نویسنده: ریموند اِی. مارو
مترجم: حسن چاوشیان
مترجم: حسن چاوشیان
WELTANSCHAUUNG
این واژه در زبان آلمانی به صورت تحتاللفظی به معنای «دیدگاه» یا «نگرش» شهودی (Anschauung) به «جهان» (Welt) است، بنابراین به معنای «جهانبینیها» یا ارزشهای بنیادی یا اصول فرهنگیای است که فلسفهی زندگی یا نحوهی ادراک جهان را در جامعه یا گروه خاصی تعریف میکند. این مفهوم در زبان انگلیسی به هر دستگاه عقیدتی کلی (مسیحی، لیبرالی، الحادی و غیره) اطلاق میشود. اینگونه جهانبینیها در اکثر موارد خاستگاه غیرعقلانی دارند و به تجربههای مشترک یک گروه مربوط میشوند، اما این اصطلاح برای اشاره به دیدگاههای علمی تعمیم یافته نیز به کار میرود (مثلاً جهانبینی داروینی یا مارکسیستی). در حیطهی علوم اجتماعی کاربرد این مفهوم از دههی 1920 تحت تأثیر جامعهشناسی معرفت بوده است که در آن خاستگاههای این جهانبینیها براساس موقعیت اجتماعی و منافع کنشگران تبیین میشود. ایدهی «نظریهی جهانبینیها» (Weltanschauungslehre) را که در اصل به اواخر قرن نوزدهم در آلمان تعلق دارد، با نظریهای دربارهی «علوم انسانی» یکسان میدانند که مخالف فروکاستن پدیدههای فرهنگی به علل اجتماعی آنها بود. امروز این اصطلاح هنوز هم به مثابه عنوانی کلی برای برداشتهای عام دربارهی جهان سودمند است، اما دیگر نقش مهمی در بحثهای تخصصی فلسفه یا جامعهشناسی فرهنگ ندارد؛ با این حال مسئلهای که این اصطلاح بر آن دلالت میکند به بسیاری از مسائل اصلی نظریهی فرهنگی معاصر ربط پیدا میکند.
نظریهی جهانبینی به سنت تاریخیگری و خصوصاً نظریهی علوم انسانی ویلهلم دیلتای مربوط میشود (Dilthey, 1931, pp. 133-54). در نظریهی هرمنوتیکی دیلتای (ــ هرمنوتیک) دربارهی کلیتهای فرهنگی، بر پایهی برداشت اساساً همدلانه از مقولهی تفسیر یا تفهم (که از طریق ماکس وبر بر جامعهشناسی و از طریق کارل یاسپرس بر روانپزشکی تأثیر گذاشت) تأکید میشد که ریشههای غیرعقلانی جهانبینیها در حسیات ژرفتر و محرکهای دینی «زندگی» قرار دارد و بنابراین مخالف هرگونه تبیین فروکاهنده یا مادهگرایانه دربارهی تکوین اجتماعی آنها بود. او همچنین تلاش ناموفقی برای غلبه بر نسبیگرایی (ــ نسبیگرایی) نهفته در کثرت جهانبینیهای متعارض به عمل آورد.
از آغاز قرن بیستم، خیزش جامعهشناسی در آلمان رهیافت دیلتای به علوم انسانی را به چالش کشید و مدعی شد که جهانبینیها را نمیتوان مستقل از خاستگاههای اجتماعیشان تفسیر کرد. در دههی 1920، کارل مانهایم (Mannheim, 1952) این بحث و جدل را در عرصهی روششناسی از نو تعریف کرد و نوعی جامعهشناسی معرفتی هرمنوتیکی ارائه داد که در آن نظریهی جهانبینیها از دیدگاه برداشت عام دربارهی ایدئولوژی به نقد کشیده میشد و از جزمیتگرایی مارکسیسم ارتدکس پرهیز، اما دلالتهای نسبیگرایانهی آن را حفظ میکرد. در فرانسه و در دههی 1950، لوسین گلدمن (Goldmann, 1956) جامعهشناسی ادبیات را پرورانید که در آن «جهاننگریها» از دیدگاه رابطهای که با ساختارهای طبقاتی دارند، تحلیل میشد.
در سالهای اخیرتر، یورگن هابرماس (Habermas, 1968) ناکامی رهیافت دیلتای را ناشی از نظریهی هرمنوتیکی عینیگرایانهی او دانست که در روح باوری غیرعقلانی و غیر قابل دفاع او ریشه دارد. روایت خود هابرماس از نظریهی انتقادی (ــ مکتب فرانکفورت) نشان دهندهی جاهطلبانهترین تلاش برای حل مسئلهی نسبیگرایی در مکتب تاریخی است. بحث و استدلالهای او، که تحت تأثیر روانشناسی رشد و ساختارگرایی است، تا حدی بر پایهی تحلیل تکامل «world-views» یا «جهانبینیها» (Habermas, 1976, pp. 95-129) بنا شده است، اما جهانبینی در اینجا انگلیسی واژهای است که در آلمانی به معنای «تصاویر جهان» (WELTBILDER) است؛ که ظاهراً قصد هابرماس پرهیز از هرگونه تداعی رهیافت دیلتای بوده است.
منبع مقاله : آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/ج