Social Stratification

قشربندی اجتماعی

در همه‌ی جوامع پیچیده، منابع ارزشمند جامعه به صورت نابرابر توزیع می‌شود، به نحوی که افراد یا خانواده‌های ممتاز نسبت بالایی از دارایی‌ها، قدرت یا منزلت را به خود اختصاص می‌دهند. هرچند که شاید این امکان وجود داشته باشد
چهارشنبه، 12 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قشربندی اجتماعی
 قشربندی اجتماعی

 

نویسنده: دیوید بی. گروسکی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی





 

 Social Stratification
در همه‌ی جوامع پیچیده، منابع ارزشمند جامعه به صورت نابرابر توزیع می‌شود، به نحوی که افراد یا خانواده‌های ممتاز نسبت بالایی از دارایی‌ها، قدرت یا منزلت را به خود اختصاص می‌دهند. هرچند که شاید این امکان وجود داشته باشد که رتبه‌بندی جامع و کاملی از همه‌ی افراد بر اساس کنترلی که بر این منابع دارند تهیه کرد، اما رهیافتی که اکثر دانش‌پژوهان در پیش می‌گیرند این است که چند «طبقه‌ی اجتماعی» یا «قشر» را مشخص می‌کنند که بازتاب شکاف‌ها یا تقسیم‌بندی‌های عمده در جمعیت است. وظیفه‌ی پژوهش‌های قشربندی این است که شکل و حد و مرزهای این گروه‌بندی‌های اجتماعی را مشخص کنند، فرایندهایی را توصیف کنند که افراد بر اساس آن‌ها در موقعیت‌های اجتماعی متفاوت قرار می‌گیرند و سازوکارهای نهادی ایجاد و حفظ نابرابری‌های اجتماعی را برملا کنند.

شکل‌های قشربندی

در میان نظریه‌پردازان معاصر رسم بر این است که میان «نظام‌های طبقاتی» مدرن و «رسته‌ها» یا «کاست‌ها» که اصولاً در جوامع پیشرفته‌ی کشاورزی یافت می‌شوند تفاوت می‌گذارند (Mayer and Buckley, 1970; svalastoga, 1965). جدول زیر این شکل‌های قشربندی را بر اساس داشته‌های اصلی آن‌ها (ستون 1)، مهم‌ترین گروه‌بندی‌های اجتماعی آن‌ها (ستون 2) و ساختار فرصت‌های تحرک در آن‌ها (ستون 3) نشان می‌دهد. مسلماً باید به خاطر داشته باشیم که نظام‌های مذکور بهتر است «سنخ آرمانی» دانسته شوند و نه توصیف‌هایی درباره‌ی جوامع موجود (weber, 1921-2). در واقع، نظام‌های قشربندی جوامع بشری بسیار پیچیده و چندبُعدی هستند، که یکی از دلایل آن این است که شکل‌های نهادی گذشته‌ی این جوامع معمولاً در کنار شکل‌های نوین و نوظهور به زندگی خود ادامه می‌دهند (wright, 1985; Lenski, 1966; Runciman, 1947).
ردیف اول در این جدول فهرست برخی از اصول اساسی کاست‌های قومی را نشان می‌دهد. همان‌طور که در ستون اول دیده می‌شود، کاست‌های هندی را می‌توان بر اساس طیف خلوص قومی رتبه‌بندی کرد و بالاترین رتبه در این نظام به کاست‌هایی تعلق می‌گیرد که از رفتارها و فعالیت‌هایی که خلوص آن‌ها را «آلوده و ملوث» می‌کند منع می‌شوند (مثل خوردن گوشت، مردارخواری). نظام کاستی به صورت سنخ آرمانی‌اش هیچ امکانی برای تحرک فردی بازنمی‌گذارد (ردیف 1، ستون 3)؛ طفل نوزاد برای همیشه عضو کاست والدین خود است. با این که این نظام کاستی را «بسته‌ترین» شکل قشربندی می‌دانند، باید خاطرنشان کنیم که نظام‌های فئودالی نیز بر پایه‌ی نظام سفت و سخت گروه‌های شبه‌موروثی استوار است (ردیف 2 ستون 3). ویژگی متمایز فئودالیسم نهاد اسارت شخصی است (Bloch, 1940)؛ یعنی سرف‌ها یا رعایا مجبور به زندگی در ملک اربابی و پرداخت انواع و اقسام اجاره‌ها (مثل بیگاری) بودند، چون نجیب‌زاده‌ی فئودالی از حقوق قانونی مالکیت نیروی کار آن‌ها برخوردار بود. اگر یک سرف به شهر می‌گریخت، کاری در حد دزدی انجام داده بود؛ این سرف بخشی از نیروی کار خود را که به اربابش تعلق داشت به سرقت برده بود (wright, 1985, p. 78). بنابراین، شاید بتوان گفت که «نیروی کار» یکی از داشته‌های اصلی در نظام فئودالی بود (ردیف 2 ستون 1).

دانسته‌های اصلی، قشرهای عمده و فرایند تحرک در سه شکل قشربندی اجتماعی

 

داشته‌های اصلی

قشرهای عُمده

فرایند تحرک

نظام قشربندی

(1)

(2)

(3)

1. نظام کاستی
2. نظام فئودالی
3. نظام طبقاتی

خلوص قومی
زمین و نیروی کار
ابزارهای تولید

کاست‌ها
شاهان، اشراف و رعایا
سرمایه‌داران و کارگران

موروثی
موروثی
رقابتی

چشمگیرترین تحول عصر مدرن پیدایش ایدئولوژی‌های مساوات‌طلب بوده است (ردیف3). این نکته را برای مثال می‌توان در انقلاب‌های قرن هجدهم و نوزدهم مشاهده کرد که در آن‌ها آرمان‌های روشنگری علیه امتیازهای متعلق به رده‌های اجتماعی و قدرت سیاسی اشرافیت به کار گرفته شد. این مبارزه‌ها در نهایت آخرین ته‌مانده‌های امتیازهای فئودالی را از میان برداشت اما به نوبه‌ی خود شکل‌های تازه‌ای از نابرابری را امکان‌پذیر ساخت و قشربندی جدیدی به وجود آورد. معمولاً می‌گویند که «نظام طبقاتی» در اوایل دوره‌ی صنعتی شکل گرفت و قشرهای عمده‌ی این نظام بر اساس عوامل اقتصادی تعریف شد. مسلماً مناقشه‌های درخور توجهی درباره‌ی شکل کلی و حد و مرزهای این طبقه‌های اقتصادی وجود دارد. همان‌طور که در ردیف 3 جدول دیده می‌شود، مدل ساده‌ی مارکسیستی ممکن است فقط به شکاف میان سرمایه‌داران و کارگران توجه کند، در حالی که مدل‌های دیگر ممکن است ساختار طبقاتی را به صورت درجه‌بندی پیوسته‌ای از «ثروت و درآمد پولی» نشان دهند (Mayer and Buckley, 1970, p. 15). با این حال، نکته‌ی مهم این است که این موقعیت‌ها در نظام طبقاتی به لحاظ رسمی یا قانونی بر اساس رقابت به افراد تعلق می‌گیرند (ردیف 3 ستون 3). با این که نتایج پیمایش‌های معاصر حاکی از این است که مشاغل تاحد زیادی از والدین به فرزندان «منتقل می‌شود» (Goldthorpe, 1980)، این واقعیت نشان دهنده‌ی عملکرد سازوکارهای غیرمستقیم وراثت (اجتماعی شدن، کارآموزی و از این قبیل) است و نه اجبارهای قانونی که مستقیماً مانع از تحرک شوند.

ریشه‌های قشربندی

طرح کلی مندرج در جدول روشن می‌کند که طیفی از نظام‌های قشربندی در طول تاریخ بشر به وجود آمده است. طبعاً این پرسش پیش می‌آید که آیا شکلی از قشربندی ویژگی حتمی و اجتناب‌ناپذیر جوامع بشری است یا نه. برای پرداختن به این پرسش بهتر است بحث را با تحلیل کارکردی دیویس و مور (Davis and Moore, 1945) آغاز کنیم چون در این تحلیل تلاش صریحی برای درک «ضرورت عام و جهانی وجود قشربندی در هر نظام اجتماعی» (Davis, 1953; Moore, ibid, 1945, p. 242, 1963) می‌یابیم. نقطه‌ی شروع رهیافت آن‌ها این فرض است که همه‌ی جوامع باید راه و روش‌هایی برای برانگیختن توانمندترین اعضای خود برای اشغال مشاغل مهم و دشوار بیابند. این «مسئله‌ی انگیزشی را می‌توان به طرق گوناگون حل کرد، اما ساده‌ترین راه حل ایجاد سلسله‌مراتبی از پاداش‌ها (مانند منزلت، دارایی، قدرت) است که به متصدیان موقعیت‌های مهم کارکردی تعلق می‌گیرد». همان‌طور که دیویس مور اشاره کرده‌اند (1945, p. 243)، این سلسله‌مراتب پاداش‌ها به بناشدن نظام نهادی شده‌ی نابرابری‌ها (نظام قشربندی) منجر می‌شود و ساختار شغلی همچون مجرایی عمل می‌کند که پاداش‌های نابرابری از طریق آن توزیع می‌شود. پس می‌توان نتیجه گرفت که نظام قشربندی «روش یا طراحی است که به صورت ناخودآگاه شکل گرفته است تا تضمین شود که موقعیت‌های مهم در جامعه را تواناترین اشخاص با طیب خاطر پرخواهند کرد» (ibid).
از این رهیافت به سبب نادیده‌گرفتن «عنصر قدرت» در نظام‌های قشربندی انتقاد شده است (wrong, 1959, p. 774؛ برای مرور جامع نک. Huaco, 1966). این استدلال از مدت‌ها پیش مطرح شده است که دیویس و مور درنیافته‌اند «که متصدیان [موقعیت‌های مهم کارکردی] این قدرت را دارند که نه فقط روی پرداخت پاداش‌های مورد انتظار پافشاری کنند بلکه حتی تقاضای پاداش‌های بیش‌تری را هم داشته باشند» (Dahrendrof, 1957; wrong, 1959, p. 774). از این جهت، نظام قشربندی را می‌توان بازتولیدکننده‌ی خود در نظر گرفت: کارکنانی که موقعیت‌های مهم را اشغال می‌کنند می‌توانند با استفاده از قدرت خود بر توزیع منابع تأثیر بگذارند و امتیازهای مختص به خویش را حفظ کنند و گسترش دهند. برای نمونه، دشوار می‌توان امتیازهای مختص به اشراف فئودالی را بدون توجه به توانایی آن‌ها در تحمیل ادعاهای‌شان از طریق پشتوانه‌های اخلاقی، حقوقی یا اقتصادی به طور کامل توضیح داد. طبق این استدلال، توزیع پاداش‌ها نه تنها نشان دهنده‌‌ی «نیازهای پنهان» جامعه‌ی بزرگ است، بلکه همچنین توازن قدرت را میان گروه‌های رقیب و اعضای آن‌ها منعکس می‌کند (Collins, 1975).

ساختار قشربندی مدرن

تاریخ اخیر نظریه‌ی قشربندی تاحد زیادی تاریخ بحث و جدل درباره‌ی صوری نابرابری در جوامع پیشرفته‌ی صنعتی است. هرچند که این بحث و جدل‌ها بین مواضع نظری بسیار گوناگونی جریان داشته، اما برای مقاصد فعلی ما کافی است بین مدل‌های نابرابری «مارکسیستی» و «وبری» تمایز بگذاریم. دور از انصاف نیست اگر بگوییم ریشه‌های فکری اکثر نظریه‌های معاصر را می‌توان در ترکیبی از این دو سنت یافت.

مارکسیست‌ها و نومارکسیست‌ها.

بحث و جدل‌هایی که درون اردوگاه مارکسیستی و نومارکسیستی درگرفته بسیار تند و پرحرارت بوده است، نه فقط به این دلیل که بحث و جدل‌های مذکور غالباً در متن مشاجره‌های سیاسی کلی‌تری قرار داشت بلکه همچنین به این دلیل که بحث درباره‌ی طبقه در سرمایه (Marx, 1894) به صورت جسته و گریخته و نامنظم آمده است. در انتهای جلد سوم سرمایه بخشی را می‌یابیم که اکنون دیگر شهرت زیادی دارد و درباره‌ی «طبقه‌ها» است (Marx, 1894, pp. 885-6)، اما این بخش درست در جایی قطع می‌شود که ظاهراً مارکس می‌خواست تعریف صوری این اصطلاح را به دست دهد. با این حال، واضح است که مدل انتزاعی او از سرمایه‌داری قطعاً مدلی دوبخشی است که در آن تضاد میان سرمایه‌داران و کارگران، نیروی محرک رشد و توسعه‌ی آتی اجتماعی است. این مدل ساده‌ی دوطبقه‌ای برای درک «گرایش‌های توسعه‌ای» سرمایه‌داری طراحی شده بود؛ در هر حال مارکس هرجا که به تحلیل انضمامی نظام‌های سرمایه‌داری موجود پرداخته، اذعان کرده است که ساختار طبقاتی به واسطه‌ی حضور طبقه‌های انتقالی (مانند زمینداران)، گروه‌های شبه طبقه (دهقانان) و پاره‌های طبقاتی (پرولتاریای اوباش) پیچیدگی پیدا می‌کند. همراه با بلوغ و تکامل سرمایه‌داری، مارکس انتظار داشت که این پیچیدگی محو شود و «نیروهای گریز از مرکز مبارزه‌ی طبقاتی و بحران همه‌ی این اشخاص زائد یا ناخالصی‌ها را به یکی از دو اردوگاه اصلی براند» (parkin, 1979, p. 16).
تاریخ اخیر سرمایه‌داری مدرن حکایت از این می‌کند که ساختار طبقاتی به چنین شیوه‌ی پاکیزه و دقیقی تحول نخواهد یافت. مسلماً طبقه‌ی متوسط قدیمی پیشه‌وران و مغازه‌داران به لحاظ حجم و تعداد نسبی‌شان کاهش یافته‌اند، اما در عین حال «طبقه‌ی متوسط جدید» مدیران، حرفه‌ای و کارکنان غیریدی بسیار گسترش یافته و فضای خالی غیبت طبقه‌ی متوسط قدیم را اشغال کرده است. نیم قرن اخیر نظریه‌پردازی نومارکسیستی را می‌توان به مثابه «منازعه‌ی فکری» درباره‌ی این تحول تلقی کرد، که در آن بعضی از مفسران درصدد کوچک جلوه دادن اهمیت آن بوده‌اند و بعضی دیگر طرح تجدیدنظر شده‌ای از ساختار طبقاتی ارائه کرده‌اند که صریحاً طبقه‌ی متوسط جدید را به حساب آورده است. در اردوگاه اول، ادعای اصلی این است که لایه‌های پایین طبقه‌ی متوسط جدید فرایند پرولتاریایی شدن را تجربه می‌کنند، چون «سرمایه [کارکنان غیریدی را نیز] به انقیاد ... شکل‌هایی از عقلانیت درمی‌آورد که مختص به شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است» (Braverman, 1974, p. 408). طبق این استدلال ممکن است طبقه‌ی کارگر به لحاظ حجم عددی رفته رفته گسترش بیابد و به این ترتیب قدرت پیشین خود را بازیابد. در طرف دیگر این طیف، پولانتزاس (Poulantzas, 1974) این استدلال را مطرح کرده است که اکثر اعضای قشر جدید میانی کاملاً بیرون از طبقه‌ی کارگر قرار می‌گیرند، چون آن‌ها درگیر انواع «کار غیرمولد» اند (برای مرور جامع این مواضع نک. Wright, 1985).

وبری‌ها و نووبری‌ها.

پیدایش «طبقه‌ی متوسط جدید» برای دانش‌پژوهانی که در چارچوب وبری کار می‌کنند، کم‌تر مسئله‌ساز بوده است. در واقع مدل طبقاتی پیشنهادی وبر بیانگر چندگانگی تقسیم‌بندی‌های طبقاتی است، چون در این مدل طبقه‌ی اقتصادی کارگران با «وضعیت بازاری» آن‌ها معادل دانسته می‌شود (weber, 1921-2, pp. 926-40). این مدل حاکی از این است که مالکان ثروتمند وضعیت طبقاتی ممتازی دارند؛ در واقع اعضای این طبقه می‌توانند برای به چنگ آوردن اجناس ارزشمند در بازار کالا بر کارگران پیش‌دستی کنند، و همچنین می‌توانند ثروت خود را به سرمایه تبدیل کنند و به این ترتیب فرصت‌های کارفرمایی را به انحصار خود درآورند. با این حال، وبر تأکید داشت که کارگران ماهر نیز در نظام سرمایه‌داری مدرن موقعیت ممتازی دارند چون خدماتی که آن‌ها ارائه می‌کنند به شدت مورد تقاضای بازار کار است. بنابراین نتیجه‌ی نهایی این است که طبقه‌ی متوسط جدید کارکنان ماهر جایی میان طبقه‌ی سرمایه‌دار «صاحب امتیاز» و توده‌ی کارگران غیرمادی «فاقد امتیاز» قرار می‌گیرند (ibid, pp. 927-8). در عین حال وجود گروه‌بندی‌های منزلتی نیز موجب پیچیدگی هرچه بیش‌تر نظام قشربندی می‌شود، وبر این گروه‌بندی‌ها را شکلی از پیوندهای اجتماعی می‌دید که غالباً با شکل‌های سازمان‌یابی طبقاتی رقابت می‌کنند. با این که طبقه‌ی اقتصادی صرفاً جمع افرادی است که وضعیت بازاری مشابهی دارند، گروه‌بندی منزلتی، بنا به تعریف وبر، اجتماع افرادی است که «سبک زندگی» مشترکی دارند و در مقام افرادی با منزلت برابر با هم تعامل دارند (اشراف، کاست قومی و از این قبیل). مرزهای گروه‌بندی منزلتی، در بعضی شرایط، ممکن است با معیارهای صرفاً اقتصادی تعیین شود، اما وبر خاطرنشان می‌کند که «افتخار به منزلت لزوماً به وضعیت طبقاتی مربوط نمی‌شود» (ibid, p. 932). مثلاً ثروتمندان نوکیسه را هرگز بی‌درنگ در «محافل سطح بالا» نمی‌پذیرند، حتی وقتی ثروت آن‌ها به وضوح ایشان را در بالاترین طبقه‌ی اقتصادی قرار می‌دهد (pp. 936-7). بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که طبقه و منزلت به صورت بالقوه‌ شکل‌های مستقل قشربندی محسوب می‌شوند.
این رهیافت را جامعه‌شناسانی که در پی درک «شکل امریکایی» قشربندی بودند، شرح و بسط دادند. جامعه‌شناسان امریکایی در طول دهه‌های بعد از جنگ مدل طبقه‌ی مارکسیستی را به مثابه مدل ساده‌انگار و تک‌بعدی کنار گذاشتند، در حالی که در مدل وبری میان متغیرهای متعددی که مارکس در تعریف خود از طبقه آن‌ها را یک‌کاسه کرده بود، به درستی فرق گذاشته می‌شد (برای نمونه نک. Barber, 1968). در افراطی‌ترین روایت‌های این رهیافت، ابعادی را که وبر شناسایی کرده بود، به صورت جداگانه به چندین متغیر قشربندی تجزیه می‌کنند (مثل درآمد، تحصیل، قومیت) و سپس نشان می‌دهند که همبستگی میان این متغیرها به قدری ضعیف است که شکل‌های گوناگونی از «بی‌تناسبی منزلتی» ایجاد می‌کند (مثل میلیونر بی‌سواد، دکتر سیاه‌پوست و از این قبیل). این تصویر کلی بیانگر «مدل کثرت‌گرایانه‌ی» قشربندی است؛ به عبارت دیگر، نظام طبقاتی به صورت نظام ذاتاً چندبعدی نمایش داده می‌شود که انبوهی از پیوندهای متقاطع بین این ابعاد به وجود می‌آید و ملغمه‌ی هزارتکه‌ای از تقسیم‌بندی‌های طبقاتی درونی را ایجاد می‌کند. این را هم باید گفت که نیروهای متعارض قومیت و جنسیت اهمیت خاصی در تضعیف همبستگی‌های مبتنی بر طبقه داشته‌اند (Hechter, 1957; Firestone, 1970). در واقع، با عنایت به پیدایش جنبش‌های فمینیستی و ملی‌گرا در سراسر دنیای مدرن، به خوبی می‌توان مدعی شد که گروه‌های قومی و جنسیتی در بسیج اعضای خود برای تعقیب اهداف جمعی مؤثرتر و کارآمدتر از طبقات اقتصادی شده‌اند.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط