افول ارزش ها در غرب
ارسطو برخي كارشناسي ارشد فلسفه
سرويس خارجي كيهان
«اينكه اين واژه دقيقاً از چه زماني رواج يافت و موضوعيت آن ابتدا در چه عرصه هايي بوده است، وحدت نظري وجود ندارد. هرچند بعضي بر اين باورند كه اولين بار «فدريكود داونيس» اديب اسپانيايي، در سال 1934 از اين واژه عليه ادبيات مدرن استفاده كرده است، اما تاريخ قديمي تري نيز براي استعمال آن وجود دارد؛ اولين بار يك فيلسوف آلماني به نام «ردلف پان ويتز» در تشريح نيهيليسم نيچه و در توصيف وضعيت فرهنگي جديد تمدن غربي، از اصطلاح «پست مدرن» سود جست. نيچه در كتاب «اراده قدرت» خود، نيهيليسم اروپايي را مطرح مي كند و درصدد است كه اثبات كند زوال آمال و پايه هاي مدرنيته، براساس تصورات و اعتقادات عصر روشنگري رقم خورده است. هرچند نيچه صراحتاً از اصطلاح «پست مدرن» استفاده نكرد، ولي آرا و آثارش در ارتباط با نيهيليسم به گونه اي است كه در شرح انديشه پست مدرن نمي توان از او صرف نظر كرد. ده ها سال پس از «پان ويتز» نيز، «هابرماس» آلماني در بحث از گفتمان مدرنيته، نيچه را نقطه عطف پست مدرن ارزيابي مي كند.
پست مدرن از دو طريق وارد زبان انگليسي شد؛ يكي به وسيله «بل»، متكلمي كه بر بازگشت به مذهب و شكست سكولاريسم مدرنيته تأكيد داشت و دوم، توسط «توين بي»، مورخ مشهور انگليسي، در آنجايي كه به ظهور اجتماعات توده اي و تحولات نوين اشاره مي كند. سرانجام به تدريج، پس از جنگ جهاني دوم، جامعه شناسان آمريكايي و بعدها، فلاسفه اي مانند «ليوتار»، اصطلاح پست مدرن را به كار بردند.»
بطوركلي، ابتدا، واژه «پست مدرن» به حوزه معماري پاگذاشت و آنگاه در هنر، ادبيات، سياست، تعليم و تربيت و اخلاق و غيره وارد شد و در همه اين حوزه ها، هدف اين بود كه مدرنيسم به چالش كشيده شود.
«جياني واتيمو» با اين استدلال كه براي فهم دقيق مفهوم «پست مدرن» لازم است كه به سرنوشت نيهيليستي غرب نيز توجه كرد، به همين خاطر، به فهم و شرح انديشه نيچه مي زند. قرائت پست مدرني موردنظر وايتمو داراي مؤلفه هايي چون ارتباط ميان نيهيليسم و پست مدرن و نمودهاي نيهيليسم در مدرنيسم است.
قطعي ترين شكل نظريه نيهيليسم به عنوان يك مفهوم فلسفي، توسط نيچه مطرح شده است. ازنظر نيچه، نيهيليسم انكار ريشه اي ارزش، معنا و مطلوبيت است. تفكر نيهيليستي داراي نمودهاي هستي شناختي، معرفت شناختي، اخلاق وسياست است. نيهيليسم افراطي غالباً تفكري شبيه نسبيت باوري عوامانه است كه درآن هيچ معياري براي برگزيدن يك ارزش، طرح ادعاي علمي و يا گزينش يك روش، وجود ندارد. اين ناتواني نيهيليستي معمولاً با احساس يأس و آرزوي نيستي همراه است. نيهيليسم در افراطي ترين شكلش، نفي حيات به دليل پوچي ظاهر آن است. براي نيچه، خودكشي، فعل نيهيليسم و درواقع، يك حالت روان شناختي است. در همين حال، اين پديده به عنوان يك بيماري جامعه، در دوره هاي خاصي از تاريخ دانسته مي شود. درارتباط با جهان غرب نيز نيهيليسم نشان دهنده بيماري، تباهي و افول غرب است. از نظر تاريخي هم به عنوان توصيفي نظري براي وضعيت كنوني پيشرفته ترين جوامع ازنظر فن آوري درنظر گرفته مي شود.
گفتمان نيهيليسم از دوران مدرنيته آغاز شد و به طوركلي، در تدوين كلاسيك آن، بيانگر بيماري خاص مدرنيته و واكنشي در برابر آن است.
مفهوم نيهيليسم در دوران پست مدرن با آنچه كه در مدرنيته مطرح بود، متفاوت است. نيچه هر چند نخستين نظريه پرداز نيهيليسم در بطن مدرنيته است، اما ابعاد انديشه وي در ارتباط با اين پديده، پست مدرن را نيز در بر مي گيرد و در واقع، نظريه وي نوعي پيشگويي نيز محسوب مي شود. از اين رو شرح نيهيليسم پست مدرن براساس نيهيليسم مدرن، صرفا مقايسه دو نظريه كاملا متفاوت نيست، هر چند كه نيچه انديشمندي پيچيده گو است و مي توان از آراي وي برداشت هاي متعددي كرد؛ هم مي توان از نيچه، برداشت مدرنيستي داشت و هم، ايده هايش در پست مدرنيته مناسب به نظر مي رسند.
نيهيليسم مدرنيسم
در اين مرحله، جهان به تنهايي فاقد ارزش است و حتي مبناي ارزش گذاري هم ديگر وجود ندارد، چون هيچ چيزي در اين جهان طبق مقوله هاي قديمي (سنتي) زندگي نمي كند. قضاوت يك نيهيليست افراطي درباره جهان اين است كه جهان چيزي است كه نبايد باشد و چيزي بايد باشد كه وجود ندارد. نيهيليسم افراطي دو شكل احتمالي را به خود مي پذيرد؛ نيهيليسم بي كنش، يعني پذيرش يك جهان بي معنا و تسليم نااميدانه و نيهيليسم فعال و خواهان نابودي هر آنچه كه از مقوله هاي سنتي ارزش گذاري باقي مانده است. هدف نيهيليسم فعال، نابودي همه ارزش ها است و اين شامل آنهايي كه به دنياي حقيقي مربوط هستند نيز مي شود. حمله نيچه به مذاهب رايج، ارزش هاي اخلاقي و فلسفي، مانند خدا، متافيزيك، حقيقت، رحم، مهرباني، تواضع و تمايز ميان خدا و شيطان را مي توان نيهيليسم فعال در عمل دانست. نيهيليسم فعال نهايتا به نيهيليسم كامل ختم مي شود و آن زماني است كه هيچ ارزشي باقي نمانده باشد. نيهيليسم كامل در واقع، نابودي كامل همه ارزش هاست.
براساس آراء نيچه، مدرنيته، ظهور نيهيليسم افراطي است و تاريخ دويست سال بعد، تاريخ نيهيليسم فعال افراطي فزاينده خواهد بود.
پست مدرن
اين تجزيه بدين معني است كه هيچ تك فرا روايتي نمي تواند حقيقت اجتماعي را به صورت كامل تشريح كند، حتي فراروايت هاي تاريخي كه تلاش مي كنند پست مدرنيته را به عنوان بخشي از يك داستان دنباله دار تحولات اجتماعي بشناسانند. اگر اين مفهوم كلا يك معنا داشته باشد، بايد آن را در چهارچوب «پايان تاريخ» توصيف كرد. براساس نظريات وايتمو، مدرنيته با مفهوم پيشرفت مشخص مي شود، مفهومي كه متكي به نگاهي يك سويه به تاريخ است.
يعني اگر ما هدفي را فرض كنيم -مثل هدف رهايي عصر روشنگري- و به نظر ما، بشر اگر در مسير اين هدف قرار گيرد پيشرفت خواهد كرد، كل تاريخ را در ارتباط با اين هدف مي بينيم. ما يك سويه به تاريخ نگاه كرده ايم و معتقد مي شويم كه جامعه در امتداد آن، در بستر زمان حركت مي كند.
در مدرنيته، مدرن شدن خود يك ارزش است، به معني چيره شدن بر سنت و آن را پشت سر گذاشتن و حركت در مسير هدف است. براساس نظريات وايتمو، مدرنيته زماني كه ما ديگر قادر به نگاه يك سويه به تاريخ نباشيم به پايان مي رسد. وي معتقد است كه چنين چيزي در واقع رخ داده است و آن، ظهور «پست مدرنيته» است.
از نظر وايتمو، نقطه اشتراك نظريه هاي پست مدرن، پايان تاريخ، يعني پايان تاريخ يك سويه است. حال پرسش اين است كه چرا تاريخ پايان يافته است؟ وايتمو در اين باره، سه دليل كلي را شناسايي مي كند.
نخست آنكه در قرن هاي 19و 20، تاريخ يك سويه شكل ايدئولوژيكي عرضه شده است؛ يعني يك نگاه هدفمند و گزينشي درباره تاريخ، كه آشكارا در خدمت مقاصد سياسي گروه محدودي و به هزينه ديگران بوده است. فلاسفه تاريخ و نيز تاريخ نگاران، دريافته اند كه يك سونگري به تاريخ كه پشتوانه پيشرفت مدرن است، تنها نمايشگر تاريخ انسان اروپايي است. از ديدگاه هاي گوناگوني مي توان تاريخ را نگاشت و بر يك روايت پاي فشرد. براي نمونه، در تاريخ از نگاه غربيان، رشد عقلي، توجيه كننده استعمار كشورهايي بوده است كه در آنها مردمان به ظاهر كم خردتر ساكن بوده ند.
ايدئولوژي چنين تاريخي، به اسارت گرفتن، بردگي و مردم كشي نژادهاي فرودست را حمايت مي كند.
دوم، پايان امپرياليسم و استعمارگري اروپايي، از جمله پديده هايي هستند كه موجبات شكست تاريخ يك سونگر را فراهم آورده اند. انسان هاي اسير طغيان كرده اند و داستان هاي ديگري را بازگويي كردند، بدين ترتيب، ايدئولوژي پيشرفت (يعني همان مدرنيسم)، جدا متهم به دست داشتن در ظلم و خشونت ورزي شده است.
سوم، ازنظر واتيمو، معناي پست مدرنيته با اين حقيقت مرتبط است كه ما در جامعه اي از ارتباطات گسترده يا رسانه هاي خبري زندگي مي كنيم. برخلاف پيش بيني «تئودور آدورنو» فيلسوف آلماني كه رسانه هاي خبري ما را به يك جامعه كاملا همگن سوق مي دهند، وايتمو معتقد است كه آشكارترين تأثير فوران رسانه ها، تجزيه طرق حقيقت بيني در جامعه است. به بياني ديگر، خرده فرهنگ هاي بيشتر و بيشتري مي توانند اختيار خود را در دست بگيرند. تاريخ نه تنها بنابر دلائل عملي و نظري كه در بالا گفته شد، پايان يافته است، بلكه به اين دليل كه رسانه هاي خبري ما را از دفاع ناپذيربودن تاريخ يك سويه آگاه ساخته اند. چون اين تاريخ تنها مي تواند يك داستان روايت كند، در حالي كه چندين داستان وجود دارد كه بايد گفته شود. رسانه ها و فن آوري اطلاعات، آگاهي مردم را، در اين باره افزايش داده اند كه تنها يك تاريخ وجود ندارد. بنابراين، به طور خلاصه مي توان گفت كه از ديدگاه وايتمو، مشخصه پست مدرنيته، پايان تاريخ در جوامع ارتباطات جمعي است .