مابعدالطبیعه در سنت حکیمان مسلمان

معمولاً در کتب مابعدالطبیعه در مورد وجه تسمیه‌ی این دانش و نیز تعیین موضوع و شناخت مسائل آن، مباحثی مطرح می‌شود. پاره‌ای از این مباحث تکرار مکرّرات پاره‌ای دیگر محل اختلافات واقع شده است. یکی از موارد اختلاف این
جمعه، 9 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مابعدالطبیعه در سنت حکیمان مسلمان
مابعدالطبیعه در سنت حکیمان مسلمان

 

نویسنده: محمدجواد رضایی




 

موضوع مابعدالطبیعه

معمولاً در کتب مابعدالطبیعه در مورد وجه تسمیه‌ی این دانش و نیز تعیین موضوع و شناخت مسائل آن، مباحثی مطرح می‌شود. پاره‌ای از این مباحث تکرار مکرّرات پاره‌ای دیگر محل اختلافات واقع شده است. یکی از موارد اختلاف این است که آن موضوع فلسفه‌ی اولی همچنان که ارسطو گفته است (1) وجود بما هو وجود است یا نه، آن‌ها که این تعریف را پذیرفته‌اند در این معنا اختلاف کرده‌اند که آیا با قبول ‌این تعریف مباحث مابعدالطبیعه منحصر به مباحث «امور عامه» یا «الهیات به معنای اعم» است یا اینکه مباحث «الهیات به معنای اخص» و «علم النفس» و «معادشناسی» و جز آن را نیز شامل می‌شود. ظاهراً قول کسانی که مابعدالطبیعه را یکی از معرفت‌های عقلی و فلسفی می‌دانند و آن را نه مقسم معارف یاد شده، بلکه قسیم آن‌ها می‌دانند، به عبارت دیگر، مابعدالطبیعه را صرفاً همان الهیات به معنای اعم یا امور عامّه می‌دانند که درباره‌ی احکام کلی موجود از آن حیث که موجود است بحث می‌کند، با مبنای مختار این حکیمان در تمایز علوم، که همان تمایز به موضوع باشد و موضوع هر علمی را همان چیزی می‌دانند که در آن علم از عوارض ذاتی آن بحث می‌شود، بیش‌تر سازگار است. (2)
در مقابل، کسانی که مابعدالطبیعه را شامل همه یا اکثر معارف یادشده دانسته‌اند، با تکلف بسیار سعی کرده‌اند که با حفظ این تعریف، وحدت موضوعی همه‌ی آن معارف را نیز حفظ کنند. از جمله‌ی این افراد، حکیم بزرگ مسلمان، ابوعلی سینا است. وی در ابتدای الهیات شفا درصدد تحدید موضوع مابعدالطبیعه برآمده و به تفصیل بر اثبات این مطلب دلیل آورده است که موضوع مابعدالطبیعه «موجود بما هو موجود» است. اما در عین حال، در همین کتاب مطالبی مطرح شده است که به هیچ وجه از عوارض ذاتی وجود به شمار نمی‌رود، مانند مباحث مربوط به صفات و افعال واجب تعالی، ماهیت، شناخت، معاد، نبوت و ولایت و... .

اعتبار مابعدالطبیعه

حکیمان مسلمان درست برخلاف گرایش عمده‌ای که بعد از کانت و به تبع وی در میان فیلسوفان مغرب زمین در خصوص اعتبار و اتقان مابعدالطبیعه رواج یافت؛ به طور قاطع و جازم بر این عقیده‌اند که مابعدالطبیعه معتبر‌ترین و متقن‌‌ترین معرفت‌هاست و هیچ علمی از حیث صحت و اتقان مطالب به پای آن نمی‌رسد. این صریح عبارت شیخ الرئیس است که می‌گوید: «مابعدالطبیعه صحیح‌‌ترین و متقن‌‌ترین دانش‌هاست» (3). شارح او، ملامهدی نراقی، در توضیح این جمله می‌گوید: «صحیح‌‌ترین دانش در این جا به معنای ثابت‌ترین دانش است و دلیل آن هم این است که مابعدالطبیعه بر اثر گذشت زمان و تغییر شرایع دگرگون نمی‌شود و دلیل این که محکم‌ترین و متقن‌ترین دانش‌هاست، این است که مبانی تصوری و تصدیقی آن موثق‌ترین و معتبر‌ترین مبانی است». (4)
بنابراین، طبق نظر ابن سینا و پیروانش مابعدالطبیعه بیش از هر علم دیگری واقع نماست و از حیث ارزش نظری صددرصد معتبر است. آن‌ها این معنا را نیز در قالب تعریف‌هایی که از مابعدالطبیعه به عمل آورده‌اند، منعکس کرده‌اند؛ برای مثال یک بار می‌گویند: «حکمت عبارت است از این که انسان جهانی عقلی همانند جهان عینی شود» و بار دیگر می‌گویند: «حکمت عبارت است از علم به احوال موجودات خارجی بدان‌گونه که هستند، به‌اندازه‌ی توانایی بشر». خواجه نصیرالدین طوسی در خصوص حکمت نظری می‌گوید: «حکمت در عرفِ اهل معرفت عبارت است از دانستن چیزها چنان که باشد...» و همین معناست که شاعر بزرگ طوسی آن را چنین به نظم درآورده است:

هر آن کس از دانش برد توشه‌ای *** جهانی است بنشسته در گوشه‌ای

مطابق نظر این حکیمان، روان متعاطی مابعدالطبیعه که از رهگذر شناخت حقایق موجودات تکامل یافته و به مرتبه‌ی عقل بالمستفاد نایل آمده است، همه حقایق جهان هستی در آن مرتسم گشته و چنان شده است که گویی خود جهانی عقلانی همانند جهان خارجی است.
دلیل این حکیمان بر اتقان و احکام مابعدالطبیعه این است که مابعدالطبیعه در اثبات مبادیش محتاج معرفت‌های دیگر نیست، گرچه همه‌ی علوم دیگر از این حیث نیازمند به مابعدالطبیعه‌اند. توضیح آنکه مسائل هر علمی مبتنی بر دو دسته مبادی است: مبادی تصوری و مبادی تصدیقی، مبادی تصوری عبارت است از حدود و تعریف‌هایی که از موضوع علم و یا محمولات آن صورت می‌گیرد، اما مبادی تصدیقی خود بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگر قضایایی که قیاسات علم بدان‌ها وابسته است و آنها یا قضایایی بدیهی و بی نیاز از اثبات‌اند که موسوم به علوم متعارفه‌اند و یا قضایایی نظری‌اند که این‌ها چنانچه متعلم آنها را به حسن ظن از معلم بپذیرد، اصول موضوعه نامیده می‌شود و هرگاه متعلم آنها را با استنکار تلقی کند، اصطلاحاً آن‌ها را مصادرات گویند.
حال، به نظر این حکیمان موضوع مابعدالطبیعه «موجود بما هو موجود» است که مفهوم آن بدیهی و بی نیاز از تعریف است، لذا فلسفه‌ی اولی محتاج این مبدأ تصوری نیست. از مبادی تصدیقی هم، آن که تصدیق به وجود موضوع است احتیاج به اثبات ندارد، زیرا موضوع مابعدالطبیعه وجود است و اصل وجود امری بدیهی و بی نیاز از اثبات است. قسم دیگر از مبادی تصدیقی «اصول موضوعه» و «مصادرات» است که باید در علم دیگری به اثبات رسد. بر این اساس، مسائل فلسفی را به دو بخش تقسیم کرده‌اند: 1- مسائل فلسفی خالص، 2- مسائل فلسفی متکی به علوم. بخش اعظم مسائل فلسفه‌ی اولی از سنخ مسائل فلسفی خالص است و این قسام از مسائل به مثابه‌ی ستون فقرات این علم به حساب می‌آید. استدلاله‌ای این بخش بر پایه‌ی بدیهیات اولیه و اصول متعارفه قرار گرفته و فلسفه می‌تواند صحت مطلق آنها را تضمین کند. در مقابل، فلسفه هرگز نمی‌تواند صحت و سقم مطلق مسائلی که اصول موضوعه‌شان را از علوم دیگر اخذ می‌کنند تضمین کند، بلکه ضمانت صحت و سقم آنها همواره بر عهده‌ی علومی است که عهده‌دار اثبات این اصول‌اند. ابن سینا در فصل سوم از مقاله‌ی اول الهیات شفا ضمن بحث از مرتبه‌ی مابعدالطبیعه از حیث آموزش، وجود پاره‌ای از اصول موضوعه را در فلسفه اولی تصدیق کرده است، آن جا که می‌گوید: «اما تقدّم طبیعیات بر مابعدالطبیعه بدان جهت است که بسیاری از امور مسلم در مابعدالطبیعه، در طبیعیات تبیین و اثبات می‌شود، مثل کون و فساد، تغییر و مکان و زمان، این که هر متحرکی وابسته به محرکی است و این که همه‌ی متحرکات به محرک اول منتهی می‌شوند و امثال آن». (5) آن چه باقی می‌ماند «علوم متعارفه» است که قضایایی بدیهی و آشکارند، مانند اصل امتناع تناقض و اصل این همانی، مسائل اصلی مابعدالطبیعه فقط به چنین اصولی نیازمند است، لکن این اصول محتاج اثبات نیستند، لذا مابعدالطبیعه در قسمت اعظم مسائلش که همان مسائل خالص مابعدالطبیعی است از جمیع علوم و معارف مستغنی است. بدین‌سان، حکیم مابعدالطبیعی در اثبات مسائل خالص فلسفی از کوتاه‌ترین و بی خطر‌ترین و روشن‌ترین راه‌ها عبور می‌کند، در نتیجه، دچار زلت و خطا نمی‌شود. (6)
این معنا را پیش از ابن سینا در آثار ارسطو نیز می‌بینیم. وی دلیل این امر را که حکمت دقیق‌ترین علوم است اجمالاً چنین ذکر می‌کند: «زیرا علومی که دارای اصول کم‌تر و محدودترند از علومی که متضمن اصول بیش‌تری هستند دقیق‌ترند؛ مثلاً حساب از هندسه دقیق‌تر است». (7)

نیاز به مابعدالطبیعه

حکیمان مسلمان نیز نیاز به مابعدالطبیعه را تصدیق و بر آن تأکید کرده‌اند. حکیمان ما در این خصوص به تفصیل وارد بحث شده‌اند. برای پی بردن به ضرورت تحصیل مابعدالطبیعه از نظر آنها پاره‌ای از خصایص و فوایدی را که ابن سینا برای این معرفت قائل است برمی شماریم و آنگاه با توجه به اهمیت آن فواید و دستاوردها، عمق نیاز به مابعدالطبیعه را از نظر او نشان می‌دهیم.
الف) شیخ در ابتدای الهیات شفا می‌نویسد: «مطلوب در حکمت نظری کمال یافتن قوه‌ی نظر و تفکر است تا نفس به مرتبه‌ی عقل بالفعل برسد. از این راه که درباره‌ی امور غیراختیاری؛ یعنی اموری که ماهیت آنها این نیست که اعمال و افعال اختیاری ما باشند، تصورات و تصدیقاتی برایش حاصل شود. بدین سان، هدف و غایت از حکمت نظری پیدایش نظر و عقیده است». (8)
هم چنین در ابتدای فصل دوم منطق الشفا می‌گوید: «هدف و غرض از فلسفه این است که انسان تا آن اندازه که ممکن است بر حقایق اشیا واقف شود... مطلوب در فلسفه‌ی نظری تکمیل نفس است به این که فقط بداند».
ارسطو نیز پیش‌تر این نظریه را ابراز کرده بود. به اعتقاد وی غایت حکمت برخلاف هنر و صناعت، تولید نیست، بلکه درک و فهم اصول نخستین واقعیت است؛ یعنی علم برای خود علم. او آن علمی را که مطلوب بالذات باشد برتر از علمی می‌داند که صرفاً برای نتایجش تحصیل شود. تعبیر او چنین است: «آن دانشی که به خاطر خودش و به خاطر خودشناخت، تحصیل می‌شود، بیش‌تر حکمت است تا آن دانشی که به خاطر نتایج آن گزیده می‌شود» (9).
ب) یکی از خصوصیات مابعدالطبیعه در نظر حکیمان مسلمان این است که بسیاری از علوم در اثبات وجود موضوعاتشان و یا اثبات پاره‌ای از مبادیشان نیازمند به مابعدالطبیعه‌اند. دلیل این امر این است که هرگاه وجود موضوع علمی بدیهی نباشد احتیاج به اثبات خواهد داشت و اثبات وجود آن موضوع در درون آن علم صورت نمی‌گیرد، زیرا اولاً، در بسیاری از موارد اثبات وجود موضوع با روش تحقیق آن علم میسر نیست؛ برای مثال در علومی که با روش تجربی تحصیل می‌شوند موضوعاتشان باید به روش تعقلی اثبات شود. ثانیاً، موضوع مسائل هر علمی از عوارض ذاتی موضوع آن علم است و حال آن که وجود موضوع علم از عوارض ذاتی خود نیست و لذا اثبات آن در زمره‌ی مسائل آن علم قرار نخواهد گرفت. (10)
از نظر این حکیمان علوم جزئی، همچنین در اثبات پاره‌ای از مبادی تصدیقی‌شان نیازمند به فلسفه اولی هستند. این مبادی که در علم دیگری باید اثبات شوند همان اصول موضوعه‌اند که یکی از آن‌ها؛ مثلاً، اصل علیت است. در اهمیت این اصل همین بس که شالوده‌ی همه‌ی تلاش‌های علمی دانشوران در همه‌ی زمینه‌ها مبتنی بر قبول اصل علیت است و اگر کسی صحت این اصل را مورد تردید قرار دهد منطقاً نمی‌تواند درستی هیچ قانون علمی را تصدیق کند، این اصل مهم و اساسی با متفرعاتش یکی از مسائل مابعدالطبیعه به شمار می‌رود.
ج) حکیمان ما اثبات وجود خدا و تبیین رابطه‌ی خدا و جهان، خدا و انسان، خلود نفس و مسائلی از این قبیل را نیز بر عهده‌ی فلسفه می‌دانند. بحث درباره‌ی این موضوعات گذشته از این که بذاته مطلوب است از آن حیث که در اخلاق و رفتار انسان نیز مدخلیت دارد مهم و ضروری تلقی شده است.
از موارد یاد شده، مورد «الف» مشعر بر مطلوبیت ذاتی و بی واسطه‌ی مابعدالطبیعه است، اما موارد «ب» و «ج» ضرورت و لزوم بالعرض تعاطی آن را اشعار می‌دارند.

اهمیت و مکانت مابعدالطبیعه

موقف حکیمان ما در این خصوص درست عکس این است. آنان چنان که‌اشاره شد فلسفه اولی را بر همه‌ی علوم مقدّم می‌دارند و آن را با ذکر چند خصوصیت بر همه‌ی دانشها برتری می‌بخشند:
اول، آن را از هر علم دیگری برهانی‌تر و یقینی‌تر می‌دانند. (11)
دوم، آن را حاکم و ملکه‌ی همه‌ی علوم دیگر می‌خوانند. شیخ الرئیس می‌گوید: «علوم دیگر جملگی بدان محتاج‌اند و او نیاز کلی به آنها ندارد.» (12) صدرالدین شیرازی می‌نویسد: «فلسفه‌ی اولی تنها دانشی است که موضوعش از هر قید و شرطی آزاد است و هیچ گونه نیازی به سایر دانش‌ها ندارد و دانش‌های دیگر در واقع به منزله‌ی غلام حلقه به گوش فلسفه اولی‌اند. چه، موضوعات سایر علوم صرفاً در ضمن مباحث این دانش اثبات می‌شود... پس در واقع، دانشوران سایر علوم جملگی از سرچشمه‌ی این علم جرعه بر می‌گیرند و از خدمت‌گزاران حکیم مابعدالطبیعی‌اند». (13)
سوم، آن را کلی‌تر و عام‌تر از همه‌ی علوم دیگر می‌دانند، به این دلیل که موضوع آن موجود بما هو موجود است و موضوع مسائل آن معقولات ثانیه‌ی فلسفی است که در واقع، متعلق آن‌ها موجود بما هو موجود است. از این رو، به تعبیرات مختلف فلسفه‌ی اولی را می‌ستایند: گاهی از آن به «حکمت حقیقی» تعبیر می‌کنند و گاهی آن را «شریف‌‌ترین علم درباره‌ی شریف‌ترین معلوم» می‌خوانند و گاهی آن را با عنوان «درست‌ترین و استوار‌ترین دانش‌ها» توصیف می‌کنند. (14)

پی‌نوشت‌ها:

1- ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه شرف الدین خراسانی 1003a.
2- ر. ک: محمد تقی مصباح یزدی، تعلیقه‌ی علی نهایة الحکمه، ص 7-12.
3- ابن سینا، الشفاء، الهیات، زیر نظر ابراهیم مذکور و تحقیق قنواتی و زاید، ص 5.
4- ملا مهدی نراقی، شرح الالهیات من کتاب الشفا، به اهتمام مهدی محقق، ص 15 و 114.
5- الشفاء، الالهیات، ص 19.
6- ر.ک: همان، ص 13-15 و 20؛ محمد صالح حائری مازندرانی، حکمت ابوعلی سینا، ج 1، ص 104-106؛ محمد حسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با پاورقی‌های مرتضی مطهری، ص 362-364.
7- مابعدالطبیعه، 25 982a.
8- الشفاء، الالهیات، ص 3-4.
9- مابعدالطبیعه، 15 982a.
10- ر. ک: الشفاء، الالهیات، مقاله‌ی اول، فصل‌های دوم و سوم.
11- همان، ص5.
12- همان، ص14-15، 18-19.
13- صدرالدین محمد شیرازی، تعلیقات بر الهیات شفا، ص5.
14- الشفاء، الالهیات، ص 5 و 15.

منبع مقاله:
تیلور، ریچارد؛ (1379)، مابعدالطبیعه، ترجمه‌ی محمد جواد رضائی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.