نویسنده: کریستوفر فریمن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Science policy
در سطح تعیین خطمشیهای یا سیاستگذاری، سیاست علم را معمولاً خطمشیهایی تعریف میکنند که برای تأثیرگذاری بر تخصیص منابع برای فعالیتهای علمی و فنی، اثربخشی این تخصیص و پیامدهای اجتماعی آن، طراحی میشوند. در سطح پژوهش علمی، سیاست علم را میتوان چنین تعریف کرد: مطالعهی این فعالیتها که از تاریخ، اقتصاد، جامعهشناسی و فلسفهی علم و همچنین از مشاهدهها و تحلیلهای معاصر دربارهی فرایند سیاستگذاری استفاده میکند. استفاده از این اصطلاح در مورد فنآوری، ثبات و یکدستی ندارد. بعضی نویسندگان (و بعضی حکومتها) عبارت «سیاست علم» را منحصراً در مورد علم، به معنای اخص کلمه، به کار میبرند. بعضی هم آن را شامل سیاست علم و سیاست فنآوری میدانند. در اینجا همین معنای کلیتر مورد نظر ما است. تلاشهای بیثمری انجام گرفته تا عبارتهای دیگری، مثل «علمِ علم» (Goldsmith and Mackay, 1964) یا «خط مشی علمی» جایگزین «سیاست علم» شود ولی هیچکدام رواج پیدا نکرده است. اکثر دستاندرکاران، خواه در تحلیلهای نظری یا سیاستگذاریهای عملی، با تعابیری که ممکن است تأکید بیش از حدی روی قطعیت و انسجام در حوزهای بسیار غیرقطعی و مناقشهبرانگیز داشته باشند، راحت نیستند.
پیدایش سیاست علم به عنوان حوزهی متمایز و مهم سیاستگذاری و همچنین علاقهی علمی و پژوهشی، رابطهی تنگاتنگ با حرفهای شدن و ابعاد فعالیتهای گوناگون علمی و فنی، خصوصاً تحقیق و توسعه (R&D) دارد. در سدههای هفدهم و هجدهم نیز مسلماً سازمانهایی همچون انجمن سلطنتی، فرهنگستانهای علم و سایر انجمنها و نشریههای علمی در حال شکوفایی وجود داشت (price, 1963). بعضی از آنها اهمیت ملی آشکاری داشتند و نطفههای حمایت مالی و کمکهای حکومتی به نهادهای علمی حتی پیش از سدهی هفدهم نیز وجود داشت. حمایت از اختراع و ابتکار از طریق قوانین ثبت اختراع و تلاش برای محدودکردن انتقال دانش فنی نیز سابقهی چندقرنی دارد. اما در نیمهی دوم قرن نوزدهم بود که حرفهای شدن فعالیتهای تحقیق و توسعه و رشد سریع آنها موجب نیاز مبرم به سیاستگذاریهای منسجمتر و روشمندتر در کشورهای صنعتی پیشرو، خصوصاً آلمان و بریتانیا شد. پول و اندروز (poole and Andrews, 1972) نشان دادهاند که داخل شدن حکومت در این فرایند سیاستگذاری بین سالهای 1875 تا 1939 روبه رشد بوده است. در این جا میتوان خصوصاً به گزارش هشتم کمیسیون سلطنتی آموزش علمی و پیشرفت علم اشاره کرد که در آن 1875 پیشنهاد شده بود وزارت علوم تأسیس شود و پیشنهادهای گوناگون دیگری نیز ارائه شده بود که باید ظرف 30 تا 90 سال آینده به اجرا درمیآمد.
در هر حال، توجه حکومتها به علم پیش از جنگ جهانی اول، در جریان جنگ، و پس از آن همچنان روبه افزایش میرفت، و رقابت تجاری و نظامی محرک اصلی آن بود. ایجاد آزمایشگاههای تحقیق و توسعه، ابتدا در صنایع شیمیایی آلمان در دههی 1870 و بعدها در بسیاری از شرکتهای صنعتی دیگر، موجب تشدید رقابت تکنولوژیک شد و به رشد حرفهای گری در انواع و اقسام فعالیتهای علمی و فنی شتاب بخشید. در همین زمان گروههای علمی دانشگاهی و مدارس فنی مورد توجه فزایندهی صنایع و حکومت قرار گرفتند، چون نقش دوگانهی آنها به عنوان مجریان پژوهش و منبع آموزش کارکنان حرفهای فنی و علمی اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده بود.
همین آمیزهی جدید و به سرعت رو به رشد فعالیتهای حکومتی، صنعتی و علمی دانشگاهی بود که موضوع مطالعهی پیشگامانهی برنال دربارهی کارکرد اجتماعی علم (Bernal, 1939) بود. بدون شک این کتاب پرنفوذترین اثر دربارهی سیاست علم در نیمهی اول قرن بیستم بود. این کتاب به دو بخش تقسیم میشود که با علایق علمی نویسنده و پایبندی او به عمل سیاسی به عنوان شخصی مارکسیست، مطابقت دارد: «علم چه میکند» و «علم چه میتوانست بکند». برنال در بخش اول سعی داشت ابعاد همهی فعالیتهای تحقیق و توسعه را در بریتانیای آن زمان اندازهگیری کند. تا دههی 1950 حکومتها گزارشهای رسمی دربارهی تحقیق و توسعه و آمارهای مربوط به آن منتشر نمیکردند، و پس از این تاریخ بود که چنین گزارشهایی جزو بخشهای همیشگی آمارهای اجتماعی و ابزار تحلیلی مهمی در اکثر پژوهشهای سیاست علم شد. در بخش دوم کتاب، برنال پیشنهاد میکرد که میزان فعالیتهای تحقیق و توسعه و سایر فعالیتهای علمی مربتط با آن افزایش زیادی پیدا کند و منابع و هزینههای تحقیقاتی از ارتش و تسلیحات به اهداف رفاهی و انساندوستانه سرایز شود. پیشنهادهای او دربارهی افزایش میزان فعالیتهای تحقیق و توسعه، دست کم به لحاظ حجم آنها، با این که در آن زمان خیالپردازی و غیرعلمی به نظر میرسید، در واقع پس از جنگ جهانی دوم در اکثر کشورهای صنعتی تحقق پیدا کرد. پیشنهادهای اساسی برنال برای تغییر جهت و تجدید سازمان فعالیتهای علمی هنوز در انتظار تحقق و موضوعی شدیداً مناقشهبرانگیز است که شامل اهداف تحقیق و توسعهی صنعتی در شرکتهای بزرگ، و مسئولیت اجتماعی دانشمندان، برنامهریزی علمی و خطرهای فنسالاری میشود.
ایدههای برنال به سبب طرفداری او از برنامهریزی و تحسین کورکورانهی سیاست علم در اتحاد شوروی به شدت مورد انتقاد قرار داشت (برای مثال، Baker, 1942). با این حال، پافشاری او بر ضرورت نقش عمدهی حکومت در سیاست علم و تصور نسبتاً اتوپیایی او از سهم بالقوه عظیم و شگرف علم در فایق آمدن بر فقر و توسعهنیافتگی همچنان تأثیر شایانی بر پژوهشهای سیاست علم دارد. دستاوردهای شگرف پژوهش علمی در جریان جنگ جهانی دوم موجب شد که در سطح جهان همگان بپذیرند که علم یکی از نیرومندترین عوامل در جامعه است و نقش بسیار مهمتری نیز برای سیاست علم پذیرفته شد، به نحوی که پیش از جنگ و در فضای فکری اکثر کشورها چنین تحولی امکانپذیر نبود.
شوراها و کمیتههای مشورتی و تخصصی در دههی 1950 و 1960 رواج پیدا کرد و کمی بعد وزارتخانههای «علوم»، «علوم و آموزش» یا «علوم و فنآوری» از جنبههای عادی و متداول همهی حکومتها شد. سازمانهای بینالمللی نظیر سازمان آموزش، علمی و فرهنگی ملل متحد (UNESCO) و حتی بیشتر از آن، سازمان همکاری و توسعهی اقتصادی (OECD) نقش بسیار مهمی در استاندارد کردن آمارها (OECD, 1963a)، و تشویق پژوهش در خط مشی و مبادلهی تجربه در اجلاسهای وزیران ایفا میکرد (برای نمونه نک، OECD 1963a). این سازمانها همچنین مطالعه و بررسی دورهای دربارهی سیاست علم در چندین کشور عضو را ترتیب دادهاند که توسط «متخصصان» خارجی انجام میگرفت (سیاستگذاران و دانشپژوهان خارجی) و به این ترتیب بخشی از توجهی را که معمولاً به سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و خارجی حکومتها اختصاص مییابد به سمت علم برگرداند.
رشد پژوهشهای سیاست علم پس از این رشد سریع تحقیق و توسعه و نهادهای سیاست علم و در تعامل با آن اتفاق افتاد. پژوهش در سیاست علم، در گذشته و حال، هم توسط دانشپژوهان رشتههای مختلف (برای نمونه: Merton, 1973; Nelson, 1987; price, 1963) دنبال میشود و هم به صورت فزایندهای گروههای پژوهشی چندرشتهای در دانشگاهها یا جاهای دیگر آن را دنبال میکنند (برای نمونه نک، spiegel-Rosing and price, 1977). با این که نیروی اصلی این حرکت در ابتدا از جانب فیزیکدانانی همچون جیدی برنال یا زیستشناسانی مانند جولین هاکسلی بود، دانشمندان علوم اجتماعی رفتهرفته نقش فزایندهای در این میان یافتند و غالباً در گروههای پژوهشی چندرشتهای نظیر واحد پژوهش سیاست علم که در سال 1956 در دانشگاه ساسکس مستقر شد، یا مؤسسههای مشابهی در منچستر، هایدلبرگ، کارلسوروهه، ام. آی. تی، لینبورگ، توکیو و سایر مراکز، درگیر این پژوهشها شدند.
در میان جریانهای پژوهشی پرشماری که در دههی 1970 و 1980 شکوفا شد، تلاشهای روزافزونی انجام شد تا از «شاخصهای بازده» علم و فنآوری استفاده شود که شامل شاخصهای کتابنامهای نشر و ارجاع، آمارهای حق ثبت و سنجههای نوآوری و اشاعه بوده است. واضح است که این شاخصها هم ممکن است مورد سوءِ تعبیر و سوءِ استفادههای زیادی قرار گیرد، و هم میتواند سرنخهای مفیدی برای سیاستگذاری به دست دهد. به همین دلیل است که پژوهشهای زیادی به ارزیابی انتقادی و اصلاح این شاخصها اختصاص مییابد (برای مثال نک. Research policy, 1987). همراه با بلوغ پژوهش در سیاست علم، تأثیر دوجانبهی آن بر سایر رشتهها نیز افزایش یافته است؛ برای مثال، میتوان به تأثیر این پژوهشها در صورتبندی دوبارهی نظریهی اقتصادی از طریق اقتصاد تغییر فنی اشاره کرد (Dosi et al., 1988).
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م