برگردان: محمد حسین پناهی
وقتی که بازیکنان بسکتبال لوس آنجلس ریدرز (1) به میدان میروند، مردم معمولاً از ستارههای خاصی مانند مارکوس آلِن (2) عقب دونده، یاهوی لانگِ (3) مدافع خط صحبت میکنند. یا مردم از ترکیب بازیکنانی، مانند جی شرودر (4) بازیکنِ «کوارتربک» و تیم براون (5) بازیکن دریافت کننده، صحبت میکنند. در سال گذشته دوستداران تیم «ریدرز» شیفته بازیکنان دیگری مانند جرج بلاندرا (6) کوارتربک توانمند تیم بودند. یا دربارهی ترکیبهایی مانند بازی کنی (7) است ابلر ملقب به «مار» با فرد بیلتنیکفِ (8) دریافت کننده حرف میزدند.
ولی ریدرز (مانند تیمهای دیگر) چیزی بیشتر از مجموعهای از افراد یا زوجهایی از افراد هستند. تیم، به عنوان یک واحد، واقعیت خاص خود را دارد. وقتی بازی شروع میشود، هر بازیکنی نقشی را در ارتباط با بازیکنان دیگر ایفا میکند؛ و یک حمله موفق یا ناموفق نتیجه همکاری همه اعضای گروه است. به علاوه، هر چند که افراد بازیکن میآیند و میروند، تیم به حیات خود ادامه میدهد. باید گفت که گروههای اجتماعی (9) یک واقعیتی دارند، یا یک وجودی دارند، که بیش از صرفاً مجموع افرادی است که آنها را تشکیل میدهند. خانوادهای هم که شما در آن متولد شدهاید چیزی بیش از جمع شما، والدینتان و دیگر خواهران یا برادران شما میباشد. خانواده یک واحد اجتماعی است؛ حتی اگر یکی از اعضای خانواده شما بمیرد، خانواده به عنوان یک واحد بر جای میماند. شاید کلاس شما در دبیرستان، کلیسا یا یک گروه دوستی نیز همان کیفیت را برای شما داشته باشد.
گروهها و غیرگروهها
اصولاً بیشترین بخش عمر و زندگی ما، به غیر از موارد استثنایی، در کنار مردم صرف میشود. ما با دیگران زندگی میکنیم، با آنها میخوریم و با آنها کار میکنیم. ما خودمان را در حضور دیگران سرگرم میکنیم. ما با هم یاد میگیریم، به هم محبت میکنیم و با یکدیگر میخندیم؛ حتی تعداد کمی از ما در تنهایی خواهند مرد. با این همه، جامعه شناسان همهی این با هم بودنها را در گروه بودن تلقی نمیکنند. مثلاً، جامعه شناسان گروهها را از تجمعات (10) تمیز میدهند. تجمعات همایش معمولی مردم در یک محل است، مانند تماشاگران یک نمایش. بنابراین، وقتی که تعدادی از اهالی نیویورک در گوشه یک خیابان جمع میشوند تا کسی را که از دیوار یک ساختمان بالا میرود تماشا کنند، آن جمع را در اصطلاح جامعه شناسی گروه نمینامند، بلکه تجمع میگویند.همینطور، جامعه شناسان ردههای اجتماعی (11) را از آنچه که گروه مینامند، تفکیک میکنند. بنابراین، آدمهای چپ دست یا مادران یک گروه را نمیسازند. بازیکنان بیگانه از هم یک گروه نیستند، بلکه یک رده میباشند. بطور کلیتر، افرادی که یک پایگاه خاص را اشغال میکنند لزوماً یک گروه را، به معنایی که مورد نظر جامعه شناسان است، تشکیل نمیدهند.
با وجود اینکه قواعد درست و دقیقی درباره اینکه چه چیزی یک گروه اجتماعی را میسازد وجود ندارد. اما در عین حال، جامعه شناسان روی برخی از ویژگیهای گروه توافق دارند:
1-منافع مشترک: (12)
اعضای یک گروه، علائق، اهداف و منافع مشترک با همدیگر دارند. مثلاً، اعضای یک گروه محافظت از محله در حفظ امنیت محله با هم اشتراک منافع دارند.2- کنش متقابل: (13)
اعضای گروه با یکدیگر ارتباط و کنش متقابل دارند. معمولاً کنش متقابل چهره به چهره (14) است، ولی گاهی اوقات کنش دو سویه نیز از فاصله دور برقرار میشود.3- ساختار: (15)
گروهها تا حدودی دارای ساختار میباشند، هر چند که این ساختار بسیار رسمی (16) بوده باشد. یعنی گروه دارای یک مجموعهای از پایگاهها و روابط (17) بین آنها است که روی آنها توافق شده است. حداقل، هر گروه یک ساخت رهبری دارد، هر چند که غیر رسمی باشد.4- هویت: (18)
هویّت یک جنبه حیاتی گروه بودن است. اعضای گروه باید احساس تعلق به چیزی بزرگتر از خودشان و بزرگتر از یک رابطه ساده با شخص دیگر داشته باشند. تا حدی میتوان گفت که گروه اتحادیهای (19) از افراد است، و مراسم گردهمایی یک کلاس، بازسازی چنین اتحادیهای است. (20)البته ناگفته نگذاریم که این خصوصیات، ویژگیهای آهنین و معیارهای دقیقی برای تمیز گروه از غیر گروه نیستند؛ و مفهوم گروه، حتی در بین جامعه شناسان، با تسامح بیشتری از آنچه که این معیارها مشخص میکنند بکار میرود.
به عنوان مثال، سیاهان آمریکا، به معنای دقیق کلمه، یک گروه را نمیسازند؛ چرا که ممکن نیست آنها همه با هم کنش متقابل داشته باشند، و دیگر اینکه آنها دارای ساختاری هم نیستند. با وجود این، ما غالباً از سیاهان به عنوان یک گروه اقلیت (21) یا یک گروه قومی (22) صحبت میکنیم. هر چند ممکن است در این مورد بهتر باشد که ما از یک ردهی (23) اقلیت یا ردهی قومی صحبت کنیم، ولی به دلیل اهمیت «سیاه پوست آمریکایی»، به عنوان یک هویت مشترک و مشخص کننده منافع مشترک، به کار بردن گروه درباره آنان نامناسب نیست. به اندازهای که سیاهان خود را سازماندهی کنند (ساختار ایجاد کنند) تا منافع مشترک خود را پیگیری نمایند، بکار بردن مفهوم «گروه» برای آنها مناسبتر میشود.
گروهها و تداوم آنها
قبلاً اشاره کردم که گروهها یک واقعیت یا «وجود» دارند که از جمع افراد تشکیل دهنده آن بزرگتر است. اما این خاصیت در مورد تماشاچیان یا جماعت پرخاشگر (24) هم میتواند صادق باشد. مطمئنم که شما تا کنون در یک جمع تماشاچی بودهاید و احساس کردهاید که به نحوی وحدت پیدا کرده است. گاهی اوقات میگوییم که تماشاچیان «زنده شدند» و با هم خندیدند یا هورا کشیدند. بازیگران از این قدرت تماشاگران به خوبی آگاهی دارند. شاید شما خودتان را در بین یک جماعت پرخاشگر خشمگین یافته باشید و چه بسا که رفتار آن جماعت شما را هم تحت تأثیر قرار داده باشد. میدانم که شما یک جماعت پرخاشگر در حال عمل را لااقل در تلویزیون دیدهاید. جماعتهای پرخاشگر و تماشاچی مطمئناً واقعیت خاص خود را دارند. روابط فی مابین افراد نیز همین طورند رابطه شما با پدرتان یا با بهترین دوستتان هم چیزی بیش از رابطه بین دو نفر شماست.یکی از چیزهایی که گروهها را مشخص میکند آن است که آنها تداوم (25) دارند، حتی اگر افرادی که در آنها هستند بیایند و بروند. شما احساس میکنید که به عنوان یک شخص خاص تداوم دارید، در حالیکه سلولهای بدن، دانش، تجارب، خاطرات و همه آن چیزهایی که شما را توصیف میکنند تغییر یافته است. درباره گروههای اجتماعی نیز چیزی مشابه آن درست است. به عنوان مثال، به مورد خیلی استثنایی (یعنی کوچک) باشگاه ورزشی جهان سوم که در شکل 1 نشان داده شده توجه کنید.
دقت کنید که باشگاه ورزشی خیابان سوم، که ما آن را از ماه فوریه مورد توجه قرار دادهایم، با وجود آنکه هیچ یک از اعضای اولیهاش دیگر حضور ندارند، هنوز هم در ماه ژوئن به فعالیت خود ادامه میدهد. تداوم مجلس سنای ایالات متحده هم همین پدیده را نشان میدهد. مجلس سنا حدود دو قرن پیش به وجود آمده است، اما اعضای فعلی آن کاملاً از آنهایی که در آغاز آن حضور داشتند متفاوتند. همین مطلب در مورد دیوان عالی کشور نیز صادق است.
این بدان معنی نیست که همه گروهها برای همیشه دوام مییابند، بلکه سخن آن است که گروهها بالقوه امکان تداوم دارند که بعداً به آن خواهیم پرداخت. این یک ویژگی مشترک است که گروهها با سازمانها، نهادها و جوامع دارند.
گروههای اولیه و ثانویه
چارلز هورتون کولی، که با جرج هربرت مید افتخار تأسیس انگارهی کنش متقابل را که در جامعه شناسی دارد، بیش از هر چیز برای تمیز دو نوع اساسی از گروهها بر مبنای دو نوع رابطه شهرت یافته است. کولی به روابطی که آنها را روابط اولیه (26) مینامید، علاقه مند بود و آنها را چنین توصیف میکرد: «روابطی که با همبستگی (27) و همکاری (28) صمیمی و چهره به چهره مشخص میشوند. این گونه روابط به چند معنی اولیه هستند، اما مهمتر از همه اینکه آنها در شکل دادن به ماهیت اجتماعی و ایده آلهای افراد نقش بنیادی دارند» (29)بنابراین، روابط اولیه شامل آن گونه روابطی است که شما با والدین، برادران، خواهران، همسر ونزدیکترین دوستان خود دارند. کولی ادامه میدهد که گروههای اولیه (30) از افرادی ساخته میشوند که به وسیله روابط اولیه بهم پیوستهاند و با یک «احساسها»ی مشترک مشخص میشوند. اعضای یک گروه اولیه تقریباً همدیگر را به طور کامل میشناسند؛ شناخت آنها شامل کلیت شخصیت افراد میشود، نه تنها شناخت یک یا دو پایگاه آنها.
در مقایسه با روابط اولیه، روابط ثانویه (31) مبتنی است بر پایگاههایی که افراد اشغال میکنند و نقشهای متقابلی که آنها را به هم پیوند میدهند. به احتمال زیاد، شما یک رابطه ثانویه با افسر پلیسی که شما را به خاطر سرعت زیاد جریمه میکند دارید. او میخواهد رفتار شما را در رانندگی به شما تذکر دهد. آنچه که در روابط ثانویه اهمیت دارد پایگاههای شما به عنوان راننده و افسر است و شما هیچگونه اطلاعی از زندگی خانوادگی آن افسر و یا موفقیتها و آرزوهای او ندارید. اگر شما سعی کنید اطلاعاتی به او بدهید که برای شما چقدر مهم است که به موقع به قرارتان برسید، احتمالاً خواهید دید که آن افسر هیچ علاقه و انگیزهای به شنیدن حرفهای شما ندارد.
در واقع، کولی هیچگاه از گروههای ثانویه (32) صحبتی به میان نیاورد، هر چند وجود آنها در برابر گروههای اولیه امری بدیهی و مسلم است. توجه دارید که بخش عمدهای از زندگی شما در گروههای ثانویه میگذرد: اگر شما یک دانشجو باشید، هر یک از کلاسهای شما میتواند یک گروه ثانویه محسوب شود. اگر شما در یک اداره یا گروههای کاری دیگر حضور داشته باشید، آنها هم میتوانند یک گروه ثانویه محسوب گردند. ویژگی اصلی گروههای ثانویه این است که شما با اعضای دیگر سرگروه بر مبنای پایگاههایتان که در جهت اهداف و مقاصد گروه تنظیم شدهاند ارتباط برقرار میکنید. مثلاً، اگر شما در یک اداره مسئول پذیرش باشید، وظایف وعملکرد شما در آن پایگاه برای افراد دیگر آن اداره اهمیت بیشتری دارد، تا هر ویژگی و خصوصیت دیگری که ممکن است شما فکر کنید برای «کی بودن واقعی شما» مهمتر است. پس، آنچه در اینجا اهمیت اساسی دارد این است که چگونه پایگاه شما در سازمان و در گردش امور کل گروه قرار میگیرد.
خط فاصل و مرز بین گروهها و روابط اولیه و ثانویه یک خط و مرز قاطع و مشخص نیست. این امر در مورد سایر مفاهیم نیز چنین است. به هر روی، این مفاهیم بسیاری از ویژگیهای زندگی اجتماعی را آشکار میسازند، که ارزش بیشتری از مشخص کردن و تقسیم دقیق مرزها دارد. برای مثال، شما ممکن است در یک مدرسه یا در یک گروه کاری باشید که از نظر صمیمیت، نزدیکی و احساس «ما بودن» خیلی شبیه به یک گروه اولیه باشد. اگرچه آن گروه برای شما یک گروه اولیه تلقی شود ولی در همان حال ممکن است هیچ یک از اعضای دیگر گروه آنچنان احساس تعلقی به آن نداشته باشند.
جامعه شناسان از نیاز آشکاری که انسانها به گروههای اولیه دارند شگفت زده شده اند. به طور مشخص، آنها متوجه شدهاند که در درون گروههای ثانویه گرایشی برای تشکیل گروههای اولیه وجود دارد. تصور کنید که شما یکی از یک صد کارمند بخش حسابداری یک شرکت بزرگ باشید. مطمئناً این بخش، ویژگیهای یک گروه ثانویه را دارد. اما ممکن است شما با سه یا چهار کارمند دیگر آن بخش دوستی نزدیکی پیدا کنید، به طوری که همه شما هر روز با هم ناهار بخورید، دنبال کارهای یکدیگر بروید و ممکن است خارج از محل کار نیز دور هم جمع شوید. آن گروه کوچک دوستی، در بطن یک گروه ثانویه بزرگ، یک گروه اولیه به شمار میرود.
یکی از زمینههای مهم وجالب توجه در بحث گروههای اولیه چگونگی تأثیر این گروهها در کارکرد رسمیتر گروههای بزرگ است. در بعضی موارد ممکن است نیازهای این دو با هم متضاد باشند، مانند وقتی که روابط دوستانه در خدمت حفظ شغل کسی باشد که از نظر شرکت به طور مؤثر کار نمیکند. همینطور، گاهی اوقات افرادی ارتقاء پیدا میکنند که بیشتر مبتنی بر روابط اولیه آنهاست تا تواناییهایشان. از طرف دیگر، گروههای اولیه میتوانند راههای مذاکره و راههای جدید انجام برخی امور اداری را ممکن سازند. مثلاً، اگر بخش حسابداری شما احتیاج فوری به یک کامپیوتر رومیزی داشته باشد تا یک کار مهم را انجام دهد و اتفاقاً، کسی در بخش حسابداری، دوست نزدیکی در یک بخش فروش داشته باشد که چندین کامپیوتر در اختیار دارد، کار به سرعت پیش میرود.
توجه داشته باشید که چگونه دیدگاه کنش متقابل برای مطالعه گروههای اولیه مناسب به نظر میرسد: مطالعه کنش متقابل چهره به چهره افرادی که ارتباط خیلی نزدیک با هم داشته و هویت مشترکی - احساس «مابودن» - دارند. اما وقتی که به بررسی ساختارهای گروههای ثانویهی رسمیتر میرسیم بیشتر نیاز به انگارهی نظام پیدا میکنیم، که توجه خود را روی ساختار و کارکرد (33) روابط بین پایگاههای بدون اسم و رسم متمرکز میکند. البته این بدان معنی نیست که دیدگاه کنش متقابل نمیتواند برای مطالعه شرایط گروههای ثانویه مفید واقع گردد، و یا اینکه دیدگاه نظام اجتماعی برای فهمیدن گروههای کوچک اولیه نمیتواند مورد استفاده قرار گیرد. با اینهمه، یک قرابت طبیعی بین دیدگاه کنش متقابل و تحلیل جامعه شناسی خُرد وجود دارد. از طرف دیگر، به نظر میرسد دیدگاه نظام اجتماعی برای مطالعه موضوعات جامعه شناسی کلان مناسبتر باشد.
اثر متقابل گروهها با یکدیگر و روابط اولیه و ثانویه موضوع مورد توجه همیشگی جامعه شناسان است. اکنون به بعضی از جنبههای دیگر زندگی گروهی که جامعه شناسان آنها را مهم میدانند میپردازیم.
گروههای مرجع و هویت
عضویت در گروهها یکی از منابع مهم هویت اجتماعی (34) است. «چه کسی بودن شما» در چشم مردم «و شاید در چشم خودتان هم) تا حدی تابع پایگاههایی است که شما اشغال میکنید، و یا ردههای اجتماعی است که شما بدانها تعلق دارید. بدین ترتیب، اگر شما در دبیرستان عضو تیم فوتبال یا عضو گروه تشویق (35) باشید، این عضویت در هویت دبیرستانی شما اثر قابل ملاحظهای خواهد داشت.متوجه باشید که در انواع هویتهای اجتماعی یک حالت «دُوری» مشخص وجود دارد. اولاً، ما درباره گروههای اجتماعی مختلف، تصاویر و یا انتظارات خاصی در ذهن خود داریم. وقتی من «گروه تشویق» گفتم، میدانم که شما قبلاً یک تصویر ذهنی از چگونگی آن داشتید، صرفنظر از اینکه آن تصاویر مثبت یا منفی بوده باشند. ثانیاً، آن پیش ذهنیتها (36) درباره یک پایگاه یا گروه خاص به دو طریق خود - تأیید کننده (37) هستند: (38)
الف - ما تمایل داریم تصور کنیم که مردم انتظارات ما را برآورده میکنند، صرفنظر از اینکه آنها واقعاً چگونه رفتار میکنند.
ب- آنهایی که پایگاه خاصی را میپذیرند، یا به گروه خاصی میپیوندند، احتمالاً به خاطر احساس تعلق به پیش - ذهنیتهای مربوطه است و تمایل دارند رفتار خودشان را با آن پیش - ذهنیت تطبیق دهند.
برای مثال، اعضای گروههای تشویق معمولاً افراد بشاش و سرزندهای محسوب میشوند. این خصوصیت میتواند مثبت ارزیابی شده و به عنوان «دید مثبت به زندگی» تلقی شود یا منفی ارزیابی شده و «بی خیال» تلقی گردد. در هر دو حالت، دیگران احتمالاً وقتی که اعضای چنین گروهی را ملاقات کنند آنها را افرادی بشاش تصور خواهند کرد. آنها هم که عضو چنین گروهی میشوند، احتمال دارد که از آغاز افراد بشاشی باشند برای اینکه با جمع هماهنگ شوند و حرمت گروههای تشویق را در همه جا حفظ کنند. در آینده نیز رفتار خود را بر آن مبنا شکل دهند. البته تصور نکنید که این مسئله مختص به اعضای گروه تشویق است؛ این ویژگی یکی از خصایص همیشگی واساسی زندگی اجتماعی است.
جامعه شناسان، واژهی «گروه مرجع» (39) را برای توصیف گروههایی به کار میبرند که ما برای ارزیابی شرایط خاص خود به آنها رجوع میکنیم. مثلاً، اگر من عضو یک گروه تشویق باشم، با مقایسه خود با سایر اعضای این گروهها، نه با مردم عادی، درخواهم یافت که به حد کافی بشاش هستم یا نه؟ یا به عنوان یک نویسنده، به طور یقین من بیش از یک لوله کش معمولی کتاب نوشتهام، اما بهتر خواهد بود که بدانم آیا به اندازهی یک نویسنده متوسط یا یک جامعه شناس متوسط (دو گروه مرجع خودم) کتاب نوشتهام یا خیر؟
میبینیم که نکات فوق در معنای مفهوم گروه مرجع، با یکی از ویژگیهای مفهوم گروه به معنی عام آن تفاوت دارد. به طور مشخص میتوان گفت که خیلی از گروههای مرجع مناسبتر است رده اجتماعی نامیده شوند که مبتنی بر پایگاهها هستند. مثلاً، هر چند که من یک نویسنده هستم، اما آنقدرها هم با نویسندگان دیگر وقت صرف نمیکنم، عضو باشگاه نویسندگان هم نیستم و اکثر دوستان من نویسنده نیستند. با وجود این، «نویسندگان» قطعاً یک گروه مرجع برای من هستند. اگر کسی به نویسندگان توهین کند، ممکن است من برای دفاع از «خودمان» اقدام کنم یا وقتی که بشنوم کسی با آب و تاب در خصوص تواناییهای نویسندگان صحبت میکند، که چگونه آنها با کلمات صحنهای را تصویر میکنند و جرقه اندیشههای نوی را میزنند، من در درون خود احساس خوبی پیدا کنم، اگرچه ممکن است گوینده ارنست همینگوی (40) را در نظر داشته باشد.
بدین ترتیب، گروههای مرجع هدف و راهنمای رفتار (41) میشوند. زمانی که ما خود را متعلق به یک گروه خاص دانستیم، از آن پس گرایش خواهیم داشت چنان رفتار کنیم که از افرادی «مانند آن گروه» انتظار میرود.
گروههای مرجع میتوانند چگونگی احساس ما درباره زندگیمان را نیز شکل دهند. فرض کنید که شما یک زن جوان متخصص بوده و سالی 42000 دلار درآمد داشته باشید. چه احساسی در این مورد دارید؟ برای پاسخ درست به این پرسش، از خودتان بپرسید. با چه کسی باید خودتان را مقایسه کنید؟ برای روشن شدن مطلب فرض کنید شما خودتان را با زنان جوان دیگر در همان نوع کارها مقایسه کردید و متوجه شدید که حقوق شما خیلی بیشتر از میانگین آنها است. احتمالاً شما در این باره احساس خوبی خواهید داشت؛ شاید احساس موفقیت خواهید کرد، یا احساس خواهید کرد مثل کسی هستید که بالندگی دارد.
حالا فرض کنید که خودتان را با مردان جوانی که در تخصص خودتان میشناسید مقایسه کردید و دریافتید که اکثر آنان بیش از 42000 دلار درآمد دارند. در این صورت چه احساسی خواهید داشت؟ از چندی پیش، -جامعه شناسان کشف کردهاند که موفقیت نسبی (42) یا محرومیت نسبی (43) یک شخص غالباً مهمتر از شرایط عینی (44) وی میباشد.
در یک پروژه تحقیقاتی مشهور که در ارتش ایالات متحد در جنگ جهانی دوم اجرا شد، ساموئل استافر (45) و همکاران او مسائل خاصی را دربارهی روحیه سربازان کشف کردند. بر مبنای تصورات قالبی (46) نسبتاً عادی درباره نخبه گرایی (47) مربوط به آموزش، محققین انتظار داشتند که هر چه آموزش یک سرباز بیشتر باشد، اکراه بیشتری برای اعزام خواهد داشت. آیا مثلاً یک فارغ التحصیل دانشگاه فکر نخواهد کرد که اعزام شدن به ارتش واقعاً زیبنده او نیست؟ از طرف دیگر، آیا مشمولان بی سواد تصور نخواهند کرد که اعزام شدن به جنگ عین خواسته آنان در زندگی است؟ نتایج این تحقیقات شگفت آور بود.
در پاسخ به پرسشنامهای که میپرسید «آیا آنها احساس میکنند که اعزام آنان منصفانه است»؟ بیشترین احتمال در دادن پاسخ مثبت مربوط به تحصیل کردهترین آنان بود. آنان که تحصیلات کمتری داشتند بیشتر تمایل داشتند بگویند که میباید اعزام نمیشدند - درست مخالف چیزی که محققین فکر کرده بودند. تصور میکنید که علت آن چه بود؟ نظر استافر این بود که گروههای مرجع و محرومیت نسبی پاسخ مسئله بود. نحوه استدلال استافر به شرح زیر بود: (48)
1-در زمان جنگ جهانی دوم، مردان جوانی که در مزارع و خطوط مونتاژ کارخانهها کار میکردند اغلب اعزامشان به تعویق میافتاد؛ برای اینکه کارهای غیردولتی آنان برای فعالیت جنگ ضروری تشخیص داده شده بود.
2- مردان جوانی که در مزارع و خطوط مونتاژ کار میکردند احتمالاً سواد رسمی نسبتاً کمی داشتند. در نتیجه، تعداد زیادی از فارغ التحصیلان دانشگاهها در هیچکدام از این دو شغل یافته نمیشدند.
3- بر مبنای موارد 1 و 2 میتوان نتیجه گرفت که بیشتر احتمال میرود که مردان جوان کم سواد اعزامشان به تعویق بیفتد تا آنان که سواد بیشتری داشتند.
4- به عنوان یک قاعده کلی، احتمال زیادتری دارد که شما دوستان خود را از میان کسانی که سطح سوادشان مشابه شماست برگزینید. بنابراین، فارغ التحصیلان دانشگاهها که مورد بررسی قرار گرفتند احتمال داشت که دوستانی هم سطح خودشان داشته باشند. آنهایی که فقط آموزش ابتدایی داشتند احتمالاً سواد دوستان آنها هم در سطح آموزش ابتدایی بود.
5- بر مبنای موارد 3 و 4 سربازان کم سواد احتمال بیشتری داشت که دوستانی داشته باشند که اعزام نشده بودند، ولی در مورد سربازان تحصیلکرده این احتمال کمتر بود.
6- بر مبنای نظریه گروههای مرجع و محرومیت نسبی، استافر اظهار کرد که سربازان مورد بررسی برای تصمیم گیری درباره منصفانه بودن اعزامشان وضع خود را با دوستان قبل از ارتش خود مقایسه میکردند. سرباز کم سواد، که دارای دوستان زیادی است که اعزام نشدهاند، احتمالاً احساس خواهد کرد که او نیز نمیباید اعزام میشد. در مقایسه با آنها، سرباز خیلی تحصیلکرده که دوستان کمی دارد که اعزام نشده باشند احتمالاً احساس خواهد کرد که چگونگی اعزام منصفانه است. یعنی حتی اگر فرد ارتش را دوست نداشته باشد احساس نخواهد کرد که با او بیش از دوستانش بدرفتاری شده است.
گروههای مرجع به ما الگوهایی میدهند که مشخص میکند ما کی یا چه میخواهیم باشیم. اگر شما تصمیم گرفتهاید که یک نوازنده شوید، در این صورت نوازندگانی که میشناسید، میبینید یا در موردشان میخوانید، راهنمای نگرشها (49) و رفتار شما خواهند بود. یک لحظه تصور کنید اگر نوازندگان گروه مرجع شما بودند چه تغییراتی ممکن است بکنید؟ سپس آن را مقایسه کنید با شرایطی که خودتان را بر مبنای الگوی پیاده نظام ارتش، پرستاران یا استادان جامعه شناسی شکل میدادید. در این صورت چه وضعی میداشتید؟
گروههای خودی و گروههای غیرخودی (50)
تا اینجا برخی از راهها و اصولی را ملاحظه کردیم که گروهها کمک میکنند تا بفهمیم کی هستیم. همینطور آنها مشخص میکنند ما کی نیستیم. اگر لحظهای فکر کنید خواهید دید که هیچیک از مشخصاتی که ما برای توصیف خودمان بکار میبریم بدون جنبههای متضادشان نمیتوانند وجود داشته باشند. شما نمیتوانید بلند قد باشید، بدون اینکه کسانی کوتاه باشند. یا شما نمیتوانید بدون وجود مذکر، مؤنث باشید و برعکس.این واقعیت در مورد همه تفاوتها صادق است. «بالا» بدون «پایین» نمیتواند وجود داشته باشد. این واقعیت که تمایزات نمیتوانند بدون وجود اضداد فهمیده شوند در بحث گروهها نیز صادق است. رودیارد کیپلینگ (51) این پدیده را در یک شعری که «ما و آنها» نام گرفته توصیف کرده است:
پدر، مادر و من *** خواهر و خاله میگویند
همهی مردم مثل ما، از «ما»یند *** و هرکس دیگر، جزو «آنها»یند
همهی خوبان موافقند *** و خوبان همه میگویند
انسانهای خوب، مثل ما، همه از مایند *** و هر کس دیگر، جزو «آنها»یند
جامعه شناسان واژه «گروه خودی» (52) را برای مشخص کردن افرادی که به یک گروه یا رده تعلق داشته و با آن احساس همبستگی میکنند بکار میبرند.
واژه گروه غیرخودی (53) به افرادی گفته میشود که به گروه خودی تعلق ندارند. اگر از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده باشید، در این صورت فارغ التحصیلان هاروارد ممکن است برای شما در حکم گروه خودی باشند و همه کسانی که از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل نشدهاند گروههای غیرخودی. برای بعضی افراد، نژاد یک مبنای مهم برای تشخیص گروه خودی و گروه غیرخودی است. طبقه اجتماعی (54) یک مبنای دیگر برای تشخیص خودی از غیرخودی است.
در شهرهای دانشگاهی، اعضای اجتماع دانشگاهی و مردم محلی غالباً یک گروه خودی و غیر خودی میباشند. در اجتماعات نزدیک پایگاههای نظامی نیز همین پدیده واقع میشود.
موضوع گروههای خودی و گروههای غیرخودی بسی فراتر از هویت است. این گروهها میتوانند مشخص کنند که چه کسی با چه کسی برخورد میکند. همچنین آنها مبنای خصومتهای بین گروهی، مانند پیشداوری و نفرت، نیز هستند. همچنانکه «بالا» نیاز دارند که «پایین» وجود داشته باشد، گاهی اوقات به نظر میرسد که مردم فقط زمانی احساس خوبی درباره گروه خودشان دارند که احساس کنند نسبت به گروههای دیگر برترند. همانطور که شعر کیپلینگ میگوید: به نظر آنها «مردم خوب» و «مردم دوست داشتنی» آنها هستند، دیگران هم پستترند. از همین جاست که مواد خام برای اغتشاشهای نژادی، برخورد بین باندهای نوجوانان، جنگ بین ملتها و جنگهای خونین بین مذاهب حاصل میشود.
در زمان جنگ جهانی دوم، نازیها سعی کردند تا یهودیها را از نژاد انسانی حذف کنند؛ و ژاپنیها هم نظر مشابهی نسبت به چینیها ابراز میکردند. با وجود اینکه سفید پوستان آمریکایی خشونت کمتری نسبت به آمریکاییهای ژاپنی الاصل در سواحل غربی اعمال میکردند، ایجاد «اردوگاههای جابجایی» در منطقه میدوست (55) برای ژاپنیها تصور روشنی از هویتهای گروه خودی و گروه غیرخودی که به خصومت میانجامد نشان داد. اگرچه حکومتهای زمان جنگ آلمان، ژاپن و ایالات متحده برای زندانی کردن (و شاید حتی اعدام) خائنین واقعی ممکن است دلایلی داشته باشند، آنها بهانه قرار دادن (56) گروههای غیرخودی قومی و نژادی را آسانتر یافتند.
فروپاشی اروپای شرقی در دهه 1990 تخاصمات گروههای خودی و غیرخودی را افزایش داده است. به علاوه، صربها که با همسایگانشان، در سرزمینی که قبلاً یوگسلاوی بود، میجنگند، واژه جدیدی به فهرست مفاهیم نفرت اضافه کردهاند: یعنی «پاک سازی قومی» (57).
گروهها و تعریف واقعیت
گروههایی که ما بدانها تعلق داریم، از آن جهت که در نظر دیگران و در نظر خودمان مشخص میکنند که کی هستیم و چه هویتی داریم، نقش محوری در زندگی اجتماعی ما دارند؛ هر چند شما نمیدانستید که گروهها در این رابطه چقدر مؤثر هستند. اکنون ما به یک اثر مهم دیگر گروهها در زندگی خودمان اشاره میکنیم و آن این است که گروهها میتوانند فهم ما را از اینکه چه چیزی واقعیت (58) دارد یا ندارد تحت تأثیر قرار دهند.نیم قرن پیش، مظفر شریف (59) نتایج یک سری آزمایشها را منتشر کرد که بر اساس آنها شما هر چیزی را که تجربه (60) میکنید و باور دارید، مورد سؤال قرار دهید. تحقیق او درباره شکل گیری هنجارهای گروهی (61) در رابطه با اثر اتو کینتیک (62) بود.
در آزمایش شریف گروهی از افراد در یک اتاق کاملاً تاریک قرار داده شدند، و در دیوار مقابل آنها، دور از افراد، یک نقطه نورانی ثابت نصب شده بود. نقطه نورانی ثابت بود؛ ولی اگر شما در یک اتاق کاملاً بنشینید که دیوار و کف و سقف آن قابل رویت نباشد، که مبنای مقایسه قرار گیرد، بعد از مدتی احساس خواهید کرد که نقطه نورانی دارد حرکت میکند. این چیزی بود که افراد مورد آزمایش شریف تجربه کردند.
هنگامی که افراد تحت آزمایش میدیدند که نقطه نورانی حرکت کرد، به محقق علامت میدادند. علاوه بر این، از افراد خواسته شده بود مسافتی را هم که نقطه نورانی حرکت میکرد تخمین بزنند. اگرچه نقطه نورانی در طول مدت آزمایش ثابت بود، ولی تخمین مسافت حرکت نقطه نورانی بسیار متغیر بود. کشف شگفت انگیزتر این آزمایش این بود که هر وقت گروهی از افراد نقطه نورانی را با هم نگاه میکردند، به سرعت در مورد مسافت حرکت نقطه نورانی به توافق میرسیدند. با وجود اینکه تخمینهای قبلی تک تک ناظران در گروه بسیار با هم متفاوت بود، در آخر جلسه مشاهده، همه افراد یک گروه یک اندازه حرکت احساس میکردند. جالب توجه است که گروههای متفاوت تخمینهای کاملاً مختلفی از میزان حرکت نقطه نورانی داشتند.
این آزمایش مصنوعی چقدر با زندگی اجتماعی عادی تفاوت دارد؟ من تصور میکنم که فرق اساسی در این است که اکنون ما میدانیم که توافقهای گروه آزمایش ساختگی بود، چرا که نقطه نورانی در واقع حرکت نمیکرد. در زندگی واقعی هم ما از همین نوع توافقها داریم؛ اما گاهی به سختی میتوان تشخیص داد که آنها چیزی غیر از خود حقیقت هستند.
دیدن این فرایند در میان بچهها آسانتر است. برای اینکه آنها مانند بزرگسالان در پوشاندن ردپای خود پیچیدگی ندارند. شاید وضعیتی را که در زیر میآید شما دیده باشید؛ یا شاید از بچگی خودتان به یاد داشته باشید: بچهای که از مدرسه یا از یک تجمع غیررسمی دوستانه به خانه میآید و اعلام میکند که عروسک خاصی یا اسباب بازی خاصی و یا شخصیت کارتونی خاصی بسیار عالی است. معمولاً باید پولی خرج شود تا بچه دست از سر شما بردارد. همینطور، گاهی ما میخندیم و احساس شعف میکنیم از اینکه میشنویم بچه کوچکی با اقتدار تمام اعلام میکند که یک اسباب بازی خاص «عالی» است و یکی دیگر «احمقانه» است.
به عنوان یک ناظر بیرونی ما متوجه میشویم که عقیده بچه کاملاً تابع تصمیم گروه وی است. هر چه این مسائل به نظر بچه واقعی جلوه کند، ما تشخیص میدهیم که تجربه او نتیجه یک فرایند توافق گروهی است. اما وقتی که توجه ما به بهترین و بدترین اتومبیل، رایانه، پودر لباسشویی، دانشگاه، بوگیر، مذهب، نوع حکومت و یا نوشابه معطوف میشود احتمال کمتری وجود دارد که این موارد را به عنوان یک ناظر بیطرف نگاه کنیم. شما ممکن است بعضی از این موارد را به راحتی به عنوان «نظر فردی» تلقی کنید، اما از بعضی دیگر به راحتی نخواهید گذشت. مثلاً، مذهب اختیاری شما ممکن است تصور شود که بسیار «واقعی تر» از این است که ناشی از عقیده گروهی باشد - اگرچه احتمالاً شما مذهب خود را از والدین به ارث بردهاید. (63)
ما انسانها تمایل داریم که عقایدمان را واقعی بپنداریم، یعنی طوری با آنها برخورد کنیم که گویی آنها نماینده نوعی حقیقت غایی و واقعیتاند؛ دیدیم که عقاید ما چقدر در تعریف اینکه «ما کی هستیم» اهمیت دارند: هم در تصویری که ما از خود به دیگران ارائه میدهیم و هم در چگونگی احساس ما درباره خودمان. نکته اساسی این است که تصوراتی که ما آنها را واقعی میپنداریم و از آنها برای معرفی کردن خودمان استفاده میکنیم غالباً از گروهها ریشه میگیرند.
هر چند ما فکر میکنیم که زندگی را به عنوان یک موضوع فردی و خصوصی تجربه میکنیم و میفهمیم، من میخواهم شما به روشنی ببینید که چگونه شما و آنهایی که با آنها رابطه متقابل دارید به وسیله جامعه ساخته میشوید، و اینکه اساس زندگی شما کمتر از آنچه که تصور میکنید یک موضوع فردی و خصوصی است. با وجود اینکه دیدگاه کنش متقابل مخصوصاً برای بررسی کنشهای متقابل و پویاییهای گروههای کوچک مناسب است، به وجود آمدن انواع اجتماعی (64) بزرگتر و پیچیدهتر نیازمند چیزی همانند جهش کوانتمی است.
پینوشتها:
1. Los Angeles Raiders
2. Marcus Allen
3. Howie Long
4. Jay Schroeder
5. Time Brown
6. George Blanda
7. Kenny Stabler
8. Fred Biletnikoff
9. Social groups
10. Aggregations
11. Social categories
12. Shared interests
13. interaction
14. Face - to - Face
15. Structure
16. Informal
17. Relationships
18. Identity
19. Union
20. اشاره به این است که در بعضی از نقاط آمریکا معمول است که دانش آموزان یا دانشجویان یک کلاس یا دوره پس از فراغت از تحصیل همه ساله گرد هم میآیند تا تجدید خاطرات ایام تحصیل شود. م
21. Minority group
22. Ethnic group
23. Category
24. Mob
25. Persistence
26. Primary relationships
27. Association
28. Cooperation
29. Charles Horton Cooley, Social Organization, New York: Charles Scribner"s , 1909, p. 23
30. Primary groups
31. Secondary relationships
32. Secondary groups
33. Function
34. Soical identity
35. منظور از گروه «تشویق» گروهی است که در مسابقات ورزشی، طرفداران تیم خود را دعوت به تشویق منسجم، منظم و سازمان یافته کرده و حرکات خاصی را برای جلب توجه تماشاگران انجام میدهد. در مسابقات ورزشی ایران چنین گروههایی وجود ندارند.م
36. Preconceptions
37. Self - fulfilling
38. منظور از مفهوم Self - fulfilling که در اینجا «خود - تأیید کننده» ترجمه شده، این پدیده است که انتظارات یا پیش بینیهای ذهنی ما سبب میشود آنچه را که ما در ذهن خود انتظار داریم یا پیش بینی میکنیم در عالم واقع تحقق پیدا کند و تحقق آنها باعث میشود که آن پیش - ذهنیتهای ما تقویت شوند. این پدیده یک حالت «دَوَرانی»:(Circularity) ایجاد میکند که به شکل گیری هویت اجتماعی ما کمک میکند.م
39. Refernce group
40. Ernest Hemingway
41. Behavior
42. Ralative success
43. Relative derivation
44. Objective
45. Samuel Stauffer
46. Stereotypes
47. Elitism
48. Samuel Stouffer et al., The American Soldier, 3 Vol., Princeton, NJ: Princeton University Press, 1949-1950.
49. Attitudes
50. در خیلی از کتابهای جامعه شناسی فارسی برای مفاهیم In-group و Out- group معادلهای «درون گروه» و «برون گروه» را به ترتیب به کار بردهاند ولی در اینجا معادلهای گروه خودی و غیر خودی مناسبتر تشخیص داده شده است. م
51. Rudyard Kipling
52. In-group
53. Out-group
54. Social class
55. Midwest
56. Scapegoating
57. Ethnic chleonsing
58. Reality
59. Muzafer Sherif, The Psychology of Social Norms , New York: Harper & Bros., 1936.
60. Experience
61. Group norms
62. Autokinetic effect
63. البته باید توجه داشت که منظور مؤلف این نیست که اساساً تصورات ما ارتباطی با واقعیت ندارند، یا اینکه همه پدیدهها در واقعیت خود به یک اندازه خوب یا بد هستند، بلکه تأکید وی روی اثر گروههای خودی و غیرخودی در شکل دادن به ذهنیت و تصورات ما است. م
64. Social forms
ببی، ارل، (1386) درآمدی بر جامعهشناسی، علمیانتقادی، مترجم محمد حسین پناهی، تهران: دانشگاه علامه طباطبائی، چاپ اول