یکی از ادلهی توحید و اینکه تمام جهان آفرینش تحت ربوبیت خداست جریان مرگ و زندگی است. که مرگ و زندگی حق و ثابت و زیر نظر رب العالمین است نه قابل زوال است و نه خود ساخته است و نه به غیر خدا متکی است، نه
یکی از ادلهی توحید و اینکه تمام جهان آفرینش تحت ربوبیت خداست جریان مرگ و زندگی است. که مرگ و زندگی حق و ثابت و زیر نظر رب العالمین است نه قابل زوال است و نه خود ساخته است و نه به غیر خدا متکی است، نه میشود مرگ و حیات را از جهان برداشت و نه میتوان گفت زندگی و مرگ خود ساختهاند و نیازی به عامل و مبدأ فاعلی ندارند و نه میتوان این دو امر را به غیر خدا نسبت داد، زیرا نظامی که در آن حیات نیست نظامی ناقص است. و اگر حیات نباشد اندیشه و فکر و استدلال و اعتقاد و هیچیک از این مسائل در آن مطرح نیست. و اگر مرگ نباشد و حیات مادی جاودان و خالد باشد لازمهاش آنست که موجود مادی دائماً در تلاش و حرکت باشد در حالیکه حرکت با ابدیت سازگار نیست، حرکت سمت و سویی دارد، هدف دارد و با نیل به آن هدف آرام میشود. زندگی طبیعی و مادی با مرگ آرام میشود، مرگ، نیل به هدف و رهایی از طبیعت و وصول به جهان دیگر است. پس نه جلوی حیات را میتوان گرفت و نه جلوی مرگ را و از طرفی این دو خود ساخته نیستند زیرا نظام آفرینش و نظام هستی، نظام علت و معلول است چیزی روی بخت و اتفاق یافت نمیشود و روی صدفه و اتفاق هم از بین نمیرود. نه اتفاقی در جهان است نه تصادف به جهان هستی راه دارد، هر پدیدهای نیازی به علت فاعلی دارد و هر رویدادی محتاج به علت فاعلی است. نظام علت و معلول را نمیشود از جهان آفرینش دور داشت زیرا اگر نظام علیت به هم بخورد راه اندیشه و استدلال هم درهم میریزد. زیرا یک متفکر اندیشمند در پرتو نظام علیت است که مقدماتی را ترتیب میدهد و انتظار نتیجهی خاص از مقدمات مخصوص دارد. این مقدماتند که علت پی بردن به آن نتیجهاند و آن نتیجه است که معلول مقدمات است. علت قریب آن نتیجه، همان مقدمات است. پس اگر رابطهی علی در جهان نباشد راه استدلال هم بسته است. آنکه منکر نظام علی است تمام همش آن است که علت فاعلی را منکر شود. وگرنه علت قابلی و ماده را میپذیرد زیرا نه انکار او سودمند است و نه پذیرش او مشکلی را حل میکند. و نه حکیم الهی قانع میشود که کسی فقط علت مادی و علت قابلی را بپذیرد. تمام اهمیت بحث در محور علت فاعلی است. چه اینکه نظام علیت بدون علت قابلی (علت قابلی یعنی ماده) محقق میشود ولی بدون علت فاعلی محال است زیرا ممکن است فعلی از مبدئی صادر شود و فقط صورت در کار باشد و علت مادی در کار نباشد چونکه مجردات این چنیناند. در بخش مجردات، نظام علیت هست آنها معلول واجب تعالی هستند. باری تعالی علت فاعلی آنهاست آنها ماده ندارند، قهراً علت مادی هم نخواهند داشت همان فعلیتیاند که فیض حق است و از حق صادر میشود پس میتوان پذیرفت که نظام علیت بدون علت قابلی تأمین میشود ولی هرگز ممکن نیست نظام علیت را بدون علت فاعلی پذیرفت. بنابراین پدیدهی مرگ و زندگی نیاز به مبدأ فاعلی دارند یکی از براهینی که انبیا برای توحید ربوبی خداوند اقامه میکردند این بود که مبدأ مرگ و حیات خداست. آن علت فاعلی که احیا و اماته به دست اوست خداست. خدا کسی است که بتواند زنده کند و بمیراند. ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) در برابر نمرود عصرش که میگفت من رب این مردمم و تو ابراهیم باید به ربوبیتم اعتراف نمائی فرمود: رب من کسی است که احیاء و اماته در اختیار او باشد (رَبِّیَ الَّذِى یُحْیِیْ وَیُمِیتُ) (1) خدا آن مبدئی است که احیا و اماته کند و چون حیات و ممات به دست غیر خدا نیست پس مدعیان دروغین ربوبیت رب نیستند. نمرود گفت (أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ) (2) یعنی منم که مرگ و زندگی شما به دست من است، نگفت (وأَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ) نگفت من هم احیا و اماته دارم نگفت من هم بر مرگ و زندگی مسلط هستم گفت (أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ) بدون کلمه - واو - یعنی آنکه مرگ و زندگی به دست اوست منم. یعنی تو ابراهیم خلیل میگویی رب کسی است که مرگ و زندگی به دست او باشد، کسی که مرگ و زندگی به دست اوست منم. پس بنابراین من رب توام تو باید به ربوبیتم اعتراف کنی و چون نمرود در اثر جهل یا تجاهل پی به مضمون دلیل نبرد همین معنای کلی را ابراهیم خلیل در مصداق روشنتری طرح کرد نه اینکه از دلیلی به دلیل دیگر پرداخته باشد زیرا آن دلیلی که اقامه نمود برهانی تام بود. ولی از مصداقی به مصداق روشنتری منتقل شد که نه نمرود بتواند سفسطه کند و نه حاضران در جلسهی مناظره بتواند مغالطه بپذیرند. لذا فرمود: (إِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ) (3) خدای من الله است که در نظام آفرینش طلوع و غروب آفتاب را چنین تنظیم کرد، تو اگر ربی برعکس کن. که بحثش جداست و شاید گوشههایی از این بحث در جلسات قبل مطرح شده باشد. منظور این است که مرگ و زندگی از نظر قرآن کریم خود ساخته نیستند. محتاج به علت فاعلیاند و غیر خدا نمیتواند علت فاعلی مرگ و زندگی باشد چون حیات او هم حیات نامحدود و بالذات نیست. او حیات خود را از مبدأ دیگر دریافت کرد پس مرگ و زندگی به دست الله است هیچ عاملی نمیتواند بالذات احیا کند و یا بمیراند. قرآن مرگ را یک امر وجودی میداند عدمی در کار نیست. انسان که از جهان طبیعت به برزخ وارد میشود از عالمی به عالم دیگر منتقل میشود این سمتش را که رهایی از دنیاست مرگ مینامند آن چهرهاش را که ورود به عالم برزخ است ولادت میگویند. این انتقال از یک جهان به جهان دیگر به نام مرگ است وگرنه مرگ یک امر عدمی نخواهد بود لذا قرآن مرگ را مخلوق خدا میداند. (خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) (4) فرمود: مرگ و زندگی را خدا آفرید تا شما را بیازماید و در قرآن فرمود حیات به دست احدی نیست هیچ کس نمیتواند زنده کند همانطور که مرگ هم به دست احدی نیست. مرگ اگر به دست دیگران بود میتوانستند جلوی مرگ را بگیرند بشر از دیرباز به این فکر بود که نمیرد و جلوی پدیدهی مرگ را بگیرد قرآن فرمود: شما نه میتوانید به کسی حیات بدهید و نه میتوانید جلوی مرگ افراد را بگیرید. هم حیات به دست خداست و هم ممات به دست خداست. در سورهی حج فرمود اگر این بتهای شما این معبودهای شما جمع شوند و بخواهند مگسی را بیافرینند مقدورشان نیست (یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ) (5) فرمود: (إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) (6) بتهایی که غیر خدایند، هرکه یا هرچه هستند معبودتان قرار دادید و در برابر آنها خضوع میکنید آنها (لَن یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ) (7) هرگز قدرت آفرینش یک مگس را ندارند اگر همه کنار هم جمع شوند همکاری و همفکری و همیاری کنند که بتوانند مگسی را بیافرینند مقدورشان نیست. حیات به دست کسی نیست. در زمان امام ششم (سلام الله علیه) مردی مقداری خاک و قدری آب در شیشه ریخت و در شیشه را بست. بعد از یک مدتی حیوانات ریزی در درون شیشه پیدا شدند این مرد به افراد سادهاندیش به اوساط مردم گفت: برخورد این آب و خاک در درون این شیشه به دست من، عامل حیات شد که این حیوانات ریز زنده شدند. در جهان هم این آبها و این خاکها برخوردی کردند و حیاتی پیدا شد و این کار که در درون شیشه انجام گرفت به دست من انجام گرفت. این مطلب را به عرض امام ششم (علیهالسلام) گزارش دادند حضرت فرمود: اگر او در احیای این حیوانات ریز نقشی دارد بگوید: اولاً اینها چندتایند و چندتایشان نر است و چندتایشان ماده و وزن و کیفیت آنها را تبیین کند و اگر توانست حیات بدهد و حیات به دست او بود مرگ هم باید به دست او باشد آنها را دوباره به حال اول برگرداند و خاک کند. چون مالک حیات، مالک ممات هم هست آن مرد دید در جایی که امام صادق (سلام الله علیه) بسر میبرد جای زیست او و نشر افکار عوامفریبانهی او نیست. مشابه این معنا هم در چند جای نهجالبلاغه هست که اگر همه جمع بشوند و بخواهند حیاتی به کسی بدهند نمیتوانند (وَإِن یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ) (8) اگر مگس چیزی از بتهایشان بگیرد مقدور بتها نیست که متاع خود را از مگس استرداد کنند. با اینکه مگس حیوان ضعیفی است آنها هم که بخواهند از این مگس استرداد کنند ضعیف هستند. (ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ) (9) کسانی که موحد نیستند خدا را نشناختند آنها که به غیر خدا پناه میبرند خدا را نشناختند. (مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ) (10) در بسیاری از آیات قرآن کریم فرمود: خداست که (یُحْیِیْ وَیُمِیتُ) میمیراند و زنده میکند. مرگ و حیات را به دست خدا میداند و بس. در سورهی والنجم فرمود: (وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا) (11) خداست که احیا و اماته و خلقت و آفرینش به دست اوست. قرآن اگر همین احیا و همین آفرینش را به غیر خدا نسبت دهد میگوید: به اذن خداست یعنی آن شیء یا شخص معصوم مأموری از مأموران الهی است که به این احیا یا به این خلقت دست یافت. قرآن دربارهی عیسی مسیح (سلام الله علیه) فرمود: او پرندهای را آفرید و خلق کرد این آفرینش و احیای پرنده به اذن خدا بود و بالذات از خود مسیح (سلام الله علیه) نبود زیرا کاری در جهان بدون اذن خدا نخواهد بود فرمود: (وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُم بِآیَةٍ مِن رَبِّكُمْ) (12) خدای متعال پیامآوری را برای هدایت بنیاسرائیل اعزام کرد همراه خدای متعال پیامآوری را برای هدایت بنیاسرائیل اعزام کرد همراه با اعجاز. معجزهاش این بود: (أَنِّی أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ) (13) فرمود: من برای شما از گل به هیأت پرنده میآفرینم (فَأَنْفُخُ فِیهِ) (14) در او میدهم اما پر کشیدن و زنده شدن و طایر شدنش به اذن الله است (فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ) (15) مسئلهی حیات و طیران و زنده شدن این طایر را به اذن خدا نسبت میدهد. گرچه در سورهی مائده همه این امور را به اذن الله میداند. حتی ترتیب گل به هیأت مرغ هم به اذن خداست. چون در جهان چیزی بدون اذن خدا نخواهد بود. در آنجا فرمود: (وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَكُونَ طَیْراً بِإِذْنِی) یعنی ساختن یک پرنده از گل به هیأت و شکل و ترکیب پرنده هم به اذن خداست. روح دمیدن و پر کشیدن و پراندن او هم به اذن خداست. اما در سورهی آل عمران، آن قسمت حساس را به خدا نسبت داد. (أَنِّی أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ). پس اگر او حیات میدهد به اذن خدا حیات میدهد و اگر او پرندهای را میآفریند به اذن خدا میآفریند. چون چیزی در جهان بدون اذن خدا نیست. در نظام تکوین اجازه معنا ندارد. هرچه هست اذن است. این نه به آن معناست که کسی کاری را بدون اطلاع و اذن خدا بکند بعد خدا اجازه دهد. نه. تا اذن صادر نشود تا مانع برطرف نشود تا مقتضی به حد نصاب نرسد، تا نصاب علیت تکمیل نشود هرگز چیزی موجود نخواهد شد. اگر قرآن کریم در بعضی از موارد خلقت را به غیر خدا نسبت داد مثل جریان مسیح، یا در سورهی مؤمنون فرمود: (تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) (16) یعنی دیگران هم خالق هستند و ما خالقهایی هم در جهان داریم منتها خدا (أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) است و مانند آن. چون قرآن نور و هدایت است و تبیان کل شیء است این مسئلهی دینی را هم به روشنی حل و بیان کرد. قرآن همهی متشابهات را به محکمات برمیگرداند. اگر در بعضی موارد خلقت را به غیر خدا نسبت میدهد، در آیات محکم دیگر حل میکند که خلقت منحصراً در اختیار خداست. دیگران مهرههای فیض الهیاند. مجرای فیض خالقیتاند نه اینکه خود خالق باشند و خدا هم خالق است منتها خداوند (أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) میباشد. نه اینکه دیگران هم میآفرینند و خدا هم آفریننده است منتها خداوند بهترین آفریننده است. بلکه تنها آفریننده خداست و دیگران هر که و هرچه هستند مجرای فیض خالقیتاند نظیر عزت نظیر رزق و مانند آن. خدا در قرآن عزت را، هم به خودش و هم به پیامبرش و هم به مؤمنین نسبت داد. فرمود: (لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ) (17) ولی در سورهی فاطر اینها را مشخص کرد که: (الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً) (18) تمام عزتها ملک خدا و مال خداست. پس آنچه رسول الله و مؤمنین دارند مال خداست و خدا به آنها داد. این عزیزان در طول هماند نه در عرض هم و در طول هم، نه به آن معناست که یک سلسلهی طولی است و ما اگر این سلسله را طی کنیم به آغاز سلسله میرسیم و میبینیم سرآغاز سلسله خداوند است، و میفهمیم سلسلهجنبان یک نفر است. بلکه ما از نظر فکری به آنجا که رسیدیم به علت کل پی میبریم نه فقط به اولین علت که مستلزم دومین و سومین علت هم در جهان باشد. با حفظ نظام علیت، باید توحید افعالی را درک کرد. نه اینکه سلسله را طی کنیم و به آغاز سلسله که رسیدیم آنجا خدا را بشناسیم بلکه وقتی به آغاز سلسله رسیدیم میبینیم آفریننده و جنبانندهی سراسر این سلسله یک نفر است. (و هوالله رب العالمین) دربارهی عزت فرمود: اگر دیگران عزیزند این عزت مال خداست و خدا به آنها داد. دربارهی رزق فرمود: خدا خیرالرازقین است. (مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ) (19) یعنی دیگران هم رازقند خدا هم رازق است منتها خدا خیرالرازقین است. یا فرمود: (وارزقوهم) شما به زیردستانتان و افرادی که انفاق آنها بر شما لازم است و مانند آن رزق برسانید به آنها روزی بدهید. یا دربارهی پرورش اطفال فرمود: (وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ) (20) تأمین معاش زن به عهدهی همسر اوست. مولود له باید رزق مادرها را و همسرها را بپردازد گرچه خدا رزق را به افراد دیگر هم نسبت داد اما نه به این معناست که آنها در عرض خدا رازقند منتها خدا از آنها بالاتر است. نه بلکه تنها رازق خداست و دیگران مجرای رازقیت اللهاند. براساس توحید افعالی آنچه از دیگری به انسان میرسد از خداست که به او میرسد و آن فرد بخشنده مجرای این فیض است، نه اینکه او هم به انسان چیزی میدهد. (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) (21) لذا فرمود: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ) (22) این حصر است، یعنی تنها روزی دهنده الله است هیچ عاملی در جهان روزی نمیدهد جز خدا. پس عامل رزق همگان الله است و بس. و توان ناگسستنی از آن الله است چون خدا ذوالقوة المتین است. لذا بعضیها گفتند منظور از « شدید القوی» خداست زیرا خدا ذوالقوة المتین است او شدید القوی است که معلم رسول الله است، نه پیک وحی، جبرئیل (سلام الله علیه) که گاهی میگوید: « لودنوت انملة لاحترقت». علیای حال رزق گرچه در قرآن به غیر خدا نسبت داد شد اما در طول رازقیت الله و به عنوان مجرای فیض رازقیت است. نه بدین معنی که دیگران هم رازقند و خدا هم رازق است منتها خدا خیرالرازقین است. دربارهی خلقت هم باید دانست، اگر خدا عدهای را خالق دانست و بعد فرمود خدا احسن الخالقین است یا خلقت را به عیسای مسیح (سلام الله علیه) نسبت داد. (تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی) (23) و این، نه به آن معناست که مسیح (علیهالسلام) هم بالذات خالق است و خدا هم خالق است منتها خدا خالقیتش بالاتر از خالقیت مسیح (علیهالسلام) است، نه! خالقیت مسیح (علیهالسلام) مجرای فیض خالقیت الله است روی توحید افعالی. لذا در قرآن فرمود: (اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ) اوست که همه موجودات را آفرید (خلقکم و ما تعملون) شما و ساختههای شما مخلوق اویید، چون خود شما هم از مجرای فیض خالقیت او جدا و بیرون نیستید. سراسر جهان یک خالق دارد و یک پوشش خلقی و همه و هرچه میکنند مخلوق اویند. گرچه با اختیار کار میکنند گرچه کارهای انسان از جبر دور است و از تفویض هم بر کنار. با اختیار کار میکند ولی این اختیار تکیه به قدرت الهی دارد. و به دست خداست.
چنین نیست که انسان در کارهایش مجبور یا مستقل باشد که خطر تفویض و استقلال بدتر از خطر جبر است بلکه انسان آزاد است نه مستقل است و نه مجبور بلکه مختار است.
مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار *** آن اختیار هم به کف اختیار اوست
گر وعده، دوزخ است و یا خلد غم مخور *** بیرون نمیبرند تو را از دیار دوست
که این بیت دوم از حریم بحث ما بیرون است. پس اگر قرآن کریم، کار خیری و امری وجودی را به غیر خدا نسبت میدهد در جای دیگر میفرماید: همهی این امور مال خداست. که دربارهی عزت، رزق، خلقت و قدرت فرمود. اگر خدا میفرماید: عدهای قویاند یا به آنها قوت دادیم تا « خُذُوا مَا آتَیْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ» (24) و مانند آن. در بخش دیگر میفرماید: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً (25). تمام قدرت از آن خداست. نه اینکه قدرت را خدا به دیگری یا دیگران تفویض کرده است و نه اینکه دیگران مستقلاً قدرت دارند و نه آنکه دیگران قدرت را از غیر خدا دریافت میکنند، هر سه محال است. پس اگر عیسای مسیح روح الله، (سلام الله علیه)، خالق شد مجرای فیض خالقیت الله است. او مظهر « محیی» شد، تا توانست پرندهای را زنده کند و مرغی را حیات بخشد وگرنه حیات جز به دست خدا به دست هیچ موجود دیگر نیست. پس مجموع آنچه در سورهی آل عمران و در سورهی مائده بیان شده که (فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِی) مشخص میکند خلقت و آفرینش همراه با احیا، مخصوص به خداست و دیگری یا دیگران اگر این کار را کردند مجرای فیض خالقیت و احیای الهی بودند. زیرا تمام این حیاتهای مقطعی که محفوف به دو مرگ است باید به حیاتی که از دو طرف بیکران است به نام (هو الحی الذی لایموت) تکیه کند و مستند بشود. اما دربارهی مرگ، فرمود: مرگ هم به دست احدی نیست هیچ کس نمیداند در چه مکان میمیرد و در چه زمان میمیرد. فرمود: (وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ) (26) هیچکس نمیداند در چه زمینی میمیرد. و هیچکس نمیداند فردا چه میکند نه هیچکس میداند در کدام زمین و مکان میمیرد. نه کسی میداند فردا چه میکند. لذا در سورهی کهف فرمود: (لاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ) به طور قطع نگو من فردا چنین میکنم مگر اینکه انشاءالله دنبالش باشد معنای این کلمه الا ان یشاء الله یا آنست که تو مشیت خدا را استثناء کنی یا جز خواسته خدا چیزی را نمیخواهی علیای حال، هیچکس نمیداند فردا چه میکند و هیچکس نمیداند در چه زمینی میمیرد. و از این دقیقتر هیچکس نمیداند در چه زمینهای میمیرد آیا در زمینهی ایمان رحلت میکند یا در زمینهی کفر یا نفاق هلاک میشود. با چه اخلاصی رخت برمیبندد؟ زمین مرگ و زمینهی مرگ به نام سوء خاتمه یا حسن خاتمه مجهول است. همانطور که آینده هم مجهول است. آن زمانی که (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ) (27) لحظهای که قابل تغییر و تبدیل نیست مجهول است. چه اینکه هیچ کسی نمیمیرد مگر به اذن خدا (وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلاً) (28) برای هر انسانی سرنوشت مشخصی است، کتاب مضبوطی است که با طی آن اجل و مدت مرگش فرا میرسد نه لحظهای جلو و نه لحظهای دنبال، میسر نیست. آن لحظه پیش خداست. فرمود: (هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ) (29) یعنی: خدا کسی است که اجلی را قضا کرد. اما آن اجل مسمی و مشخص، پیش خود اوست او تغییرناپذیر است (و أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ) نزد خداست. به تعبیر استاد علامهی طباطبایی (رحمة الله علیه) اگر چیزی نزد خدا بود از گزند تغییر و تبدیل محفوظ است زیرا در سورهی نحل فرمود: (مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ) (30) آنچه در دسترس شماست زوالپذیر است و آنچه عندالله است زوالناپذیر. اگر در سورهی انعام فرمود: اجل مسمای هر فردی نزد خداست و در سورهی نحل فرمود: هرچه نزد خداست ثابت است نتیجه آن میشود که اجل مسمی تغییرناپذیر است و آن اجلی است که با در نظر گرفتن علت تامهی مرگ تنظیم شده است اگر دعا نکند، اگر صدقه ندهد، اگر صلهی رحم نکند، اگر چیزهایی که در طولانی شدن عمر نقش دارد انجام ندهد، و اگر تمام این امور حساب شده باشد نه تنها مقتضی بلکه همهی این مقتضیها و رفع موانع یکجا به نصاب علیت تامه برسد دیگر آن مقطع مرگ تغییرپذیر نیست. پس نه مرگ و حیات به دست کسی است، نه کسی میداند در چه زمین میمیرد، نه میداند در چه زمان رخت برمیبندد، نه میتواند جلوی اصل مرگ را بگیرد، نه تا حال بشر توانست و نه از این به بعد هم میتواند. اینکه تاکنون نتوانست روشن است و اما اینکه از این به بعد هم نمیتواند. چون قرآن میفرماید: (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) (31) تمام افرادی که در جهان طبیعت بسر میبرند باید مرگ را بچشند. مرگ را بمیرانند نه مرگ آنها را بمیراند. هر فردی مرگ را میچشد و پشت سر میگذارد. نه آنکه خود نابود شود اگر این مرگ که به منزله آبی در قدح است و عصارهی زندگی او میباشد تلخ بود در هنگام رفتن دشواری احساس میکند و اگر شیرین بود در اثر سوابق خوب، او هنگام مرگ لذت و گوارایی را احساس میکند. پس اینچنین است که فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ) (32) که طبق این آیه در مرحله دنیا خلود محال است. و چون حیاتی که برای امتحان میباشد روی براهین عقلی برای نیل به هدف است پس مرگ باید باشد که انسان به مقصد برسد. اما اینکه فرمود: مرگ به دست کسی نیست به منافقین فرمود شما که دور از صحنه نشستید و توطئه میکنید و میگویید اگر این رزمندهها به میدان نمیرفتند کشته نمیشدند، شما اگر میتوانید مرگ را از حریم خود طرد کنید. منافقین نمیدانستند که مرگ و حیات به دست خداست چون دل آنها اعتقادی به خدا نداشت. چون اعتقاد با انفاق سازگار نیست. قرآن کریم وقتی جریان نبرد و جنگ را در صدر اسلام نقل میکند میگوید: اینها جنبهی آزمایشی دارد (وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا) (33) تا روشن بشود که منافق کیست؟ (وَقِیلَ لَهُمْ) به منافقین گفته شد: (تَعَالَوْا) بالا بیائید. پیامبر به امت میگوید بالا بیائید! امام هم به امت میگوید: بالا بیائید: بالا آمدن یعنی به دستورات الهی عمل کردن. (تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا) (34) یا قتال ابتدائی یا دفاع، یا بدءً در راه نشر دین یا به عنوان حمایت از وطن اسلامی به نبرد برخیزید و جنگ کنید و بیگانهها را برانید. منافقین میگویند ما این جنگ را شایسته نمیدانیم آن قتالی که سعادت را همراه دارد این نیست و اگر جنگ صالح و شایسته بود ما شرکت میکردیم. (قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ) (35) ما میآمدیم. اما قرآن میفرماید: منافق گرچه باطناً کافر است ولی در حال عادی نه جزء کفار است نه جزء مؤمنین (مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ) (36) پس در روز امتحان و آزمایش به کفار نزدیکترند (هُمْ لِلْكُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ) (37) چون آنها قلباً، کافرند و زمام آنها به دست دل است و دل آنان به کفر گرایش دارد لذا اینها در روز خطر به کفر نزدیکتر از ایمان خواهند بود و نیز (یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ) (38) میگویند با دهانشان چیزی را که در دل ندارند ولی (وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَكْتُمُونَ) آنگاه همین منافقین میگفتند ما به این رزمندهها گفتهایم: به میدان نروید: اگر نمیرفتند کشته نمیشدند. (الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا) (39). حرف ما را گوش ندادند رفتند و کشته شدند. قرآن میفرماید: (قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِینَ) (40) اگر میتوانید، مرگ را از خود طرد کنید ولی مرگ که شما را رها نمیکند، چه در بروج مشیده باشید، « یدرککم» شما را درک میکند و چه فرار کنید « یلاقیکم» شما را ملاقات میکند پس مرگ و حیات به دست خداست و او عامل حیات و ممات است و مقدور شما نیست. امیدواریم توفیق درک معارف اسلامی نصیب همهی ما بشود.