نویسنده: محمد بلوریان
علوم و الهیاتاجتماعی
قدرت جهان امروز در این است که با هیچ چیز مقابله نمیکند. «جهان» بودن آن نیز در گرو همین است که همه چیز را در خود دارد، اما در جهان خودش،آنگاه است که همه چیز در جهان مدرن از اساس متفاوت است. علم مدرن، با امید که مفهومی سرتاسر متصل به معانی غیبی و قدسی و رازآمیز بوده است مقابله نکرده است؛ بلکه آن را باز تولید کرده است. اما در این تولد دوباره، امید دیگر فرزند غیب و قدس نیست؛ و شاهکار جهان و علم مدرن این است که برای این فرزند جدید، پدر و مادری نیز فراهم میآورد. اما قدرت بسیار جهان امروز از قدرت جهان مطلق بیشتر نیست و از این رو هر چه جهان امروز از تقابل دوری جسته است، سرانجام جهان مطلق، تقابل همه جانبهی پنهان را آشکار کرده است. دیگر دوران سازگاری جهان امروز با همه چیز به سرآمده است.ما هنوز نمیدانیم که علومانسانی غربی را چگونه باید بفهمیم؟ در واقع نمیدانیم که این علوم به چه کار ما میآید؟ در بسیاری از موارد علومانسانی غربی برای جامعه ما امری صوری و انتزاعی است. شاید هم واقعاً علومانسانی غربی ضرورتی برای ما نداشته باشد. پس از انقلاب اسلامی، بیوجه شدن برخی از مباحث علوم غربی به اشکال مختلفی همچون غربی بودن، کاربردی نبودن، دینی نبودن، متناسب ما نبودن و... مطرح شد. و همچنان این بحث یکی از موضوعات اصلی علم و علومانسانی در ایران است. در این میان تلاش برای رسیدن به یک علم با انسانشناسی، روششناسی، معرفتشناسی و... متفاوت (غیرغربی) گویی ماهیت علم را از مقام و جایگاه ضروری و ازلی خود خارج کرده و به یک پدیدهی متکثر و سلیقهای تنزل میدهد. حال آنکه مهمترین دغدغهی حکما و اندیشمندان اسلامی جمع بین آرای علمی است؛ چرا که معرفت یک حقیقت ثابت و واحد دارد. ما بنا به نگاه اسلامی نمیتوانیم قائل به حقایق متفاوت در معرفت و علم باشیم.
شاید یک راه مرتفع کردن بیوجه بودن علم و در حقیقت راه بازنگری علم در ایران، شروع از معانی و مفاهیمی باشد که در اندیشه و ذهنیت مای ایرانی- اسلامی جایگاهی دارد، اما در علم جدید وجهی نداشته یا به شکل متفاوتی مطرح شده است. هر فرد و قومی بنا به تجربهی خودش فهم و معنایی از زندگی و عالم دارد، این فهم باید بتواند در شکلگیری و ساختاردهی آگاهی، معرفت و علم وارد شده و به آن کمک نماید. به این ترتیب مفاهیم به همان شکلی که برای آنها ضرورت داشته در پیکرهی واحد علم مطرح میشود. نکتهی اصلی این است که در این راه یکپارچگی حقیقت از میان نمیرود. در این میان ممکن است، علم موجود با سرعت بیشتری رشد و گسترش یابد یا اینکه کل بدنهی علم یکسره به چالش و بحران کشیده شود. و حتی ممکن است علم دیگری ظهور کرده و جایگاه علم قبلی را بگیرد. مسئله این است که با طرح مفاهیم جدید و تبیین و قدرت دادن به این مفاهیم در جهتی که خودمان درک کردهایم، میتوانیم نقش خود را در کل معرفت بشری، ایفا نماییم.
مشخص است که بسیاری از مفاهیم جدید در نقش و جایگاهی متفاوت از زندگی و دنیای ایرانیان ظاهر شده است؛ مثلاً قسم خوردن برای علم یک خرافه یا نهایتاً یک سوء استفاده از ساده لوحی عوام برای بهرهوری سیاسی و اقتصادی است. اما ما در هنگام خرید به هنگام شنیدن قسم، به صدق فروشنده نزدیک میشویم. هر چند این صداقت ناشی از قسم، روز به روز کمرنگتر میشود، اما گویی ما در زندگی، درکی جدیتر و واقعیتر برای ایمان و صداقتی که در قسم به مقدسات ظهور میکند، قائل هستیم. طرح معنای ایمان و قسم در علم میتواند مبنای جدیدی را در نحوهی بهره گرفتن از علم برای ما هموار سازد، بدون اینکه ضرورت و علمیت علم از بین برود.
درست است که علم جدید در بسیاری از موارد با سنت و تجربهی تاریخی حرکت مای ایرانی همخوانی ندارد، اما برای هماهنگی این دو نیاز به نزاع و تکفیر نیست، بلکه باید تلاش کرد تا معنای مفاهیم در نگاه خودمان را روشن کنیم و تمایزات و تفاوتهای آن را در ساختار اندیشه و طرح علم جدید نشان دهیم. دقیقاً به علت کم کاری در این زمینه، علم جدید برای ما بیوجه، صوری و انتزاعی جلوه کرده است. البته به علت گسترهی شکاف میان ما و غرب، وجاهت دادن مفاهیم خودمان در معنای جدیدش ذیل پیکرهی علم دشوارتر از چیزی است که در نگاه اول به نظر میرسد. یکی از این مفاهیم که وضعیتی چندگانه بین علم جدید و معرفت مطلوب ما یافته است، مفهوم امید است.
این نوشتار قصد دارد تا این مفهوم را در معنایی که با ذهنیت خودمان تطابق دارد، در بدنهی علم جدید مورد توجه قرار دهد.
امید در اندیشه ایرانی
زندگی تمتم ابناء بشر و به خصوص مای ایرانی هماره نیازمند این است که بتواند معنایی متقن، اصولی روشن، آیندهای مشخص، اهدافی چگالمند و... را برای خود محل رجوع قرار دهد. «امید» این رجوع به امور مستحکم را ایجاد میکند. وقتی میگوییم به آیندهی اقتصادی فلان شخص امید داریم، یعنی چیزهای محکمی در عمل و ذهنیت این شخص دیدهایم که میتواند در اهداف اقتصادی رفتار متناسب را انجام دهد .لذا امید برای ما، راه اطمینان و همراهی است. پس امید، چنگ زدن به چیزی است که محکم و استوار باشد. مهم نیست که این امر محکم چیست؟ اما وجود چنین امر استواری برای امید ضروری است. دشواری یافتن امر استوار، نشان از این است که امید داشتن به راحتی اتفاق نمیافتد. برای ما امید داشتن ضروری است، اما امید بستن به امور غیراصیل و غیرمستحکم به سرعت محکوم به شکست است. با شکست در راه امید، انکار این راه حاصل نمیشود و ضرورت خود امید هرگز از بین نمیرود؛ بلکه تلاش برای رسیدن به نقطهی اطمینان جدید همواره ادامه دارد.در علم جدید امور ظاهراً محکم و استوار زیادی وجود دارد، اما آیا این امور قابل امید بستن بودهاند یا نه؟ امید محک استحکام امور است. مسئله همین است که به چه چیز میتوان چنگ زد و همراه با چه نحو تلاشی میتوان بود؟ البته مشخص است که امید میتواند به هر چیزی باشد. در واقع امید به امور مختلف استمداد جسته است. امید در علم جدید به چیز خاصی چنگ زده است یعنی مفهوم امید معنایی متفاوت یافته است. وقتی نقطهی اطمینان در امید عوض شود، یعنی چیزی که به آن تکیه میکردیم و در غایت امور به دنبال آن بودیم، تغییر نماید، میتوان گفت که معنای امید نیز عوض شده است. این اتفاق در علم جدید رخ داده است. علم جدید مفهوم امید و بسیاری دیگر از مفاهیم ماورایی را به وجوه متفاوتی استعمال کرده است. سؤال این است که علم جدید با امید چه کرده است ؟
امید در علم جدید
واژههایی شبیه ایمان، غیب، انتظار امید و... به شکل اصیل خود برای معرفت مدرن و علومانسانی کنونی بیمعنا است. برخلاف آنچه گفته شد که امید در اندیشهی ما یک مفهوم محوری برای حفظ و اتکای کل زندگی به آن است؛ در علم جدید امید اساساً اهمیت زیادی ندارد. اما عجیب است که حتی در علم نیز این مفاهیم کاملاً از بین نرفته است؛ برخی از مفاهیم امکان حذف از این زندگی و اندیشهی آدمی را ندارند. بشر همواره نیاز به نقاط معنابخشی و قابل اطمینان در زندگی دارد، تا به این نقاط چنگ بزند. هر تغییرو هر حرکت و عملی نیز نیاز به یک ثبات دارد. علم نتوانسته است چیز ثابتی را در دنیا بیابد و همواره تمام عالم را در حال تحول و حرکت میفهمد. اما مسئلهی امید از بین نمیرود. چرا که زندگی بدون امید یک سره سر به فروپاشی میسپارد. در این میان علم جدید اگر چه نتوانسته مفهوم امید را از معرفت بشر حذف کند، اما به علت پیدا نکردن محور ثبات در عالم، امید را به صورت یک ضرورت و نیاز روانشناسی در شأن و جایگاه دیگری از معرفت به کار برده است. به طوری که برای علم، مفهوم امید فقط «کارکرد» روانی برای بشر دارد. علم جدید نتوانسته است، امر امید بخش را بیابد، اما امید را به کلی کنار نگذاشته است. بلکه امید در طرح معرفت جدید «جایگاه» و«شأن، واقعی خود را ندارد. به عبارتی امید در علم جدید ضروری نیست، چون درطرح علم، اموری یافت نمیشود که رجوع به امید داشته باشند.تحول در جایگاه و شأن مفاهیم در طرح علم جدید، مخصوص امید نیست؛ بلکه بسیاری از مفاهیم دیگر نیز که محل ارجاع حقیقی خودشان را در علم جدید نیافتهاند، تنها «کارکرد» اجتماعی آنها در طرح علم جدید حفظ شده است. برای مثال «غیب» در معنای اصیل خود ارجاع به حقایقی از عوالم دیگر دارد؛ مثلاً علم و معرفت معطوف به مفهوم «غیب» در تلاش بیشتر برای فهم و درک بطون عمیقتر عالم و عوالم دیگر بوده است. اما غیب در علم جدید، چیزی است که میتواند پدیده یا وجودی که توسط حواس ما شناخته نشود را تأیید کند. این ردیابی نشدن توسط حواس به معنی غیب نیست، اما کارکرد یا تعریف جدید برای غیب متناسب با علم جدید ایجاد کرده است. در این میان طرح علم به ما میگوید که هر چیزی که غیب است باید از غیب بودن خارج شود. در صورتی که در معنای اصیل غیب، عالمی ماورای مادی را برای امور غیبی متصور بوده که اساساً امکان ظهور حسی و زمینی نداشته و هرگز از وضع غیبی خود خارج نمیشده است؛ بلکه از راههای دیگری فهم میشده و البته نشانهها و آثاری در زندگی مادی ما داشته است.
مشکل علم و علومانسانی ما این است که معمولاً به این طرح علم توجه ندارد. لذا مفاهیم مختلف را بدون توجه به کژ فهمیها نسبت به آن و جایگاه و شأن مدنظر خودمان برای آن مفهوم مورد استفاده قرار میدهیم. درحالی که کار اصلی ما باید این باشد که پیش از هر چیز مفاهیم را چنان معنا دهیم و از نظر وجوه مختلف پردازش و قدرتمند سازیم که اساساً وقتی در طرح علمی که با آن همخوانی ندارد قرار گیرد، طرح علم را به چالش بکشد. وقتی ما مفاهیم را به شکل ظاهری آنها میفهمیم و استعمال میکنیم، در واقع درون طرح معرفتی که آنها را مورد استفاده قرار داده است، منحل و مغفول میشویم. در این صورت حقیقتاً جایگاه آن مفهوم را نه در اندیشه و زندگی خودمان و نه در طرح علم درک نمیکنیم. برای اینکه بتوانیم بهتر جایگاه امید و مفاهیم دیگر را در علم کنونی بفهمیم، باید بپرسیم طرح جدید علم که تمام مفاهیم ذیل آن معنادار میشوند و شأن و جایگاه پیدا میکنند، چیست؟ بعد از این میتوان وضعیت امید را در علم جدید مشخص کرد.
طرح معرفت مدرن
علم جدید متناسب با طبع انسانی است که خودش و مبتنی برفهم خودش بتواند به فهم قطعی و روشن و پیشبینی و کنترل تمام امور زندگی برسد. بر این اساس اولین کار علم جدید این بوده است که مرز خرافه و عقلی که به فهم قطعی میرسد را مشخص کند. اموری عقلانی هستند که بتوانیم به مطالعه در مورد تغییر و تحولات و تأثیر و تأثرات ملموس و قابل اندازهگیری آنها بپردازیم. اولین امرعقلانی، ناشی از چیزی بوده است که خود اندیشه را ایجاد کرده است. اندیشه را انسان ایجاد کرده است. «من میاندیشم، پس هستم». هر چیزی یا هر نحوی از بودن که تغییر یا تأثیری نداشته باشد، اساساً عقلانی نیست؛ بلکه پوچ و بیمعنی است.در این میان مهمترین مسئله این است که امور عقلانی یا واقعی، به سازوکار تحولات خود پدیدهها و مطالعهی آنها به صورت درون ماندگار (ایمننت) و بررسی و فهم خود پدیده محدود شده است. البته مشخص است که هر چیزی میتواند روی چیز دیگری تأثیر بگذارد، اما طرح جدید علم به ما میگوید که سازوکار این تأثیر گذاشتن و تغییر کردنها مهم است، چرا که آینده و کنترل پدیدهها با همین تغییرات رقم خواهد خورد. این تأثیر و تحول در هر چیزی را باید با مطالعهی دقیق خود آن چیز پیدا کرد. به این ترتیب منشأ ذاتی برای تحولات پدیده، اساساً مهم نیست. اینکه این شیء در هستهی اولیهی خلقتش یا در ذاتش، پیشاپیش به چنین شکلی در آینده میرسد، محل تأمل علم جدید نیست؛ بلکه علم جدید میخواهد بداند که شیء با کدام عناصر و در چه زمانی و با کدام سازوکار خودش عوض میشود یا بر روی شیء دیگر تأثیر گذاشته و تحولات فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی را رقم میزند.
همچنین اینکه سنتهای الهی و قدسی در عالم جاری است و تحولات ظاهری پدیده هر چند سالها و قرنها برخلاف آن باشد، نهایتاً دست مکنون این عالم این سنت را جاری کرده و تحول را به نحوی که از ازل مشخص شده است جاری میسازد، هرگز برای علم محلی از اعراب ندارد. در حالی که به اعتقاد کسی که به ربوبیت الهی ایمان دارد؛ تحولات واقعی از جایی رقم میخورد که در فهم و در کنترل انسان نبوده است، بلکه در مراتبی بالاتر از وجود انسانی و مادی ما در لوح حقایق عالم ثابت است. جدید این منشأ تحولات بیرونی را اساساً عقلانی نمیداند، بلکه مهمل دانسته و منوط به همین تأثیری میداند که بتواند در طول تاریخ آزمون شود.
به این ترتیب در علم جدید همین روال موجود تغییر و تحولات پدیده، فرض همهی معرفت بشر است. طرح جدید علم پدیدهها را از بررسی درونی گزارههای آن و تأثیرات این سازوکار روی پدیدهی دیگر درک میکند و موجبیت بیرونی از پدیده را در تغییر اشیاء، یکی از فروعات غیرضروری فهم پدیده میداند. به این جدید هرگز اصل ثابت و حقیقت ازلی و منشأ مستحکم و پایدار برای جهان ندارد. تنها چیزی که برای علم جدید میتواند دستاویز باشد، خودش است
اعوجاج امید در میان فهم ما و طرح علم
گفتیم که امید در تکیه به امر اطمینانبخش حاصل میشود. برای ما استحکام و اطمینان به چیزی است که بتواند ثابت و لایتغیر باشد، در صورتی که علم اساساً سوار بر موج تغییرات به پیشبینی آینده میرسد و انسان جدید را مطمئن میکند. امر ذاتی، ثابت و ازلی باید متصف به مفاهیم و منشأ ماوراءطبیعی باشد. علم جدید اساساً مفاهیم ماورایی را خرافه میداند. البته این یک قضاوت زود هنگام در مورد علم جدید است، حداقل اینکه امتداد راه علم، نمیتواند اینگونه باشد. چرا که طرح علمی و اعتقاد به دانش ضروری و غیردلبخواهی، نیاز به یک طرح و یک امراز جنس الهیاتی دارد.مفهوم امید برای ما دقیقاً براساس وجاهت «منشأ گزارهی معرفتی و عینی» اهمیت مییابد.
اگر بخواهیم بدانیم حرفی قابل توجه اطمینان است، باید آن حرف برآمده از یک منشأ معتبر باشد. در صورتی که برای علم جدید منشاً مهم نیست؛ بلکه کارکرد و سازوکار و روش خود علم است که میتواند اطمینان از مسیر آیندهی تحولات جهان را حاصل بخشد. پس به خود علم باید امید بست.
به عبارت دیگر باید گفت که امید انسان در سازوکار درونی کار علم یا در روش علم رخ میدهد. اگر روش معرفت مشخص باشد و تکلیف هر گزارهی معرفتی در امتحان مشخص گردد، انسان نیازمند اطمینان به منشأ نیست؛ چرا که خود علم، اطمینان خود را ایجاد کرده است. البته دوباره تکرار میکنیم که براساس نیاز ضروری زندگی، امید هرگز کاملاً نابود نمیشود. اما به هر حال صورتبندی امید به شکل امر مستقل در طرح علم جدید ممکن نیست.
وضعیت آشفتهی فکری و فرهنگی ما چنان است که در بررسی مفهوم امید، نه نظر به ماهیت تجربه و فهم ایرانی از امید داریم و نه نظر به طرح علم. گذشته از این مشکل، خود طرح علم نیز نسبت به مفهوم امید چندان وضعیت مشخصی ندارد. از طرفی ضرورت آن را دریافته است و از طرف دیگر نمیتواند به آن پاسخ درخوری بدهد. اگر ما مشکل طرح علم جدید با مفاهیم ماورایی و در این مورد خاص با مفهوم امید را درست بفهمیم و بتوانیم جوابهایی پست مدرن و الهیاتی که به آن داده شده است را خوب درک کنیم، احتمالاً میتوانیم مفهوم امید را مبتنی بر اندیشهی خودمان بهتر تبیین و قدرتمند سازیم و در بدنه علم وارد نماییم.
علم تا حدی کارکرد وجه روانی امید را مبتنی بر عظمت پوشالی خود حل کرده است. سؤال ما از امید این است که به چه چیزی میتوان امید داشت و به چه چیزی نمیتوان امید بست؟ برای علم، امید وجهی از همان توان کنترل کردن است که با فهم سازوکار درونی و تأثیرات و تحولات هر پدیدهای برای خود آن پدیده رخ میدهد. لذا به هر چیزی که علمی شده باشد، میتوان امید بست.
به این ترتیب اطمینان از آینده و مسیر تحولات آن به عنوان وجه روانی امید، میتواند ما را برای زندگی آماده و مهیا سازد. هرچند که این کارکرد به این سادگی رخ نمیدهد و اساساً اندیشه و نظر جدیدی را در معرفت ایجاد کرده است، اما مشخص است که با معنایی که ما از امید مراد کردهایم، متفاوت است. این نظرجدید در علم که وجه روانی امید را در ارجاع به تمام پدیدهها ایجاد کرده و شاید بتواند معنای مدنظر ما از امید را روشنتر و متمایزتر نماید، طرح الهیاتاجتماعی در علم است.
در طرح الهیاتی جدید، اطمینان از مسیر تحولات و سازوکارهایی که روابط و تغییرات پدیدهها را ایجاد کرده و قدرت فیزیکی اجتماعی در جامعه را شکل داده است، خود وجه ماورایی مفاهیم برای طرح علم است. اینجاست که وضعیت مفاهیم با منشأ ماورای زمینی نیز در معرفت متفاوت میشود. به این ترتیب خود حقیقت و منشأ ازلیت و اطمینانبخشی در همین گزارههای تغییر دهنده و قدرت آفرین در جامعه است. اینجاست که الهیاتاجتماعی جدید متولد شده و امید نه در طرح علم بلکه در طرح معاصر الهیاتی صورت جدیدی پیدا میکند. راه امید در علوم اجتماعی معاصر، پرداختن به گزارههای حقیقتآفرین درون علم و ارتباط آن با معرفت موجود جامعه است. امکان این کار از طریق الهیاتاجتماعی فراهم میگردد. این نحوهی جدید از طرح امید و تعریف و تبیین آن در معنابخشی به امید در نگاه خودمان بسیار مفید است؛ چرا که هم نظر به وجه زمینی و سازوکارهای فیزیکی و اجتماعی پدیده دارد و به هر حال قائل به ذات و حقیقت (هر چند تکثر) در عالم است.
البته به کمک الهیات نمیتوان مفاهیم قدسی را وارد طرح علم کرد. طرح علم اساساً مفاهیم قدسی را مهمل میداند، اما الهیاتاجتماعی خودش باز تولید مفاهیم ثابت و قدسی را از درون امور جاری در زندگی و پدیدههایی که دائماً متحول میشوند، به عهده دارد. به هر ترتیب بررسی بیشتر امید در علم، منوط به فهم الهیات است؛ چرا که علم تنها از این راه توانسته است طنین مفهوم امید را به شکل مستقل دنبال نماید. لذا بهتر است که برای فهم این اتفاق، طرح الهیاتاجتماعی جدید را بهتر بشناسیم.
طرح الهیات غربی
در مقابل طرح علم، اگر ما برای مفاهیم بیرون از سازوکار درونی خود پدیدهها وجهی قائل باشیم، اساساً فهم پدیده را از روال حرکت تکوینی آن نمیشناسیم. هر چیزی جایگاهی دارد که موقعیت آن میتواند توسط امر ازلی و ابدی مشخص گردد. ازلی و ابدی بودن، امری ضروری برای علم است. برای اینکه همراهی و مشارکت در راه علم (یعنی امید به علم) وجود داشته باشد، باید طنین ازلی و ابدی، وجود داشته باشد. اما علم جدید روز به روز وجاهت ازلی بودن خود را بیشتر از دست میدهد؛ درست در اوج نفرت و مشکوک شدن نسبت به علوم جدید است که کارکرد امور ماورایی و ثابت به علم اهمیت بیشتری مییابد و دقیقاً اینجاست که الهیاتاجتماعی و سیاسی ظهور میکند.الهیات (تئولوژی) از معرفتورزی دربارهی «امر الهی» در صورتهای بسیار متنوع آن (امر متعالی، امرقدسی و...) ریشه گرفته است. لذا الهیاتاجتماعی در شکل اصیل خود به معرفتی گفته میشود که دیدگاههای دین را در مورد مسائل اجتماعی بیان میکند. اما الهیاتاجتماعی جدید این نیست، بلکه علومی که به مسائل اجتماعی میپردازند، برای اینکه بتوانند ضرورت و جدیت لازم را برای مباحث خود شکل دهند، لاجرم به وجه الهیاتی برای اندیشههای خود نیاز دارند، به عبارتی الهیاتاجتماعی طنین امرالهی را در علم حفظ میکند. در حقیقت با الهیاتاجتماعی طرح علم جدید وجه تقدس و ماورایی پیدا میکنند.
به این ترتیب چیزی که ناموس یا حقیقت امر به آن ارجاع دارد، دیگرنه دین یا خدا یا ... ؛ بلکه همین علم جدید است که در مقام الهیاتی ظاهر شده است. شاید وجه الهیاتی همواره مدنظر بوده است و کلیهی نظریات اجتماعی و جامعهشناختی، تکاپویی برای ارائهی یک «الهیاتاجتماعی» داشتهاند، اما در نیم قرن اخیر این مسئله با زوال در علم به صورت خودآگاه درآمده است. «لویت» و به ویژه «اشمیت» در این راه، از بطن الهیات، واژگان الهی را در دسترس و زمینی ساختند، هر واژه را از آسمان به زمین کشیدند؛ خدای آنها به زمین کشیده شد تا در قالب حاکم، حکمرانی کند و قانون الهی نیز قانون زمینی تعبیر شد. جایگزین شدن کامل علم جدید به عنوان منبع تفسیرعالم و آدم، در قامت الهیات رخ نمود و عالمانِ تجربی، وظیفهی خطیر هدایت ابنای بشر را برعهده گرفتند. در الهیات سیاسی است که احکام دینی در هاضمهی سیاست مطلق طلب محو میگردد. به این ترتیب، میتوان گفت رسالت دین مورد هجمه و سوء استفاده قرار گرفته است؛ چرا که در واقع الهیاتاجتماعی به الهیاتی میپردازد، که اله ندارد.
با این توضیحات باید دید که چگونه میتوانیم به الهیات خودمان برسیم و امید را نه به شکل ضد دینی الهیات غربی بلکه در وجهی که حقیقتی ثابت و ازلی منشأ امید باشد، مطرح سازیم. اگر بخواهیم امید را برای علم خودمان بازپروری نماییم، به الهیاتی متفاوت نیاز داریم. اتفاقاً فلسفهی اسلامی نیز پتانسیل این الهیات متفاوت را دارد.
بازپروری امید
زمینی شدن امور الهیاتی در مورد اسلام و برای فلسفه اسلامی نمیتواند، رخ دهد. کربن معتقد است که الهیات مسیحی جای خود را به علوم اجتماعی جدید داده است و مفاهیم آن به مفاهیم عرفی شدهی جدید بدل گشتهاند. با این وجود وی تذکر میدهد که در تمدن اسلامی و به ویژه در نگرش حکمی اهل باطن، امکان شکلگیری الهیات مبتنی برتجسد منتفی است؛ زیرا در نگرش حِکمی، رخداد معنوی، برخلاف تجسد، به گذشتهای دور تعلق ندارد، بلکه همواره در حال نو شدن است و پیوستگی میان زمین و آسمان از میان نمیرود.با این تقریر میتوان گفت که امید در فلسفه اسلامی چیزی است که پیوسته در حال نو کردن پدیدههایی است که در زمین قرار دارند، اما این نوکردن به وجه آسمانی شکل میگیرد. برخلاف الهیات غربی که امید را در خود پدیده میداند، اینجا پدیده بیجان است و روح فاقد منشأ است، بلکه به تعبیری مرده است، تنها چیزی که دارد سازوکار تغییر و تأثیراست؛ نکته این است که در نظر الهیاتاجتماعی حقیقت و قدسیت همین سازوکاراست.
اما در فلسفه اسلامی نو به نو شدن پدیده هم زمینی است و هم آسمانی، یعنی پدیده متصل به یک منشأ زاینده است. امید به پدیده نوشونده و زاینده یعنی ما پیوسته به امور دنیایی اطمینان و تکیه میکنیم، اما این اطمینان ما از منشأ ثابت، ذاتی، ماورایی که هر لحظه در خود پدیده تجلی متناسب با زمان دارد، ناشی شده است. به عبارت ساده امید در این نگاه برای یک کشاورزی در کشاورزی کردن (به امور دنیا مشغول بودن) است، اما کشاورزی خودش تأمین معاشی را از جنس «انشاالله» رقم خواهد زد. چرا که رشد هر لحظه محصول وابسته به نوشدن از جنس تجلیات الهی است. این چیزی است که برای زندگی ما تا حد زیادی معنا و حقیقت دارد و امیدی که مد نظر ما است باید اینگونه معنا شود و در تمام امور اجتماعی، اقتصادی و... به چنین امری چنگ زند.
پینوشت:
1- کارشناسی ارشد مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85