برگردان: محمد حسین پناهی
در اوایل دهه 1970، گروهی از روانشناسان دانشگاه استانفورد (1) یک آزمایش (2) نافرجامی را انجام دادند. این آزمایش مسائلی در مورد انسان روشن ساخت که همهی آن مسائل غالباً شناخته شده نیستند. (3) «آزمایش زندان استانفورد»، تحت راهنمایی دکتر فلیپ زیمباردو (4) بدین منظور طراحی شده بود که روانشناسی اجتماعی (5) زندانها را بررسی کرده و مطالبی را بیاموزند. بدین منظور، زیبماردو تعدادی از دانشجویان دانشگاه استانفورد را به استخدام خود درآورد تا نقش زندانی و زندانبان را در یک زندان ساختگی در زیر زمین ساختمان دانشگاه استانفورد بازی کنند.
زیمباردو دقت کرد، که از میان داوطلبان، تنها دانشجویانی را برگزیند که هیچیک از آنان سابقه روانی نداشته باشد تا هم به خود آنان آسیبی نرسد و هم آزمایش دچار خطا نشود. بدین گونه، تمام شرکت کنندگان «عادی» (6) ارزیابی شدند. حتی بعداً زیمباردو آنان را «سرآمدن این نسل» توصیف کرد. بیست و چهار دانشجویی که بدین ترتیب انتخاب شدند، با انداختن یک سکه، به کار زندانی و زندانبانی در این آزمایش گمارده شدند. به هر دانشجو 15 دلار داده شده بود که به مدت دو هفته در این آزمایش شرکت کند.
این آزمایش با آرامش شروع شد: «زندانیان» به طور غیر منتظره در خانههایشان دستگیر شدند و با دستبند به محل مورد نظر برده شده و پس از تشریفات لازم، در نهایت به «سلولهای» خود تحویل گردیدند. به «زندانبانان» اجازه داده شد تا خود قواعد و شیوههای (7) حفظ نظم و قانون (8) را در زندان ایجاد کنند. زندانیان برای رفت و برگشت از مستراح همراهی میشدند و غذاهایشان در سلول به آنها داده میشد. شاید به نظر آید که این کار یک آزمایش خسته کننده بوده باشد در حالی که چنین نبود.
در ابتدای آزمایش، زیمباردو متوجه شد که زندانبانان کار خود را خیلی جدیتر از آنچه که از آنان انتظار میرفت گرفتند. آنان تمایل داشتند که برخوردهای آمرانه (9) با زندانیان داشته باشند - حتی بعضی از آنان تمایلات سادیستی (10) از خود بروز دادند. هر چند که همهی زندانبانان خشن و مستبد نشدند، زیمباردو متوجه شد که هیچیک از زندانبانانِ «خوب» اقدامی نکردند که در رفتار ظالمانه زندانبانان «بد» دخالت کنند.
زندانبان نیز اندک اندک حالت یک زندانی واقعی به خود میگرفتند. بعضی از آنها مشکل آفرین شدند. بدین ترتیب که، به زندانبانان حرفهای رکیک میزدند و تهدید میکردند که وسایل سلول خود را خراب خواهند کرد. در همان حال زندانیان دیگری بودند که در جهت مخالف آنان حرکت کرده و متواضعانه تمام دستورات زندانبانان خود را اطاعت میکردند.
این وضعیت در حالی رخ مینمود که تمام زندانیان با درجه بالایی از همبستگی گروهی (11) کار خود را شروع کرده بودند. اما با این حال، زندانبانان موفق شدند که اتحاد زندانیان را بشکنند و حتی یک احساس بی ارزشی بین آنان ایجاد کنند. مثلاً، در یک مورد زندانبانان تصمیم گرفتند که یکی از زندانیان را که از خوردن غذا خودداری کرده بود به زندان انفرادی بفرستند. آنان سپس به زندانیان دیگر پیشنهاد کردند: اگر داوطلب شوند که پتوی خودشان را برای آن شب از دست بدهند، زندانی انفرادی به جای اینکه آن شب را در آن «سوراخی» کوچک سپری کند، به سلول خود برگردانده خواهد شد. در پاسخ به این درخواست، همه زندانیان تصمیم گرفتند که پتوهای خود را حفظ کنند.
سه نفر از زندانیان میبایست در چهار روز اول آزاد میشدند. برای اینکه شرایط آزمایش برای آنان خیلی طاقت فرسا و غیر قابل تحمل شده بود. در پایان آزمایش، پارهای از زندانیان دیگر نیز التماس میکردند که از آزمایش معارف شوند، و بیشتر افراد باقیمانده هم میگفتند که پولی را هم که باید تا آن وقت میگرفتند دیگر نخواهند گرفت.
زیمباردو از تغییراتی که این آزمایش در داوطلبان به وجود آورده بود در شگفت بود. همینطور وی از واکنش خودش در مورد آزمایش نیز سخت متعجب بود. زیمباردو خودش نقش (12) رئیس زندان را ایفا میکرد. او وقتی از شایعهای با خبر شد که یک گروه از دانشجویان در حال برنامه ریزی طرحی هستند که اواخر شب به زندان حمله کرده و زندانیان را آزاد کنند، دست پاچه شد! ابتدا به پلیس محلی تلفن کرد و از آنها درخواست کرد، در صورت ممکن، زندانیان را برای محافظت محبوس کنند. آنها با تعجب از این درخواست خواهش او را رد کردند. سپس، زیمباردو مخفیانه زندانیان را به اتاق دیگری در دانشگاه منتقل ساخت و تا صبح آنها را دست بسته به یکدیگر نشاند.
وقتی زیبماردو متوجه شد که چگونه خود او و دانشجویان کاملاً غرق در نقش خودشان شده اند، دریافت که آزمایش خیلی فراتر از آنچه که میباید رفته است. در نتیجه، او قبل از موعد، یعنی فقط پس از شش روز، آزمایش را متوقف کرد. به علاوه، زیمباردو احساس کرد که لازم است جلسات مشاوره با دانشجویان شرکت کننده برقرار کند تا آثار آموزش اجتماعی را که در آزمایش به وجود آمده بود از بین ببرد.
تصور میکنم بیش از هر چیز دیگر، آزمایش زندان استانفورد نشان میدهد که تا چه حد رفتار ما به وسیلهی شرایطی که ما در آن قرار میگیریم، و به وسیله نقشهایی که به عهده ما گذاشته میشود، شکل داده میشود. دانشجویان داوطلب در استانفورد تعلیم داده نشدند که چگونه زندانی یا زندانبانش شوند. هر چند که میتوان فرض کرد که هر یک از آنها قبل از آزمایش اطلاعاتی از طریق تلویزیون و فیلمها در مورد زندان داشتند، اما واقعی شدن (13) رفتار آنها به سرعت از آمادگی غیر رسمی فراتر رفت. روشن است که در یک زندان بودن دارای چیزی است - حتی در یک زندان ساختگی - که رفتارهایی را به ظهور میرساند که در یک زندان واقعی زندانیان و زندانبانان از خود نشان میدهند.
آزمایش زندان استانفورد حتی به یک موضوع اساسیتر و عمیقتر مربوط میشود. این آزمایش سؤالاتی را در خصوص هویت انسان، مانند شما کی هستید؟ من کی هستم؟ یک انسان چیست؟ مطرح میکند.
شما کیستید؟
اینک میخواهیم این سؤال را بررسی کنیم که: «شما کی هستید؟» به طور کلی، شما درک میکنید که وجود دارید اما شما کی یا چه کسی هستید؟ تصور میکنم پاسخهایی را که شما به این سؤال خواهید یافت. بیش از یک بررسی علمی اهمیت داشته باشد.در سال 1954، منفورد کوهن (14) و توماس مکپارتلند (15) پرسشنامهای در ارتباط با این موضوع تهیه کردند. (16) این پرسشنامه که بسیار ساده طراحی شده بود، از پاسخگویان خود (که معمولاً دانشجو بودند) میخواست که به سؤال «من کی هستم؟» بیست پاسخ ارائه دهند. از آن زمان تا به امروز، هزاران دانشجوی دیگر نیز به پرسشهای این پرسشنامه که به «آزمون بیست جمله ای» (17) مشهور شده، پاسخ دادهاند. به علاوه، محققان با بررسی پاسخهای ارائه شده به پرسش «من کی هستم»، الگوهای مشخصی را در پاسخها کشف کردهاند. حال، شما نیز قدری بیندیشید که چگونه میتوان به این آزمون پاسخ داد؟ چه بهتر که چند دقیقه وقت بگذارید و بیست پاسخ مناسب خود را به این پرسش بنویسید.
اگر شما هم یک آدم معمولی باشید، اولین جوابهایی که به این آزمون خواهید داد بیان پایگاههایی (18) خواهد بود که اشغال کردهاید. مثلاً ممکن است پاسخ شما «دانشجو» باشد. یا شاید پاسخ شما «مرد» یا «زن» باشد، و یا اینکه «نژاد» یا «مذهب» خود را نوشته باشید. در پارهای اوقات، بعضی افراد سن خود را به عنوان یک پاسخ پرسش «من کیستم؟» مینویسند. همه این پاسخها پایگاههایی هستند که به احتمال زیاد دیگران نیز به شما نسبت میدهند و شما را با آنها میشناسند.
معمولاً، پاسخگویان یک قدم فراتر رفته و وضعیت خودشان را بر اساس دیدگاه خود توصیف میکنند، به طور مثال، پاسخهایی چون: «من آدم خوشبختی، هستم»، «من چاقم» و «من محافظه کارم» خواهند داد. هر چند ممکن است دیگران با خصوصیاتی که ما خودمان را توصیف میکنیم موافق نباشند، اما با این همه، این پاسخها را نیز میتوان نمونههایی از پایگاهها فرض کرد.
پایگاه و نقش
پایگاه (19) یک مفهوم اساسی در جامعه شناسی است. این مفهوم به معنی موقعیت و جایگاهی است که یک فرد میتواند در جامعه و یا در یک گروه اجتماعی اشغال کند. مادر، لوله کش، دانشجو و کلید ساز مثالهایی از چند پایگاه متفاوتاند. در بحث نظریهی نظامهای اجتماعی دیدیم که هر عضو جامعه کارکردی بر عهده دارد. درستتر این است که بگوییم: پایگاهها کارکردهایی دارند که آنها را نقش (20) مینامیم. پس، نقشها وابسته به پایگاهاند و رفتارهای خاصی هستند که از اشغال کنندگان یک پایگاه انتظار میرود. مثلاً، اگر شما در پایگاه مادر قرار داشته باشید، رفتارهای خاصی از شما انتظار میرود که از یک لوله کش توقع انجام آن رفتارهای خاص نیست.پس به طور خلاصه، پایگاه موقعیتی در جامعه است و نقش، انتظارات رفتاری است که به یک پایگاه وابسته است. پایگاه، یک موضوع مربوط به «بودن» است، ولی نقش، مربوط به «انجام دادن» است. ما پایگاهها را اشغال میکنیم ولی نقشها را انجام میدهیم.
در بیشتر اوقات، پایگاهها به صورت زوجی هستند، و نقشهایی که از ما انتظار میرود در رابطه با نقش پایگاههای دیگر میباشند. هر پایگاه مانند یک ماسکی است که ما در برخورد با دیگران آن را به چهره میزنیم (به شکل 1 توجه کنید). بنابراین، اگر من و شما یکدیگر را در دانشگاه ملاقات کنیم ممکن است ماسک پایگاههای «دانشجو» و «استاد» را داشته باشیم.
علی رغم آن که قواعد رسمی و کاملاً پذیرفته شده برای رابطه استاد و دانشجو وجود ندارد، لیکن همهی ما که زمانی یکی یا هر دوی پایگاه استاد و دانشجو را اشغال کرده ایم فهم مشترکی از این دو مفهوم داریم؛ و میدانیم که از این پایگاهها چه رفتارهایی را انتظار داشته باشیم.
و میدانیم که توقع ما از یک استاد و دانشجو با رفتار و روابط مورد انتظار یک مادر و پسرش، یک زندانی و زندانبان و یا یک فروشنده و خریدار بسیار متفاوت است. ما در زندگی اجتماعی بارها تجربه کردهایم که کسی را که بار اول ملاقات میکنیم تلاش داریم تا بفهمیم او در چه پایگاهی قرار دارد تا مطابق آن رفتارمان را تنظیم کنیم.
البته ما در زندگی اجتماعی خود تعدادی از پایگاههای اجتماعی را اشغال میکنیم، و در شرایط مختلف، نقشهای پایگاههای متفاوت را بر عهده میگیریم. بنابراین، ممکن است شما در یک شرایط نقش فرزند یا دختر را ایفا کنید، و در شرایط دیگر نقش «دانشجو» را بر عهده بگیرید، و در سایر شرایط و اوقات در پایگاههای، راننده، خریدار، شهروند و یا دوست عمل کنید. شکل 2 چند پایگاه را که یک فرد میتواند اشغال کند نشان میدهد.
علامت سؤال وسط شکل میتواند پایگاههای مختلف اجتماعی یک فرد را نشان دهد. علامت سؤال هر فرد را نشان میدهد و میخواهد مرتب این سؤال تکرار شود که شما چه کسی هستید. بدین سان، میبینیم که نقش هر پایگاهی که ما اشغال میکنیم با نقش پایگاههای متعدد ارتباط نزدیک دارد. بنابراین، از یک دانشجوی دانشکده رفتارهای خاصی را در رابطه با استادان، دانشجویان دیگر، رئیس دانشکده، مربیان، مسئول آزمون و سایر کارکنان دانشکده انتظار میرود. شکل 3 این جنبه از نقشها و پایگاهها را نمایش میدهد.
اگر مطالبی را که تا کنون بررسی کردیم بخواهیم خلاصه کنیم باید گفت که هر فرد پایگاههای زیادی اشغال میکند، و نقش هر یک از این پایگاهها با نقش چندین پایگاه دیگر در ارتباط است. اگر لحظهای به تمام پایگاههایی که ما در زندگی اشغال میکنیم، و همه پایگاههای دیگری که هر یک از پایگاهها با آنان ارتباط دارند، بیندیشیم، حوزه عمل و روابط پیچیده خود را در یک جامعه سازمان نیافته بهتر درک خواهیم کرد. شکل 4 تصویر بسیار ساده شدهی عمل انسان را در جامعه نشان میدهد.
قسمت مهمی از بزرگ شدن و اجتماعی شدن (21) ما شامل یادگیری پایگاههایی است که اشغال میکنیم، و نقشهایی است که از هر یک از آن پایگاهها انتظار داریم و همچنین یادگیری روابط با افرادی است که پایگاههای دیگری را اشغال کردهاند. این فرایند هرگز پایان نمیپذیرد. به محض اینکه ما به قواعد بچه بودن اِشراف پیدا کنیم، در مییابیم که وارد مرحله نوجوانی شدهایم. وقتی که توانستیم خود را با این وضعیت تطبیق دهیم، متوجه میشویم که به مرحله «بزرگسال مسئول» قدم گذاشتهایم. روزی هم از مردم خواهیم شنید که میگویند: «ای پیر گنده، مطابق سن خودت رفتار کن». برای دیگران فرقی نمیکند که ما در درون خود چه احساسی داریم. مهم آن است که پایگاههایی که ما اشغال میکنیم، مانند رده سنی، انتظارات دیگران را از نحوه رفتار ما مشخص میکنند.
فرایند پایان ناپذیر اجتماعی شدن به تغییرات سنی محدود نمیماند. وقتی ما ازدواج کنیم، کشف خواهیم کرد که یک سری نقشهای کاملاً جدیدی به ما به ارث میرسد. وقتی صاحب فرزندی میشویم دوباره نقشها، بسیار بیشتر از گذشته، عوض میشوند. یا فرض کنیم از مرحلهی دانشجوی پزشکی به جراح شدن و یا به رئیس بخش جراحی و یا به جراح عالی کشور شدن تغییر وضع بدهیم. بدیهی است که متناسب با این پایگاه نقشهای جدیدی پیدا میکنیم، چرا که هر یک از این تغییرات انتظارات جدید و متفاوتی از رفتارهای ما به وجود میآورد. هر شغلی را که برای خود انتخاب کنیم، پایگاههای ما و نقشهای مورد انتظار از آنها، با گذشت زمان عوض خواهند شد. حتی اگر ما در همه زندگی در یک کار ثابت باقی بمانیم، از تازه کار بودن به کارآزموده بودن تغییر وضع خواهیم داد.
پایگاه و نقش در سه انگاره
تا اینجا دانستیم که جامعه شناسان پایگاه و نقش را از عناصر مهم جامعه به شمار میآورند. حال ببینیم این موضوع در سه انگارهی کنش متقابل، نظام اجتماعی و تعارضی چگونه هستند؟ما تا کنون دیدهایم که چگونه پایگاههایی که اشغال میکنیم کنشهای متقابل ما را تعیین میکنند. یک دقیقه سعی کرده و تصور نمایید که چگونه میتوانید با کسی ارتباط متقابل برقرار کنید در حالیکه کاملاً در خارج از پایگاههایی که اشغال میکنید باشید. شما حتی نمیتوانید چنین وضعی را تصویر کنید، زیرا آنچه که شما درباره جنسیت، سن و نژاد یکدیگر یاد گرفتهاید وضعیت را شکل خواهد داد. شما نمیتوانید مکالمه تلفنی بکنید برای اینکه صداهای شما نکاتی را در مورد پایگاههای شما بروز خواهد داد. شاید بتوانید با نوشتن بر کامپیوتر بدون مشخص کردن پایگاه خود با دیگران صحبت کنید، ولی میتوان شرط بست که بیشترین توجه شما صرف شناختن چیزهایی از طرف مقابل خواهد شد. تعجب آور نیست که خیلی وقتها که ما آدمهای غریبه را ملاقات میکنیم پناه میبریم به عباراتی مانند «چه میکنید؟» یا «چیزی در مورد خودتان بگویید.» همچنین یکی از سؤالات کلیشهای در همایشهای جمعی در دانشکدهها این است: «رشته شما چیست؟» خلاصه اینکه کنش متقابل اجتماعی (22) بدون وجود پایگاههای اجتماعی قابل تصور نیست.
پایگاهها در انگاره نظام اجتماعی (23) از اهمیت کمتری برخوردار نیستند. تمام سازمانها و خود جامعه از پایگاهها ساخته شده و بر مبنای آنها عمل میکنند. مثلاً یک ارکستر سمفونی بر مبنای پایگاهها تنظیم شده است نه بر مبنای افراد. حتی اگر نوازنده خاصی در یک زمان بسیار برجسته باشد، یا بازنشستگی یا مرگ او ارکستر از هم نمیپاشد، بلکه کس دیگری را پیدا میکنند تا پایگاه خالی شده را پر کند. به همین سان، یک آهنگ از پایگاههایی مانند ویولونیست، سنتور زن و نی نواز تصنیف میشود. حتی وقتی یک قطعه موسیقی به کمک یک نوازنده خوش ذوقی ساخته میشود، باز هم میتواند به کمک کس دیگری که همان دستگاه را مینوازد اجرا شود.
ساختارهای (24) شرکتها و کارخانهها هم اهمیت پایگاهها را در انگاره نظام اجتماعی بسیار عالی به نمایش میگذارند. مثلاً، خط مونتاژ (تسمه نقاله) فقط میتواند به وسیله نقشهای جوشکار، سوار کننده، ناظر، مدیر و غیره کار کند. نقشه سازمانی یک شرکت در واقع منظم کردن پایگاههاست. نه افراد. خلاصه اینکه نظامهای اجتماعی نمیتوانند بدون پایگاهها به وجود بیایند.
بالاخره، انگاره تعارضی نیز اساساً مبتنی بر پایگاههای اجتماعی است. «تعارض» (25) در نظریه تعارضی (26) بین اشغال کنندگان پایگاههای مختلف و گروههای منزلت روی میدهد: کارگران در مقابل مالکان، دهقانان در مقابل زمین داران، دانش آموزان در مقابل معلمان، یک باند در مقابل باند دیگر، یک ملت در مقابل ملتی. پایگاه اجتماعی برای مفاهیم مبارزه طبقاتی و آگاهی طبقاتی مارکس (27) و مفاهیم دیگرش بسیار اهمیت داشت. البته تعارض بین افراد خاص برای نظریه پردازان (28) تعارضی اهمیت چندانی ندارد، مگر اینکه آنها مبارزه بین گروههایی از مردم را بنمایانند.
شکل 5 جایگاه مفهوم پایگاه را در سه انگاره جامعه شناختی نشان میدهد.
عقاید و هویت
عقایدی (29) که ما داریم مبنای نوع خاصی از پایگاه است. نتیجه، این افکار مبنای دیگری برای هویت ماست. ممکن است برای شما روشن نباشد که داشتن عقاید تا چه اندازه برای شما اهمیت دارد. سالها پیش، بیتلها (30) آوازی سر میدادند با نام «انسان بی جا» این انسان، کسی بود که نظر خاصی نداشت. در این گفته حقیقت زیادی وجود دارد.لحظهای عقیده خودتان را درباره هر یک از موارد زیر بررسی کنید: سقط جنین، اعدام، مسابقه تسلیحات اتمی، آفریقای جنوبی، نیکاراگوا، جری فالول، (31) رونالد ریگان، تراکم بیش از حد جمعیت، کنترل سلاح و کمک به فقرا. گمان میکنم در باب هر کدام از این مقولهها نظری داشته باشید. برای بحث من مهم نیست که شما چه نظری دارید، آنچه مهم است این است که شما دربارهی موارد فوق نظری داشته باشید.
حالا، تصور کنید که در بین جمعی از افراد مورد احترامتان حضور داشته باشید و بخواهید آنها دربارهی شما نظر مثبت داشته باشند. فرض کنید که یکی از مقولات پیش گفته، مثلاً اعدام، برای بحث مطرح شود، و افراد حاضر در جمع رو به شما کرده و بخواهند از عقیده شما در خصوص اعدام مطلع شوند. چه احساسی خواهید داشت اگر بگویید که شما در این مورد نظر خاصی ندارید؟ تصور میکنید دیگران دربارهی شما چه احساسی خواهند داشت؟ شما جایگاه مهمی نخواهید داشت، آن چنان که گویی وجود ندارید.
دو سال پیش از حالات خودم در شگفت بودم: از اینکه احساس نیاز شدیدی میکردم که درباره هر موضوع بحث انگیز نظری داشته باشم، به خصوص هنگامی که یک موضوع بین المللی بحث برانگیزی در باب دو بچه آزمایشگاهی در استرالیا مطرح بود. بدین ترتیب که زوج ثروتمند که نمیتوانستند بچه دار شوند متوسل به روش باروری خارج از رحم شده بود. بدینگونه که یک تخم از رحم مادر برداشته شده و با اسپرم شوهر در لوله آزمایش بارور شده بود. دو تخم بارور شده و زنده آماده شد که در رحم مادر کاشته شوند. در اثر این آزمایش، یک رخداد غم انگیز اتفاق افتاد. زوج کشته شد و دو تخم بارور شده قبل از تولد یتیم شدند. سؤال بحث برانگیز این بود: آیا باید دو جنین نابود میشدند، یا اینکه در رحم یک زن دیگر کاشته میشدند تا متولد شوند؟ احتمالاً بحث بیشتر از این بابت داغ شده بود که پای مبلغ چشمگیری ارث در میان بود.
شما چه فکر میکنید؟ آیا جنینها باید نابود میشدند یا متولد میشدند؟ هر چه بیشتر در این مورد فکر کردم، کمتر به نتیجه رسیدم و حتی نتوانستم تصمیم بگیرم که چه باید کرد. نمیتوانستم تصمیم بگیرم که مقامات استرالیا دربارهی این مسأله چه باید بکنند. اگر شما هم به جای من بودید ممکن است احساس نیاز به داشتن دیدگاهی در این باره کرده باشید.
در نهایت، من از حماقت خود در برخورد با موضوع یکه خوردم. من هیچ تصمیمی درباره این موضوع خاص نداشتم. در نتیجه، عقیده من نمیتوانست ارزشی داشته باشد. اصلاً چه اهمیتی داشت که من چه فکر میکردم؟ مطمئناً، هر نظری که من ارائه میکردم هیچ تأثیری در جریان موضوع در استرالیا نداشت. ولی با این همه، باز هم از اینکه نظری در مورد «چه باید کرد؟» در این موضوع نداشتم کمی احساس بیکفایتی میکردم.
این تجربه توجه مرا به این واقعیت جلب کرد که تا چه اندازه هویتهای ما با عقایدمان پیوند میخورد. لحظهای بیندیشید که آیا در مورد شما هم این چنین نیست؟ سعی کنید آخرین باری را که فرد تازهای ملاقات کردید ودرگیر فرایند «شناخت یکدیگر» شدید، بیاد آورید اگر بتوانید چنان صحنهای را دوباره زنده کنید، شرط میبندم که کنش متقابل شما بیشتر در باب تبادل عقاید بود، تا بفهمید که در کدام موارد با هم توافق دارید. سعی دریافتن موارد توافق ممکن است شامل امور سیاسی، ورزشی، موسیقی، یا موضوعات دیگر بوده باشد.
با طرفداری کردن از عقاید خاص، ما پایگاههایی را که اشغال کردهایم مستحکم میسازیم. مثلاً، اگر شما کاملاً معتقد به توقف فوری مسابقه تسلیحات اتمی باشید، در واقع، اعلام میکنید که دارای پایگاه فردی «صلح جو» هستید. اگر اعلام کنید که برنامههای رفاه و دیگر برنامههای اجتماعی باید برچیده شوند و اینکه مالیات شرکتها باید کاهش یابد، شما اعتبار خود را در پایگاه «محافظه کاری» به اثبات رساندهاید. هر عقیدهای که شما ابراز کنید، لااقل پایگاه «کسی که معتقد است» به دست میآورید.
پایگاههایی را که از طریق داشتن و ابراز عقیده به دست میآورید تأثیر نیرومندی در چگونگی مشارکت و تجربه شما در زندگی دارند. این پایگاهها به مقدار زیادی چگونگی برخورد دیگران را با شما تعیین میکنند. مثلاً مشخص میکنند که: کی با شما صحبت خواهد کرد، کی دوست شما خواهد بود و کی با شما مشورت خواهد کرد. افزون بر این، پایگاههای اعتقادی شما نیز تأثیر به سزایی در اینکه چه کسی را به همسری برمیگزینید و چه کسی شما را برمیگزیند و انتخاب میکند بر جای میگذارد.
شما واقعاً کیستید؟
نکات پیش گفته نشان دهندهی آن است که هویتهای ما به طور ضمنی تابع پایگاههایی است که اشغال میکنیم. با توجه به این امر، در رابطه با پایگاههایی که دارید، شما چه کسی هستید؟ میدانم که جدای از آن پایگاهها، شما تجربهای از «بودن» را نیز با خود دارید. مثلاً، فرض کنید که یکی از پایگاههای شما «دانشجو» بودن باشد. این بدین معنی خواهد بود که مردم غالباً با شما رفتاری خواهند داشت که متناسب با دانشجو بودن شماست و شما هم درست مانند یک دانشجو رفتار خواهید نمود. شاید اگر با غریبهای ملاقات کنید که بپرسد «چه کار میکنید؟» بگویید: «من یک دانشجو هستم»با وجود این، اگر شما از دانشجو بودن دست بردارید - چه از طریق فارغ التحصیل شدن یا اخراج شدن و یا ترک تحصیل - هنوز شما درکی از وجود خودتان همانند گذشته خواهید داشت. پس «چه کسی بودن» شما چیزی غیر از پایگاه دانشجو بودن شماست.
فرض کنید که به جای طرفداری از حزب جمهوری خواه، شما طرفدار حزب دموکرات باشید، یا آنکه کاتولیک رومی به دنیا آمده و بزرگ شده باشید، ولی بعدها به کیش بودایی درآمده باشید. یا فرض کنید که آمریکا را ترک کرده و تابعیت روسیه را پذیرفته باشید. هیچ یک از این تغییرات پایگاهی، هر چند شدید هم باشد، نمیتواند در شما تردیدی ایجاد کند که شما هنوز همان شخص قبلی هستید. حتیاگر اسم خود را هم عوض کنید، شما هنوز همان شخص پیشین هستید. بنابراین، «چه کسی بودن» شما خیلی بنیادیتر از گرایش سیاسی، مذهبی، تابعیت و یا نام شماست.
به علاوه، هر یک از ما یک احساس ضمنی «پایداری و تداوم» داریم که علیرغم هر نوع تغییری در پاسخ به سؤال «کی هستید»؟ آن احساس با ما هست. ما یک درک ضمنی داریم که همان شخصی هستیم کمه سالها پیش در روز تولد متولد شدهایم، با وجود اینکه اصلاً شباهتی به آن نوزاد متولد شده نداریم. سلولهای بدن پس از هز هفت سال و چند ماه عوض میشوند. شخصیت فعلی با شخصیتی که به آن نوزاد منتقل شده هیچ شباهتی ندارد و شاید هنوز هم شخصیت ما در حال تغییر باشد، ولی هنوز این درک را داریم که، با وجود همهی این تغییرات، ما همان شخص هستیم.
جامعه شناسی برای این به وجود نیامده که به این سؤال بپردازد: ما ماورای پایگاهها و نقشهایی که داریم «واقعاً» کی هستیم؟ همچنان که دیدیم، سه انگاره جامعه شناسی، پیوندی ناگسستنی با مفهوم پایگاه یافتهاند، به طوری که نمیتوانند ماهیت چیزی را که پایگاهها را اشغال میکند آشکار سازند.
با وجود این، جامعه شناسی میتواند روشن کنند که پایگاهها چگونه در زندگی ما و در کل جامعه عمل میکنند. این موضوع، علاوه بر بعد علمی، برای ما در زندگی شخصی بسیار مفید است. پایگاههایی که ما داریم برای تجربه زندگیمان اساسی هستند، پایگاهها آنقدر اساسیاند که میتوانند در تصوری که ما از «کی» بودن واقعی خودمان داریم دخالت کنند.
گاهی اوقات هویت ما چنان با پایگاههایمان ترکیب و ادغام میشود که اگر آن پایگاهها مورد اعتراض واقع یا تهدید شوند شخصاً رنج میکشیم. اصلاً، این واقعیت را نادیده میگیریم که یک پایگاه خاص فقط یک پایگاه اجتماعی است؛ و تصور میکنیم که آن پایگاه کلیت آن چیزی را که ما هستیم در بر میگیرد. مثلاً، در مورد آن دانش آموزان (یا دانشجویان) فکر کنید که برای اینکه از مدرسه اخراج شدند، یا در یک امتحان مهم ناکام ماندند، دست به خودکشی زدند. اگر ما بیاد داشته باشیم که پایگاههای ما فقط ماسکهایی هستند که بر چهره خود زدهایم تا در زندگی اجتماعی مشارکت کنیم، هیچیک از این امور اتفاق نمیافتد. زیرا، اگر یک ماسک به درد ما نخورد، خیلی ساده آن را دور انداخته و یکی دیگر را امتحان میکردیم. در حالی که ما فکر میکنیم که آن ماسکها خود ما هستند و ما هم جز آن ماسکها چیز دیگر نیستیم.
به خاطر آورید آخرین باری را که کسی چیز بدی در مورد همه اعضای نژاد (32)، جنسیت (33)، یا دیگر پایگاههای شما گفته است. آیا این کار شما را عصبانی کرد؟ آیا شما هم در عوض حرف زشتی به او گفتید؟ بعداً هم در مورد آن حرف، به کس دیگری شکایت نکردید؟ خلاصه اینکه آیا با نیش حرفش از جا در نرفتید؟ اگر آخرین باری که کسی سخن ناخوشایندی دربارهی پایگاههای شما گفته درگیر نشدید، آن مورد را به یاد آورید که شما درگیر شدید.
اگر عاقلانه بنگرید، اظهارات ناخوشایند دربارهی «همه سیاهان»، «همه زنان»، «همه پروتستانها»، «همه گیاهخواران»، «همه جمهوریخواهان» و چیزهایی شبیه اینها خیلی احمقانهاند. آدم بسیار سخت میتواند چیز معنی داری بیابد و بگوید که به درستی در مورد تمام اعضای یک رده اجتماعی (34) وسیع صادق باشد و نه کسی میتواند میزان درستی یک چنین اظهاراتی را تعیین کند. خلاصه اینکه فقط کوته نظران مطالب ناخوشایندی را در مورد کل یک رده اجتماعی اظهار میدارند. بنابراین، به طور منطقی میباید چنین سخنان و گویندگانش غیر منطقی تلقی شده و از آنها و سخنانشان به اغماض گذشت.
ولی ما تنها اغماض نمیکنیم بلکه این سخنان را جدی تلقی میکنیم. ما آنچه را که در این موارد میگویند، به جای اینکه گفتاری احمقانه دربارهی پایگاههایی که اشغال کردهایم بپنداریم، آنها را حمله به شخصیت درونی خود تلقی مینماییم. اگر باور نمیکنید به یک استاد روانشناسی بگویید که فکر میکنید علم روانشناسی کاملاً بی ارزش است، تا بفهمید چه میگویم. یا به فارغ التحصیلان دانشگاه هاروارد بگویید که فارغ التحصیل دانشگاه ییل (34) از آنها زرنگ ترند. حتی بهتر از آن، اینکه با دیگران این کار را نکنید، فقط توجه کنید که در زندگی روزمره برای دفاع از چند پایگاه خود سینه سپر خواهید کرد.
بخش زیادی از پیشداوری، تنفر و جنگ در دنیا از این ناشی میشود که مردم هویت خود را با پایگاههایی که اشغال میکنند یکی میانگارند، و اصرار دارند که پایگاه آنها بر پایگاههایی که دیگران اشغال کردهاند به نحوی برتری دارد. تشخیص این دام در زندگی خودتان ممکن است به شما درجهای از عقلانیت بدهد که شما را از رنج بیهوده دور نگهدارد. حتی این دانش میتواند به شما این آمادگی را بدهد تا از این مشکلی که در اطراف شما وجود دارد بکاهید.
ما با جایگاه پایگاه در جامعه و در زندگی شما در سراسر این کتاب سروکار خواهیم داشت، ولی میخواهم قبل از اینکه بحث فعلی را به پایان ببریم به یک جنبه دیگر این مسئله نیز توجه کنیم.
توصیف دیگران از ما
تا کنون بررسی نکردهایم که چگونه پایگاههای اجتماعی را اشغال میکنیم، هر چند که در بعضی موارد جواب این پرسش روشن است. شما نژاد، جنسیت و خیلی از پایگاههای دیگر خود را با تولد به ارث بردهاید. جامعه شناسان اینها را پایگاههای انتسابی یا محول (35) مینامند. متقابلاً، پایگاههایی را که شما در طول زندگی خود به دست میآورید پایگاههای اکتسابی (36) مینامند.ببینید آیا شما پایگاههایی مانند «آدم زیبا»، «آدم متوسط الحال»، «آدم زشت» را دارید؟ یا کدامیک از پایگاههای «خوش بین» و «بدبین» بهتر شما را توصیف میکند؟ یا کدامیک از پایگاههای «موفق» یا «شکست خورده» برای شما مناسبتر است؟
حالا پاسخهایی را که به سؤالات بالا دادید فراموش کنید. سؤال واقعی این است: «این پایگاهها از کجا آمدهاند؟» مثلاً چگونه متوجه میشوید که موفق یا ناموفق هستید؟
جرج هربرت مید (37)، جامعه شناس برجسته آمریکایی در دانشگاه شیکاگو، در دهههای 1920 و 1930 به این مسئله توجه خاصی داشت. (38) او، به عنوان یکی از پایه گذاران اصلی انگارهی کنش متقابل در جامعه شناسی، به قدرت کنشهای متقابل اجتماعی در زندگی انسان متوجه شد. مید گفت: مفهوم ما از خود (39) از کنش متقابل ما با دیگران ناشی میشود. مخصوصاً در مورد توانایی ویژه انسانی در «گرفتن نقش دیگران» صحبت کرد.
در این رابطه، جامعه شناسان بین «نقش بازی کردن» (40) و «نقش پذیری» (41) تمایز قایل هستند. نقش بازی کردن به آن رفتارهایی گفته میشود که از شما به عنوان اشغال کننده یک پایگاه انتظار میرود، مثلاً مطالعه کردن، اگر دانشجو باشید. در مقایسه با آن، وقتی «نقش پذیری» اتفاق میافتد که شما نقشِ پایگاهی را ایفا میکنید که واقعاً آن را اشغال نکردهاید. مثلاً بچهها نقش پاسبان و دزد را ایفا میکنند. البته نقش پذیری فقط یک سرگرمی نیست، بلکه میتواند دیدگاه جدیدی را بر زندگی باز کند.
مید احساس کرد که نگاه کردن به دنیا از نظرگاه دیگران برای شکل گیری جامعه بسیار حیاتی است. وقتی ما بفهمیم که دیگران چیزها را چگونه میبینند میتوانیم برای زندگی کردن با آنها به توافق برسیم. در واقع، شکل گیری معانی مشترک درباره زندگی ممکن میشود. با این همه، هیچ چیز مهمتر از این نیست که فرد به خودش از چشم دیگران نگاه کند. مید یک قدم فراتر رفته و از پذیرش نقش «دیگری عام» (42) سخن به میان آورد، که یک دید کلی به فرد میدهد از اینکه چگونه «همگان» چیزها، از جمله خود شما، را میبینند.
مثلاً تصور کنید همهی اطرافیان شما ظاهراً فکر کنند که شما نادان هستید، به علاوه، آنها طوری با شما صحبت و رفتار کنند که گویا شما نادانید؛ و تصور کنید که بچههای دیگر هر وقت شما حرف بزنید بخندند؛ و تصور کنید که هیچوقت معلمتان از شما چیزی نپرسد.
همین طور شما در کارنامهتان فقط نمرات منفی و یا بسیار پایین داشته باشید و والدینتان بگویند که شما هم باید مثل برادر و خواهرتان میشدید. احتمال قریب به یقین هست که خود شما هم نتیجه میگرفتید که نادان هستید. یعنی شما پایگاه اجتماعی «آدم نادان» را میپذیرفتید و سعی میکردید آنچنان رفتار کنید که یک نادان عمل میکند.
یکی از همکاران مید، چارلز هورتون کولی (43) است که در این رابطه نظریه «خود آئینه سان» (44) را ارائه کرد و پیشنهاد نمود که ما از طریق عکس العملی که اطرافیانمان نشان میدهند پی میبریم که «کی هستیم». (45) از این نظر فرقی نمیکند که آنچه که دیگران میبینند درست باشد. بیش از یک مورد دیده شده که بچه کوچکی که نقص بینایی یا شنوایی داشته و برچسب «عقب مانده» (46) خورده همان پایگاه را به عنوان تصورش از خود پذیرفته است. در زمانهای گذشته بعضی وقت بیماران صرعی به عنوان جادوگر تلقی میشدند و در نتیجه بعضیها رفتارهای متناسب با آن پایگاه را ایفا میکردند.
نظریه «برچسب» (47) نام جدید این نقطه نظر جامعه شناختی است که غالباً افراد، پایگاههایی را که از طرف اطرافیان به آنها نسبت داده میشود میپذیرند. بدین ترتیب، اگر یک آدم جوان به کرّات و به ناحق دزد شمرده شود ممکن است شروع به دزدی کند. یا اینکه اگر زن جوانی به ناحق بدکاره خوانده شود ممکن است سرانجام به آن عمل تن در دهد.
وی.آی. توماس، یکی از اعضای جامعه شناسی «مکتب شیکاگو» به همراه مید و کولی، به خاطر این گفته در یادها مانده است که «اگر انسانسها شرایطی را واقعی تعریف کنند، نتایج و پیامدهای آنها واقعی خواهد بود.» (48) همه موارد فوق، برای نشان دادن اثر نیرومند دیگران در تعیین پایگاههایی است که تصور ما را درباره اینکه «ما کی هستیم» شکل میدهند. اما در نهایت به نظر میرسد که پایگاهها به جای آشکار کردن آن که «ما واقعاً کی هستیم» آن را پنهان میکنند.
ممکن است «من کی هستم؟» سؤال مفیدی باشد که شما به فکر کردن دربارهی آن ادامه دهید. اگر پاسخی نیافتید، نگران نباشید. هیچ کس دیگری نتوانسته است انسانها را به طور رضایت بخشی تعریف کند. به علاوه، احتمال زیادی وجود دارد که پرسیدن این سؤال ارزشمندتر از یافتن پاسخ بدان باشد.
در سرتاسر این کتاب و سراسر زندگی خودتان خواهید دید که یک تنش (49) مداومی بین تجربه خودتان از اینکه «واقعاً کی هستید» و اینکه چگونه با جامعه هماهنگی کنید وجود دارد. مید این تنش را تشخیص داده و از من (50) و خویش (51) صحبت کرد. «خویش» آن جنبه از خود (52) است که نظر دیگران را منعکس میکند و «من» آن جنبه از خود است که به نظرات دیگران پاسخ میدهد که ممکن است این پاسخ هماهنگ با آنها باشند یا نه.
این مهم است که ما درک درستی از هر دو جنبه «خود» داشته باشیم. هرگز نباید فراموش کنید که هر چیز دیگری هم باشید، شما جزئی از جامعه هستید. شما با اشغال کردن پایگاهها و رفتار کردن مطابق با نقشهای مربوط، با دیگران در جامعه مشارکت میکنید. در واقع، اینکار خوشایند هم هست؛ اما تا زمانی که به خاطر داشته باشید که شما دارید پایگاههایتان را اشغال میکنید نه اینکه با آنها یکی میشوید.
پینوشتها:
1. Stanford
2. Experiment
3. See Philip G. Zimbardo, "Pathology of Imprisonment", Society, 9 (April, 1972), pp. 4-8.
4. Dr. Philip Zimbardo
5. Social Psychology
6. Normal
7. Rules and procedures
8. Order and law
9. Authoritarian
10. Sadystic
11. Solidarity
12. Role
13. Realism
14. Manford Kuhn
15. Thomas Mcpartland
16. Manford Kuhn and Thomas Mcpartland, " An Empirical Investigation of Self Attitudes", American Socioplogical Review, February 1954, pp. 68-76.
17. Twenty-Statement Test
18. Statuses
19. Status
20. Role
21. Socialization
22. Social interaction
23. Social Systmes
24. Structures
25. Conflict
26. Conflict theory
27. Marx
28. Theorists
29. Opinions
30. Beatles
31. Jerry Falwell یکی از کشیشان مشهور آمریکایی است که سخنرانیهای مذهبی زیادی در رادیو و تلویزیون آمریکا ایراد میکند.
32. Race
33. Gender
34. Social category
35. Yale University
36. Ascribed statuses
37. George
38. See George H.Mead, Mind, Self and Society, Chicago: University of Chicago Press, 1934.
این کتاب به وسیله Charles W.Morris ، یکی از دانشجویان مید، تدوین شده است. وی با استفاده از یادداشتهای خودش و دیگر همکلاسیهایش از کلاسهای درس مید این کتاب را تدوین کرده است. خود مید آثار نسبتاً کمی منتشر کرده است.
39. Self
40. Role - playing
41. Role - taking
42. Generalized other
43. Charles Horton Cooley
44. Looking - glass self
45. Charles Horton Cooley, Social Organization, New York: Charles Scroibners"s 1909.
46. Retarded
47. Labeling theory
48. William I. Thomas and Dorothy s. Thomas, The Child in America: Behavior Problems and Programs, New York: Knopf, 1928, p. 572
49. Strain
50. I
51. Me
52. Self
ببی، ارل، (1386) درآمدی بر جامعهشناسی، علمیانتقادی، مترجم محمد حسین پناهی، تهران: دانشگاه علامه طباطبائی، چاپ اول