نویسنده: دکتر یاسر خوشنویسی
رابطهی پرسشهای ما و امید به علم
میگویند انسان به علم امید بسته است حال آنکه علم نمیتواند پاسخگوی این باشد؛(1) چرا؟ مگر بشر چه چیزی میخواهد و در آرزوی چه چیزی است که علم نمیتواند آن را برآورده سازد؟ چه نقدی به این مشهور زمانه وارد است که علم همهی رؤیاها را تبدیل به واقعیت کرده است؟ نگاهی به تحولات در سدههای اخیر و مخصوصاً سرعت آن در دهههای اخیر نشان میدهد که به سادگی نمیتوان در مقابل این مشهور زمانه ایستاد. آری علم همهی آرزوها و رؤیاها را به واقعیت مبدل ساخته است، اما نه صرفاً با محقق ساختن هر رؤیایی؛ بلکه با رقم زدن رؤیاها، مادامی که امیدها و رؤیاها و آرزوها به قامت علم ساخته و پرداخته میشوند، علم همچنان میتوانند مبدا و منشأ و مقصد هر امیدی باشد.یک دانایی کارهای مختلفی برای ما انجام میدهد یا میتواند انجام دهد. اگر بدانم که سال آینده هم باران زیادی نخواهد بارید، شاید فکر چارهای برای ذخیره آب کنم و اگر بدانم که پس از مرگ زندگی دیگری خواهم داشت، تقریباً همهی آنچه در طول زندگیام انجام خواهم داد، تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. دانایی در اشکال مختلف آن چیز جدیدی نیست، انسانهای بدوی هم دانشهایی داشتهاند یا دست کم فکر میکردهاند که دارند. اما علم در معنا و گسترهی مدرن آن چیز جدیدی است. شکلی از نگاه به جهان که سعی دارد همه امور را در چهارچوبی منطقی و ریاضیاتی جای دهد و البته پیوند نزدیکی هم با تکنولوژی دارد. بخش مهمی از کارهای مختلفی که دانایی میتواند برای ما انجام دهد، به کاربردهای تکنولوژیک باز میگردد و علم جدید با این دسته از کاربردها قرابت خاصی دارد. با این حال، همهی آنچه علم انجام میدهد، این نیست. تلاشهای ما برای درک اینکه جهان از کجا آغاز شده است، با اینکه بنیادیترین ساختار ماده چیست، به قصد کاربرد تکنولوژیک در آینده نزدیک انجام نمیگیرند، هرچند ممکن است در آینده کاربردی بیابند.
بدین ترتیب، شاید به درستی ندانیم که از علم چه میخواهیم. پس از سه سده توسعهی علم در اروپا و آمریکای شمالی و پس از آنکه علم به واسطهی موفقیتهای پی در پیای که همراه با تکنولوژی به دست آورد، به عنصری کلیدی در جامعهی مدرن تبدیل شد، رابرت مرتونِ آمریکایی در میانهی قرن بیستم شاخهای از جامعهشناسی را رسمیت بخشید که به «جامعهشناسی علم» معروف شده است. مرتون جامعهشناسی نهادگرا بود و ایدهی کلیدی در این سنت آن است که نهادهای جامعه را از یکدیگر تمیز دهیم و «کارکرد» یا کارکردهای آنها را مشخص سازیم. مرتون نهاد علمی را تمیز داد و کارکرد آن را چنین مشخص ساخت: «کارکرد علم فراهم آوردن معرفت موثق است».
به نظر میرسد که این جملهی کوتاه امیدی را که انسان مدرن به علم بسته است، به خوبی آشکار میکند. فراهم آوردن معرفت موثق در زمان باستان به عهدهی کاهنان بود و در ادیان ابراهیمی نیز به عهدهی پیامبران که با عالم علوی ارتباط داشتند. این پرسش را که «چرا مدتی است باران نمیبارد؟» کاهنان و پیامبران به شکلی متفاوت با آنچه دانشمندان اقلیمشناس امروزی میگویند، پاسخ میدادند. همین تفاوت را میتوان درباره سرچشمه حیات، جایگاه انسان در طبیعت، خاستگاه قوم، حدود رفتار اخلاقی و بسیاری امور دیگر تشخیص داد. حال از این میان، چه کسی درست میگوید؟ مرتون کارکرد «گفتنِ سخنِ درست» را به نهاد علم اعطا کرد. بدین ترتیب، کلیسا که نماد پیامبری در جهان معاصر است، باید به اموری دیگر بپردازد. تنش میان کلیسا و علم چندین سده ادامه داشته است و مشابه آن را نیز میتوان میان مدرسه علمیه و مسجد از یک سو و دانشجوی فرنگ رفته و دانشگاه از سوی دیگر در ایران نیز پیگرفت. تقسیم کار نهادی مرتون برای معاصرانش چیز بدیعی نبود؛ بلکه مرتون در واقع آنچه در زمانهاش در جریان بود را صورتبندی کرد: دانشمندان از قرن هفدهم به بعد به تدریج جای پاپ و کلیسا را گرفتند. آنان پیامبران عصر مدرن بودند.
اعتماد به علم آنچنان قوی بود که معیاری که پوزیتیویستهای منطقی در دهه 1920 و 1930 برای معنادار بودنِ یک ادعا بر مبنای تحقیقپذیری آن مطرح کردند، در واقع معیاری برای آن بود که ادعای مذکور در چهارچوب علوم تجربی جای بگیرد. بدین ترتیب، نه تنها این علم بود که به همهی پرسشها پاسخی موثق میداد؛ بلکه پرسشی که با چهارچوب سؤال پرسیدن علمی جور در نمیآمد، اساساً پرسشی مشروع نبود.
این امید همه جانبه به علم در نیمه دوم قرن بیستم از دو سو مورد انتقاد قرار گرفت. از سویی، جامعهشناسان معرفت علمی در دهههای 1970 و 1980 نگاه تقدیسگرایانه نسبت به علم و دانشمندان را زیر سؤال بردند: دانشمندان هم انسانهایی هستند مانند دیگر انسانها؛ آنها هم به خاطر منافعشان حاضرند برخی نتایج را مخفی کنند، اهمیت برخی نتایج را بیش از حد جلوه دهند، علیه یکدیگر دسیسه کنند و غیره و غیره. معرفتی که دانشمندان، تولید میکنند، چندان هم وثیق نیست. از سوی دیگر، معیارهایی مانند تحقیقپذیری که سعی داشتند محدودهی سخن معنادار را به علوم تجربی محدود کنند، تحت تأثیر انتقادات متعددی کنار گذاشته شدند و راه برای پرسیدن پرسشهایی که با تحقیقات «علمی» ما راه نمیآیند، دوباره باز شد.
در دهههای 1990و 2000، فهرستی از پرسشها میبینیم که علم نمیتواند به آنها پاسخ دهد، بلکه شاید انسانها اساساً نتوانند به آنها پاسخ دهند. از جمله اینکه آیا جهان آغازی دارد و اگر دارد، این آغاز چگونه بوده و پیش از آغاز جهان چه بوده است؟ چگونه است که واکنشهای فیزیکی و شیمیایی پیاپی در مغز انسان به آگاهی و شعوری که هر روز با آن سروکار داریم، ارتباط مییابد؟ بعد از مرگ چه بر سر ما خواهد آمد، آیا پس از مرگ زندگی دیگری خواهیم داشت؟سرانجام جهان چه خواهد بود؟ آیا هیچ معنایی ورای این همه اتفاقاتی که در کائنات میافتند، وجود دارد و اگردارد، آن معنا چیست؟
به رغم تلاشهای بسیار به نظر میرسد که علم ابزارهایی در دست ندارد که برای اینگونه پرسشها پاسخی موثق فراهم آورد. بدینترتیب، شاید علم همانطور که در عمل نیز چنین بوده، بیش از هر چیز به کار تکنولوژی بیاید. و در این حوزه است که علم همانند گذشته و حتی بیش از گذشته موفق بوده است. «تکنوعلم» به عنوان مفهومی که بر پیوستگی کلیدی علم و تکنولوژی تأکید دارد، در دههی 1980 به مرور جای خود را در مطالعات علم و تکنولوژی پیدا کرد. بدین ترتیب، اگر سؤال ما این است که امید داریم، پاسخ در ابتدا این است که «حوزهای که در آن از امید به علم صحبت میکنید را مشخص کنید». اگر حوزهی هدف ما کاربردهای تکنولوژیک است، آری همهی ما به علم امید داریم و این امید روز افزون نیز هست. کافی است شیوهی زندگی کنونیمان را با زندگی در دهه 1970، پیش از پدید آمدن رایانههای شخصی و اینترنت مقایسه کنیم. اکنون از علوم و فناوریهای همگرا (که فناوری نانو، فناوری زیستی، فناوری اطلاعات و علوم شناختی را در برمی گیرد) صحبت میشود که زندگی ما را پیش از سال 2050 به کلی دگرگون خواهند کرد.
اما اگر به آن پرسشهای بنیادینی که همیشه با انسانها بودهاند، باز گردیم، امید چندانی به علم نیست. برخی فلاسفه از «انسداد شناختی» انسانها صحبت میکنند. شاید ما انسانها موجودات غریبی هستیم که میتوانیم سؤالهایی بپرسیم که اساساً نمیتوانیم به آنها پاسخ دهیم. ذهن ما در مقابل برخی پرسشها که از قضا خودمان آنها را مطرح میکنیم، قفل شده است. علم که حاصل همین اذهان است نمیتواند به ما بگوید که آیا پس از مرگ زندگی دیگری خواهیم داشت یا خیر و احتمالاً نمیتواند بگوید که آیا معنایی ورای این اتفاقات فیزیکی - شیمیایی که میتواند آنها را با دقتی روزافزون توضیح دهد، وجود دارد یا خیر.
بدینترتیب، اینکه چقدر به علم امید داریم به این موضوع باز میگردد که بیشتر چه نوع پرسشهایی میپرسیم. ما در جوامعی زندگی میکنیم که عوامل متعددی در آنها باعث میشوند. که افراد به پرسشهای بنیادین مذکور که همیشه با انسانها بودهاند، کمتر بیندیشند. در چنین فضایی، علم کماکان بهترین منبع معرفت موثق است. اما در میان مردمانی که در پیپرسشهایی بنیادیناند که چه بسا اساساً نتوانیم به آنها پاسخ دهیم، نمیتوان به علم چندان امید بست، هرچند، نمیتوان آن را نادیده گرفت. بدین ترتیب، فضایی از گفتوگو باز میشود که نمونههای آن را میتوان در مباحثات دانشمندان پیشرو از یک سو و فلاسفه و الهیدانان از سوی دیگر پی گرفت.
ما در زمانهای زندگی میکنیم که پیامبران جدیدی ظهور نمیکنند و مؤمنان به پیامبران گذشته نیز در انتظار موعودی غایباند. بدین ترتیب، علم مجال مییابد که کارکرد تولید معرفت موثق را به عهده بگیرد. نقادیهای معاصر محدودیتهای علم را نشان میدهند، اما این امر به خودی خود باعث نمیشود که منبع وثیق معرفتی جدیدی به میدان بیاید. بدین ترتیب، ما هنوز هم به علم امیدواریم، هر چند میزان این امید بسته به حوزهای که در آن در پی معرفت هستیم، تفاوت خواهد داشت.
پینوشت:
1- دکتری فلسفهی علم و تکنولوژی از پژوهشگاه مطالعات بنیادین.
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85