چگونه علم از درون جامعه برمی خیزد؟

ازآنجایی که دانشمندان نیز موجوداتی انسانی و اجتماعی هستند، فیلسوفان علم از همان ابتدا با یک مسئله‌ی بسیار مهم مواجه بودند: رابطه‌ی علم و جامعه چگونه است؟ آیا دانشمندان آگاهانه یا ناآگاهانه متأثر از علایق و عوامل اجتماعی
شنبه، 1 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه علم از درون جامعه برمی خیزد؟
 چگونه علم از درون جامعه برمی خیزد؟

 

نویسنده: رحمان شریف‌زاده




 

کتابشناسی: علم در جامعه / نوشته‌ی ماسیمیانوبوکی/ ترجمه‌ی مصطفی تقوی وعلی برزگر آگاه/240 صی

ازآنجایی که دانشمندان نیز موجوداتی انسانی و اجتماعی هستند، فیلسوفان علم از همان ابتدا با یک مسئله‌ی بسیار مهم مواجه بودند: رابطه‌ی علم و جامعه چگونه است؟ آیا دانشمندان آگاهانه یا ناآگاهانه متأثر از علایق و عوامل اجتماعی (روان‌شناختی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) هستند یا نه؟ همه‌ی فیلسوفان و متفکران علم، دراینکه علایق و عوامل اجتماعی تأثیرگذار هستند متفق‌القول اند، با این حال در اینکه این عوامل در کجا تأثیر می‌گذارند، یا در کجا نباید تأثیر بگذارند هم رأی نیستند. فیلسوفان علم قبل از کوهن، غیر از دیوید فِلِک، اغلب میان حوزه‌ی کشف نظریه‌ها و حوزه‌ی داوری آن‌ها فرق می‌گذارند. در حوزه‌ی کشف، عوامل اجتماعی تأثیرگذارند و تأثیر آنها اغلب غیرقابل اجتناب است، با این حال در مقام داوری، این شواهد تجربی هستند که منجر به انتخاب، تعین یا برتری یک نظریه بر نظریه‌ی رقیب می‌شوند. در این مقام، دانشمندان باید خود را کاملاً از علایق و عوامل اجتماعی بپیرایند، و توجه خود را تماماً معطوف به شواهد و ادله‌ی علمی کنند.
توماس کوهن دوگانگی مقام کشف و مقام داوری را از میان بر می‌دارد و راه را برای ورود عوامل اجتماعی در حوزه داوری نظریات نیز باز می‌کند. در نظر وی، وقتی ما همچون یک جامعه‌شناس و مورخ (نه همچون یک منطق‌دان یا فیلسوف) به علم می‌نگریم، می‌بینیم که تأثیر و حوزه‌ی اثرگذاری عوامل اجتماعی بیش از آن چیزی است که فیلسوفان قبلی تصور می‌کردند.
تغییر اساسی که در معرفت‌شناسی کوهن، به تبع فِلِک، روی می‌دهد این است که مفهوم «صدق مطلق» جای خود را به «صدق نسبی» می‌دهد. در نظر فِلِک و کوهن یک گزاره‌ی هیچگاه مستقل از چارچوبی (اجتماع فکری، پارادایم) که در آن حضور دارد صادق یا کاذب نیست. وقتی می‌گوییم «فضا منحنی است»، این گزاره به خودی خود، در خلأ نه صادق است نه کاذب، بلکه در پارادایم نیوتنی کاذب و در پارادایم فیزیک نسبیت، صادق است. بر این اساس، وقتی ما به یک انقلاب علمی نزدیک می‌شویم، جایی که دو پارادایم در مقابل هم قرار می‌گیرند، چه چیز است که منجر به پیروزی یک پارادایم بر دیگری می‌شود؟! از آنجا که دو پارادایم جهان را به شکل‌های متفاوتی مقوله‌بندی می‌کنند و می‌بینند، ما با یک قیاس‌ناپذیری ادراکی و روش‌شناختی مواجه خواهیم بود. دانشمندان مدافع دو پارادایم رقیب، به درستی زیر بار حرف یکدیگر نمی‌روند، از دعاوی یکدیگر دچار سوءفهم می‌شوند و حتی زبان آن‌ها در بخش‌هایی غیرقابل ترجمه به زبان پارادایم دیگر خواهد شد. در اینجا دیگر شواهد تجربی کاری از پیش نمی‌برند، هر کدام از دو پارادایم شواهدی له خود و علیه دیگری دارند! در اینجاست که کوهن می‌گوید گذر از یک پارادایم به پارادایمی دیگر مانند جهشی ایمانی است و مبتنی بر دلایل علمی و عقلی نیست. نقش عوامل اجتماعی (آینده‌ی کاری، بودجه‌ی دولتی، رشته‌های جدید، نیازهای عملی، وضعیت دیگر رشته‌ها، شخصیت و پرستیژ دانشمندان، مرگ و میر دانشمندان، افکار عمومی و ...) در موقع انقلاب علمی (که ممکن است چند سال به طول بینجامد) پررنگ می‌شود، و در نهایت این عوامل در پیروزی و تعین یک پارادایم و شکست پارادایم دیگر اثرگذار خواهند بود.
با این حال کوهن، هنوز به‌اندازه‌ی فِلِک در پذیرش نقش عوامل اجتماعی در علم پیش نرفته بود! (ص 63). کوهن تأثیر این عوامل در تعین نظریه‌ها را محدود به دوره‌ی انقلابی علم می‌کرد و در دوره علم عادی بیشتر به فیلسوفان قبل خود گرایش داشت اما فِلِک معتقد بود که جامعه حتی در دوره‌ی به اصطلاح علم عادی نیز نقش بازی می‌کند. فِلِک خود شناخت را زاییده‌ی اجتماع می‌داند: «شناخت وابسته‌ترین فعالیت انسان به اجتماع و اعلی‌ترین آفریده‌ی اجتماعی اوست.» (ص 65)
بعد از توماس کوهن، و متأثر از وی و فِلِک، رویکرد اجتماعی برای مطالعه‌ی علم غلبه‌ی کامل یافت. علی‌رغم اینکه جریان علم‌شناسی بعد از کوهن بسیارمهم است و فیلسوفان و جامعه‌شناسان زیادی در این زمینه نظریه‌پردازی کرده‌اند، در ایران منابع چندانی در این زمینه در دست نیست. ترجمه‌ی کتاب علم در جامعه به نظر می‌رسد تا حدی می‌تواند این خلِأ را پر کند. این کتاب در کل سه جریان اصلی مطالعات علم بعد از توماس کوهن، و چندین موضوع مرتبط با آنها را، به بحث می‌گذارد؛1. برنامه‌ی تمام عیار دیوید بلورو بری بارنز؛ 2. برنامه‌ی تجربی نسبی‌گرایی کالینز؛ و3. مردم‌شناسی علم کسانی جون برنو لاتور.
برنامه‌ی اول و دوم معمولاً «جامعه‌شناسی شناخت (معرفت) علمی» خوانده می‌شوند با این حال تفاوت‌هایی میان این دو برنامه هست. جامعه‌شناسی معرفت علمی، در مقابل یک نوع جامعه‌شناسی قد علم کرد که قبل از کوهن نیز وجود داشت؛ جامعه‌شناسی علم رابرت مرتون. چنانکه قبلاً گفتیم حتی پوزیتویست‌ها نیز از تأثیر عوامل اجتماعی آگاه بودند اما در مورد میزان و محل تأثیرگذاری آنها نظرات دیگری داشتند. آنها معتقد نبودند که این عوامل در خود محتوای علم تأثیر دارد (یا در صورت تأثیرگذاری، آن را یک انحراف از مسیر صحیح علم تلقی می‌کردند)، با این حال آن‌ها منکر این هم نبودند که علم به مثابه‌ی یک نهاد در جامعه حضور دارد و از دیگر ارگان‌های اجتماعی تأثیر می‌پذیرد یا برآنها تأثیر می‌گذارد، و با دانشمندان دارای یک سری علایق اجتماعی هستند. جامعه‌شناسی متناسب با این دیدگاه پوزیتویستی، همان جامعه‌شناسی علم نهادی رابرت مرتون است. کار مرتون دو محور اصلی داشت؛ در وهله‌ی نخست وی تلاش می‌کرد تا هنجارهای حاکم بر فعالیت دانشمندان را کشف کند. وی به این نتیجه رسید که 1. کل‌گرایی (ارزیابی علمی ربطی به نژاد، شخصی، طبقه‌ی اجتماعی و... ندارد)، 2. اشتراک‌گرایی (نتایج علمی به ‌اشتراک عموم گذاشته می‌شوند)؛ 3. صداقت و بی‌طرفی (دانشمند در پی کشف حقیقت است)؛ و 4. شکاکیت سازمان یافته (دانشمند همواره با دیده‌ی تردید به نظریات خود و دیگران می‌نگرد)، چنین هنجارهایی‌اند. محور دوم این بود که مرتون کلاً محتوای فنی علم را به کناری می‌گذاشت و معتقد بود که جامعه‌شناسی علم، تنها باید شکست‌های علمی را تبیین اجتماعی کند و تبیین موفقیت‌های علمی نه کار جامعه‌شناسی بلکه کار خود علم است. یعنی وقتی مشخص شد یک نظریه (مثلاً نظریه‌ی لیزنکو در بذرشناسی، یا نظریه‌ی بلاندو در مورد اشعه‌ی N)، نادرست از آب درآمده است آن وقت باید دنبال این بود که چه عوامل اجتماعی باعث شده است که دانشمندان به چنین نظریه‌ی نادرستی باورمند شوند. اما وقتی نظریه‌ای معقول و درست تلقی شود، جایی برای عوامل اجتماعی نیست بلکه این شواهد علمی هستند که موفقیت آن را تبیین می‌کنند.
هر دوی این محورها از سوی جامعه‌شناسان بعدی نقد شده‌اند؛ در مورد محور نخست، مثلاً سابقه‌ی علمی دانشمندان در پذیرش مقالات آن‌ها تأثیرگذار است، مقاله‌ی یک شخص گمنام (حتی اگر دارای محتوای خوبی باشد)، در نسبت با مقاله‌ی یک دانشمند شناخته شده (حتی اگر مقاله حاوی اشتباهاتی باشد) معمولاً احتمال پذیرش کمتری دارد. مقاله‌ی لرد ریلی فیزیک‌دان بزرگ، چون نامش بر روی مقاله نبود، در وهله‌ی نخست توسط انجمن پیشرفت علم انگلستان رد شد، به محض اینکه فهمیدند مقاله از ریلی است، مقاله‌ی وی فوراً پذیرش گرفت!(ص37)
اما نقد محور دوم کار مرتون است که جامعه‌شناسی معرفت علمی را شکل می‌دهد. جامعه‌شناسی معرفت علمی (برخلاف جامعه‌شناسی نهادِ علم)، چنانکه از نامش پیداست، می‌خواهد خود «معرفت علمی» را نیز جامعه‌شناسی کند. برنامه‌ی تمام عیار دیوید بلور مدعی است که نه تنها باید شکست‌های علم را تبیین اجتماعی کرد بلکه موفقیت‌های علم نیز باید تبیین اجتماعی شوند (ص 81). این اصل که به اصل تقارن مشهور است (در مقابل دیدگاه نامتقارن مرتون نسبت به نظریات شکست‌ها و موفقیت‌ها) مهمترین اصل برنامه‌ی تمام عیار است. در نظر وی (به تبع فِلِک و کوهن) دو جامعه‌ی خُرد علمی که نظریات آنها در مقابل هم قرار دارد کم و بیش به یک اندازه در کار علمی خبره هستند، هر دوی آنها از شواهد علمی و از واقعیت سخن می‌گویند، آنچه که در نهایت منجر به پیروزی یکی از آنها می‌شود را نباید در خود آزمایشگاه‌های آن‌ها جست، بلکه این عوامل بیشتر در بیرون از آزمایشگاه قرار دارند. درست مانند دو تیم فوتبال؛ علت پیروزی یک تیم این نیست که آنها قواعد بازی را بهتر می‌دانند بلکه علت بر می‌گردد به مربی خوب، سرمایه‌گذاری، هواداری و تشویق، بازیکنان حرفه‌ای و غیره. دانشمندان دو نظریه‌ی متقابل، کم و بیش به یک اندازه از قوانین و قواعد کار علمی آگاه هستند، آنچه که موجب پیروزی می‌شود این نیست که یکی به شواهد علمی دسترسی دارد و دیگری ندارد، هر دو برای کارشان شواهد علمی دارند (بحث قیاس‌ناپذیری ادراکی کوهن در اینجا مطرح است)، بلکه شخصیت و پرستیژ دانشمندان، سرمایه‌گذاری، ابزارهای آزمایشگاهی (آزمایشگاه مجهزتر)، گره خوردن نظریه با بازار، حمایت دولت، مطبوعات و افکار عمومی(2)، همگی در پیروزی یک نظریه نقش ایفا می‌کنند. کالینز در کتاب گلم: آنچه هر کسی باید در مورد علم بداند استدلال می‌کند که شخصیت شناخته شده آرتور ادینگتن در پذیرش نظریه‌ی نسبیت عام انیشتین نقشی مهمی ایفا کرد؛ ادینگتن برای مشاهده‌ی یک کسوف مهم در 1919 (برای مشاهده‌ی میزان انحراف نور یک ستاره در عبور از کنار خورشید) چندین عکس گرفت. وی بسیاری از عکس‌هایی که اتفاقاً مؤید نظریه‌ی نیوتن بود را به این دلیل که کیفیت آنها پایین است به کناری نهاد و نتیجه‌ی کار خود را مبتنی بر چند عکس محدود که مؤید انیشتین بود کرد. از آنجایی که وی فیزیک‌دان بسیار شناخته شده‌ای بود جامعه‌ی علمی نتایج کار وی را یک پیروزی برای انیشتین قلمداد کرد.
اختلاف کار هری کالینز با کسانی چون بلور و بارنز در این است که وی بیش از پرداختن تأثیر عوامل اجتماعی کلان، به مطالعه‌ی فرایند کار آزمایشگاهی و مباحثه و مناقشه‌ی میان دانشمندان می‌پردازد. در نظر وی، در کار آزمایشگاهی نوعی تسلسل با دور وجود دارد که وی آن را «تسلسل آزمون‌گر» می‌نامد: از یک سو درستی نظریه وقتی مشخص می‌شود که ابزارها به درستی کار کنند اما از سویی دیگر ما وقتی می‌فهمیم که ابزارها به درستی کار می‌کنند که نظریه درست از آب در آید! به نظر وی از این تسلسل با شواهد علمی نمی‌توان خارج شد چرا که شواهد خود نتیجه‌ی کار آزمایشگاهی هستند. وی سرانجام خروج از این تسلسل را نتیجه‌ی مذاکرات میان دانشمندان، که البته مملو از عوامل اجتماعی هستند، می‌داند (ص108).
برنامه‌ی لاتور (نظریه‌ی کنشگر شبکه) به نوعی مفهوم «اجتماعی» را باز تعریف می‌کند و از این جهت منتقد سرسخت جامعه‌شناسی معرفت علمی محسوب می‌شود (هرچند در این کتاب چندان به این تقابل پرداخته نشده است). در نظر لاتور موفقیت یا شکست نظریات را نباید با عوامل اجتماعی (انسانی) صرف تبیین کرد. به جای آن وی از شبکه‌ای از انسان‌ها و غیرانسان‌ها سخن می‌گوید. اتحاد یا ائتلافی از عوامل انسانی- اجتماعی (دانشمندان، پول، سیاستمداران، افکار عمومی و...)، و عوامل غیرانسانی (ابزارها، اشیائی چون میکروب، الکترون و...) منجر به پیروزی یک نظریه می‌شوند. این اتحاد از طریق فرایندی پیچیده، زمان بر و پر هزینه که وی به آن مذاکره برای «ترجمه» می‌گوید شکل می‌گیرد (ص 116). بر این اساس در نظر وی یک نظریه نه بدون همراه کردن کنشگران غیرانسانی موفق می‌شود و نه بدون همراه کردن یا قانع کردن کنشگران انسانی. یکی از مهم‌ترین اصول کتاب علم در کنش این است: سرنوشت یک گزاره در دست کاربران بعدی است. یعنی اگر یک نظریه‌ی طرح شده را کسی نخواند، یا توجه کسی را جلب نکند یا از سوی منتقدان رد شود، آن نظریه شانسی برای بقا نخواهد داشت. یک نظریه حاوی یک نیروی محرکه‌ی درونی نیست که همه را مجاب کند، بلکه به میزان متحدانی که جذب آن می‌شوند قدرت آن افزایش می‌یابد و به واقعیت بدل می‌شود.
بر این اساس اگر بتوان کار کسانی چون بلور، بارنز، شپین، پینچ و کالینز را بر ساخت‌گرایی اجتماعی معرفت علمی نامید (چرا که خود تعین معرفت علمی نتیجه و محصول فرایندها و عوامل اجتماعی است)، کار لاتور باید بر ساخت‌گرایی جمعی واقعیت علمی نام گیرد (چرا که جمعی از عوامل انسانی و غیرانسانی در کارند تا یک واقعیت علم شکل بگیرد).
به موازات بحث‌هایی که حول جامعه‌شناسی معرفت علمی شکل می‌گرفت، جامعه شناسان و متفکران، به پدیده‌ی مهم دیگری که همیشه همراه علم بوده، یعنی تکنولوژی، توجه نشان دادند. آنها می‌خواستند مطالعات جامعه‌شناختی خود را به تکنولوژی نیز تعمیم دهند. این تلاش منجر به شکل‌گیری جریانی تحت عنوان «مطالعات علم و تکنولوژی» شد. مطابق با برساخت‌گرایی اجتماعی و بر ساخت‌گرایی جمعی می‌توان از بر ساخت‌گرایی اجتماعی تکنولوژی (کار کسانی چون مکنزی، بایکر، ‌هاگ) و بر ساخت‌گرایی جمعی تکنولوژی )کسانی چون کالن و لاتور) سخن گفت. در هر دو جریان، تقارنی میان علم و تکنولوژی برقرار می‌شود، یعنی آن‌ها همان تحلیل‌هایی که در مورد علم به کار می‌بستند را در مورد تکنولوژی نیز بیان می‌کردند. جریان نخست معتقد است که این، عوامل اجتماعی هستند که در نهایت منجر به پیروزی و عمومیت یافتن یک نوع خاص از تکنولوژی یا از میان رفتن نوع دیگر می‌شوند، نه عوامل فنی صرف. کسانی چون بایکر با مطالعاتی که روی تاریخچه‌ی تحولی دوچرخه انجام دادند استدلال می‌کنند که به لحاظ فنی شکل‌های متفاوتی از دوچرخه می‌توانست ساخته شود و عمومیت یابد. اینکه این نوع خاصی درنهایت برساخت شد «نتیجه‌ی مذاکره بین گروه‌های اجتماعی» بود. (ص 137)
لاتور- نیز با به کاربردن واژه‌ی «تکنو علم» به جای «علم و تکنولوژی» درهم آمیختگی جدایی‌ناپذیر و همچنین لزوم مطالعه‌ی متقارن آن‌ها را گوشزد می‌کند. همانطور که علم به شکلی جمعی از طریق متحد شدن و پیوند یافتن شبکه‌ای از کنشگران انسانی و غیرانسانی بر ساخت می‌شود، تکنولوژی نیز به همین شکل ساخته می‌شود. دیزل برای ساخت موتور مورد نظرش (ایده‌ی اولیه)، با کنشگران انسانی و غیرانسانی زیادی متحد شد: اصول ترمودینامیک کارنو، کلوین، شرکت MAN و کرامپ، مهندس‌‌ها، ابزارها و دستگاه‌های متعدد، سیستم جدید ترکیب هوا و سوخت و...، وی بدون این شبکه هیچگاه نمی‌توانست کاری از پیش ببرد و نکته‌ی جالب اینجاست که پیوند یافتن با کنشگران جدید همیشه به تغییر خود ایده‌ی اولیه منجر می‌شود. در پایان کار موتور دیزل، مناقشه‌ی شدیدی در گرفت بر سر اینکه آیا موتور دیزل متعلق به دیزل است یا نه. مخالفان وی مدعی بودند که محصول نهایی با ایده‌ی اولیه تفاوت بسیار زیادی دارد و لذا امتیاز آن باید به مهندسانی داده شود که از ایده‌ی غیرعملی وی، یک موتور کار ساختند.

پی‌نوشت‌:

1- دانشجوی دکتری فلسفه‌ی علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
2- نویسنده به شکل نسبتاً مفصلی در فصل هفتم کتاب، از نقش افکار عمومی، و مطبوعات در فرایند کار علمی بحث می‌کند.

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.