نویسنده: روی باسکار
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Naturalism
در قرن بیستم، طبیعتگرایی معمولاً به سه ایدهی زیر اطلاق شده است:1. وابستگی زندگی اجتماعی و به طور کلیتر زندگی بشر به طبیعت، یا مادهگرایی؛
2. تبیینپذیری زندگی اجتماعی و زندگی بشر به شیوهای مشابه تبیین طبیعت، یا علمیبودن؛
3. همسانی گزارههای واقعی و ارزشی، و خصوصاً فقدان شکاف پرناشدنی میان آنها از نوعی که دیوید هیوم، ماکس وبر و جی. ای. مور معتقد بودند، یا طبیعتگرایی اخلاقی.
در این مقاله عمدتاً با معنای دوم طبیعتگرایی سروکار داریم. این مبحث مسئلهی اصلی فلسفهی علوم انسانی و مسئلهای مناقشهبرانگیز در جنبههای کاربردی علوم انسانی بوده است. این معنای طبیعتگرایی را باید از دو حد افراط آن تمیز دهیم: علمگرایی که مدعی وحدت کامل علوم طبیعی و علوم اجتماعی است، و تقلیلگرایی که مدعی همسانی بالفعل موضوع مطالعه در علوم اجتماعی و طبیعی است.
میتوان سه موضع کلی را ترسیم کرد: (الف) طبیعتگرایی کم و بیش بیقید و شرطی که معمولاً به پوزیتیویسم نسبت داده میشود و بر فلسفه و عمل علوم اجتماعی تا دههی 1970 (دستکم در دنیای انگلیسی زبان) غلبه داشت؛ (ب) ضدطبیعتگرایی، بر اساس برداشت متمایزی دربارهی یگانگی و منحصربه فرد بودن واقعیت اجتماعی به مثابه واقعیتی از پیش تفسیرشده که ماهیت مفهومی یا زبانی دارد- هرمنوتیک یا «مخالفت رسمی» با پوزیتیویسم که در دنیای آلمانی زبان و ادبیات و علوم انسانی نفوذ دارد؛ و (پ) موضع جدیدتری که طبیعتگرایی انتقادی تعدیلشده یا مشروطی است که بر پایهی برداشت واقعگرایانه از علم و برداشت تبدیل پذیری فعالیت اجتماعی استوار است که در ربع پایانی قرن بیستم مطرح شده است.
پوزیتیویسم در سنت جامعهشناسی دورکم و در رفتارگرایی، کارکردگرایی و ساختارگرایی جلوهگر میشود. پیشدرآمدهای فلسفی پوزیتیویسم را میتوان در آثار دیوید هیوم، جان استوارت میل، ارنست ماخ و حلقهی وین یافت که شیرازهی تلقی ارتدکس از علم را فراهم ساختند. اسلاف فلسفی نظریهی هرمنوتیکی نیز ویلهلم دیلتای، گئورک زیمل، هاینریش ریکرت و مارکس وبر هستند. آنها با درهم آمخیتن تمایزهای کانتی و هگلی، تقابلی میان جهان پدیداری طبیعت و جهان معقول اختیار و آزادی به وجود آوردند که پایه و اساس تمایزهای میان تبیین علّی (Erklaren) و فهم تفسیری (verstehen)، تعمیمی و فردنگرانه، تکرارپذیر و یکتا، حوزهی فیزیک و تاریخ شد. نظریهی هرمنوتیکی در سنت جامعهشناسی وبری و در پدیدارشناسی، مطالعات اتنومتدولوژیک و به طور کلی در مطالعات تفسیری جلوهگر میشود. در این اردوگاه باید بین کسانی که میکوشند اصول پوزیتیویستی و هرمنوتیکی را تلفیق یا ترکیب کنند، مثل وبر یا هابرماس، و ثنویتگرایانی که هیچ کاربردی برای پوزیتیویسم در حوزهی انسانی قائل نیستند مثل گادامر یا وینچ، تمایز بگذاریم. سنت سوم، یا طبیعتگرایی انتقادی مبتنی بر فلسفهی واقعگرایانهی علم است که رم هاره، مدن، روی باسکار و دیگران آن را پروراندهاند و مفهوم فعالیت اجتماعی که پییر بوردیو، آنتی گیدنز و روی باسکار، مستقل از یکدیگر مطرح ساختهاند. این دیدگاه را نویسندگانی همچون راسل کیت، تد بنتون، ویلیام آوتِویت و پیتر منیکاس بسط بیشتری دادهاند. از نظر اکثر این نویسندگان، نخستین جلوههای جامعهشناختی این رهیافت در جنبههایی از کارهای مارکس و اخیراً نیز در نظریههای اجتماعی (مارکسیستی و نومارکسیستی) دیده میشود که با وقوف به سازوکارهای جغرافیای تاریخی و بومشناسی، در پی استفاده از سنتهای تفهمی و ساختارگرایانه هستند. تعریف و مقولهبندی آثار پساساختارگرایان و به طور کلیتر متفکران پستمدرنیست کار آسانی نیست. اکثر آنها نوعی چشماندازگرایی معرفتشناختی نیچهای را میپذیرند که بر پایهی هستیشناسی هیومی یا پوزیتیویستی استوار است.
در حالی که پوزیتیویستها طبیعتگرایی خود را بر پایهی نظریهی معرفتشناختی پیشینی قرار دادهاند، ضدطبیعتگرایی نظریهپردازان هرمنوتیک بر پایهی ملاحظات هستیشناختی، خصوصاً معناداری یا قاعدهمندی واقعیت اجتماعی استوار بوده است. علاوه بر این، در حالی که پوزیتیویستها اصرار دارند که فرضیههای مربوط به این خصوصیات باید با روشهای متداول علوم تجربی بررسی شود، نظریهپردازان هرمنوتیک میتوانند، به حق، به فقدان کامل قوانین و تبیینهای همساز با اصول پوزیتیویستی اشاره کنند. در پاسخ به این مطلب، پوزیتیویستها میگویند دنیای اجتماعی بسیار پیچیدهتر از دنیای طبیعی است یا این که قوانین حاکم بر آن را فقط میتوان در سطح بنیادیتر، مثل سطح فیزیولوژی عصبی، شناسایی کرد. هم پوزیتیویستها و هم طرفداران نظریهی هرمنوتیکی تعبیری از علوم طبیعی دارند که اساساً پوزیتیویستی است. و اگر این تعبیر، بنا به استدلال واقعگرایان، غلط باشد، آنگاه پوزیتیویستها ناچارند علوم انسانی را مورد خاصی معرفی کنند که در آن منحصراً فقط باید از پوزیتیویسم استفاده کرد (که بسیار نامعقول است)؛ و طرفداران هرمنوتیک نیز، به سهم خود، ناچار به بازبینی تقابلهای ادعایی خود میشوند. به این ترتیب هر دو استدلال اصلی وینچ وابسته و طفیلی هستیشناسی پوزیتویستی است. پیوندهای ثابت میان رویدادها [قوانین] چه برای علوم طبیعی و چه برای علوم اجتماعی نه لازم است و نه کافی: هر دو به یکسان با کشف روابط عقلپسند در موضوع مطالعهی خود سروکار دارند. جنبههای مفهومی و جنبههای تجربی، حتی در صورت تلفیق، همهی واقعیتها را پوشش نمیدهند. واقعگرایی میتواند قبول کند که مفهومی بودن از ابعاد متمایز زندگی اجتماعی است، بیآن که فرض کند همهی زندگی اجتماعی در همین بُعد خلاصه میشود. علاوه بر این، واقعگرایان استدلال کردهاند که مضمونهای پوزیتیویستی در لباس مبدل مستقیماً وارد خمیرهی فرانظریههای هرمنوتیکی شده است.
پشتیبانی از واقعگرایی انتقادی و درستی آن بستگی به این دارد که تحلیل مستقل ابژههای معرفت اجتماعی و روانشناختی تا چه حد با نظریهی واقعگرایانهی علم همخوانی دارد. از این رو، با این که در سنت وبری ابژهها را به مثابه نتایج یا ساختههای رفتار از سر قصد و عمد یا معنادار میدانند و بدین ترتیب موضع آنها به اختیارگرایی نزدیک میشود. و در سنت دورکمی ابژههای اجتماعی حیاتی مستقل و مختص به خود دارند و نسبت به فرد بیرونی و جبری هستند و بدین ترتیب موضعشان به شیءوارگی میانجامد. در برداشت واقعگرایی انتقادی جامعه هم از پیش موجود، و هم (به لحاظ استعلایی و علّی) شرط لازم عاملیت از سر قصد و تعمد دانسته میشود (بصیرت دورکم)، اما موجودیت و انسجام جامعه فقط به دلیل همین عاملیت از سر قصد و تعمد است.
طبق این برداشت، جامعه هم شرط و هم نتیجهی عاملیت انسان است (دوسویگی ساختار) و عاملیت انسانی جامعه را هم تولید و هم بازتولید (یا دگرگون) میکند (دوسویگی ساختار). در این مدل، برخلاف دیدگاه هرمنوتیکی، تعابیر کنشگران به واسطهی وجود شرایط ناشناخته، پیامدهای منظورنشده، مهارتهای ضمنی و انگیزشهای ناخودآگاه، هم اصلاحپذیر و هم مشروط است؛ اما برخلاف دیدگاه پوزیتیویستها، تعابیر کنشگران نقطهی شروع اجتنابناپذیر کند و کاو اجتماعی است. مدل تبدیلی ایجاب میکند که زندگی اجتماعی ماهیت برگشتی و غیرغایی داشته باشد، مادامی که عاملان همان ساختارهایی را بازتولید و دگرگون میکنند که در فعالیتهای واقعی خود از آنها بهره میگیرند (و در قید آنها هستند). این مدل همچنین نشان دهندهی برداشت نسبی از موضوع مطالعهی علوم اجتماعی است که در مقابل برداشتهای فردگرایی و جمعگرایی روششناختی سنتهای فایدهباور (و وبری) و دورکمی در نظریهی اجتماعی قرار میگیرد.
بعضی ویژگیهای نوپدید نظام اجتماعی که، در بهرهگیری از یک معیار علّی برای توصیف واقعیت، میتوان آنها را حد هستیشناختی طبیعتگرایی تلقی کرد، مستقیماً از این مدل استخراج پذیرند. این ویژگیها را میتوان به صورت وابستگی به مفهوم، وابستگی به فعالیت و خصوصیات زمانی- مکانی ساختارهای اجتماعی خلاصه کرد. وابستگی متقابل علّی بین علوم اجتماعی و موضوع مطالعهی آن، مشخص کننده ی یک حد نسبی است؛ در حالی که شرط گشودگی یا بازبودن ذاتی نظامهای اجتماعی- که مهمترین حد معرفت شناختی است- فقدان وضعیتهای آزمونی قطعی و کامل را توضیح میدهد و ضرورت اتکا به معیارهای منحصراً تبیینی (نه پیشبینی کننده) را برای ارزیابی عقلانی نظریهها نشان میدهد. با وجود همهی این قید و شرطها (و میتوان گفت دقیقاً به دلیل همین قید و شرطها) هر دو ویژگی تبیینهای نظری و کاربردی که واقعگراها بر آن انگشت میگذارند در حوزهی اجتماعی نیز مانند حوزهی طبیعی ممکن به نظر میرسد. بنابراین، در طبیعتگرایی انتقادی، میشود علوم اجتماعی دقیقاً به همان معنا باشد که علوم طبیعی علم است، اما این علم بودن به شیوهای است که به اندازهی ابژههای آنها متفاوت (و خاص) است.
چهارمین تفاوت اساسی از این ملاحظه ناشی میشود که موضوع مطالعهی علوم اجتماعی نه فقط ابژههای اجتماعی بلکه افکار و عقاید مربوط به این ابژهها را نیز شامل میشود و امکان نقد تبیینی آگاهی (و وجود) را فراهم میسازد که دربرگیرندهی قضاوتهایی دربارهی ارزش و کنش است که در حیطهی علوم طبیعی شبیه و نظیری ندارد و توجیهی برای شکل تعدیلشدهای از طبیعتگرایی اخلاقی فراهم میآورد، و این همان معنای سوم طبیعتگرایی است که در ابتدای این مقاله به آن اشاره کردیم. با این حال، باید متوجه باشیم که این نقد و به طور کلی علوم اجتماعی محدود و مشروط به وابستگی آدمیان به نظم طبیعی است، و این یعنی مادهگرایی یا طبیعتگرایی به معنای اول.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.