تناسبهای معنایی در سوره‌ی کهف

شناخت تناسبهای معنایی میان نام سوره و موضوعات آن، و میان آغاز و پایان سوره، و میان بخشهای سوره و هدف آن، دارای فایده‌های ارزشمندی در شناخت حکمتها و اسرار نهفته در میان آیات گرانسنگ است.
پنجشنبه، 6 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تناسبهای معنایی در سوره‌ی کهف
 تناسبهای معنایی در سوره‌ی کهف

 

نویسنده: مصطفی مُسلِم
مترجم:‌ هادی بِزدی ثانی



 

شناخت تناسبهای معنایی میان نام سوره و موضوعات آن، و میان آغاز و پایان سوره، و میان بخشهای سوره و هدف آن، دارای فایده‌های ارزشمندی در شناخت حکمتها و اسرار نهفته در میان آیات گرانسنگ است.
تلاش خواهیم کرد تا گونه‌هایی از این تناسبها را - در هر یک از سه نوع یاد شده - ذکر کنیم.

نخست - تناسب معنایی میان نام سوره و موضوعات آن

برای این که وجه تناسب میان نام سوره و موضوعات آن را دریابیم، گزیری از این که نام سوره توقیفی باشد نیست؛ یعنی از سوی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ثبت رسیده باشد؛ پیامبری که از سر هوس سخن نمی‌گوید و این سخن، به جز وحی‌ای که وحی می‌شود نیست (نجم/ 3-2). در روایات [مربوط به سوره‌ی کهف] گذشت که سوره به نام سوره‌ی کهف و سوره‌ی اصحاب کهف، نامگذاری شده است. در نامگذاری نخست، نظر به مکانی است که در آن پناه جسته شده تا آن جوانمردان از آشوب و فتنه‌ای که اینان را سررسیده، در پناه باشند؛ پس در مکانی استوار و مستحکم پناه گرفتند که اینان را از جاسوسان پاس داشت و دین و اعتقادات ایشان را حفظ کرد.
اگر به این نام و به موضوعات سوره نظر افکنیم، همانا میان نام و موضوعات تناسب معنایی نغزی را می‌یابیم؛ آن کس که موضوعات مطرح شده در این سوره‌ی ارجمند را به تدبر نشیند و بدان پناه جوید، او را همچون غاری باشد که از همه فتنه‌ها و آشوبها مصون است، چنان که این مهم را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد فرمود؛ با وجود این، اگر چه غاری که آن جوانان بدان پناه جستند، غاری محسوس و مادی بود، لیک غاری که خواننده این سوره در آن پناه می‌گیرد، غاری است معنوی از توجه پروردگار پاک و والا، و حفاظت و نهان داشتن او؛ از این است که فتنه‌ها و غوغاهای سربرآورده، در او اثری نمی‌نهند هر چند همچون پاره‌های شب تار باشند.
زمانی که به نام دیگر سوره (سوره‌ی یاران غار (اصحاب کهف)) بنگریم، می‌بینیم که این شخصیتها، یاران و اصحاب عقیده و باور درست، و بینشی استوار هستند که در نامگذاری این سوره، مد نظر قرار گرفته‌اند. و اگر به این جوانان بنگریم: [این مهم در این گفته‌ی پروردگار والاست:] «... آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان یمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. و دلهایشان را استوار گردانیدیم، آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم» (کهف/ 13-14).
اینان را می‌بینیم که دیدگاه و جایگاه کسانی را تجسم می‌بخشند که به ارزشهای درست چنگ آویخته‌اند؛ کسانی که دارای معیار و سنجه‌ای الهی‌اند برای سنجش امور دارای ایمان و شهامت در حق‌گویی‌اند، دارای منطق درست و دلیل و برهان اقناع کننده‌اند، و برخوردار از لابه و ناله به سوی پروردگار پاک و والا، و توانمند در بر گرفتن اسباب خارجی در نبرد با باطل.
در پس همه‌ی این موارد، عنایت و توجه الهی است به اینان و مسخّر ساختن بخشی از هستی برای پاسبانی و حفاظت از ایشان و آنگاه پیروزی تبلیغاتشان، هر چند پس از مدتی.
یاران غار، نمونه‌ای‌اند بی مانند در پایداری در برابر باطل؛ و عملکرد و نگرش اینان، مثالی است برای هر آن کس که در دین خود، به رنج و شکنجِ آزمون گرفتار می‌آید. از این رو، چنین نامگذاری‌ای با موضوعات سوره‌ی کهف تناسب دارد، چه این که عنصری بشری را تجسم می‌بخشد که به آزمایش نهاده شده است - و خداوند به مراد خویش و به راز و رمزهای کتابش، آگاهتر است.

دوم - تناسب معنایی میان آغاز و پایان سوره

نه تنها تناسبهای معنایی میان آغاز سوره‌ی کهف و پایان آن، فراوان و روشنند، بلکه کم و بیش می‌توانیم گفت که حقایقی که در آغاز سوره بیان شده، به تمامی، در پایان سوره و با سبکی دیگر، تکرار شده‌اند. در آنچه در زیر می‌آید، بخشی از این تناسبات و روابط معنایی را یاد می‌کنیم:
1. در آغاز سوره، بیان حمد بی چند و چون خداوند است و اوست که تنها شایسته‌ی این حمد و ستایش بی‌چند و چون است. دلیل این سخن، آن است که وی این کتاب شکوهمند، قرآن، را برای به در کردن مردمان از تاریکی به سوی فروغ، بر بنده و فرستاده‌اش، محمد، فرو فرستاد. این حمد بی‌چند و چون، در نخستین آیه‌ی سوره آمده است: «ستایش خدایی را که این کتاب [آسمانی] را بر بنده‌ی خود فرو فرستاد و هیچ گونه کژی در آن ننهاد» (کهف /1).
پس این آیه، ستایشی است خداوند پاک و والا را به دلیل کارهایش؛ و راهنمایی است بندگان را در روی آوردن به سوی او با ذکر و سپاس و پرستش که شایستگی‌اش را دارد.
در پایان سوره، مختص بودن خداوند پاک و والا به پرستش، ذکر، سپاس و دیگر کارهای شایسته، آمده است؛ این مهم در این گفته‌ی پروردگار والاست:
«... به سوی من [محمد] وحی می‌شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد، و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد» (کهف/ 110).
بدین سان است که سوره با خداوندگاری و الوهیت آغازیده و با ذکر پروردگاری و ربوبیت پایان یافته است.
2. وحی فرود آمده از سوی پروردگار پاک و والا: از این موضوع، در آغاز سوره، با ساختهای «اَنزلَ، الکتاب» تعبیر شده است.
در پایان سوره، از این موضوع، با ساختهای «کلمات ربّی، یُوحی، اِلَیَّ» تعبیر شده است؛ کتابی که خداوند بر بنده و فرستاده‌اش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرو فرستاده، بخشی از کلماتی است بی شمار:
بگو: "اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً دریا پایان می‌یابد، هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم"» (کهف/109).
3. بیان حقیقت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و این که وی از آدمیزادگان و بندگان خداوند است که با دیگران در ظاهر، شیوه‌ی زندگی، و حوادث و پیشامدهایی که برای وی رخ می‌دهد، تفاوتی ندارد. با وجود این، وی به دلیل آن ارتباطی که از راه وحی با آسمانیان (ملأ اعلی) دارد، از دیگران ممتاز است. این مطلب، در آغاز سوره، در این گفته‌ی پروردگار والا آمده است. این کتاب [آسمانی] را بر بنده‌ی خود فرو فرستاد». بنابراین، آن کس که بر او وحی فرود آمده، بنده‌ای از بندگان خداوند است، لیک نزول کتاب [قرآن] بر او، از سوی پروردگارش، برای وی، این ویژگی و امتیاز را قرار داده است. [در آیه‌ی نخست] اضافه‌ی «عبد» به ضمیری که به واژه بشکوه «الله» برمی‌گردد، (عَبدهُ)، نیم نگاهی است احترام آمیز و بزرگوارانه؛ نیز در تقدیم جارو مجرور (علی عبده) بر (الکتاب) است گونه‌ای تکریم و بزرگداشت. بیان حقیقت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و این که وی آدمیزاده‌ای است که از جز خود به چیزی متمایز و ویژه نیست مگر به وحی، آشکارا در پایان سوره در این گفته‌ی پروردگار والا آمده است: «بگو: من [محمد] هم مثل شما بشری هستم، ولی به من وحی می‌شود...» (کهف/ 110).
4. تعیین وظیفه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): این وظیفه، دو بخش دارد:
الف) نویدگری به مؤمنانی پرهیزگار که در خوی و منش و در شیوه‌ی زندگی، پایبند به رهنمودهای الهی‌اند؛ و این نوید و بشارت، همانا جاودانگی در بهشت‌های خرم است.
ب) بیم دهی و هشدار به آنانی که آنچه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش داشته، دروغ شمرده‌اند و برای خداوند، همتایان و همبازانی را برگرفته‌اند؛ هشدار به این که سرنوشت شوم اینان، همانا دوزخ است؛ بدا دوزخ که منزل و توقفگاه است!
این وظیفه با دو بخش، در آغاز سوره در این گفته‌ی پروردگار والا ذکر شده است:
«... [و قرآن] مؤمنانی را که کارهای شایسته می‌کنند نوید بخشد که برای آنان پاداشی نیکوست. در حالی که جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود (کهف/2-3).
و در این گفته‌ی پروردگار بزرگ:
«[و قرآن فرود آمد] تا کسانی را که گفته‌اند: خداوند فرزندی گرفته است هشدار دهد» (کهف/4).
همچنین این وظیفه با دو بخش آن، در پایان سوره، در این گفته‌ی پروردگار والا آمده است: «بی گمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، باغهای فردوس، جایگاه پذیرایی آنان است. جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمی‌کنند» (کهف 107-108). (1)
و هشدار در این گفته‌ی پروردگار والا آمده است:
«... ما جهنم را آماده کرده‌ایم تا جایگاه پذیرایی کافران باشد» (کهف/ 102).
و در این گفته‌ی پروردگار والا:
«این جهنم، سزای آنان است، چرا که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند» (کهف /106).
5. آبشخور دریافت شناخت: نتایج درست، نتیجه‌ی شیوه‌های درست و رهیافتهای صحیح در اندیشه و استدلال و برهان است.
لیک اگر رهیافتهای فکری، نادرست باشند و شیوه‌ها، گنگ و بی معنا، بی هیچ گمانی، نتایج، باطل و نادرست خواهند بود.
از این است که در آغاز سوره‌ی کهف، اشارتی است به شیوه‌ی درست دریافت و فهم؛ شیوه‌ای که همانا وحی‌ای است فرود آمده از سوی خداوند پاک و والا بر پیامبرانش:
«... و [خداوند] هیچگونه کژی در آن ننهاد. راست و درست...» (کهف 1-2).
همچنان که در این گفته‌ی خداوند، اشاراتی آمده به شیوه‌ی نادرست دریافت:
«نه آنان و نه پدرانشان به [آنچه ادعا می‌کند] دانشی ندارند. بزرگ سخنی است که از دهانشان برمی‌آید. [آنان] جز دروغ نمی‌گویند» (کهف /5).
بنابراین، جهل و نادانی و تقلید از پدران - با وجود گمراهی و متوسل شدنشان به دروغ - شیوه‌ی شناخت از نگاه اینان بوده و منجر به آن گشت تا چیزی بگویند که خرد محالش می‌شمارد و فطرت پاک آن را پس می‌زند و حقایق عینی دروغش می‌انگارد؛ یعنی این سخن که: «خداوند فرزندی برگرفته است»؛ چنین مباد! پاک و بس والاست خداوند از آنچه ستم پیشگان می‌گویند.
در پایان سوره نیز، یادآوری این دو شیوه‌ی فهم آمده است:
شیوه‌ی درست و صحیح، از خلال اشاره به کلمات خداوند پاک و والا و وحی آن به بنده و فرستاده‌اش، ذکر شده است. مضمون این وحی چنین است:
«... خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد، و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد». (کهف/110).
و شیوه‌ی نادرست در فهم معرفت و شناخت، در پایان سوره، و در این گفته‌ی خداوند والا ذکر شده است:
«[و جهنم را بنمایانیم] به همان کسانی که چشمان [بصیرت] شان از یاد من در پرده بود، و توانایی شنیدن [حق] نداشتند. آیا کسانی که کفر ورزیده‌اند پنداشته‌اند که می‌تواند به جای من، بندگانم را سرپرست بگیرند؟ ما جهنم را آماده کرده‌ایم جایگاه پذیرایی کافران باشد.»
بگو: آیا شما را از زیانکاران مردم آگاه گردانیم؟ [آنان] کسانی‌اند که کوشش آنها در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می‌پندارند که کار خوب انجام می‌دهند، (کهف/104-101).
اینان ابزار شناخت را وانهاده‌اند؛ پس بر دیدگانشان حجابی است و گوشهایشان به سنگینی افتاده است، و بدین‌سان، آیات و نشانه‌های پراکنده‌ی خداوند را در آفاق و انفس تدبر نکردند و کتاب خدا را که برای هر بصیری گشوده است، نخوانده‌اند که‌ هان! این آیات آفریدگان خداوندند در این هستی وسیع. اندیشه‌ی کوتاه اینان، آنان را واداشته تا سود و زیان خود را با مخلوقات و آفریدگان پیرامونشان مرتبط سازند و بندگان خدا را- و نه او را - دوستان و یاریگران خود شمارند؛ اینان گمان می‌کند که بدین سان کاری نیک انجام می‌دهند - ناکاما که گمان اینان است!-؛ پس شریکان ایشان برای خداوند، تکذیب فرستادگان خدا و انکار رستاخیز پس از مرگ را برایشان به رنگ و نیرنگ، می‌آرایند؛ از این است که ایشان را دوزخ، منزلگاه باشد.
6. ارزش راستین زندگی دنیا و رویدادهای آن از اصول بنیادین و استوار در باور اسلامی، آن است که سرنوشت و فرجام زمین و مخلوقات آن، نابودی و مرگ است و این زندگی بر این سیاره‌ی خاکی، زندگی‌ای است گذرا، و حکمت وجود آن، آزمایش و امتحان است؛ این زندگی کشتزار آخرت است، پس آنچه آدمی در آن کارَد، بار و بَرَش را در زندگی واپسین، خواهد دروید.
مقصود از لذتها و کامه‌های این زندگی، قرار دادن آنهاست به عنوان وسیله و ابزاری برای زندگی ماندگار. این لذات، اگر چه ارتباطی با ارزشهای درست و جاوید ندارند، لیک از میان می‌روند و با نابودی آنچه بر زمین است، نابود می‌گردند؛ لذاتی که وبال گردن کسانی است که خداوندگار آن لذتها و کامه‌ها بوده‌اند.
این حقیقتی است که سوره‌ی کهف در آغاز و پایان خود، به گونه ای اعجازآمیز، بیان داشته است. در آغاز سوره، آمده است: «در حقیقت، ما آنچه را که بر زمین است، زیوری برای آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند. و ما آنچه را که بر آن است، قطعاً بیابانی بی گیاه خواهیم کرد» (کهف/7-8).
سرنوشت و فرجام آنچه اهل دنیا بدان دل بسته‌اند و آن را بر هر چیزی برتر نشانده و چونان معیار و سنجه‌ای برای فضیلت و بزرگی نهاده‌اند [در قرآن و حدیث] بیان شده است. تمامی اینها، در ترازوی خداوند به روز قیامت، نه تنها ارز و ارجی ندارد، بلکه نابود شده و بر باد فنا رفته است:
«[آری!] آنان کسانی‌اند. که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت برای آنها [قدر و] ارزشی نخواهیم نهاد» (کهف /105) (2).
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:«دنیا، ملعون است، آنچه در آن است شوم و ناپسند است، مگر یاد خدا و آنچه او دوست دارد (3)». همانا، آن کس که همّ و کوشش خود را به دنیا مصروف دارد و دنیا را مهمترین خارخارش نهد و نهایت شناخت و آگاهی‌اش؛ به راستی که زندگی حقیقی را تباه کرده است:
«این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست، و زندگی حقیقی همانا [در] سرای آخرت است؛‌ای کاش می‌دانستند» (عنکبوت/64).
آنچه گذشت، بخشی از حقایقی بود که در آغاز و پایان سوره‌ی کهف (4)، آمده است. بنابراین، آن کس که در باور و شیوه‌ی زندگی، بدان ملتزم گردد، آن سوره، برایش نوری باشد که راه را برای وی آشکار می‌دارد و سنجه و معیاری فرادستش می‌دهد که بدان، میان درستی و نادرستی جدایی می‌افکند. شاید این سخن، گوشه‌ای از راز و رمز این گفته‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را هویدا سازد که: «آن کس 10 آیه از آغاز سوره‌ی کهف را حفظ کند، از دجال، مصون ماند»، و در روایت دیگر است که: «آن که ده آیه از پایان سوره‌ی کهف را بخواند، از آشوب دجال محفوظ ماند».
حکمت ارتباط میان آغاز با پایان سوره، آن است که هر آن کس حقیقت دنیا و زیور و زینت آن را دریابد و به شیوه‌ی درست در دریافت شناخت پی برد و بداند که نیکیهای ماندگار در پاداش و آرزو بهترینند، - به اذن پروردگار - دنیا غره و فریفته‌اش نسازد و مال و منال از بین رفتنی آن، زیانی به او نرساند و درمی‌یابد که آنچه نزد خداست، بهترین و پایاترین است.

سوم: تناسب معنایی میان بخشهای سوره و هدف آن

پیشتر، اهداف سوره‌ی کهف را یاد آوردیم و یکی از آنها را برگزیدیم تا چونان محور بحث و پژوهش خود در تفسیر موضوعی سوره، قرار دهیم؛ و گفتیم که بخشهای سوره، برای بیان و توضیح هدف، بر گرد آن هدف می‌چرخند. بنابراین، ارتباط و پیوند معنایی میان بخشهای سوره‌ی کهف و «ارزشها» [موضوع مورد بحث ما] چیست؟
در توجیه گزینش عنوان بحث: «ارزشها در پرتو سوره‌ی کهف» ذکر کردیم که هر آن کس حقایقی را که در سوره‌ی کهف آمده است، دریابد، معیار و سنجه‌ای را فرادست می‌آورد که به کمک آن، میان درست و نادرست، و حق و باطل، جدایی می‌افکند. از آنجا که موضوع اثبات راستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت و تبلیغ، از اهداف بنیادین و محورهایی است که سوره به گرد آن می‌چرخد، سوره‌ی کهف به معیاری رهنمونمان می‌گردد که همانا معیاری است قطعی و تعیین کننده که به کمک آن، راستی این دعوت و صداقت و حقانیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را که این دعوت را پیش داشته، درمی‌یابیم.
زمانی که این مهم را دریابیم و این هدف را مشخص سازیم، ارتباط میان تمام بخشهای سوره و میان هدفی که سوره بیان داشته و به تقریرش پرداخته، برایمان آسان می‌گردد. چهار داستانی که در سوره‌ی کهف آمده است، در کنار آغاز و پایان آن، بخشهای اصلی سوره‌ی کهف را تجسّم می‌بخشند.
آغاز و پایان سوره، دربردارنده‌ی ارزشهایی درست هستند که بدان، امور سنجیده می‌شوند، که در بحث تناسبهای معنایی میان آغاز و پایان سوره، سخن آن گذشت.
لیک بخشهای چهارگانه‌ی دیگر، یا به گونه‌ای دقیقتر، داستانهای چهارگانه در سوره، پیوند و ارتباط معنایی استواری نیز با هدف سوره دارند، بدین‌سان که:
- داستان یاران غار و نیز داستان ذوالقرنین، دارای ارتباطی روشن با هدف سوره است، چه هر دو داستان، به منزله پاسخی هستند برای پرسشی که متوجه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، چنان که در سبب نزول آمده است.
- داستان صاحب دو باغ نیز از جهت نکوهش قریشیان در اصل برانگیختن پرسش از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن در ارتباط است. آنچه در زیر می‌آید. تفصیل این مورد است:
قریشیان برای اطمینان از صداقت و راستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیازی به چنین پرسش و استفساری نداشتند، چه محمد در میان اینان از کودکی زیسته است و چونان جوانی بُرنا در سرزمینشان، بالیده و آنگاه به پیری رسیده است؛ اینان آشناترین مردمان به تمامی ویژگیها و خصایل اویند و می‌شاید که مرجع عادلی باشند که مردم درباره‌ی خوی و منش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن رجوع کنند. این مطلب، حقیقتی است که بر زبان برخی بزرگان اینان، در هنگامه‌های توجه و اندیشه‌ورزی‌شان، جاری شده است:
ابن هشام گوید: ابن اسحاق گفت: نضربن حارث برخاست و گفت: ای گروه قریش! سوگند به خدا! شما را امری فرا رسیده که دیگر رنگ و نیرنگی در آن نتوانید داشت. محمد در میان شمایان، نوجوانی بود خوشایندترین، راستگوترین و امانتدارترین؛ تا آن که در میانتان به پیری رسید و شمایان موی سپید پیری را در میان موهای شقیقه‌اش دیدید، و او برایتان چیزی آورد که اینک هست و شمایان گفتید: افسونگر است؛ به خدا سوگند که او افسونگر و جادو پیشه نیست که به راستی جادوگران را دیده‌ایم و فوت و گره‌های اینان را. گفتید: پیشگویی است؛ سوگند به خدا که وی پیشگویی فال‌بین نیست که به راستی رمالان و رعشه‌هایشان را دیده‌ایم و ورد آهنگینشان را شنیده. گفتید: شاعری است؛ به خدا سوگند که وی چامه سرا نیست، که همانا شعر را شناخته‌ایم و انواع آن را به تمامی شنوده‌ایم: هَزج آن را و رَجَز آن. و گفتید: دیوانه ای است؛ سوگند به خدا که او دیوانه نیست، که به راستی، دیوانگی را دیده‌ایم، پس او را نه تنگی نفس دیوانگی است و نه مالیخولیا و نه آشفتگی خرد.‌ای گروه قریش! در کار خود بنگرید؛ سوگند به خدا که امر مهم و بزرگی شما را سررسیده است (5)».
این گفتار یکی از بزرگان قریش درباره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. سخن دیگری از اینان درباره‌ی قرآنی است که بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمده است:
«خدا را سوگند که قرآن را حلاوت و شیرینی است و آن را زیبایی و فریبندگی، همانا، ریشه‌اش، گَشن بیخ است و شاخه‌هایش پربار؛ راستی را که فراتر است و نه فروتر. چیره است و کوبنده؛ آن، سخن آدمی نیست (6)».
این گواهی راست و بر حق، از آن ولید بن مغیره بود به هنگام صداقت با خویش.
با وجود آگاهی این مردم به راستگویی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و راستی دعوتش، در فرو خفتن نور حق، به هر وسیله‌ای که اینان را ممکن بود، تلاش می‌کردند. اینان بر دیدگاه ستیزه‌خویانه و دشمنانه‌ی خویش پای می‌فشردند و به هر دلیل و برهانی که بود - هر چند پوچ و ناسازگار با دریافتها و گرایشهای فطری‌شان - در توجیه دیدگاهشان می‌کوشیدند. علتی که اینان را به این کار می‌کشاند، همانا آشفتگی و پریشانی معیارهای ارزشها در نگاه اینان بود؛ جاه و مقام، و عشق مال و ثروت، دیدگان اینان را تا آنجا کور کرده بود که به این ارزشها تنها از خلال آنها می‌نگریستند؛ این ارزشهای دروغین، همان است که اینان را واداشت تا خواستار دور کردن مستمندان مسلمانان و ناتوانان ایشان از مکان نشستن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشند تا مبادا مردم اینان را ببینند که با بندگانی مستضعف نشسته‌اند و بدین کردار ایشان را بنکوهند.
مُثل چنین کسانی در فرو خفتن فروغ فطرتشان و چیرگی مستی ثروت و جاه بر بینششان، همانند مُثل صاحب دو باغی است که غرور مال و بادسری جاه، و فزونی دارایی و فرزند، کورش کرده بود و در نتیجه، به پروردگار خود که وی را از خاک و آنگاه از نطفه و سپس مردی راست اندامش ساخت... کفر ورزید.
بنابراین، داستان [صاحب دو باغ] با دیدگاه و موضع قریش که کسانی را به نزد یهودان مدینه فرستادند تا درباره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و دعوت او پرسش کنند، پیوندی استوار دارد. اگر اینان دارای خرد و اندیشه و فطرتی پاک بودند، به هیچ روی، به چنین کاری که آشکار کننده‌ی کودنی و کینه توزی اینان بود، دست نمی‌یازیدند، چه اینان را نشانه‌هایی بود از راستی و درستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در رفتار و سلوکش؛ و اینان برتری عقلانی محمد، پاکدامنی، خوی و منش به آیین، تعالی اخلاق و امانتداری بسیار او را می‌دانستند؛ چیزی که اینان را از عزیمت به مدینه و پرسیدن از یهود بی نیاز می‌ساخت.
افزون بر توانمندی زبانی اینان در دریافت و درک شیوایی و رسایی کلام، خود خداوندان سخن بوده‌اند؛ برخی از ایشان زبان آوران و سخنورزان جشنها و اجتماع‌هایشان بوده‌اند و برخی چامه‌سران و شعرگویان موسم حج، از این رو در تاب و توان اینان بوده است تا حقیقت [زبانی] قرآن را درک کنند و دریابند که همانا، قرآن، گفته‌ی آدمی نیست.
- داستان موسی و خضر (علیهما السلام) نیز با هدف سوره پیوندی استوار دارد؛ چه این داستان، خود، توبیخ و سرزنشی است یهودانی را که طرف دوم معادله‌ی درستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را تشکیل می‌دادند.
گروه قریش برای بررسی صدق و درستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت راستینی که آورده است، از یهودان، پرسشهایی تاریخی و علمی فرا گرفتند.
لیک پرسشهای عجزآمیز، همیشه ابزار خوبی برای شناخت حقیقت نیست. شایسته بود یهودان که همانا نخستین اهل کتابند و دارای رهنمودها و وحی الهی، پس از پرسش از گروه قریش درباره‌ی دقایق زندگی و ویژگی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در زندگی وی می‌اندیشیدند؛ آن سان که قیصر رم، به هنگام سؤال از ابوسفیان درباره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین کرد. (7) می‌برازید یهودان در رهنمودهایی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است، اندیشه می‌کردند و آن را با آنچه خود داشتند، به سنجش می‌گذاردند؛ همانگونه که نجاشی - که خدایش از او خشنود باد - چنین رفتار کرد (8)؛ [یهودان] را می‌شایست که چنین کنند] تا پس از آن، درباره‌ی دعوت و تبلیغ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به داوری می‌نشستند. این دو کار، دو شیوه‌ی درستی است که بایسته است یهودان در پیش گیرند. با وجود این، ندانستن چنین آموزه‌هایی غیبی، دلیلی بر نادرستی کسی که پرسیده شده، [و در پاسخ وامانده] نیست؛ موسی(علیه السلام) که خود از همه‌ی پیامبران بنی اسراییل، بزرگترین است و از رسولان اولواالعزم، و مایه‌ی نازش و بالِش همه‌ی یهودان در سفر خود با خضر (علیه السلام) نسبت به سه چیز، اظهار نادانی و جهل کرد، و با این حال، این مورد، نه تأثیری در جایگاه وی در نزد بنی اسراییل گذارد و نه در اذهان مسلمانان، و کسی نگفت که جهل او به این امور، در صدق و راستی او در پیامبری‌اش و مقام و جایگاهش در نزد پروردگارش، تأثیری گذارده است... پس‌ ای گروه یهودان! از چه روی، چنین استفسارات و پرسشهایی را وسیله‌ای می‌نهید در تشکیک دعوت راستینی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است؟
اگر قریش به چنین موضع و نگرشی پناه جسته‌اند، از آن رو بود که معیارها و سنجه‌های اینان نادرست بود، نه اهل دانش و علم بودند و نه دارای کتابی آسمانی، و فروغ فطرتشان به خاموشی گراییده بود. لیک در نزد شمایان [ای گروه یهود]! معیارهای وحی‌ای آسمانی است - که دست شما به تحریف و عیبناکی آن، یازیده نشده! - و به کمک آنها امکان ارزیابی تبلیغها، نگرشها، شخصیتها و شناخت راستگو را از جز او، دارید.
از این بعد نیز می‌بینیم که داستان موسی و خضر (علیهما السلام) پیوندی استوار دارد با هدف سوره‌ی کهف، ارزشهای درستی که این سوره دربردارد، و معیارها و سنجه‌های نادرست و ارزشهای دروغینی که کژروان و تباه‌گران، برپا داشته‌اند. بدین‌سان، تمامی داستانهای چهارگانه - که بخشهای اصلی سوره را شکل می‌دهد - در رویارویی با دعوت حق، توجه را به آنچه باید و شاید، جلب می‌کند، و ارزشهایی راستین را می‌نمایاند که چونان معیار و سنجه‌هایی برگرفته می‌شود، برای بازشناخت حق و راستی و درستی از جز خود.
داستانهای چهارگانه در سوره‌ی کهف، علتهای بنیادین فتنه و آشوب در زندگی گیتی را در برگرفته است: آشوب افکنی زمامداران، آشوب انگیزی رنگ و مال، آشوب دانش و اسباب مادی.
از این است که خواندن سوره‌ی کهف، چونان نوری روشنگر و درمانی است مؤثر در تمامی فتنه‌ها و آشوبها. هنگامی که ارزشهای این امور [آشوب انگیز] در پرتو باور به خدا و روز واپسین، فهمیده شود، شخص مؤمن و باورمند، درمی‌یابد که این ارزشها - تا زمانی که در ارتباط با ایمان به خدا و امید پاداش او در روز قیامت نباشند- ارزشهایی‌اند ساختگی و نیرنگباز.
بدین‌گونه است که تجسم بخشیدن ارزشهای راستین سوره‌ی کهف در عقیده و رفتار و کردار، پناهی است از همه‌ی فریبها و نیرنگها و در رأس آنها، آشوب مسیح فریفتار، دجال.

آغاز سوره‌ی کهف

«به نام خداوند رحمتگر مهربان. ستایش خدایی را که این کتاب [آسمانی] را بر بنده‌ی خود فرو فرستاد و هیچگونه کژی در آن ننهاد. [کتابی] راست و درست، تا [گناهکاران را] از جانب خود به عذابی سخت بیم دهد، و مؤمنانی را که کارهای شایسته می‌کنند، نوید بخشد که برای آنان پاداشی نیکوست. در حالی که جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود. او تا کسانی را که گفته‌اند: خداوند فرزندی گرفته است، هشدار دهد. نه آنان و نه پدرانشان به این [ادعا] دانشی ندارند. بزرگ سختی است که از دهانشان برمی آید.
[آنان] جز دروغ نمی‌گویند. شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیری [کار] شان تباه کنی، در حقیقت، ما آنچه را که بر زمین است، زیوری برای آن قرار دادیم، تا آنان را بیازمایم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند. و ما آنچه را که بر آن است، قطعاً بیابانی بی گیاه خواهیم کرد» (کهف/ 8-1).

موضوعات اساسی در آغاز سوره

می‌توان گفت که آغاز سوره‌ی کهف، مبانی و معیارهایی را که آموزه‌ها، عملکردها و رفتار بشری بدان ارزیابی می‌شوند، خلاصه کرده است.
آغاز سوره، دربردارنده‌ی حقایقی است بنیادین که در هنگام پژوهش و تطبیق و ارزیابی، شایسته است، نصب العین قرار گیرد. این حقایق به کوتاهی و در نهایت وضوح و شیوایی و اعجاز، آمده است:

حقیقت نخست

بیان ستایش بی چند و چون پروردگار جهانیان، چه وی به بَوَندگی و کمال، شایسته‌ی این ستایش و نیایش است، زیرا اوست که آدمی را نعمتی ارزانی داشته است که نعمتی همانند آن نیست؛ نعمتی که همانا زندگی راستین است که اینان را از دیگر آفریدگان بازشناسانده است؛ نعمتی که همانا نعمت وحی است برای به درکردن مردمان از تاریکیها به سوی فروغ؛ نعمتی که از سوی کسی است که «کتاب [آسمانی] را بر بنده‌ی خود فرو فرستاد».

حقیقت دوم

وحی فرود آمده بر بنده‌ی خدا و فرستاده‌ی او، وحی‌ای است که کتابی در بَرَش گرفته که دارای سه ویژگی است:
ویژگی نخست: در وحی الهی بودنش است، و آنچه فرود آمده، بزرگی و ارجمندی خود را از کسی می‌گیرد که فرودش آورده است.
بنابراین، زمانی که فرود آورنده، همانا آفریدگار آسمانها و زمین باشد که به دست اوست فرمانروایی و کارها و به سوی اوست فرجام امور، پس بی گمان، این فرود آمده نیز دارای ویژگیهای بزرگی و ارجمندی و سپندی است که شایسته‌ی حضرت فرو آورنده‌اش است. این ویژگی، ویژگی برونی کتاب وحیانی است. لیک دو ویژگی دیگر، ویژگیهایی‌اند درونی:
ویژگی درونی نخست، راستی و درستی گوهرین این کتاب است؛ راستی در رهنمودهایش؛ راستی در شیوه‌ی فرهنگمند ساختنش اندیشه و منش را؛ راستی در سنجه‌ها و معیارهای آن که بدان شیوه‌ی زندگی، احساسات و اندیشه‌ها را سامان می‌بخشد، تا بدین سان راستی و درستی از دروغ و نادرستی و فریب باز نموده آیند. به این مهم، اشارتی است در این گفته‌ی پروردگار والا که:
«وَ لَم یَجعَل لَهُ عِوَجاً (9)».
دومین ویژگی درونی، نهفته در این گفته‌ی پروردگار است: «قَیِّماً». این کتاب فرود آمده، از کتابهای پیشین خود فراتر است و بدین‌سان، راستی و درستی این کتابها را راست می‌شمارد و تحریف و جعل را که پیروان این کتابها در آنها درآورده‌اند، روشن می‌دارد، چنان که در این گفته‌ی خداوند بزرگ آمده است: «و ما این کتاب [= قرآن] را به حق به سوی تو فروفرستادیم، در حالی که تصدیق کننده‌ی کتابهای پیشین و حاکم بر آنهاست...» (مائده/ 48).
نیز این کتاب، ناظر بر زندگی و جامعه‌ی اسلامی است. از راستی و درستی و برتری این کتاب است که امت اسلام، برتری بر دیگر امتها را مدد گرفته است زیرا قرآن کریم، جان این امت را بر راستی و درستی پرورده است و برتری بر دیگران، شایسته‌ی او گشته است.
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، برای خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البته نباید دشمنی گروهی، شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است...» (مائده/ 8)؛ «و بدین‌گونه شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر بر شما گواه باشد...» (بقره/143). «شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شده‌اید: به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از کار ناپسند باز می‌دارید و به خدا ایمان دارید...» (آل عمران /110).
فخر رازی می‌فرماید: همان این گفته‌ی پروردگار والا: «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاًً. قَیِّماً ... (کهف /1-2)»
در توصیف قرآن همانند این گفته‌ی خداوند متعال است در سوره‌ی بقره: «... این است کتابی که در [حقانیت] آن هیچ تردیدی نیست، [و] مایه‌ی هدایت تقواپیشگان است» (بقره/2). از این رو، نه در قرآن کژی است و نه تردید و گمان، شکی در آن نیست، ارزیاب جز خود است، چیره بر آن است، و آن را با رهنمودهای خود، به راه درست، استوارش می‌دارد. (10)

حقیقت سوم

پیامبری که بر او کتاب فرود آمده است:
او بنده‌ای از بندگان برگزیده، نیک و سازش ناپذیر است که خداوند با برگزیدن آنها در به دوش گرفتن بار رسالت و پیامبری، کرامت و برمنشی را برایشان خواسته است، با این حال، وی آدمیزاده‌ای است همچون دیگران. (11)
با وجود این، خداوند وی را به وحی برگزیده و او را در حالی آفریده است که وی در ویژگی‌ای، از دیگران، متمایز است، چه او با باشندگان آسمان، ملأ اعلی، در پیوند است، «بگو: من هم مثل شما بشری هستم ولی به من وحی می‌شود» (کهف /110).
از موارد مربوط به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آغاز سوره‌ی کهف، باز نمود و تعیین وظیفه‌ی وی و منحصر ساختن آن در بیم دهی و نویدگری است.
بیم دهی به کسانی که به تقلید از پدران خود، دروغ ساختند و بر خداوند پاک و والا افترا بستند. این دروغ و افترا، نتیجه‌ی بی خردی اینان، غفلت و کوری بینششان است.
لیک نویدگری، همانا برای باورمندان و ایمان دارندگان به جهان نهان، آرمانها و ارزشهایی است که خداوند به وحی بر فرستاده‌اش فرو فرستاده است.

حقیقت چهارم

مسؤولیت، حسابرسی و پاداش

از مستلزمات ایمان، پایبندی به رفتارها و کردارهایی است که ایمان بایسته می‌شمارد.
از دید خرد، روشن است هر عقیده و باوری که آدمی بدان باورمند است دارای رفتار و آیینی است که از آن باور سرچشمه می‌گیرد و آن را خوی و منشی است که در اعمال و کردار معتقدان آن، رخ می‌نمایاند. از این رو، در نگاه خردورزان طبیعی است که آدمیان، میان نمودهای رفتاری و باورهایی که رفتار خود را بر پایه‌ی آن استوار می‌سازند، ارتباطی برقرار کنند.
از آن جا که آدمی بیهوده آفریده نشده است، گزیری از بازگشت به سوی آفریدگار خویش ندارد تا بدین‌سان نیکوکردار، برای نیکی‌اش پاداش بیند و بد کردار برای بدی‌اش کیفر: «آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده‌ایم و این که شما به سوی ما بازگردانیده نمی‌شوید؟» (مؤمنون/ 115). بنابراین، چاره‌ای از پاداش و اجر نیکو و شایسته برای مؤمن و نیکوکار و جاودانگی همیشگی در بهشتهایی که پهنه‌ی آن آسمانها و زمین است، نیست.
این تأکید در جاودانگی، قابل توجه است: «ماکثین فیه اَبَداً: در حالی که جاودانه آن [بهشت] ماندگار خواهند بود» (کهف /3). در این تأکید، آرامش خاطری مهم است، زیرا از مهمترین تلخکامیهای دنیاگرایان در شهوتها و لذتها و کامه‌هایشان پایان یافتن این لذات یا از کف دادن اینان، این لذتها راست، هر چند عمرشان دراز باشد. در مقابل، مسؤولیت و کیفر آنانی است که دروغگویند و افترابند و به خداوند بزرگترین دروغ را نسبت می‌دهند، بر اینان است که سختی‌ای شدید را در کیفرشان، چشم کشند، تا کیفر آن بزرگ سخن دروغینی را که بر زبان رانده‌اند، ببینند.

حقیقت پنجم

دانش استوار بر آموزه‌های وحیانی، به ارزشهای درست و ثابت درمی‌رسد و شیوه‌ای را پیش می‌گیرد که نتایجی درست و خردمند را فرادست می‌دهد.
نادانی، به تمسک به امور عادی، عادات موروثی و تقلیدگرایی منجر می‌گردد، هر چند با شیوه‌ی درست اندیشه و استدلال، سرناسازگاری داشته باشد؛ بلکه نادانی، صاحب خویش را به سوی پذیرش دروغهایی سوق می‌دهد که به هیچ روی، دارای اصل و بُنی نیست.
پیش از این نادانان نیز بوده‌اند کسانی که به خداوند پاک و والا، نسبت فرزند داشتن داده‌اند - خداوند از چنین نسبتی بس فراتر است (12)- «نه آنان و نه پدرانشان به این [ادعا] دانشی ندارند. بزرگ سخنی است که از دهانشان برمی‌آید. [آنان] جز دروغ نمی‌گویند» (کهف /5).
آنانی که با خداوند شریکانی برگرفتند و برایش فرزندی قرار دادند، گروهی از یهودان و ترسایان بودند که چنین چیزی را بر زبان رانده‌اند، چنان که قرآن کریم از ایشان آگاه می‌سازد که: «و یهود گفتند: «عُزَیز، پسر خداست»، و نصاری گفتند: «مسیح، پسر خداست». این سخنی است [باطل] که به زبان می‌آورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شده‌اند، شباهت دارد. خدا آنان را بکشد، چگونه [از حق] بازگردانده می‌شوند؟» (توبه /30). نیز شرک پیشگان تازی درباره‌ی فرشتگان گفتند: «و برای او بعضی از بندگان [خدا] را جزئی [چون فرزند و شریک] قرار دادند. به راستی که آنان بس ناسپاس آشکار است. آیا از آنچه می‌آفریند، خود، دخترانی برگرفته و به شما پسران را اختصاص داده است. و چون یکی از آنان را به آنچه به [خدای] رحمان نسبت می‌دهد، خبر دهند، چهره‌ی او سیاه می‌گردد، در حالی که خشم و تأسف خود را فرو می‌خورد» (زخرف/ 15-17).

حقیقت ششم

هدف از آفرینش و خلقت زندگی دنیا با دل انگیزیها، زیب و آرایندگیها، مال و داراییها و انرژیهایی که در زمین است، همگنان برای آزمایش آدمی است. سرنوشت این زندگی، مرگ است و نیستی، پی آن کسی که به نیکی در آن رفتار کند و آن را با حقایقی مانا و پایا در پیوند دارد و برای کار نیک، به کارشی گمارد، هر آینه رستگار و کامیار است؛ «... و زندگی دنیا جز مایه‌ی فریب نیست» (آل عمران /185).
لیک آن کس که زندگی دنیا را نهایت شناخت و فرجام مقصدش داند، در بالا و آشوب گرفتار آید و تباهی و زیانی آشکار بیند. بدین‌سان آن که گوش به دعوت حق فرا نمی‌دهد، شایان اندوه و دریغ نیست. آن کس که خود و سرنوشتش را با سرنوشت دنیا پیوند زده و دنیا را در حیطه تلاش و توجه خویش فرو گرفته است، خود را تباه ساخته، و آن کس که به حال خود دل نسوزاند، او را دلسوزی نیست. از همین روست آرامش دهی و تسلای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که امر مردمان، مورد اهتمام و دغدغه‌اش بود و می‌رفت که در اندوه بر اینان جان شیرین دهد. چنان که در جایی دیگر خداوند، در حالی که فرستاده‌اش را تسلی ده است، فرماید: «آیا آن کسی که زشتی کردارش برای او آراسته شده و آن را زیبا می‌بیند [مانند مؤمن نیکوکار است]؟ خداست که هر که را بخواهد بی راه می‌گذارد و هر که را بخواهد، هدایت می‌کند. پس مبادا به سبب حسرتهای [گوناگون] بر آنان، جانت [از کف] برود؛ قطعاً خدا به آنچه می‌کنند، داناست» (فاطر /8).
این است کمال دلسوزی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مردمان، تا دامان اینان را از آتش [دوزخ] دور سازد. با این همه، حکمت پروردگار پاک و والا بر ترک گزینش مکلفان و ترجیح برخی بر برخی دیگر، جاری است تا حکمت آزمایش و امتحان او جامه‌ی عمل پوشد، «خداوند کسی است که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید...» (ملک/2).
دلداری و آرامش دهی‌ای که در آغاز سوره‌ی کهف آمده است، همانند آنچه است که در آغاز سوره‌ی شعرا در این آیت خداوندی سررسیده است: «طا، سین، میم. این است آیه‌های کتاب روشنگر، شاید تو از این که [مشرکان] ایمان نمی‌آورند، جان خود را تباه سازی. اگر بخواهیم، معجزه‌ای از آسمان بر آنان فرود می‌آوریم تا در برابر آن، گردنهایشان خاضع گردد». (شعرا /1-4).
این موارد، تمام حقایق بنیادینی بود در آغاز سوره‌ی کهف که در بحث تناسبهای معنایی در سوره‌ی کهف آن را دیده‌ایم و در پایان نیز تکرار می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1- از نکته‌های نغز تعبیر قرآنی، آن است که در آغاز سوره‌ی کهف، بشارت و نویدگری در ساختار فعلی آینده، آمده است (یبشّر، یعملون)، چه این که در زمان حال و آینده، دعوت و قراخوان به دین، برقرار و برپاست و میدان برای عمل، باز؛
لیک در پایان سوره، نویدگری با ریخت فعلی ماضی آمده است، تو گویی سرنوشتها مقرر گشته است و خوشبختان در بهشت، جای گرفته‌اند: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً» (کهف./107).
2- [در متن عربی آیه، تباهی اعمال به «حبط» تعبیر شده است]، تعبیری الهام بخش، چه حبوط در اصل بدین معناست که چهارپایی علوفه بسیار خورد، تا آنجا که شکمش باد کند و باعث مرگ او شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «انَّ مِمّا یُنبِتُ الربیعُ مایقتل حَبَطاً او یُلَمُّ.» (آنچه بهار می‌رویاند، یا به پرخوری، می‌کشد با دچار اختلال می‌کند). همین گونه است، کافرانی که روز قیامت را منکرند که از فزونی اموال و خاندان و داراییهای دنیایی، نفس اینان، آکنده از عُجب و غرور و کبر شده است. پس مرگ ایشان بدین سبب است و آنچه انجام داده‌اند، همچون غباری، پراکنده و از میان رفته است و در نزد خداوند، به اندازه‌ی بال مگسی، ارز و سنگی ندارد.
3- این روایت را ترمذی نقل کرده است. نک: ترمذی، السنن، ج 3، ص 384، کتاب زهد. وی گفته است که این حدیث، حسن و غریب است. نیز نک: ابن ماجه، السنن، ج2، ص 1377، کتاب زهد.
4- قابل توجه است که در پایان سوره، تسلّی و آرامش خاطر به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر نشده است، در حالی که در آغاز سوره آمده است: «شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، نو جان خود را از اندوه، در پیگیری کارشان، تباه کنی [کهف /6]» حکمت آن - و خداوند آگاهتر است- این است که در پایان سوره، موضوع پایان یافته است. سرنوشتها شناخته شده‌اند و هر کس در فرجام و سرنوشت خویش جای گرفته است. از این رو، هیچ دلیل و سببی برای آرامش بخشی و دعوت به شکیبایی، وجود ندارد. هیچ مجالی برای انتظار و چشم‌داشت نیست، همه چیز پایان یافته است.
5- ابن هشام السیرةالنبویة، (با حاشیة اَلروضُ الاُنفِ سهیلی)، ج2، ص 38.
6- همان، ج2، ص 12، با اندکی اختلاف.
7- برای تفصیل آن نک: بخاری، الصحیح، ج 1، ص 5، کتاب آغاز وحی (بدء الوحی).
8- برای تفصیل آن نک: ابن هشام، السیرةالنبویة (همراه با حاشیة الرُوض الاُنف)، ج2، ص 88.
9- از رازهای بیان اعجازآمیز این آیه است، ذکر «له» به جای «فیه»، زیرا «له» به هیچ روی پذیرش کژی را برنمی‌تابد، لیک «فیه» تنها می‌فهماند که در قرآن کژی نیست، نه پذیرشش را.
10- فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 21، ص 75 با اختصار.
11-اشاره به بزرگداشت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیه، با دو شیوه‌ی بیانی، آمده است: نخست، پیشداشت جارومجرور بر مفعول به است [علی عبده بر الکتاب]. در این شیوه‌ی بیانی، گوشزدی است بر این که وضع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قریشیان، روشن بوده است، بنابراین دلیلی برای پرسشی از یهودان درباره‌ی نشانه‌های درستی و راستی وی، وجود ندارد.
دو دیگر آن که: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ذات باری، اضافه شده است. در قرآن کریم، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر فرستادگان خداوند با واژه «عبد» نامبرده شده و به ضمیر لفظ جلاله، الله، اضافه گشته‌اند. در سوره‌ی اسراء در این آیه، چنین موردی است: «سُبحانَ الذی اَسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاَقصی: منزه است آن [خدایی] که بنده‌اش را شبانگاهی از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی سیر داد...» (اسراء/1)؛ و در سوره‌ی نجم است: «فَاَوحی الی عَبدِه ما اَوحی: آنگاه به بنده‌اش آنچه را باید وحی کند، وحی فرمود.» (نجم/ 10). در هر دو آیه، مقام، بزرگداشت و تکریم است. در این گفته‌ی پروردگار بزرگ: «و اِن کنتم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا علی عبدنا فأتَوا بِسورَةٍ مِن مثلهِ...: و اگر در آنچه بر بنده‌ی خود نازل کرده‌ایم، شک دارید، پس سوره‌ای مانند آن بیاورید...» (بقره/23). مقام، مقام تأیید و یاری به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است چه مقام عبودیت راستین، والاترین منزلتی است که آدمی بدان درمی‌رسد؛ چه بدین‌سان آن آرمانی که به خاطر آن آفریده شده است. تحقق می‌یابد؛ «و ما خَلَقتُ الجِنَّ و الإنسَ اِلا لِیَعبُدونِ: و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند» (ذاریات/ 56).
12- از امور قابل توجه درباره‌ی بزرگی این دروغ - یعنی نسبت فرزند به خداوند پاک و والا و شریک گرفتن برای او- آن است که در سه سوره‌ی پی در پی، آمده است: در سوره‌ی اسراء است در این آیه:«و بگو: "ستایش خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که [نیاز به] دوستی داشته باشد." و او را بسیار بزرگ شمار.» (اسراء/111)؛ و در سوره‌ی کهف است. در آغاز آن در این آیه: «و کسانی را که گفته اند: خداوند فرزندی گرفته است هشدار دهد. نه آنان و نه پدرانشان به این [ادعا] دانشی ندارند. بزرگ سخنی است که از دهانشان برمی آید. [آنان] جز دروغ نمی‌گویند» (کهف/4-5). و در فرجام سوره است. «بگو: من هم مثل شما بشری هستم، ولی به من وحی می‌شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد» (کهف/ 110).
و در سوره‌ی مریم است این گفته‌ی خداوند: «و گفتند: "[خدای] رحمان فرزندی اختیار کرده است." واقعاً چیز زشتی را [بر زبان] آوردید. چیزی نمانده است که آسمانها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورد و کوهها به شدت فرو ریزند. از این که برای [خدای] رحمان فرزندی قایل شدند. [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند. هر که در آسمانها و زمین است جز بنده‌وار به سوی [خدای] رحمان نمی‌آید» (مریم /88-93).

منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ‌ترجمه‌ی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما