نویسنده: رادریک سی. آگلی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Pacifism
کشت و کشتارهای طولانی و طاقتفرسای جنگ جهانی اول جان تازهای به این آموزهی قدیمی داد که توسل به جنگ همیشه، و حتی برای مقابله با تهاجم، غلط است. با این حال، طرفداران قرن بیستمی این آموزه با معماهای دشواری روبه رو شدهاند. با حضور تهدیدهای بالقوه و بالفعل حکومتهای دیکتاتوری درندهخویی که در بعضی موارد قادر به نسلکشی هم هستند، این پرسش پیش میآید: دولتی که خود را از جنگافزارهای نظامی محروم میکند، چگونه میتواند زنده بماند یا تعهدات خود را نسبت به مردم خویش یا دیگران به انجام برساند؟ و اگر زنده نَماند، ملتاش چگونه میتوانند ارزشهایشان را حفظ کنند؟ در قرن بیستم جنگ اخلاقاً قبیح شمرده میشود، اما بدیلهای آن نیز، غالباً، همینقدر قبیح شمرده میشوند.سوای کسانی که از این دستور کتاب مقدس پیروی میکنند که «در فکر فردا مباش» صلحطلبان دو پاسخ به پرسش فوق میدهند. در وهلهی اول، استدلال آنها این است که احتمال نمیرود کسی به دولتی حمله کند که آشکارا بیدفاع است. و در وهلهی دوم، آنها ادعا میکنند که اگر هم چنین حملهای صورت گیرد، مردم میتوانند ارزشهای جامعهی خود را حفظ کنند و از طریق مقاومت سازمانیافتهی غیرخشونتآمیز مهاجمان را به عقبنشینی وادار کند.
میتوان مواردی را یافت که ادعای اول آنها را تأیید میکند. کاستاریکا مدتها است که بدون ارتش دوام آورده است، و اتریش، البته نه از سر صلحطلبی، بقا و امنیت خود را از زمان معاهدهی دولتی 1955 بیشتر مدیون موقعیت پذیرفتهشدهی خویش به عنوان کشور بیطرف است تا توانایی دفاع از خود در برابر ناتو در غرب یا معاهدهی ورشو در شرق؛ اما با توجه به سرنوشت دانمارک در 1940 و چکسلواکی در 1968 و گرانادا در 1983، نمیتوان به صورت متقاعدکنندهای ادعا کرد که کافی است کشوری تهدید نظامی به حساب نیاید تا با مصونیت آن تضمین شود.
بنابراین امکان عملی صلحطلبی به اثربخشی عدم خشونت وابستگی زیادی دارد. سیاست «نافرمانی مدنی» گاندی که در هند و علیه حکومت بریتانیا در سالهای بین جنگهای جهانی اول و دوم به وقوع پیوست، و چالشهایی که انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان به رهبری مارتین لوترکینگ علیه جداسازی نژادی و محرومیت سیاهان از حق رأی در امریکای جنوبی به راه انداخت، ظاهراً نشان میدهند که عدم خشونت گاهی میتواند در تغییردادن ذهنیت دشمن قدرتمند و غالباً ددمنش کامیاب شود، هرچند که بدون شک عوامل دیگری هم در کار بودند و در هر یک از موارد مبارزان و فعالان میتوانستند به افکار عمومی دموکراتیک متوسل و در نهایت بر ستمگران غالب شوند. گاندی خود صلحطلب نبود، ولی اقدامات او که شامل روزه و اعتصاب غذای زیاد میشد، پیوسته با نفی و محکوم کردن هر خشونتی که حامیان او مترکب میشدند، همراه بود. تعالیم او از نوشتههای دینی هندوها بهرهی زیادی میبرد؛ «راه سلوک روح ... راه وارستگی، رهبانیت و رهایی از همهی امیال است» (Gandhi, 1951, p. 26).
جین شارپ (sharp, 1971) در گزارشی که ارائه کرده، 125 شکل مختلف از عدم خشونت را شناسایی کرده است که در سه مقولهی اصلی قرار میگیرند: اعتراض، عدم همکاری و مداخله، و سه سازوکار تغییر را تشخیص داده است: تغییر عقیده، همسازی و زور. با این فرض که مقاومت کنندگان بتوانند دلایل مقاومت خود را به خوبی تشریح کنند، که از نظر آنها امری بدیهی است، عدم خشونت آنها و احترام و اعتباری که به سبب آمادگی برای تحمل رنج و سختی در راه عقیده کسب میکنند، به ادعای آنها دشمنان را وادار به کنارآمدن و همسازی میکند چون با این که (هنوز) متقاعد نشدهاند که نهضت آنها بر حق است، اما چون «فکر نمیکنند که پافشاری بر موضع خود به دردسرهای آن بیارزد» آمادهی کنارآمدن با تقاضاهای مبارزان میشوند (p. 156). زور هنگامی میتواند به کار آید که مقاومت به قدری گسترش یابد و طولانی شود که در «تصرف مستقیم یا غیرمستقیم منابع ضروری قدرت سیاسی حاکم، کامیاب شود». توماس شلینگ (schelling, 1971, p . 176)، که در نوشتههای پیشین خود، منطق اعمال زور و خشونت را با خونسردی تحلیل کرده، تصدیق میکند که «عدم خشونت توان بالقوهی شگرفی دارد و نتایج و لوازمی برای صلح، جنگ، ثبات، ترور، اعتماد و سیاست داخلی دارد که ارزیابی آنها هنوز به سادگی میسر نیست».
طبق صلحطلبی هستهای استفاده از جنگافزارهای هستهای همیشه و در هر شرایطی و حتی برای تلافی نادرست است، و بنابراین تقاضای خلع سلاح هستهای، حتی در صورت لزوم به صورت یک جانبه، از رعب و وحشت دورنمای آینده میکاهد. از این جنگافزارها بعد از پردهی آخر جنگ با ژاپن در سال 1945 دیگر استفاده نشده است و نمیتوان گفت که دولتهایی که نمیتوانند به توان هستهای خود، یا همپیمانان متکی باشند، ناتواناند. برای نمونه، ویتنام چنین تسلیحاتی را در اختیار نداشت، ولی این مانع از آن نشد که پیشرفتهترین قدرت هستهای جهان را شکست دهد. مخالفت با کاربرد سلاح هستهای اکنون غالباً با تمسک به نظریهی «جنگ منصفانه» صورت میگیرد، که طبق آن، نیروی نظامی در صورتی مشروعیت دارد که نه فقط هدف نهایی آن مقبول (و مقدور) باشد، بلکه خشونت نیز باید به کسانی محدود شود که عملاً در برابر این نیرو مقاوت میکنند، یعنی جنگجویان.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.