مترجم: دكتر انشاءالله رحمتی
انسانی كه از انسان گرایی دوران رنسانس با شورش علیه آسمان سربرآورد، فرشتگان را از عالم حذف كرد و وظیفهی خداوند را تا حد سازندهی ساعت كیهانی تنزل داد، توانست بهار تپههای توسكانی را به مادهی در حال حركت تبدیل كند و قهرمانِ تمدنی شود كه خود ساخته بود؛ این انسان در نتیجهی عقل و ارادهاش مستقل بود و بر ارادهی جماعتهای بشری دیگر و بر طبیعت سیطره یافت. شاهكارهای نمایان وی در تسخیر طبیعت را همچنان میتوان «فتوحات روح بشر» خواند، ولی چنین انسانی نتوانست از تخریب تدریجی چهرهی بشر و پیدایش یك عالمِ دون بشری جلوگیری كند؛ یعنی از همان چیزی كه اینك بشر را تهدید به فرو بلعیدن میكند و همان اصحاب انسان گرایی باید به مقابلهی با آن برخیزند تا بتوانند چیزی از میراثی را كه خود به فروپاشی كنونی بشر از زیر منجر شده است، صیانت كنند.
وصف بارز تاریخ دنیای متجدد در طی پنج قرن گذشته، مخدوش شدن تدریجی صورت انسان است. (1) انسان كه در میان افلاطونیان یونانی به عنوان آنتروپوس [=انسان حقیقی] كه در درون خویش حاملِ نوس الهی است، تصور شده بود، در مسیحیت به وضوح به مثابت همان وجود خداگونه كه نقش و نشان خدا را بر جبین دارد و به لحاظ واقعیت روحانیاش، صورت خدا (image Dei) است، تصویر شد. در اثر ظهور رنسانس صورت انسان، صورتی مستقل از صورت خدا اعلام شد و همین در قرن نوزدهم به اعلانِ معروف نیچه مبنی بر «مرگ خدا» منجر گردید. ولی صورت انسان، بازتابی از صورت خدا یا همان چیزی است كه قرآن از آن به وجه الله تعبیر میكند. محو كردن صورت خدا به معنای مخدوش كردن صورت انسان و اعلان مرگ او نیز هست و این واقعیتی است كه قرن حاضر بر آن گواهی میدهد. در حقیقت از منظر فهم سنتی دربارهی معنای آنتروپوس، نیمهی اخیر هزارهی دوم حاكی از تحریف تدریجی صورت انسان است كه در نهایت به مرگ همان تصور انسان گرایانه از بشریت كه بسیار مورد تحسین و تمجید مدافعان انسان متجدد و استثمارهای وی قرار گرفته است، منجر میشود.
این تحریف تدریجی را نه فقط در هنر نقاشی اروپایی بلكه در هنر لباس یا پوشش آن نیز میتوان دید. صورت بشری در ابتدا، همان صورت الهی [در] هنر شمایل بود كه سرآغاز نقاشی مسیحی است. شمایل همان تصویر فوق بشری از بشر است كه حقیقت مثالی انسان را نمایان میسازد. در دوران رنسانس، این تصویر دینی كاملاً انسان محورانه شد و حتی به طبیعت گرایی بیش از پیش منجر گردید كه خود همین در نهایت سر از متلاشی شدن تصویر چهرهی انسان در پیكاسو و پیروان وی درآورد. از این پس، یك نوع هنر عاری از تصویر (2) یا به اصطلاح انتزاعی بر سر زبانها افتاد، كه به هیچ وجه فراواقع گرایانه (3) نبود بلكه در حقیقت فرو واقع گرایانه (4) بود و از سطوح زیرین روان نفس نشأت میگرفت و اغلب به چیزی دون بشری ختم میشد. (5) در مورد هنر پوشش یا پوشاك باید گفت، با دوران رنسانس ماهیت مقدس پوشش، مخصوصاً لباس مردان، درهم شكست و سبكهای گوناگونی كه بر تفرعن، تجمّل، حیوانیت و تقریباً هر چیزی غیر از سرشت قدسی و پاپی [=خلیفه اللهی] انسان تأكید داشتند، برجای آن نشست. این وضع به همان بیقیدی در پوشش كه توانست حتی الامكان شرافت جسم بشری را مخفی دارد، منجر شد.
انسان متجدد چون سرشت اولیهاش را به دست فراموشی سپرده است، در حقیقت، سرشت خویش را با آفریدههایش یكی میگیرد و همین خود گواه آشكاری بر فرایند بیوقفهی تحریف صورت انسان است. انسان ماشین را خلق میكند و سپس فیلسوفان و دانشمندانی پیدا میشوند كه خود انسان را ماشین تعریف میكنند. سپس انسان رایانه را اختراع میكند و طولی نمیكشد كه خود مغز انسان رایانه تلقی میشود و كمتر كسی به خود زحمت میدهد كه بپرسد مغز انسان پیش از اختراع رایانه، چه بوده است. نبوغی، از نوع نبوغ فاوست، برای ابداع، كه ناگزیر باید بیوقفه به راه خویش ادامه دهد، فقط زمینهی سقوط وجودی سریع انسان متجدد، كه پیش از فجایع چند دههی گذشته تقریباً همه كس در مغرب زمین و پیروان آنها در دیگر قارهها از آن به عنوان پیشرفت آشكار استقبال میكردند، هموار میسازد.
این تحریف مستمر صورت انسان، به رغم همهی تفاوتهای میان انسان گرایان دوران رنسانس، عقل گرایان دوران روشنگری یا تكامل گرایان قرن نوزدهم، همواره یك ویژگی ثابت داشته است- كه همان رویكرد ستیزه جویانه نسبت به طبیعت است. همهی این مراحل تحوّل صورت انسان، درواقع در متن جهان بینی انسان محورانه، همراه با رویكردش مبنی بر این كه خدا و جهان را تحت و تابع انسان قرار میدهد، روی داده است. سیر اصلی تاریخ بشر در مغرب زمین این بوده است كه ملكوت انسان را بر جای ملكوت خداوند، بنشاند. (6) فقط در دوران كنونی كه بخش اعظم زمین تاراج شده است و مابقی آن نیز به صورتی كاملاً بیسابقه، تهدید میشود، معدودی از افراد متوجه این واقعیت شدهاند كه هرچند انسان روزگاری میخواست ملكوت خدا را جدّی بگیرد، ولی در آن هنگام در آشتی با طبیعت به سر میبرد یا لااقل همان ساختار نظم طبیعت را تهدید نمیكرد. اما اینك كه او فقط برای ملكوت انسان زندگی و تلاش میكند، در آستانهی ویران ساختن همان نظمی است كه ساختار حیات بشری بر روی زمین را امكان پذیر میسازد.
در این موقعیت سرنوشت ساز است كه شماری از متفكران با وقوف به این كه باید تصویر دیگری را به تمامی بر جای تصویر انسان گرایانه از بشر، به معنای تعریف شده در بالا، نشاند درصدد احیای فهم سنتی از آنتروپوس [=انسان حقیقی] برآمدهاند. برخی از ایشان به آموزههای شرقی روی آوردهاند كه در آن دیار، به رغم گسترش تجددگرایی از قرن اخیر [قرن نوزدهم] به این سو، تصویر سنتی از انسان حیّ و حاضر است. (7) دیگران به سنت غربی، به خصوص ساحت باطنی آن، كه در طی چند قرن گذشته در محاق افتاده است، روی آوردهاند. (8) گروه اخیر سعی كردهاند تصویر انسان را به عنوان موجودی كه در آن واحد روح، نفس و بدن است، در مركز توجه قرار دهند و بر پیوند میان آسمان و زمین كه مورد بحث بسیاری از آثار مابعدالطبیعهی مسیحی و به خصوص نوشتههای هرمسی و قبالهای قرار گرفته است، تأكید بورزند. همهی این گروهها توجه دارند به این كه اگر بناست بحران موجود هم در جامعهی بشری و هم در برابر طبیعت حل و فصل گردد، باید تصویر انسان بنا بر تصوری كه در طی چند قرن گذشته در مغرب زمین از آن موجود بوده است، رخت از میان بربندد و تصویر سنتی از انسان احیا گردد. فقط میتوان افزود كه بازیابی فهم دینی از طبیعت امكان پذیر نیست، مگر این كه تصویر سنتی از انسان مورد بازیابی قرار بگیرد و معلوم شود در اثر چگونه فرایندی، این تصور از بشر برای انسانی كه موجب ویرانی در زمین گشته و به تعبیر قرآن «مفسد فی الارض» حقیقی است، مغفول واقع شده است. بازیابی حكمت سنتی در خصوص طبیعت فقط در صورتی دست میدهد كه این عبارت هیلدگار اهل بینگن (9)، عارف و شاعر برجسته مسیحی در قرون وسطی را به یاد داشته باشیم كه میگوید: «ای انسان، به خویش بنگر، تو آسمان و زمین را در درون خویش داری.»
پینوشتها:
1.ژیلبرت دوران (Gilbert Durand) انسان شناس معروف فرانسوی در اثر زیر توصیفی گام به گام در خصوص از دست رفتن صورت انسان به مثابت صورت خدا به دست میدهد:
Science de l`homme et tradition (Paris:Berg International,L`lle Verte,1979).
نیز رك:
Elemire Zolla,The Uses of Imagination and the Decline of the West(Ipswich,U.K:Golgonooza press,1978)
2.imageless
3.surrealistic
4.subrealistic
5.See Titus Burkhardt,Sacred Art in Eest and West,trans.Lord Northbourne(London:Perennial Books,1967),p.148.Hans Sedlmayr,Velust der Mitte or "loss of the Centr",trans.as Art in Crisis by Brian Batter Shaw(London:Hollis and Catter,1958),and Frithjof Schuon,The Transcendent Unity of Religions(Wheaton,III:Theosophical Publishing House,1933),pp.61ff
6.See Tage Lindbom,The Tares and Good Grain or the Kingdom of Man at the Hour of Reckoning,trans.Alrin Moore,Jr(Macon,Ga:Mercer University press,1983)
7.البته برجستهترین شخصیتها در این میان، نویسندگان سنت گرای فوق الذكر هستند. برای بحثی مبسوطتر دربارهی نوشتههای آنها و دیدگاه سنتی دربارهی انسان، رك: معرفت و معنویت، فصل پنجم.
8.یكی از مهمترین تحقیقات در این مقوله، تحقیق زیر است:
Gilbert Durand,Science de l`homme et tradition,Chapter3,Homo proximi orientalis:Science de l`homme et Islam spirituel,p.91
9.Hildegard of Bingen
نصر، سیدحسین، (1393)، دین و نظم طبیعت، ترجمه انشاءالله رحمتی، تهران، نشر نی، چاپ پنجم