نویسنده: جان اِی. هال
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
De- Industrializarion
پدیدهی غیرصنعتیشدن که به معنای انقباض و تحلیل رفتن تولیدات/ یا اشتغال در بخش صنعت است، از اواخر دههی 1970 در بریتانیا توجه زیادی را به خود معطوف ساخته، ولی بحث و جدلهای جدیدتری هم در اینباره در ایالات متحده در جریان است. تقریباً تا حدودی همه میپذیرند که متون نسبتاً متفاوتی دربارهی عوامل غیرصنعتیکنندهای که بر امپراتوریهای بزرگ اروپایی در قرن نوزدهم و قرن بیستم اثر گذاشت، وجود دارد. از این که بگذریم، خصوصیت اصلی بحثهای اخیر دربارهی غیرصنعتی شدن چیزی جز خلط تعمیمیافته نبوده است. این وضع نتیجهی درهم آمخیتن سرسری دو معنای جداگانه است.از یک طرف، غیرصنعتی شدن پیامد طبیعی حرکت از جامعهی صنعتی اولیه به جامعهی صنعتی متأخر (یا شاید جامعهی پساصنعتی) دانسته میشود. اگر اقتصادهای پیشرفته میخواهند با ارتقا صنایع خود به سوی رأس چرخهی تولید، یعنی با حرکت سمت کالاهای فنآوری پیشرفته، همچنان قدرت رقابت خود را حفظ کنند، باید بخش سوم اقتصاد [خدمات] رشد کند. هیچ «اشکالی» در چنین حرکتی وجود ندارد. کاهش سهم صنایع تولید کارخانهای در تولید ناخالص داخلی نشانهی افت نسبی است نه مطلق؛ یعنی غیرصنعتی شدن به معنای از دست رفتن ثروت و رونق نیست. به همین سیاق، اصولاً دلیلی ندارد که کاهش اشتغال در بخش صنعتی با افزایش اشتغال در بخش خدمات جبران نشود.
از طرف دیگر، غیرصنعتی شدن ناظر به اقتصادهایی است که به دلایل ساختاری گوناگون بسیار پایینتر از سطح مطلوب عمل میکنند. اقتصاد بریتانیا از 1979 تا 1987 دچار افت مطلق در تولید صنعتی شده بود و شواهد فراوانی هست که نشان میدهد افت نسبی اقتصاد بریتانیا ناشی از عوامل غیر از صنعتی شدن موفقیتآمیز در جاهای دیگر بوده است. اگر بریتانیا مجبور به افول بود، آنگاه میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا باید تا این اندازه پایینتر از سطح فرانسه، آلمان و ایتالیا میرفت؛ اکنون پرسشهای مشابهی نیز در مورد ایالت متحدهی امریکا طرح میشود. معمولاً ترکیبی از عوامل برای تبیین چنین عملکرد ضعیفی به کار میرود: گاهی تقصیر را به گردن ایجاد مزیت تطبیقی از سوی دولت میاندازند؛ ولی اغلب اوقات به انواع انعطافناپذیری درونی اجتماعی توجه میشود. شاید تصادفی نباشد که افت بخش صنعت در امریکا و بریتانیا تا این حد پرنشیب بوده است: در هر دو کشور نوعی بیزاری انگلوساکسونی از سیاست صنعتی وجود دارد و در هر دو کشور معمولاً منابع پولی به صنعت ترجیح داده میشود.
چپ سیاسی توجه ویژهای به غیرصنعتی شدن داشته است. مسلماً جای تعجب هم نیست: غیرصنعتی شدن به هرشکل که باشد از اهمیت طبقهی کارگران یدی میکاهد، یعنی کسانی که امید و آرزوهای مترقی بر پایهی فعالیتهای آنان بنا میشود. در هر حال اکثر برنامههای معکوس ساختن فرایند غیرصنعتی شدن، به واسطهی عدم تشخیص و تمیز دو معنایی که در اینجا برجسته شد بینتیجه مانده است- یعنی این طرحها غالباً در پی بازگردان صنعت تولید کارخانهای به شکوه و جلال پیشین آن است، بیخبر از این واقعیت که غیرصنعتی شدن اجتنابناپذیر و شاید مطلوب است.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.