نگاهى اجمالى به اثرات اجتماعى و روانى انسان مدارى (اومانيسم)
يكى از مؤلفه هاى مهم عصر حاضر انسان مدارى است، در اين نوشتار آنچه انسان امروزى به دنبال آن مى باشد - يعنى، آزادى از هر قيد، مخصوصا قيد دين - مورد بررسى قرار مى گيرد؛ آنگاه عواملى كه به اعتقاد نگارنده موجب چنين تفكرى شده است تبيين مى شود و سپس اين نكته مورد بحث قرار مى گيرد كه آيا بشر به آنچه مى خواسته رسيده است؟ آيا آنچه امروز به عنوان تكنولوژى در اختيار بشر است همان چيزى است كه به دنبال آن بود يا خواسته و يا ناخواسته به سمت ديگرى سوق پيدا كرده است؟ يعنى، از بندى رها شده به قيد ديگر گرفتار آمده كه بشر را تهديد مى كند.
انسان امروزى به دنبال چيست؟
از طرف ديگر پيشرفت حيرت انگيز تكنولوژى موجب شده است بسيارى چنان مبهوت و متحير به آن پديده نگاه كنند كه بى اختيار فرهنگ و سنن پديدآوردندگان اين امر - از جمله مخالفت با دين - را نيز مقدس بدانند و خواسته يا ناخواسته سعى در پيروى از آنان نمايند.
از طرف سوم، آنها كه چنين پديده اى را به وجود آوردند سرمست از اين امر، خود را برتر و بالاتر از ديگران پنداشته و اين اجازه را به خود مى دهند كه براى بقيه عالم تصميم گيرى نمايند و آنچه متعلق به اقوام ديگر است را به هيچ انگارند.
آنها كه تكنولوژى امروزى را پديد آوردند، بدين باور رسيده اند، امور ماورايى چنان انسان را محدود مى كند كه بر اساس آن انسان بايد برده وار فقط تابع دستورهاى ديگران بوده و خود هيچ گونه اراده اى نداشته باشد و اگر قرار است دست به كارى بزند ابتدا مى بايست ببيند آيا با مبدا در تعارض است يا خير؟ آنگاه ببيند آيا براى معاد مفيد است يا نه؟ و آنچه در اين ميان از بين مى رفت زندگى اين دنيايى انسان بود. وقتى نگاه انسان به دنيا نگاه ابزار انگارانه شد در فشار روانى شديدى قرار خواهد گرفت. نفس واژه تكليف، مبين مشقت و سختى است؛ كه در اين حالت انسان آزادانه قدم از قدم نمى تواند بردارد، پس دوران دينى انسان - دين را به هر معنايى بگيريد و فقط دو عنصر مبدا و معاد را دخيل بدانيد، به اين كه اولا، انسان بايد پاسخگو باشد؛ ثانيا، براى معاد وى مثمر ثمر باشد - دوران ركود و فلاكت انسان است؛ چرا كه دين قيدى است بر انديشه بشر و نمى توان از آن رهايى يافت. و با وجود آن، ديگر رشد دانش معنا نخواهد داشت. چون به گفته ارنست رنان:
«اعتقاد مؤمنين چون حلقه اى پولادين به دور ذهنشان حصارى بسته است كه نفوذ دانش را در آن غير ممكن مى سازد و آموختن و پذيرفتن هر فكر نويى را غير مجاز مى شمرد.» (2)
پس بايد از اين حصار بيرون آمد و اين است خواسته بشر امروزى.
بنابراين انسان امروزى انسان آزادى است كه آنچه بخواهد انجام مى دهد و به آنچه بخواهد مى انديشد، نه آنچه به او بگويند. و بشر امروز مهمترين دغدغه خود را رها شدن از هر قيدى، مخصوصا قيد دين مى داند؛ چرا كه خود را محق مى داند و خودش مى تواند به خواسته ها و اميال خود پاسخ بگويد و نيازمند كس ديگر نيست.
چرا انسان امروزى چنين مى خواهد؟
الف) دين عقل ستيز
1 - فدا (قربانى)
از عهد جديد چنين استفاده مى شود كه آدم و حوا با گناه خود باعث سرايت پليدى به بشر شدند تا اين كه خداوند با فرستادن فرزند پاك و آسمانى خود (عيسى مسيح) و قربانى كردنش باعث نجات بشر و آمرزش گناهان او شد و از اين راه، ميان خدا و انسان آشتى برقرار شد.
«وقتى حضرت آدم گناه كرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و باعث شيوع مرگ در سراسر جهان شد در نتيجه همه چيز دچار تباهى گشت، چون انسانها همه گناه كردند... آدم با گناه خود باعث مرگ بسيارى شد، اما عيسى مسيح از روى لطف سبب آمرزش گناهان بسيارى گشت. يك گناه آدم موجب شد كه عده بسيارى محكوم به مرگ گردند در حالى كه مسيح گناهان بسيارى را پاك مى كند و باعث مى شود ايشان را بى گناه بشناسند.» (3)
«مسيح لعنتى را كه در اثر گناهان ما به وجود آمده بود به خود گرفت. بله مسيح لعنت ما را به خود گرفت.» (4)
«ميان خدا و مردم انسانى وجود دارد به نام مسيح كه جان خود را فداى بشريت كرد تا با اين كار خدا و انسان را با يكديگر آشتى دهد.» (5)
با اين بيان بايد پذيرفت حضرت آدم يك فرد گنهكارى است؛ آن هم گناهى كه به تمام بشريت سرايت كرده، در حالى كه در جاى خود ثابت شده است كه پيامبران معصوم هستند و گناه نمى كنند. (6)
افزون بر اين، جان هيك يكى از متكلمان نامدار مسيحى مى نويسد:
«پدر زمين، آشكارا نماينده پدر آسمانى است. وقتى كه پسر خطاكار و گمراهش توبه مى كند و به خانه بر مى گردد پدر نمى گويد چون من پدر عادلى هستم نمى توانم تو را ببخشم، مگر آن كه پسر ديگر را بكشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.» (7)
پس پذيرش اين سخن كه فردى براى ديگران خود را قربانى كند - آن هم براى كارى كه ديگرى انجام داده و پليدى آن دامن افراد ديگرى علاوه بر صاحب گناه را گرفته است - تا آنها را پاك نمايد با هيچ معيار عقلى قابل پذيرش نيست.
2 - بدعتهاى موجود در كليسا
در كليساهاى كاتوليك، ندامت از گناه كافى نيست، بلكه براى آمرزش گناهان علاوه بر اظهار پشيمانى بايد با اعتراف و اظهار خشوع به كليسا همراه باشد. قدرت بخشش گناهان به دست روحانيت كليساها نهاده شده است. يك گناهكار در برابر روحانيت كليسا گناهان خود را تك تك اظهار مى كند و اين عبارت را روحانى كليسا بر زبان مى آورد «من تو را از گناهانت آزاد مى كنم به نام پدر و پسر و روح القدس.» (8)
وجود بدعتهاى موجود در دين مسيحيت توسط روحانيت كليسا، متكلم مسيحى مارتين لوتر (1567 - 1483) را بر آن داشت تا در مقابل آنها قد علم كند و مذهب پروتستان - مذهب اعتراض - را در مقابل آنان به وجود آورد. وى كه اناجيل و ديگر كتب مقدس را به دقت مى خواند و آنها را براى شاگردان خود تفسير مى كرد متوجه فاصله زياد پاپ و تشكيلات كاتوليك با مسيحيت اوليه گرديد و به بدعتهاى پاپ و روحانيون پى برد.
جان ناس مى نويسد:
«فروش بهشت و خريد گناهان عوام توسط روحانيون را امرى شيطانى مى دانست. اشرافيت و رفاه فوق العاده روحانيون و همدستى آنان با قيصر و حكام دولتى را نتوانست تحمل كند. او در سال (1517) رسما با عقايد و شعائر رسمى كاتوليك در افتاد و اولين اعتراض او نسبت به خريد و فروش بهشت و گناهان بود.» (9)
ب) علمى كه انديشه جديد را برنمى تابيد
«نخست به طور كلى تحقيقات علمى، حكمتى براى اثبات اصول دين و استوار ساختن عقايد بود، نه كشف، تا آنجا كه اولياى دين به صراحت مى گفتند ايمان بر عقل مقدم است.
دوم: استقلال فكر و آزادى راى در كار نبود، در آغاز امر، اتكا و استناد همه بر مندرجات كتب مقدس و احكام و تعليمات علماى دين بود و هر كس از آن تعليمات بيرون مى شد گرفتار حبس و تكفير و آزار مى گرديد و مى بايست توبه و استغفار كند و آنچه گفته و نوشته انكار نمايد و كسانى كه بواسطه تخطى از احكام اولياى دين، گرفتار عقوبت گرديده يا به قتل رسيده، زنده سوزانيده شدند بسيارند. و همچنين مكررا اتفاق افتاده كه كتب و رسائل را به واسطه مخالفت با دين سوزانيده اند.
سوم: اصول و مبانى علمى، موضوع نظر و تفتيش و تفحص نمى توانست واقع شود. قوه عقلى فقط متوجه مباحثه و مناظره و مجادله بود و همواره بازار بحث منطقى را گرم داشتند و دل خود را به الفاظ خوش كردند.» (10)
ج) از بين رفتن مركزيت انسان
آرى در دوران گذشته كه انسان در كره زمين زندگى مى كرد، اشرف مخلوقات بود و زمين مركز عالم به شمار مى رفت و انسان داراى تكيه گاهى بود كه او را در شدايد و سختيها يارى مى كرد و اگر مجهولى چون طوفان و زلزله رخ مى نمود چون از ناحيه موجودى بود كه محافظ آنهاست و انسانها او را قادر بر اين امور مى دانستند به اين كه اگر مشكلى براى آنها پيش بيايد او آنها را نجات خواهد داد پس با اميد زندگى مى كردند. اما زمانى كه انسان يك كره خاكى در اختيار داشت كه معلق در فضاست به گفته ايان باربور انسان كه مركز و محور عالم امكان و كانون جهان انگاشته مى شد تنزل مقام يافت و وابسته به يك سياره سرگردان حاشيه اى گرديد، بى همتايى و اشرفيت انسان و ادعاى عنايت مخصوص خداوند به او به خطر افتاد (12) و خودش را موجود حقير و كوچكى ديد و از آن محافظ هم خبرى نبود، تمام سعى خودش را انجام داد تا بتواند دوباره بر عالم سيطره پيدا كند تا به جاى اول خودش برگردد با اين تفاوت كه ديروز موجود ديگرى محافظ وى بود، امروز خود قصد چنين كارى را دارد.
به گفته جان مك كويرى:
«با پيشرفت حيرت انگيز علوم طبيعى اين فكر در اذهان انسانهاى تجربى گرا شكل گرفت كه علوم طبيعى مى تواند نقش مهمترى ايفا كند تا جايى كه علوم تجربى مى تواند جاى علوم دينى را هم بگيرد و تنها بر آنچه علوم تجربى مى تواند براى ما اثبات كند بايد تكيه كرد.» (13)
د) مبهم بودن معنا و مفهوم دين
2 - از اين كه دين براى انسان مفيد است و براى انسان ارزش دارد فى الجمله در آن بحثى نيست؛ گرچه در چگونگى اثربخشى آن اختلاف دارند. برخى مانند فرويد آن را «جبران رنجها و محروميتها و ناراحتيهاى حاصله از زندگى » مى دانند. (14) و برخى چون ويليام جيمز آن را «موجب شور و هيجانى مى داند كه تيرگى زندگى را از بين مى برد.» (15)
3 - از اين كه اديان مختلفى در جهان موجود است در آن بحثى نيست؛ گرچه برخى وحيانى هستند چون يهوديت، مسيحيت و اسلام و برخى غير وحيانى هستند - خواه طبيعى خواه غيرطبيعى - مانند آيين هاى هندو، بودا، تاتويى و شينتو.
4 - از اين كه در اديان موجود يا بين متدينان، خرافه هايى وجود دارد كه عقل آن را رد مى كند در آن بحثى نيست.
وجود اين اختلافات از يك سو و تاثير آن از سوى ديگر، انديشمندان غربى را به دو باور متضاد كشانده است:
الف) آنچه داراى اثر مى باشد اين «باور» انسان است؛ يعنى چون انسان به آن باور دارد منشا اثر است نه اين كه اين گزاره خاص در خارج حاكى از امر واقعى باشد. بنابراين از آن جايى كه انسان به حقايق جهل داشت آن را به امور ماورايى نسبت مى داد و چون به آن باور داشت احيانا براى او ثمراتى هم داشته و نام آن را دين گذاشته بود و امروزه چون خرافى بودن آن مشخص شد ديگر معنا ندارد كه بشر به دنبال آن باشد.
ب) گرچه قضايايى خرافى در دين موجود است و اديان مختلفى در جهان هست، اما در دين واقعيتى نهفته است كه انسان را هدايت مى كند و بخشى از گزاره هاى دينى - هر چند غير معين - حاكى از امر واقعى هستند، از اين رو اينان به نوعى دنبال امر مشترك بين تمام اديان هستند كه آن را اصطلاحا گوهر دين مى نامند - گرچه در معناى گوهر دين نيز اختلاف دارند. به عنوان مثال بريت ويث امور اخلاقى و استيس امر عرفانى را گوهر دين مى داند. (16) - و با همين ذهنيت، پلوراليسم دينى را مطرح كردند و قائل به حق بودن همه اديان و مرجع نبودن دين واحد شدند. آنها كه قائل به پلوراليسم دينى هستند گرچه به نقش دين اعتراف دارند - و گرنه معنا نداشت به سراغ دين و گوهر دين بروند - لكن معتقدند همين امر - حق ندانستن دين خاص - مردم را به يكى از دو نكته ذيل سوق مى دهد:
الف) از آنجا كه انسان بايد در عمل به دين خاص ملتزم شود و اديان متعدد همه حق هستند - بنابراين فرض - پس دين هر كس مربوط به خود اوست و در زندگى جمعى نمى توان از آن بهره گرفت. (سكولار ملايم)
ب) وقتى نتوان بين گزاره هاى صحيح و سقيم دين فرقى قائل شد چه اشكالى دارد آن را كنار بگذاريم. (سكولار خشن)
آيا انسان به آنچه مى خواست رسيده است؟
2 - چگونه انسان مى تواند براى خودش تصميم بگيرد در حالى كه در حيطه نظر، يك نظريه ثابت علمى ندارد، بلكه صرفا فرضيه ها و تئوريها كه ارزش عملى دارند جاى علوم نظرى را گرفته اند. آنچه به عنوان پيشرفت جامعه بشرى مطرح است آيا جز در امورى چون تنوع غذاها، سريعتر شدن كارها و سير در مكانهاى دور و... مطرح است؟ آيا با همه اينها زندگى انسان به سوى هدفى كه انسان مى خواست سوق پيدا كرده است؟
3 - مراد از انسانى كه دم از حقوق آنها زده مى شود كيست؟ آيا انسانهاى فقير و مظلومى كه بر اثر پيشرفت تكنولوژى كشورهايى چند به بدترين وضع ممكن رسيده اند؟ يا مراد از انسانها كسانى هستند كه باعث پيدايى تكنولوژى شده اند؟ و اگر چنين است و آنچه آنها انجام مى دهند ديگران بايد بپذيرند، آيا جز نظام برده دارى نام ديگرى مى توان بر آن نهاد؟ پس اين كه دين، انسان را برده مى خواهد و امروزه انسان آزاد است چه معنايى دارد؟ امروز انسان برده انسان ديگر است اما دين - البته كاش آنها كمى بيشتر تامل مى كردند و دين تحريف شده و غير تحريف شده را باز مى شناختند تا چنين دچار سردرگمى و حيرت نشوند - انسان را بنده كسى مى خواهد كه انسان حقيقتا بنده اوست. به ديگر سخن اين كه انسان بنده خدا مى باشد. يك واقعيتى است، پاك كردن صورت مساله و خود را بنده خدا ندانستن اين واقعيت را تغيير نخواهد داد و دين كارى كه مى كند از يك حقيقت خبر مى دهد تا انسان با بصيرت بتواند به سوى تعالى گام بردارد.
4 - وقتى انسان تمام هم خويش را مصروف دنيا داشت و آنچه دنيايى است براى او مهم بود، پس امور معنوى چون ايثار و كمك به ديگران جاى خود را به حق من و... خواهد داد و امور معنوى از جامعه رخت بر مى بندد. در چنين جامعه اى افراد در كنار هم هستند براى آن كه به هم احتياج دارند پس همه، به نوعى ديگرى را در استخدام خود دارند و به هر نحو ممكن سعى در برآوردن نيازهاى مادى خويش مى نمايند، خواه در اين ميان حق كسى ضايع گردد يا خير، انسان را به قهقرى سوق دهد يا خير. در چنين جامعه اى دزدى، ناامنى، فحشا فراوان خواهد شد و همين امر آرامش را از انسان سلب خواهد كرد و انسانى كه گمان مى كرد از فشار روانى دين رها شده، امروزه چنان در فشار روانى غرق گرديده كه امراضى چون، بيمارى قلبى و استفاده از داروهاى آرامش بخش جزء امور شايع عصر كنونى است. انسان با تكنولوژى شايد به آسايش رسيده باشد اما به آرامش نرسيده است و با راهى كه در پيش گرفته هرگز به مقصد نخواهد رسيد.
5 - وقتى هر چه هست مربوط به اين دنياست و معادى در كار نيست، انسان به هر قيمتى شده مى بايست حق خودش را بگيرد و اگر نتوانست و ديگران حق او را تصاحب كردند، او نمى تواند به حقوق خود برسد، پس زندگى به چه معناست؟ چرا كه طبق اين نظريه، معادى نيست تا خود را اميدوار كند كه در آنجا حقوقش را خواهد گرفت؛ پس به خط پايان مى رسد و خودكشى، يگانه راهى است كه مى تواند انتخاب نمايد؛ از اين رو در چنين جامعه اى خودكشى امرى عادى و فراوان است.
از طرف ديگر از آنجايى كه هر چه هست مربوط به اين جهان است و اگر كسى از اين دنيا بهره نبرد بيهوده زندگى مى كند و چون هر چه طبيعت انسانى اقتضا مى كند بايد به بهترين وجهى برآورده شود و با توجه به اين كه توان انسانى محدود است و خواسته هاى انسانى نامحدود، در نتيجه، سرخورده خواهد شد و بايد از دنيا خداحافظى كند تا بتواند از دست خودش خلاص شود!
كاش بشر امروز اين آيه شريفه را مى شنيد:
«و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا...» (17)
يعنى: اى پيامبر، هرگز چشمان خود را به سوى نعمتهاى مادى كه به گروهى داده ايم، ميفكن. اينها شكوفه هاى زندگى دنيا هستند. خاصيت شكوفه اين است كه وقتى آن را بچينى از بين مى رود پس تنها در جاى خود زيباست، آن هم مدت اندكى، و اگر زندگى انسانى فقط اين دنياست، شكوفه است و اگر به عاقبت بينديشد از آن، ميوه خوش خواهد چيد.
پی نوشت
1) مدرس حوزه.
2) ارنست رنان، علوم عربى و هنر اسلامى، ترجمه رامين كامران، مجله ايران شناسى (كاليفرنيا)، ش 4، ص 68.
3) روميان، باب 5، آيه 19 - 12.
4) غلاصيان، باب 3، آيه 14 - 13.
5) اول تيموتائوس، باب 2، آيه 6 - 5.
6) ر. ك: علامه حلى، كشف المراد، مساله سوم از مقصد سوم؛ ميسورى، ارشاد الطالبين، صص 303 - 302.
7) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكى، نشر بين المللى الهدى، ص 285.
8) يوحنا، باب 20، آيه 20.
9) جان ناس، تاريخ اديان، ترجمه حكمت، نشر پيروز، صص 453 - 448.
10) محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، صص 110 - 109.
11) ر. ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، نشر دانشگاهى؛ چاپ دوم، 1374 ش، صص 28 - 24، فصل دوم، البته آيا اين دو با هم مرتبطند يا خير امرى است كه وى مدعى آن است و در اينجا بنابر صحت فرض وى است.
12) همان، ص 39.
13) جان مدكويه ى، تفكر دينى در قرن بيستم، ترجمه محمد رضايى و شعاعى، دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1375، ص 169.
14) فرويد، ترجمه آينده يك پندار، ص 179.
15) ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدى قائنى، آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372، ص 78.
16) والتر توانس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلى، حكمت، 1377، ص 396.
17) طه/131.