روایتی الحاقی در داستان سیاووش؟
بیشک یکی از دشواریهای تصحیح متن شاهنامه باز شناختن ابیات دخیل و قصههای الحاقی و یا «تصرفات طولی» است. آقای نعمت میرزا زاده در نخستین شماره سیمرغ زیرعنوان «گنگ دژ، روایتی الحاقی در داستان سیاووش» به این مشکل اشاره کرده و روایت گنگ دژ را به عنوان نمونه یکی از این تصرفات طولی به خوانندگان معرفی نمودهاند. ایشان دریافتهاند که روایت 54 بیتی گنگ دژ در داستان سیاووش وصلهی ناجوری است که رشتهی طبیعی و منطقی داستان را قطع میکند ولاجرم نمیتواند در «چشم انداز حرکت و فضای این داستان» جائی داشته باشد. پس این روایت بنا بر عقیده ایشان الحاقی، یعنی اثر طبع کج و فضول ناسخان است. بنابراین بر طبق روشی که آقای میرزا زاده در بازشناختن ابیات الحاقی یا تصرفات طولی در شاهنامه - لااقل درباره روایت گنگ دژ - به کار بردهاند، میتوان تمام ابیاتی را که در شاهنامه به نحوی جریان طبیعی داستان را قطع کردهاند الحاقی دانست و از متن حذف کرد. با بکار بردن چنین روشی در تصحیح متن شاهنامه باید اقرار کرد که دیگر تشخیص ابیات دخیل و قصههای الحاقی کار چندان دشواری نخواهد بود. البته هرکس در به کار بردن این روش دقت و وسواس بیشتری بخرج دهد و در این کار احیاناً از تکنیک کار داستانسرایان غرب هم متأثر باشد، باز ابیات بیشتری در شاهنامه پیدا خواهد کرد که از دریچه دید او نبودشان بهتر از بودشان خواهد بود. نتیجه و خطر یک چنین روشی روشن است. این که ناسخان در متون ادبیات فارسی سهواً و عمداً زیاد دست بردهاند بر همه آشکار است. ولی اگر ما هنگام برخورد با مشکلات تصحیح متن همه جا بیتأمل ناسخان را سپر بلا قرار دهیم و روش کار را بر این نهیم که هر بیتی را که در خور سلیقه خود نیافتیم بر گردن این گردن شکستهها بیاندازیم، آن وقت با وجود امکانات علمی خود نه تنها نتوانستهایم از خطاهای ناسخان بکاهیم، بلکه به سهم خود و با نیت نیک همان راه آنها را رفتهایم. با این تفاوت که اگر شاهنامه بدست ناسخان بتدریج به 60 هزار بیت و بیشتر رسیده است، اکنون به دست ما کم کم به 40 هزار بیت و کمتر خواهد رسید.برای باز شناختن قصههای الحاقی شاهنامه توجه به چهار نکته ضروری است. نخست اینکه قصه - چنان که در مورد داستان گنگ دژصادق است - رشتهی طبیعی را بریده باشد. دوم و سوم باید به لفظ و محتوی چنین قصهای دقت کرد که آیا تا چه حد میتواند سخن و اندیشه فلان ناسخ باشد. چهارم اینکه آیا این قصه در نسخ معتبر موجود آمده یا نه. در صورتی که موردی پیش آید که قصهای به حکم سه دلیل نخستین الحاقی تشخیص داده شود، ولی آن قصه در اغلب نسخ معتبر و مستقل آمده باشد، باز باید آنرا در متن بین دو هلال حفظ کرد، تا شاید روزی نسخهای قدیمیتر بدست آید و راه تحقیق گشودهتر گردد. قصه گنگ دژ - تا آنجا که از شاهنامهی چاپ مسكو میتوان دید - در سه نسخه از چهار نسخهای که مصححان این چاپ در اختیار داشتهاند - و این هر سه تاریخدار و تا آنجا که من میدانم از بقیه نسخههای مشهور قدیمترند - وجود دارد. با وجود آنکه آقای میرزا زاده، آنچنان که از نوشته ایشان بخوبی برمیآید، هر چهار شرط فوق را میشناختهاند، باز ترجیح دادهاند که تنها شرط نخست را ملاک قضاوت خود قرار دهند. گویا این حقیقت که «شیوهی داستان پردازی و صحنه آرائی فردوسی در شاهنامه، هیچگاه بر اساس تداعی ذهنی و تداخل قصهها، یعنی داستان در داستان، - همچون مثنوی مولوی - نیست»، محرک ایشان در انتخاب شرط نخست و بی محل گذاشتن شروط دیگر بوده است. ولی بین قصههای الحاقی شاهنامه و شیوهی تمثیلی مولوی در مثنوی فرق اساسی است. شیوهی داستان در داستان مولوی جریانی عادی و طبیعی دارد و مولوی همان هنگام سرودن داستان، قصههای فرعی زیادی را به دامن داستان اصلی «بافته» است. در حالی که قصههای الحاقی شاهنامه بعداً بوسیله شاعر و یا بوسیله ناسخان به داستان اصلی «وصله» شده و فردوسی - در مواردی که خود این کار را کرده باشد - البته هدفش نه تداخل قصهها به سبک مولوی، بلکه تداخل روایات از قلم افتاده یا باز یافته در داستانهای شاهنامه بوده است.
از آنچه گذشت شاید روشن شده باشد که نگارنده در این اصل که روایت گنگ دژ روایتی الحاقی است با آقای میرزا زاده هم عقیده است، جز اینکه برعکس ایشان بدلایلی که ذیلا خواهد آمد معتقدم که این الحاق بایست بدست خود شاعر انجام گرفته باشد. ناگفته نماند که الحاقی بودن این روایت را قبلا مصححان شاهنامه چاپ مسکو نیز تشخیص داد بودند و از این نظر آنرا یکبار در متن بین دو قلاب و بار دیگر در قسمت ملحقات ثبت کردهاند (ج سوم، ص 105 ببعد، ص 252 به بعد).
ابتدا دلایلی که الحاقی بودن روایت گنگ دژ را تأئید میکنند، صرفنظر از این که این الحاق به دست فردوسی انجام گرفته باشد یا به دست یکی از ناسخان میشماریم: 1– روایت گنگ دژ همچنانکه آقای میرزا زاده شناختهاند رشتهی طبیعی و منطقی داستان را قطع میکند. 2- ترجمه عربی بنداری روایت سیاووش کرد (بنداری: سیاوخش کرد) را دارد، ولی از روایت گنگ دژ ذکری در آن نیست. البته این ترجمه در بسیاری موارد روایات شاهنامه را حذف و یا مختصر نقل کرده، ولی با وجود این در صورتی که روایت گنگ دژ در نسخه مورد استفاده بنداری میبود، چنین انتظار میرفت که در ارتباط با روایت سیاووش کرد لااقل در یکی دو سطر هم که شده از آن ذکری بکند.(1) ترجمه عربی بنداری در بین سالهای 624-615 یعنی حداقل نیم قرن پیش از نسخهی خطی موزه بریتانیا انجام گرفته است. پس نسخهی مورد استفاده بنداری اگر امروز در دست می بود از نظر قدمت بر تمام نسخههای موجود شاهنامه برتری داشت. 3- ثعالبی در تاریخ غررالسیر از ساختن شهری بنام گنگ دژ بدست سیاووش نام نمیبرد و تنها همان شهر سیاووش کرد (ثعالبی: سیاوناباذ) را به او نسبت میدهد. تطابق مطالب کتاب غررالسیر در این صفحات با شاهنامه بقدری است که میتوان گفت منبع ثعالبی و فردوسی در داستان سیاووش نیز مثل بسیاری از قسمتهای دیگر دو کتاب یکی و احتمالاً همان شاهنامه منثور
ابومنصوری بوده است. پس 4- با در نظر گرفتن اینکه در الحاقی بودن روایت گنگ دژ در شاهنامه شکی نیست و این روایت در ترجمه عربی شاهنامه و غررالسیر نیامده، میتوان چنین استدلال کرد که این روایت باحتمال قوی در شاهنامه منثور نیز نبوده است. 5- شاعر در آغاز داستان سیاووش در آغاز 58 سالگی است.(2) پس از آنکه در حدود دو سوم داستان را به اتمام رسانیده نزدیک به شصت سال و دقیقاً در پایان پنجاه و هشت و یا پنجاه و هشت را تمام و وارد پنجاه و نه شده است و بهمین مناسبت میگوید که نزدیک به شصت سال دارد. (3)بدین ترتیب میتوان چنین استدلال کرد که فردوسی دوسوم اول داستان سیاووش را در سن 58 سالگی سروده است. ولی از طرف دیگر در وسط این داستان در همان روایت گنگ دژ بیتی است که در آن شاعر خود را 66 ساله معرفی میکند.(4) البته شاعری که داستانی را در سن 58 سالگی سروده نمیتواند در اواسط داستان 66 ساله باشد و این بیت از روایات گنگ دژ دلیل مهم دیگری است بر الحاقی بودن این روایت. اکنون پرسشی که پیش میآید این است که آیا خود شاعر این روایت را در سن 66 سالگی سروده و به داستان سیاووش الحاق کرده و یا این الحاق بدست ناسخی 66 ساله انجام گرفته است؟ ذیلاً نشان داده خواهد شد که هیچ کدام از دلایل فوق الذکر نه تنها نمیتوانند با قاطعیت نسبت روایت گنگ دژ را از شاعر صلب کنند، بلکه برعکس خود نسبت این روایت را به فردوسی بیشتر تثبیت میکنند به طوری که با بررسی جوانب دیگر مسئله از جمله توجه به اهمیت محتوای این روایت میتوان نتیجه گرفت که این روایت از الحاقات خود شاعر است.
آقای میرزا زاده درباره سیاووش کرد نوشتهاند (ص 92): «این سیاووش کرد، تنها شهری است که سیاووش در توران - در میان سرزمینهای واگذار شده بر او - بنا میکند. سیاووش کرد از این پس ظرف مکان همهی حوادث و رویدادهائی ست که تا کشته شدن سیاووش و حتی پس از آن در داستان رخ میدهد». چنین به نظر میرسد که مؤلف محترم هنگام نوشتن مقالهی خود فقط از جلد سوم شاهنامه چاپ مسکو که حاوی داستان سیاووش از تولد تا مرگ و داستان تولد کیخسرو و گریختن او از توران باتفاق فرنگیس و گیو باشد، استفاده کردهاند و از این جهت متوجه اهمیتی که گنگ دژ بعداً در شاهناهه پیدا میکند نگاشتهاند. اگر از قطعهی الحاقی گنگ دژ در داستان سیاووش صرفنظر کنیم، دیگر در تمام جلد سوم و چهارم و نیمی از جلد پنجم چاپ مسکو یعنی تا آغاز داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» که شامل قریب یازده هزار بیت میگردد، نامی از گنگ دژ در میان نیست. ولی درعوض گنگ دژ در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» که آخرین ولی پراهمیتترین رابطه را با داستان سیاووش دارد، دوباره سر از آب بیرون میکند، منتهی این بار بنحوی که دیگر اطلاق نام الحلاقی بر آن جایز نیست.
داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» از نظر نامهای جغرافیائی دچار آشفتگی خاصی است. این آشفتگی بویژه در مورد گنگ دژ و گنگ بهشت که در اصل یک محل بودهاند و در روایات بعدی و شاهنامه به صورت دو محل جداگانه درآمدهاند، خیلی چشمگیر است. جنگ کیخسرو با افراسیاب در این داستان بیشتر به بازی موش و گربه شبیه است. کیخسرو به کرات با افراسیاب روبهرو میشود، ولی افراسیاب هر بار بعد از شکست لشکرش موفق به گریز میگردد. ذیلا ابتدا خیلی کوتاه برخوردهای متعدد کیخسرو و افراسیاب را با یکدیگر نشان میدهیم و سپس جای گنگ دژ و سیاووش کرد را در آن تعیین میکنیم و با مقایسه با منابع دیگر به نتیجه گیری میپردازیم. در شرح زیرا تنها به ذکر شماره ابیات (نک: شاهنامهی چاپ مسکو، ج پنجم، ص 235به بعد) اکتفا شده است.
قبل از آغاز نخستین نبرد، افراسیاب در دژ بی کند (212) به سر میبرد. این شهر در چند بیت پائین تر کندز(215) نامیده شده. افراسیاب پس از خبر یافتن از رسیدن کیخسرو از این بیکند یاکندز برای مقابله با او لشکر میکشد(281 به بعد) و پس از شکست لشکرش نیمه شب میگریزد (825 به بعد). همراهانش به او توصیه میکنند که از گل زریون گذشته (885) و در بهشت گنگ سکنی گزیند (886). افراسیاب سه روز در گل زریون اقامت میکند و سپس به بهشت گنگ میرود. در اینجا (890 به بعد) ابیاتی در وصف زیبائی و استحکام بهشت گنگ میآید که وصف گنک دژ را بیاد میآورد. افراسیاب در این محل اوقات را بخوشی میگذراند که ناگهان از رسیدن کیخسرو خبردار میگردد و با سپاهی برای مقابله با او به گل زریون میشتابد. ایرانیان بر سپاه او شبیخون میزنند (946 به بعد). در این زمان به افراسیاب خبر میرسد که رستم با سپاهی به توران رفته تا در غیاب او مقر او را تصرف کند. افراسیاب صلاح میبیند که به تعقیب رستم رفته و او را غافلگیر کند. کیخسرو از نقشه افراسیاب آگاه میشود و به نوبه خود رستم را نیز آگاه میکند و خود نیز از پس افراسیاب راه میافتد. وقتی افراسیاب به نزدیکی سپاه رستم میرسد و قصد شبیخون زدن میکند، متوجه میشود که لشکریان رستم بیدارند و طلایه پاس میدهد و پشت او سپاه کیخسرو است (1010 به بعد). افراسیاب با مشورت بزرگان لشکر ترجیح میدهد که به گنگ دژ (در بعضی نسخهها بهشت گنگ) پناهنده گردد (1044). درباره این گنگ دژ گفته میشود که در آن گنج وزن و فرزند شاه است و دژی است مستحکم به مساحت هشت در چهار فرسنگ و بوم آن که بهشت نام دارد (1049، این بیت نیز هم هویتی گنگ دژ و بهشت گنگ را در منابع اوستائی و پهلوی و تجزیه بعدی آنها را بخوبی نشان میدهد.) جائی است مصفا و غیره و غیره (1045 به بعد). این دژ را افراسیاب ساخته: (1057)
یکی کاخ بودش سر اندر هوا *** برآورده شاه فرمان روا
افراسیاب دژ را آماده دفاع میکند هفتهی سوم کیخسرو با سپاهش به پای حصار دژ میرسد (1086 به بعد):
سیم هفته کیخسرو آمد بگنگ *** شنید آن غونای و آوای چنگ
بخندید و برگشت گرد حصار *** بماند اندر آن گردش روزگار
چنین گفت کان کوچنین باره کرد *** نه از بهر پیکر پتیاره کرد
چو خون سر شاه ایران بریخت *** بما بر چنین آتش کین ببیخت
این نخستین اشاره است باینکه گنگ دژ یا بهشت گنگی را سیاووش ساخته و اگر در بیتی که قبل از این ابیات آمد منظور از «شاه فرمانروا، همان افراسیاب باشد، در اینصورت تناقض مطلب آشکار است، که در عین حال خود دلیل دیگری برامانت فردوسی است. در این قسمت غررالسیر (ص 229 به بعد) با شاهنامه مطابقت دارد. جز آنکه درغررالسیر بر خلاف شاهنامه اشارهای به اینکه این باره را سیاووش یا حتی افراسیاب ساخته نیست. ادامه داستان: ایرانیان گنگ دژ را بتصرف در میآورند و افراسیاب از راه پنهانی فرار میکند. افراسیاب بازسپاه فراهم کرده بجنگ کیخسرو میآید و باز این بار هم بعد از شکست سپاهیانش با تنی هزار میگریزد (1495 به بعد). بعد از این نبرد که در خارج گنگ انجام گرفته (1505) کیخسرو دوباره به بهشت گنگ برمیگردد (1665). بعد از چندی افراسیاب قصد گنگ دژ میکند (1697 و 1703) و در آنجا بخفت و خورد میپردازد و مترصد موقعیت بهتری برای جنگ میگردد (1697به بعد، روشن است که در اینجا ناگهان گنگ دژ محل دیگری میگردد غیر از گنگ بهشت که محل اقامت فعلی کیخسرو است). چندی بعد کیخسرو در تعقیب افراسیاب که میداند در گنگ دژ بسر میبرد (1702-3) بسوی او لشکر میکشد. بین راه به شهری که پدرش ساخته میرسد (1838 به بعد):
ز گنگ گزین راه چین برگرفت *** جهان را بشمشیر در بر گرفت
نبد روز بیکار و تیره شبان *** طلایه بروز و بشب پاسبان
بدینگونه تا شارستان پدر *** همی رفت گریان و پرکینه سر
همی گرد باغ سیاوش بگشت *** بجایی که بنهاد خون ریز تشت
همی گفت کز داور یک خدای *** بخواهم که باشد مرا رهنمای
مگر همچنین خون افراسیاب *** هم ایدر بریزم بکردار آب
روشن است که در اینجا کیخسرو در سیاووش کرد است که محل كشتن سیاوش بوده. غررالسیر با جا انداختن بسیاری از مطالب شاهنامه در این قسمت نیز با شاهنامه مطابقت دارد و از این محل بنام سیاوناباذ نام میبرد (غررالسیر، ص 230 به بعد). در ترجمهی عربی شاهنامه نیز این قسمت هست (ص 290). دنبالهی سرگذشت: کیخسرو سه ماه در این شهر میماند و بعد حرکت میکند (1887). ابتدا مکران را تصرف میکند، سپس بعد از گذشتن با کشتی از آب زره (1956به بعد) یعنی همان جائی که افراسیاب نیز قبلا برای رسیدن به گنگ دژ میبایست از آن بگذرد ) (1690 به بعد) و رسیدن به خشکی در باره گنگ دژ و افراسیاب به تحقیق میپردازد (1995). به او میگویند که تا گنگی دژ صد فرسنگ است و افراسیاب و مردمش در آنجا به سر میبرند (1997 به بعد). کیخسرو با سپاه به سوى گنگ دژ حرکت میکند و بدانجا میرسد (2006 به بعد):
جهانجوی چون گنگ دژ را بدید *** شد از آب دیده رخش ناپدید
همی گفت كای داور داد و پاك *** یکی بندهام دل پر از ترس و باک
که این بارهی شارستان پدر *** بدیدم برآورده از ماه سر
سیاوش که از فرّ یزدان پاک *** چنین بارهای برکشید از مغاک
ستمگر بد آن کوببدآخت دست *** دل هر کس از کشتن او بخست
برآن باره بگریست یکسر سپاه *** ز خون سیاوش که بد بی گناه
بدست بداندیش برکشته شد *** چنین تخم کین در جهان کشته شد
افراسیاب باز شبانه فرار میکند و کیخسرو وارد گنگ دژ میشود. در اینجا دو سه بیتی در وصف گنگ دژ و از جمله مقایسهی آنها با بهشت میآید (گنگ دژ و بهشت گنگ و سیاووش کرد مکرر به بهشتی تشبیه شدهاند). غررالسیر در اینجا نیز از گنگ دژی که به دست سیاووش ساخته شده باشد ذکری نمیکند. ترجمهی بنداری وصف گنگ را دارد (ص 292) ولى دربارهی ندبه کیخسرو به یاد پدر و اینکه این شارستان را سیاووش ساخته اشاره ندارد. دنباله سرگذشت: کیخسرو در آنجا میماند و سپس دوباره تعقیب افراسیاب را از سر میگیرد. ابتدا با رستم در چین ملاقات میکند و سپس به اتفاق رستم دوباره گذارش به سیاووش کرد میافتد(2080 ببعد)،
بچین نیز مهمان رستم بماند *** بیک هفته از چین بما چین براند
همی رفت سوی سیاووش کرد *** بماه سفندارمذ روز ارد
چو آمد بدان شارستان پدر *** دو رخساره پر آب و خسته جگر
بجایی که گرسیوز بد نشان *** گروی بنفرین مردم کشان
سر شاه ایران بریدند خوار *** بیامد بدان جایگه شهریار
همی ریخت بر سر از آن تیره خاک *** همی کرد روی و بر خویش چاک
بمالید رستم بر آن خاک روی *** بنفرید بر جان ناکس گروی
ترجمه بنداری این قسمت را دارد و از شهر سیاوخش کرد رسماً نام میبرد (ص 293). ثعالبی که قبلا یکبار از ندبه کیخسرو در سیاووش کرد نام برده بود، این قسمت را تکراری دانسته و کنار گذاشته است. آخرین قسمت سرگذشت: کیخسرو از آنجا به بهشت گنگ میرود(2109) ولی از افراسیاب خبرى نیست. یکسالی در آنجا میماند و سپس برای دیدن پدرش کاووس به ایران برمیگردد. افراسیاب در غاری که به هنگ افراسیاب مشهور است خود را از خلق پنهان کرده (2209 به بعد). زاهد پشمینه پوشی به نام هوم که در آن نزدیکی به عبادت مشغول است، نالههای شبانه افراسیاب را میشنود و بعد از شناختن او با زنار خود کتف افراسیاب را مینبدد. ولی افراسیاب به نیرنگ خود را نجات میدهد و به دریای چیچست میجهد و ناپدید میشود. بنابر تدبیر هوم و به فرمان کیخسرو گرسیوز را به لب دریا میآورند و آنقدر شکنجهاش میدهند تا بالاخره افراسیاب از شنیدن نالههای جانگزای برادر از آب بیرون میآید و کیخسرو سرش را میبرد.
چنانکه دیده شد در داستان جنگ بزرگ کیخسرو از بنای گنگ دژ به دست سیاووش یکبار به اشاره و یکبار به وضوح تمام و به نحوی که دیگر اطلاق مشكوك و الحاقی بدان جایز نیست نام برده شده است و علاوه بر آن دو بار نیز در باره سیاووش کرد و بنای آن به دست سیاووش یاد شده. در مقابل ثعالبی و بنداری در این موارد نیز از بنای شهری بنام گنگ دژ به دست سیاووش اصلا ذکری نکردهاند، ولی در مقابل از سیاووش کرد ثعالبی یکبار و پندارای دو بار نام بردهاند. پس شك نیست که بر طبق شاهنامه سیاووش گنگ دژ و سیاووش کرد هردو را بنا کرده، ولی ثعالبی و بنداری فقط بنای سیاووش کرد را به او نسبت دادهاند. اکنون باید دید چه عاملی باعث ایجاد این اختلاف بین شاهنامه از یکطرف و غررالسیر و ترجمه عربی شاهنامه از طرف دیگر بر سر روایت گنگ دژ گشته است که فردوسی جمعاً سه بار از گنگ دژ و بنای آن به دست سیاووش (یکبار در داستان سیاووش و دو بار در داستان جنگ بزرگ کیخسرو) نام میبرد، ولی ثعالبی و بنداری هر سه بار در این باره سکوت میکنند؟ پاسخ به این سؤال برای حل مشکل قطعه الحاقی گنگ دژ کمک مؤثری به ما میکند.
به عقیده نگارنده در شاهنامهی منثور که در تألیف آن قلمهای متعددی در کار بوده، در داستان سیاووش، چنانکه قبلا نیز اشاره شد، روایت گنگ دژ را نداشته، ولی در عوض در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» مطالب آن با آنچه اکنون در شاهنامه فردوسی است مطابقت تمام داشته است. در اینصورت هر خوانندهی دقیق و کنجکاوی هنگام مطالعهی این کتاب وقتی به داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» میرسیده میبایست با تعجب از خود پرسیده باشد چطور سیاووش که قبلا فقط شهر سیاووش کرد را ساخته بود اکنون ناگهان صاحب دو شهر شده است؟ پس بی شک فردوسی و ثعالبی نیز در اینجا متوجه این نقص شاهنامه منثور گشتهاند و برای رفع آن کوشیدهاند، منتهی هر کدام به روش خود: بین روایت بنای سیاووش کرد و جنگ بزرگ کیخسرو برطبق شاهنامه در حدود 11 هزار بیت فاصله افتاده است. در مقابل ثعالبی که بنای کارش در غررالسیر بیشتر بر مطالب تاریخی و خلاصهی وقایع است، قسمت اعظم این مطالب را کنار گذاشته و به شرح بسیار مختصر وقایع تاریخی اکتفا کرده است، به طوری که بین ساختن سیاوناباذ (سیاوش کرد) تا ملاقات کیخسرو از این شهر بر طبق چاب زتنبرگ (طهران 1963) فقط 24 نیم صفحه فاصله است (از ص 207 تا 231). روشن است که ثعالبی در یک چنین تلخیص بزرگی که از وقایع و حوادث نموده، فوراً هنگام نگارش متوجه نقص منبع خود شده و آن را بدین ترتیب برطرف کرده که اولاً هنگام وصف زیبائی گنگ دژ چنانکه گذشت برخلاف فردوسی اشارهای از زبان کیخسرو با اینکه این دژ را سیاووش ساخته نکرده وثانیاً داستان دیدار کیخسرو از گنگی دژ و گریستن به یاد سیاووش را هم، چنانکه در شاهنامه آمده و شرحش گذشت بکلی کنار گذاشته است و سپس از دو دیدار کیخسرو از شارستان دیگر پدر یعنی سیاووش کرد به شیوه اختصار و حذف تنها به شرح یکی اکتفا نموده است. برعکس او اختصار و حذف شیوهی فردوسی نیست.
فردوسی برای روایاتی که نقل کرده بیشتر از آن اهمیت قائل بوده که به حذف قسمتی از آنها راضی شود. او به روایات ملی با دیده دیگری مینگریسته و به حق میتوان گفت که برای این روایات آن درجه تقدیس قائل بوده که مسلمانی برای آیات قرآنی. از این نظر در نقل این روایات لااقل روایات کتبی - چنان دقت و وسواسی به خرج میدهد که گوئی هر سطر آن با جانش بستگی دارد (4-300-1420 به بعد):
سر آوردم این رزم کاموس نیز *** درازست و کم نیست زو یک پشیز
گر از داستان یک سخن کم بدی *** روان مرا جای ماتم بدی
شاعر سوگند میخورد که رزم کاموس را به همان درازی که بوده بدون آنکه پشیزی از آن بکاهد، سروده است. این حقیقت در مورد تمام شاهنامه صادق است. این رعایت محض وظیفهی امانت است که فردوسی وادار میکند که مثلاً داستان جنگ بزرگی کیخسرو را باین طول و تفضیل و پر از آمد و شدها و حوادث مکرر و خسته کننده بیان کند، ولی برای رفع نواقص آن دستی در آن نبرد. در این داستان صحنههای متشابه جنگی اغلب از قابل داستان خارج میریزند و صحنههای جنگی و گریز یکی دوبار چنان آشفتهاند که گوئی افراسیاب از یک دروازه شهر فرار میکند و از دروازه دیگر دوباره وارد شهر میشود و در لحظه دیگر گوئی افراسیاب و کیخسرو ناگهان هزاران فرسنگ از یکدیگر دورند. ضعف داستان و اصرار فردوسی در بسط وقایع به خوبی نشان میدهد که هدف فردوسی همیشه «داستانسرائی» نبوده و برای خود غیر از این، رسالت دیگری نیز قائل بوده است و اگر هدف او تنها داستانسرائی بود، شاهنامه جز این بود که امروز در دست است. (و اگر کسی امروز خواسته باشد متن شاهنامه را برطبق موازین و تکنیاث داستانسرائی تصحیح کند، باید بی شک در حدود چهار پنجم شاهنامه را به عنوان الحاقی کنار بگذارد). پس وقتی فردوسی هنگام سرودن داستان جنگ بزرگ کیخسرو متوجهی نقص منبع خود شده، به خود مثل ثعالبی این اجازه را نداده که با حذف قسمتی از مطالب آن یعنی وقایع مربوط به گنگ دژ این نقص را جبران کند، چنانکه حتی راضی نشده از دو واقعهی یکسان یعنی دیدار کیخسرو از سیاووش کرد، به شیوه ثعالبی یکی را بزند. بنابر این داستان جنگ بزرگ کیخسرو برای فردوسی برعکس ثعالبی جای مناسبی برای رفع این نقص نبوده است. اکنون برای رفع این نقص جز داستان سیاووش چه جائی باقی میماند و جز روش الحاق چه روشی؟ از طرف دیگر مصححان شاهنامه چاپ مسكو در طی کار خود به «وجود اقلا دو نسخه اصلی شاهنامه که خود فردوسی در دورههای مختلف زندگی تهیه کرده است» (مقدمهی ج نهم، ص 6) پی بردهاند. قبلاً نیز محققان به این حقیقت توجه داشتهاند و به عنوان مثال در اینجا فقط به گفته استاد ذبیح الله صفا استناد میکنیم (حماسهسرایی در ایران، ص 256): «فردوسی پس از فراغ از نظم شاهنامه ابومنصوری یک بار داستانهائی را که تا آن هنگام به نظم آورده بود در شاهنامه خود جای داد و علی الظاهر چند بار دیگر نیز در اثر جاوید خود تجدید نظر کرد و هر بار چیزی بر آن افزود و نتیجهی این امر اختلاف بعضی از نسخ قدیم شاهنامه شده که اکنون در کتابخانههای اروپا و احیاناً در ایران موجود است و تاریخهای مختلفی مانند 384 و تاریخ تقریبی 400 برای ختم شاهنامه در آنها آمده». خواسید پرسید که چطور شاعر راضی شده این الحاقات را به همین شکل ناجور یعنی وصله کاری در اثر خود باقی گذارد و برای یکدست کردن آن و رفع نواقصی که به خاطر این گونه الحاقات در حرکت طبیعی و منطقی بعضی از داستانها به وجود آمده کوششی نکند؟ برای این کار فردوسی میبایست بنای قسمتی از داستانهای شاهنامه را در هم میکوبید و از نو میساخت و این خود مستلزم صرف وقت بوده، ولی چنین وقتی را قبل از ختم شاهنامه که از به طول انجامیدن کار شکوه میکند و میخواهد کار را با تسریع به پایان برساند، داشته و نه بعد از ختم آن، یعنی در سالهای آخر زندگی خود، سالهای پیری و تنگدستی و دلتنگی از دربار و در نتیجه نداشتن دل و دماغ و آسایش روحی و به سر بردن در دغدغه خاطر و ناامنی از ترس تعقیب محمود. از این رو تنها به همین اکتفا کرده که مطالب از قلم افتاده و یا تازه به دست آورده را در جای خود در حاشیه صفحات شاهنامه وارد کند و بعدها ناسخان آنها را وارد متن شاهنامه کردهاند و چه بسا بعضی از این خرابکاریها هنگام این انتقال رخ داده باشد و اما نسخهای که بنداری در اختیار داشته مستقیم یا غیر مستقیم با نخستین نسخهی اصلی شاهنامه یعنی نسخهای که فاقد اضافات و در هر صورت فاقد قطعه الحاقی گنگ دژ بوده، ارتباط داشته است، ولی روایت دوم گنگ دژ را در داستان جنگ بزرگ کیخسرو داشته و بنداری که چون ثعالبی شیوهاش تلخیص است، هم به شیوهی او با حذف این قسمت، نقص داستان را نیز برطرف کرده است.
اکنون جای آن است که قدری درباره اهمیت محتوی و لفظ قصه الحاقی گنگ دژ گفتگو کنیم و ببینیم چنین قصهای تا چه حد میتواند اندیشه و سخن فلان ناسخ باشد. مرحوم پورداود در گفتاری دربارهی اهمیت گنگ دژ در اوستا و ادبیات زردشتی تحقیق کرده است و در اینجا به تکرار آن مطالب نیازی نیست. فقط به طور کوتاه به ذکر این نکته اکتفا میشود که بر طبق مینوی خرد و بهمن یشت گنگ دیز (= گنگ دژ) به دست سیاووش ساخته شده. همچنین در اوستا در آبان یشت و زامیاد یشت و نیز در بندهشن و دینکرد از این محل نامبرده شده و بر طبق مندرجات بندهشن و بهمن یشت و دینکرد از میان جاودانان زردشتی کیخسرو و پشوتن در این محل بسر میبرند.(5) ایرانشناسان برخی از نامهای جغرافیائی را که در شاهنامه در جنگ بزرگ کیخسرو و بخشهای دیگر شاهنامه آمده چون گنگ بهشت، کندز، چاچ و دژ هدخت گنگ با گنگ دژ شاهنامه و کگنه اوستا یکی دانستهاند.(6)
ویندیشمان (همان کتاب، ص 15 به بعد) قطعه الحاقی گنگ دژ را در شاهنامه با منابع اوستائی و ادبیات زردشتی مقایسه کرده، بین آنها رابطهای دقیق میبیند. او معتقد است که این قطعه (ویندیشمان ترجمه هشت بیت از این قطعه را نقل میکند) با آنچه در آبان یشت و بندهشن و مینوی خرد در وصف گنگ دژ و وصف کوهی که گنگ دژ در آن واقع است آمده، مطابقه دارد. بدین ترتیب در اصالت روایت گنگ دژ در شاهنامه جای شکی باقی نمیماند. در شاهنامه در جای دیگری نیز بطور کوتاه از گنگ دژ نام برده شده: خسرو پرویز در یادی که از گذشتگان میکند به سیاووش که میرسد میگوید (9-274-312):
کجا گنگ دژ کرد جایی برنج *** وز آن رنج برده ندید ایچ گنج
این تک بیت دربارهی گنگ دژ دارای دو اهمیت بزرگ است. اول: در جائی غیر از داستان سیاووش و کیخسرو یکبار دیگر به ساختن گنگ دژ به دست سیاووش اشاره شده است. دوم: در حدود کمی بیش از 700 بیت قبل از این بیت شاعر از 66 سالگی خود سخن میگوید(9-230-3681):
همانا که شد سال بر شست و شش *** نه نیکو بود مردم پیر کش
بدین ترتیب فردوسی تک بیت را در باره گنگ دژ در همان سنی سروده که قطعه روایت گنگ دژ را در داستان سیاووش. پس بعید نیست که وجود همین تک بیت در منابع شاعر، او را متوجهی فقدان این روایت در داستان سیاووش کرده و او را درصدد رفع این نقص برانگیخته باشد و اگر هم قبلاً یعنی هنگام سرودن داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» متوجه نقص داستان سیاووش شده بوده، ولی به علت تنگی وقت در صدد رفع آن برنیآمده است، در این صورت وجود تک بیت برای شاعر حکم یادآوری را داشته است.
این تك بیت و ابیات دیگری که قبلا درباره گنگ دژ نقل شد به خوبی میرسانند که در روایات ملی، ساختمان دو محل را به سیاووش نسبت دادهاند، یکی سیاووش کرد و دیگری گنگ دژ و اهمیت گنگ دژ در این روایات - با در نظر گرفتن منابع اوستائی و پهلوی - اگر از سیاووش کرد بیشتر نباشد به هیچ وجه کمتر نیست.(7)
در مورد لفظ قصهی الحاقی گنگ دژ باید گفت که این قطعه را مجموعاً نمیتوان سست نامید، البته ابیات آن در شمار ابیات درجه یک شاهنامه هم نیست و به علاوه این قسمت نیز به طور کلی از عیوبی که بر تمام شاهنامه وارد است، یعنی از تصرفات عرضی و طولی ناسخان مصون نمانده است و تا آنجا که از روی واریانتهای این قطعه در پی نویسهای شاهنامه چاپ مسکو میتوان قضاوت کرد، ترتیب ابیات این قطعه در نسخههای موجود دارای اختلافات بزرگی نیز هست. ولی در هر حال در مجموع، سخن سخن فردوسی است و سخن فردوسی در شاهنامه به هیچ وجه یکدست نیست.
اگر چنین ناسخی تسلطی به روایات ملی و طبعی چنین در شعر میداشت، بی شک نام او به جای آنکه در ردیف ناسخان گمنام باشد، در شمار شاعران معروف میبود.
از آنچه گذشت لااقل باید این نظر به ثبوت رسیده باشد که حذف روایتی از شاهنامه که در نسخ معتبر موجود ضبط شده، بدون توجه به بقیه مندرجات شاهنامه، بدون توجه کافی به ارزش محتوی و لفظ روایت و بدون توجه به احتمال وجود اسنادی به اوستائی، پهلوی، عربی و فارسی، و تنها به این دلیل که این روایت جریان طبیعی داستان را بریده، درست نیست.
پینوشتها:
1- مصحح کتاب دکتر عبدالوهاب عزام فقدان روایت گنگ دژ را در این ترجمه حمل بر شیوه اختصار بنداری کرده. نک، الشاهنامه، ترجمها نثرا الفتح بن علی البنداری. ص 176 (چاپ افست توسط بنگاه اسدی، طهران 1970).
2- از آن پس که بنمود پنجاه و هشت *** بسر بر فراوان شگفتی گذشت
(شاهنامه چاپ مسکو 3-7-12).
3- چو آمد به نزدیک سر تیغ شست *** مده می که از سال شده مرد مست (168-3 - 2571) و شش بیت پایینتر:
چو برداشتم جام پنجاه و هشت *** نگیرم بجز یاد تابوت و تشت
4- چو شد سال بر شست و شش چارهجوی *** ز بیشیّ و از رنج برتاب روی
(3-105-1617)
5- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه نک، پورداود، یشتها، ج اول، ص 216 - 221.
6- نک:Windischmann, Fr.: Zoroastrische Studien, S.: cl; -r 15 ff. Markwart, J.: Wehrot und Arang, S. 149, 165, Geiger, W.: Ostiranische Kultur, S. 52f. Noldeke, Th.: Das iranische.49.Nationalepos, S نولدکه در پی نویس شماره 3 همان صفحه دژهوخت گنگ را duzhuxt Kang خوانده و به «گنگ نفرین شده» معنی کرده و ولف نیز به تبعیت از او در فرهنگ شاهنامه این تلفظ را حفظ کرده است. به عقیده نگارنده دژ در این کلمه با فرم اوستایی dus و duz به معنی زشت (نک، , .Bartholomae. Ch.: Altranisches Worterbuch, S. 725f) که در زبان فارسی در کلمههائی چون دشنام، دژخیم، دژم، دشمن و غیره باقی مانده، رابطهای ندارد و همان به معنی دز و دژ فارسی است و معنی دژ هوخت گنگ، گنگ دژ مقدس است و این معنی با مقامی که این محل در ادبیات زردشتی نیز دارد بهتر جور در میآید. در تعیین محل گنگ دژ نظریات متفاوتی ابراز شده و از جمله آن را در تاشکند (گایگر، (همان کتاب ص 52 و Spiegel, Fr. : Eranisches Alterumskunde I, S. 648 در خوارزم (پورداود، همان کتاب، ص 219)، در خوارزم شمالی و در اواخر هزاره دوم قبل از میلاد نک: (Albaum, L. I. - Brentjes, B. Wachter des Goldes, S. 57. و غیره تعیین کردهاند.
7- نگارنده احتمال میدهد که این دو روایت در اصل یکی و سیاووش کرد و گنگ دز تنها دو بخش از یک شهر بودهاند و در روایات بعدی به دو شهر مستقل و جدا از هم تبدیل شدهاند: در قدیم شهرهای خراسان و ماوراءالنهر تشکیل میشدهاند از یک دژ مرکزی یا به اصطلاح فرنگی Citadelle با دیواری بلند و مستحکم و سپس بخش اصلی و بزرگ شهری که در اطراف این دژ قرار داشته و آنرا دیواری از حومه یا بیرون شهر جدا میکرده است. حومه شهر نیز به نوبه خود به دیواری منتهی میشده و پشت این دیوار خندق قرار داشته است. نظیر یک چنین طرحی را نیز میتوان بطور مبهم در قصهی الحاقی گنگ دژ ملاحظه کرد: ابتدا سخن از گنگ دژ است و وصف استحکام و دیوار سنگی آن (1629 به بعد). سپس، چو زین بگذری شهر بینی فراخ (1635) و بعد از هامون (1644) و مغاک (1652) نام برده شده. شاید در اصل روایت، سیاووش کرد نام تمام شهر و یا حداقل بخش اصلی و بزرگ شهر بوده و قسمت مرکزی شهر را گنگ دژ میگفتهاند. در روایات تبدیل یک نام به نامهای متعدد سابقه دارد. چنانکه مثلا همین گنگ دژ که در صفا و خرمی به بهشت موصوف بوده، در روایات بعدی چنان که قبلا دیدیم به دو شهر گنگ دژ و گنگ بهشت تبدیل شده است و یا تبدیل نام گرشاسپ به سه نام گرشاسب و نریمان و سام، پدر و پسر و نوه.
مجلهی ایران شناسی، سال دهم