شرحی بر داستان «صیاد و عفریت»

اصولاً نمادها دو وجه دارند، بعضی دلالت‌هایی هستند جهت ایضاح و بر یک مدلول نظارت دارند و بعضی از نمادها دال‌هایی با چند معنای متعدد و در مواردی متفاوت هستند که وجه اول به استعاره و تشبیه نزدیک است و وجه بعدی
سه‌شنبه، 25 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرحی بر داستان «صیاد و عفریت»
شرحی بر داستان «صیاد و عفریت»

 

نویسنده: محمدعلی علومی (1)




 

اصولاً نمادها دو وجه دارند، بعضی دلالت‌هایی هستند جهت ایضاح و بر یک مدلول نظارت دارند و بعضی از نمادها دال‌هایی با چند معنای متعدد و در مواردی متفاوت هستند که وجه اول به استعاره و تشبیه نزدیک است و وجه بعدی ایهام و خیال‌انگیزی دارد. داستان‌های شیخ شهاب‌الدین سهروردی نظیر «عقل سرخ» و «آواز پر جبرییل» و داستان‌های ابوعلی سینا، مانند «سلامان و ابسال» به نمادهای گسترده و چندوجهی تعلق دارند. از این منظر است که داستان «صیاد و عفریت» در هزار و یک شب، مانند بیش‌تر از آن داستان‌ها و یا حکایت‌ها قابلیت تأویل در معرفت نفس و از منظر حکمت خسروانی و فسلفه مشهور به اشراق را دارد.
الف- عده‌ای از عرفای بزرگ، در تاریخ ایران و جهان، نظیر عطار و مولانا و ابوسعید ابی‌الخیر و دیگران، از داستان‌های مکتوب دوران خود و هم‌چنین از افسانه‌های رایج در فرهنگ شفاهی و یا حتی از ترانه‌ها و دوبیتی‌ها و باورهای مرتبط با فرهنگ مردم، تأویلاتی در طریق معرفه‌النفس داشته‌اند،‌ آن‌طور که هر اسطوره (همانند رویکرد عطار به تهمورث دیوبند) و هر افسانه مکتوب و یا شفاهی و یا آداب و رسوم مردمی را (مانند رویکرد مولانا در مثنوی) در معرفی تأویل و تحلیل و بررسی و رمزگشایی نمادها درآورده‌اند. از منظر آن ادراکات رایج در جهان متمدن و پیشامدرن، انسان عالم صغیر است که عالم کبیر را در خود منعکس دارد و همه جهان مشهود و نادیدنی در مسیر سلوک بوده و هر چیز، نشانه‌ای از اصل نادیدنی محسوب می‌شده است. بسیاری از شعرهای فرهنگ مکتوب ما، ناظر به همین معناست:

در غیب هست عودی *** عالم از اوست دودی
یک هست نیست رنگی *** کز اوست هر وجودی

بر آن اساس، گیتی و هرچه در آن، انعکاس عالم مینو و معناست. انسان جایگاه ویژه‌ای در هستی دارد که شناسای نیک و بد است. در دورترین ادراکات متعلق به بین‌النهرین، مردوک نخستین انسان را به عالم وجود می‌آورد تا خدمت‌گزار ایزدان باشد و در اساطیر ایرانی، انسان کالبدپذیر می‌شود. تا در جدال اهورا و اهریمن، یاری‌گر اهورا مزدا باشد. تمام هستی مظهر محسوب می‌شود که:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

و هم‌چنین: نکته‌ها هست بسی، محرم اسرار کجاست؟
در چنین دریافتی، محرم اسرار، رازها را کمابیش می‌داند و از آن‌ها به زبان «رمز» و یا به عبارتی به زبان «نماد» صحبت داشته و از قدیم‌الایام مانند سلوک مهریون در هفت مرحله، برای رهروان رازگشایی داشته و باور بر این بوده که هر کس، بنا به سیر معنویِ خود، بهره‌ای از آن رازها می‌برده است. به تعبیر مولانا بر نردبام صعود، هر شخصی در هر پله‌ای تعجب می‌کند که حیرت دیگران به چه جهت است؟
زیرا که جهان و مقوله‌ها و مفاهیمی چون زمان و مکان و تمام عیون و از آن جمله انسان - و به ویژه انسان - محمول رازهایی ظل مفاهیم نیک و بد، اهورایی و اهریمنی واقع شده و هر که در سیر صعودی از ماده و گیتی و اعیان آن به معنا عبور دارد، تحت رازآموزی مسیر و قوس نزولی از مینو به ماده را گذر دارد. در این سلوک هر چیز عامل ایجاد شگفتی، و یا به عبارتی بهتر، عامل حیرت است که: حیرت اندر حیرت آمد این جهان! و در فلسفه معاصر، اگزیستانسیالیستی مثل گابریل مارسل، شگفتی و یا حیرت مربوط به موضوعی است که «راز» نامیده می‌شود و در «راز» فاعل شناسا و موضوع شناسایی هر دو در همدیگر مجذوب و ادغام می‌شوند، چون که جهان هم، جوهر و هدفمند محسوب می‌شود. بنابراین هر چند حیرت‌آور است که در داستان «صید و عفریت»، از دریایی خمره سربسته‌ای به دست صیاد طالب رزق و روزی بیفتد و حامل عفریتی باشد که حضرت سلیمان و وزیر دانشمندش آصف بن برخیا او را به سبب شرارت محبوس کرده‌اند و عفریت که تا مرحله‌ای موضوع شناسایی صیاد است، در ادامه تبدیل به عامل شناسایی و رازگشایی از جزیره‌ای می‌شود که ماهی‌های رنگارنگ دریاچه پیرامونش را پر کرده‌اند و ادامه داستان که از نمادهای تأویل‌پذیر براساس حکمت خسروانی و حکمت هرمسی و فلسفه اشراق، سرشار شده است و از منظری شباهت فراوان به داستان‌های اشراقیونی چون شیخ اشراق و یا سلامان و ابسال دارد، موضوع اگرچه شگفت‌انگیز و حیرت‌آور است - چون که با «راز» مرتبط است - اما بعید نیست، چون که همه چیز مظهر و نشانه و محل جلوه و یا تجلی‌گاه محسوب می‌شود که به قول حافظ:

ما، در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ***‌ ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

بنابراین در هزار و یک شب و در قصه‌ها (و یا افسانه‌ها) ما با وصال و سرخوشی و یا با «حکمت شادمانه» مواجه می‌شویم.
البته هزار و یک شب، خاصه در اولین داستان‌هایش و در بعضی دیگر از داستان‌های نمادین و چند لایه‌اش، در دوره‌ای شکل گرفته که در بین‌النهرین، مصر، ایران و آسیای صغیر و در میان اقوام پیرامون هم‌چون هندی‌ها و دیگر اقوام باستانی مانند قوم بنی‌اسرائیل، تمدن بشر مدت‌های مدید بود که دیگر از مراحل اجتماعات بدوی گذشته و در مدنیت و فرهنگ نسبتاً پیشرفته و متکی بر یک جانشینی، اسطوره‌های خام و ابتدایی از پرستش عناصر طبیعت به اساطیری عالی‌تر ارتقاء یافته بودند و در زمان ایجاد هزار و یک شب، دیگر به جای اقوام متعدد و متفاوت و کوچک‌تر و در حال جدال با همدیگر و منافع متضاد، مدنیت در کشاورزی و دامداری تقریباً توسعه یافته و در علوم ریاضی و هندسه و در علوم تجربی و انسانی و حقوق (مانند قوانین حمورابی و یا ده فرمان در تورات و یا منشور حقوق بشر کورش بزرگ) و امثالهم، به هر حال به مرحله ایجاد دولت‌های متمرکز رسیده و در وجه باورهای مینوی، با باورهایی هم‌چون زروانی‌گری که امور متضاد در شرور طبیعت و شرور اجتماع و در تقابل با آن، نیکوکاری و خردمندی و احترام به هستی و همنوع و مانند این‌ها و ارجاع آن‌ها به امر واحد و یا در مهرپرستی و گذر از پرستش عوامل و عناصر طبیعت به مفاهیم مینوی و ارتباط آن با مقوله‌های اخلاقی و امثالهم، اولین گام‌ها به سوی یگانه‌پرستی برداشته می‌شد و در عین حال اثر ارزشمندی چون هزار و یک شب، در واقع دایرةالمعارفی از باورها و اساطیر هست.
بنابراین در خیلی از داستان‌های هزار و یک شب، نظیر همین داستان «صیاد و عفریت»، هم موضوع و هم فاعل شناسایی، هر دو تبدیل به موضوع شناخت، منتها در ساحتی از واقعیت برتر قرار می‌گیرند. در آن قلمرو، امر مطلق (زروان در داستان‌ها، با تبدیل خود به کثرت متضاد، واجد شناخت از خود می‌شود که در شهرزادِ معادل خرد و روح و یا فرشته زمین و دختر اهورا، امر شناخت صورت می‌گیرد و همه اشخاص و اشیاء و موجودات، مشارکت در شناخت دارند و اساس آن، خودآگاهی همه جهان و خاصه انسان در طریق عقلانیت مبتنی بر اشراق و زمینه‌های قبلی آن، یعنی مکتب هرمس و یا حکمت خسروانی به انحاء مختلف توضیح داده شده است و علاقه‌مندان برای درک بیشتر موضوع می‌توانند به مقاله «تأثیر مکتب هرمسی بر عقلانیت اشراقی داستان سلامان و ابسال» تألیف هما شهرام‌بخت، مندرج در «اطلاعات حکمت و معرفت، سال نهم، شماره‌ی 6» که در بخش پیوست‌ها آمده است، رجوع کنند.
در بخشی از همان مقاله آمده است که: «در مکتب هرمسی... تأثیر این روحانی‌ها [بر آفرینش] کلی و جزیی‌ست که نام فرشتگان بر آن‌ها می‌نهند... تفکر هرمسی در دین زرتشتی نیز نمود یافته است. ر این دین آمده که هر انسانی دو جنبه روحانی (فرشته) و مادی (جسمانی) دارد، زرتشتیان نیمه‌روحانی آدمی را دئنا می‌نامند که وی را در چینوت‌پل همراهی و او را به بهشت رهنمون می‌کند.»
در هزار و یک شب، شهرزاد معادل سپندارمند و فرشته زمین است و کارکردی سه‌گانه دارد؛ حکیم است و شجاع و حافظ نسل‌هاست. این کارکرد سه‌گانه، متناسب با طبقات اصلی اجتماع در ایران باستان در اساطیر و در افسانه‌های ایرانی بارها تکرار شده است. از آن جمله زمانی که جمشید مغرور می‌شود. فرّه سه‌بار از او می‌گریزد و به طبقات اصلی و سه‌گانه جامعه‌ی آن دوران می‌پیوندد. و فریدون تمام جهان را میان سه فرزندش تقسیم می‌کند و به میراث می‌نهد و تثلیث ایزدان در دوران هخامنشیان و اشکانیان امری معمول بود، در افسانه‌ها نیز، معمولاً و اغلب، سه برادر هستند که برادر کوچک‌تر، نماینده طبقه پایین جامعه، کارآمد و دلیر و مهربان است.
و شاه در هزار و یک شب، مظهر شرارت است که سرانجام مغلوب می‌شود. اما موضوع در خور دقت این است که غلبه شهرزاد بر شهریار، از طریق ستیز و آویز، یا جنگ و جدال نیست، بلکه غلبه در معناست، چون که شهرزاد مظهر فرشته و روح استعلایی هستی و سر نمون اخلاقی است، هم‌چون سیاوش که بر تورانیان و شاه توران، مظهر شرارت، نه از طریق جنگ بلکه در معنا غالب می‌شود. هر دو داستان، احتمالاً متعلق به شعبه‌ای از دریافت‌های نقدگرای زروانی است که با شباهت‌ها و تفاوت‌هایی در مانویت تداوم می‌یابند.
شباهت آن‌ها با تفکرات مانی در دوری جستن از جنگ و جدال و تفاوت در جایی است که شهرزاد و سیاوش هر دو برخلاف آموزش‌های مانوی که استادن اصلی را به رهبانیت دعوت می‌کند، اهل دوری‌گزیدن از زندگی معمول نیستند. البته در مسیر راستی و درستی بوده و حفظ جان و احترام همگان را ارج می‌نهند. (شهرزاد جهت نجات دختران مردم، ورود به عرصه خطرناک و رودررویی با مظهری از اهریمن دارد و سیاوش جهت حفظ پیمان و نجات جان گروگان‌های اسیر است که به شاه توران، مظهر اهریمن و به توران می‌رود.
در هر دو داستان شاهان ستمگر و مظهر اهریمنی، وزیران خردمندی دارند (پدر شهرزاد و پیران) و در هر دو داستان، با دو زن، یکی فعال و کارآمد و دیگری در حاشیه مواجه می‌شویم. فرنگیس فعال و کارآمد و کمابیش نظیر شهرزاد است، در دلیری و در حفظ جان کیخسرو و در بیان حقیقت در پیشگاه شهریار ستمکار. دنیازاد هزار و یک شب نیز هم‌چون جریره در داستان سیاوش نقشی کماکان حاشیه‌ای و بر کنار از داستان اصلی دارد. (البته بعدها در سوگ‌نامه‌ای، جریره نقشی تراژیک و در هنگام قتل فرزندش فرود برعهده می‌گیرد. هنگامی که فرود به نحوی غیرمستقیم در برادرکشی کشته می‌شود.)
در مقاله مذکور آمده است: «فلسفه هرمسی در ارتباط با جهان‌شناسی و طبیعیات است. براساس مکتب هرمسی... شناخت و وی [خداوند] تنها از راه تهذیب نفس و اشراق کسب می‌شود. هم‌چنین در مکتب هرمسی اعتقاد به وجود یک هادی یا نجات دهنده وجود دارد که آن را طباع تام می‌نامند که وجود ملکوتی و من آسمانی آدمی است...»
پیش‌تر مشاهده شد که شهرزاد، همان فرشته زمین بوده و در داستان «صیاد و عفریت» نیز، پادشاهی حضور دارد که انسان سنگ شده و آدمیان مسخ شده را به اصل خود برمی‌گرداند و ستمگران را به مکافات و نیکان و بی‌گناهان را به پاداش می‌رساند، تأویل‌پذیری این داستان در هزار و یک شب، ابعادی وسیع دارد و مانند سلامان و ابسال، قابل بررسی در منظر فرشته‌شناسی مزدایی و هرمسی و فلسفه اشراق است.
در مقاله آمده است: «قرن‌ها قبل از ابن‌سینا و فلسفه او، مکتبی پا به عرصه نهاد که عقلانیت اشراقی او، یعنی فرشته‌شناسی و اهمیت به وجود عقل فعالش را تبیین می‌کرد. این مکتب که بر پایه شهود و اشراق بود در اسکندریه به وجود آمد و مکتب هرمسی نام داشت که آرای مختلف یونانی، مصری، گنوسی، یهودی در شکل بخشیدن به آن تأثیر بسزایی داشتند. در تفکر هرمسی آمده است که: خداوند برای آفرینش خود واسطه‌هایی دارد که برخی مدبرند که نماد آن‌ها سیارات سبعه یا هفت‌گانه می‌باشد... این اعتقاد هرمسی به فرشته‌شناسی ابن سینا شباهت دارد. هرمس نزد مسیحیان، مسلمانان و یهودیان برپا کننده حکمت شناخته می‌شد. او انوخ کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان و ادریس بود، هم‌چنین مصریان او را طاط و یونانیان او را هرمس می‌دانستند. این در حالی بود که هرمس و طاط در نتیجه امتزاج دو سنت یونانی و مصری به وجود آمده بود. او خدای حکمت و طب و نوشتن و سنجش و محاسب افلاک بود.»
مقاله به دستگاه فرشته‌شناسی مزدیسنایی توجه زیادی نداشته اما هانری کربن آورده است: «... سهروردی در مقام پیونددادن نام‌های هرمس و زردشت است. یک سنت هرمسی دور و دراز در اسلام وجود دارد. طرح سهروردی برای «احیاء» حکمت پارسیان در مسیر همین سنت قرار می‌گیرد. به علاوه نشان‌هایی از فیلسوفان «مشرقی» در سلف پرآوازه‌اش، یعنی ابن‌سینا به چشم می‌خورد... [ابن وحشیه] ابوبکر احمد بن علی، شخصیت ناشناخته نبطی که تألیف و ترجمه آثارش در کشاورزی، گیاه‌شناسی، نجوم، کیمیاگری، پزشکی، جادوگری به وی نسبت داده می‌شود. سرگذشت وی سخت در پرده ابهام است تا جایی که برخی در وجود وی تردید کرده‌اند.» که خود کمابیش هرمسی مسلک است در رساله‌ای که موضوع آن توصیف طبقات کاهنان مصری است، تصریح می‌کند که: «طبقه سوم این کاهنان را، «اشراقیون» یا خواهرزادگان هرمس، هرمس مثلث در یونانی نامیده‌اند. تشبیه‌ها و تمثیل‌هاشان تا به امروز باقی است.» باری، دقیقاً همین تبار هرمسی را سهروردی مکرر برای خویش قایل شده است. او هرمس را نه فقط نیای همه حکیمان، بلکه پهلوان تمام عیار میدان عرفانی نیز می‌داند. سنت هرمسی اسلام نیز، هرمس را با ادریس و او را با خنوخ پیامبر، هم‌هویت می‌گیرد...
نشانه بسیار جالب‌تر این‌که برخی عارفان [یا گنوستیک‌های] باستان به دلیل دلدادگی‌شان به شیث، به شیثی‌ها موسومند (= گروهی از گنوستیک‌های باستان که تاریخ‌شان را به پیش از مسیحیت باز می‌برند. نام آن‌ها از شیث، سومین پسر آدم و حوا که در اساطیر آفرینش نوعی حلول الهی توصیفش کرده‌اند، گرفته شده است.
شیثی‌ها، شیث را پدر همه انسان‌های اهل معنا و روحانی می‌دانند و مسیح را مظهر شیث می‌دانسته‌اند، حال آن‌که از سوی دیگر، شیث با زردشت هم هویت دانسته شده و خود ردشت در پیشگویی معروف، خویش را با منجی آینده، یعنی «سوشیانت» که از تبار او و احیا کننده عالم است، هم هویت می‌داند (من اویم و او من است،... و بالاخره اگر به «کتاب التعریفات» شریف جرجانی (متوفی در حوالی 818) مراجعه کنیم، می‌بینیم که در آن جا آمده است: «مشاییان رییسشان ارسطو است و اشراقیان آنانند که رییسشان افلاطون است، به علاوه، سهروردی در مقدمه‌ی کتاب سترگش تعبیر «پیشوای حکمت و رییس آن افلاطون» را به کار می‌برد.
هرمس، زردشت و افلاطون سه شخصیت بزرگی هستند که بر افق اشراقیون «افلاطونیان پارس» که از تبار سهروردی‌اند، سیطره دارند. در عین حال شخصیت‌هایی از گذشته ایران یا شخصیت‌هایی گزینش شده از میان حکیمان یونان - به این دلیل که نورشان را از «مشکات نبوت» اقتباس کرده‌اند - به آن‌ها ملحق می‌شوند و مجموعه آن‌ها تبار قدسی گنوسی را تشکیل می‌دهند.
... بالاخره آیا نمی‌توان گفت که این افلاطونیان پارس اسلامی با تفسیر مُثل افلاطونی بر مبنای فرشته شناخت زردشتی، موقعیتی را بازیابی کرده‌اند که توصیف آن در گزارش‌های ایودوکس کنیدوسی آمده است.
او می‌نویسد که در متن آکادمی افلاطون اهتمام بالا و حتی اشتیاق شدیدی به زردشت وجود داشته است. بر طبق یک پاپیروس که در هرکولانئوم کشف شده است، می‌دانیم که در واپسین سال‌های حیات افلاطون، یک «کلدانی» یعنی یک تبعه دولت هخامنشی، اصالتاً از بین‌النهرین جزو اعضای آکادمی بوده است. ممکن است همین شخص مبنای گزارش ایودوکسوس و شباهت‌های آموزنده‌ای که همان‌جا میان زردشت و افلاطون برقرار کرده است، بوده باشد.» (2)
گفته شد که هزار و یک شب، در واقع و در طی زمان بسیار طولانی و به سبب ارتباط با اقوام مختلف، برآمدی از اساطیر و باورهای مختلف و متعدد است، درباره ارتباط ایران و یونان و مکتب هرمسی توجه به این موضوع مهم است که:
«بنا به عقیده گروتز و رایتزن اشتاین، یونان پندار عالم صغیر را از ایران به وام گرفته است. این پندار احتمالاً به عهد باستان هند و اروپاییان تعلق داشته و در شکل خاصی که در یونان از تقریباً قرن 5 پ.م. پدیدار شده، پنداری یونانی - بابلی بوده است... در زمان هخامنشیان و در ابتدا از راه ایونی، احتمالاً تماس‌هایی بین دین ایرانیان و فلسفه در حال پیدایش [در یونان] وجود داشته است. وام‌گیری از ایران احتمالاً از زمان مکتب میلت (Milet) وجود داشته است زیرا آناکسیهندر چنین آموزش می‌داد که حلقه‌های آسمانی از پی هم می‌آیند، از زمین شروع می‌شوند و ترتیب زیر را دنبال می‌کنند: ستارگان، ماه، خورشید... حال بنا به اوستا، جان سه مرحله ستارگان، ماه و خورشید را می‌گذراند تا به نور بی‌پایان برسد.
می‌توان در عقل کل (Logos) و آتش هراکلیت، پیوند هند و ایرانی آتش با رته - اشه را یافت... بیدزو کومون، تأثیرات دیگر ایرانیان را در فیلسوف اهل اگریجنت (Agrigent) برمی‌شمارند و نتیجه می‌گیرند: تردیدی نیست که در اثر آشنایی با محافل فیثاغورثی، برداشت‌هایی از عقاید روحانیان مزدایی داشته است [= در بعضی از تعالیم فلسفی یونانی]... در ارتباط با افلاطون، دیالکتیک و اسطوره‌هایش هر دو، ظاهراً تأثیرات خاص ایران را نشان می‌دهد.» (3)
و آرتور کریستن سن آورده است که: «اعتقاد به دو عالم جدا از یکدیگر، عالم نیکی و بدی یا عالم نور و ظلمت و اعتقاد به بهشت و دوزخ و یوم‌الحساب و تجدید جهان و اعتقاد به ارتباط تام و پیوند عام میان افراد انسان و قوای ملکوتی، همه این معتقدات که مخصوص دین مزدایی ایران بود داخل افکار دینی آسیای قدامی شد.
این نکات را از مراسم مرموزی کشف می‌کنیم که مریدان مطلع انجام می‌داده و مدعی بوده‌اند که بنابر راهنمایی‌هایی که از سوی خدا شده و سرّ آن در کتب مرموز نگاشته شده، انسان می‌تواند با عبادات مخصوص و ضبط اسرار معین به معبود خویش تقرب جوید. مندرجات این کتب که جز دانایان شریعت کسی به رموز آن آگاهی نداشت، مخلوطی بود از افکار مصری و ایرانی و کلدانی و یهودی، کتبی مجعول به نام «زردشت مجوس» رواج داده شد و در بعضی نقاط که دین زردشت آمیخته با سایر عقاید شده، زردشت را به صفت «منجی نوع بشر» می‌خواندند. مذاهب باطنی این دوره محدود به حدود محلی یا ملی معینی نبودند.» (4)
آن‌چه مشهود است و هم‌چنان که پیش‌تر گفته شد، هزار و یک شب در نخستین داستان‌هایش که اساس و اصل و آغاز داستان‌هاست، در چنان دوران و در آن فضای فرهنگی درهم تنیده از باورهای اقوام متمدن و به ویژه ایرانیان شکل اصلی به خود گرفته بوده است.
در «تاریخ اجتماعی ایران» درباره ارتباطات فرهنگی و علمی میان ایرانیان و یونانی‌ها آمده است:
«علوم یونانی و اسکندرانی در پیشرفت خود در شرق، اندک اندک به کشورهای ساسانی راه جست و به ایران وارد شد و در مداین و گندی شاپور و دیگر مواضع، مراکز علمی جدید و مهمی به وجود آورد. ملت ایران تا دوره ساسانی از ترقیات در علوم برخوردار شده بود و در موسیقی و طب و ریاضیات بر اثر ارتباطی که از مشرق و مغرب با ملل بزرگ مانند هندوان و بابلیان و ملل یونان و آسیای صغیر و با اطلاعاتی که خود از قدیم الایام گرد آورده بود، پیشرفت‌هایی داشت (ذبیح‌الله صفا، علوم عقلی در تمدن اسلامی، صفحه 12 به بعد،... در تاریخ ابی‌الغداء آمده است که شاپور فرمان داد تا کتب یونانی به پهلوی درآید. مدارس و محافل علمی در عهد ساسانیان بسیار است ولی گندی‌شاپور بیش از همه کسب اهمیت کرده است. علاوه بر آن، بلاد مرو و بلخ و سُغد و فرغان از دیرگاه، یعنی از آغاز تسلط یونانیان به بعد موقعیت علمی پیدا کرده بود...» (5)
اما ارتباطات علمی و فرهنگی ایرانیان با اقوام متمدن و دارای فرهنگ توسعه‌یافته منحصر به دوران ساسانیان نیست، بلکه از دوره هخامنشیان است که نیاکان ما با مردم آسیای صغیر و فرهنگ پیشرفته آن‌جا و با مردم مصر و شمال آفریقا و دیگر جاهای متمدن جهان باستان آشنا شده و از فرهنگ و باورها و اساطیر آن‌جاها هم تأثیرپذیرفته و هم اثرگذار بوده‌اند. این بینش در داستان‌های حکمت‌آمیز و حکمت‌آموزی مانند هزار و یک شب، به طرزی پیچیده و در لایه‌های مختلف منعکس شده است. در کتاب «دین ایران باستان» از صفحه 40 به بعد آمده است: «تهاجم اسکندر به شرق و روابط پایداری که از آن پس ایجاد شد به دگرگون شدن عقاید یونانی‌ها درباره گذشته آنان انجامید... یونانی‌ها که از قرن اول پ.م. به بعد فلسفه‌شان از منطق دور و به عرفان نزدیک‌تر می‌شد و فیثاغورث‌گرایی را به مثابه گونه‌ای مذهبی زنده کرده بودند و... فیثاغورث شاگرد زردشت شمرده شد و گفته شد که افلاطون از معنای پارس دیدار کرده و یا قصد دیدار کرده و یا قصد دیدارشان را داشته است. قدرت نفوذ و قدمت مغان از دانایان مصر که آنان نیز پیشگامان فلسفه قلمداد می‌شدند، کمتر نبود... شرق موطن رمز و راز بود. عرفان ایزیس، آیتس و میترا در ان دوره به جهان مدیترانه نفوذ یافت و تا پایان عهد عتیق از رقبای واقعی مسیحیت بود. کسی نمی‌توانست نادیده بگیرد که میترا یک خدای ایرانی‌ست زیرا یکی از مراتب آیین تشرف به راز و رمزها «پارسی» نامیده می‌شد... شیفتگی نسبت به شرق به چنان ابعادی رسید که هیچ نوشته‌ای درباره‌ی جادو، کیمیاگری، طالع‌بینی یا هر شبه علم دیگری نبود (مکاشفه‌ها که جای خود دارد، که آن را به زردشت یا معنی دیگر نسبت ندهد...) نوافلاطونیان به دلایل والامنشانه‌تر و به اصطلاح صادقانه‌تری مجذوب عقاید ایرانیان شدند.
پورفیروس به دنبال سرچشمه راز و رمزهای میترایی می‌گشت. پروکلوس در شرح خود درباره جمهوری افلاطون، ارپمفیلیایی را با زردشت یکی می‌پندارد.» (6)
ب- جلوتر مشاهده شد که سهروردی در فلسفه اشراقی، هرمس و زردشت و افلاطون را از زمره‌ی بزرگان و پیشروان آن مکتب می‌دانست و گفته شد که هرمس تصور یونانی از طاط مصری‌هاست.
در همان مقاله «تأثیر متکب هرمسی بر عقلانیت اشراقی سلامان و ابسال» آمده است: «هرمس در قرون وسطی، برپا کننده حکمت شناخته می‌شد. او انوخ و ادریس بود. مصریان او را طاط و یونانیان او را هرمس می‌دانستند. هرمس و طاط در نتیجه امتزاج دو سنت یونانی و مصری به وجود آمده بود. او خدای حکمت و طب و نوشتن و سنجش و محاسب افلاک بود.»
در معرفی یونان آمده است:
«با این که یونان شبه جزیره‌ای اروپایی‌ست، از لحاظ تمدن و فرهنگ نمی‌توان آن را اروپایی خالص شمرد. سکنه یونان و جزیره کرت از حدود دو هزار سال ق.م. در نتیجه مسافرت به مصر و آسیای صغیر و استقرار مناسبات اقتصادی با این ممالک به‌طور مستقیم و غیرمستقیم با فرهنگ و تمدن ممالک خاورمیانه و شرق نزدیک آشنا شدند. جزیره کرت در چهارراه مدیترانه شرقی قرار دارد. دریانوردان این منطقه از دیرباز به آسانی به مصر، فنیقیه و یونان مسافرت می‌کردند و ضمن مبادلات تجاری از گنجینه فرهنگ قدیمی این ممالک به سود خود استفاده می‌نمودند. مدارک تاریخی نشان می‌دهد که تمدن و فرهنگی که در تروا و سایر شهرهای یونانی رو به تکامل رفته، نخست در جزیره کرت نشو و نما یافته است» (7)
و هم‌چنین نوشته شده است که: «یونانیان وارث فرهنگ و تمدن شرقیان هستند. بازرگانان ایونی ضمن مراوده و آمد و رفت در ممالک آشور، مصر و ایران فقط پارچه قیمتی، ادویه و مواد معطر به دست نمی‌آورند، بلکه از ذخایر علمی، فرهنگی و اخلاقی و فنی این کشورها نیز استفاده می‌کردند و حاصل مطالعات خود را به کشور یونان به ارمغان می‌بردند.» (8)
اما طاطا یا «توث» کیست؟ «توث: ایزدماه، یونانیان او را با هرمس، پیامبر ایزدان یکی می‌پنداشتند و در سراسر مصر به عنوان ایزدماه، پشتیبان دانش، ادبیات، خرد و اختراعات سخنگوی ایزدان و نگاهبان آثار ایشان شناخته شده بود...
ایزدشناسان هرموپولیس گفته‌اند که توث همان خدای راستین جهان است. آنان می‌آموختند که او تنها با صدای خویش کار آفرینش را به پایان برد. چون او نخست از «نون» ازلی بیدار گشت. لب‌هایش را گشود و از صدایی که برون فرستاد، آفرینش مادی چهار ایزد و آن‌گاه چهار ایزدبانو را سبب شد. توث در کتاب اهرام گاه کهن‌ترین فرزند «رع»، گاه فرزند «گب» و «نوث»، برادر ایزیس، ست و نفتیس است اما معمولاً به خانواده ازیری تعلق ندارد و صرفاً وزیر اوزیریس و کاتب مقدس او به شمار می‌رود. توث به فرمانروای مقتول خود وفادار ماند [منظور، وفاداری به ازیریس است] سپس به ایزیس یاری رساند تا از فرزندش «هوروس» در برابر مهاجمان دفاع کند... چون توث وزیر ازیریس بود پس از مرگ او نیز وزیر هوروس گشت. هنگامی که هوروس از قدرت زمینی کناره گرفت، توث جانشین او شد و بر تخت نشست. شهریاری او نمونه درخشان فرمانروایی صلح‌آمیز بود. دانش و خرد کامل به توث اعطا شده و هموست که همه هنرها و علوم، از جمله حساب، نقشه‌برداری، هندسه، ستاره‌شناسی، فال‌گیری، جادو، پزشکی، موسیقی، طراحی و مهم‌تر از همه نگارش را پدید آورد...
توث پس از فرمانروایی طولانی بر زمین به آسمان‌ها رهسپار شد.
و در آن‌جا به کارهای گوناگون پرداخت. ایزدماه، یا لااقل ایزد نگاهبان ماه شد... توث با این ایزدگونگی ماه، زمان را اندازه گرفت. او نیروی تنظیم کننده ایزدی بود و همه‌ی محاسبات و برآوردها در دست او بود. او را در «ادفو» در برابر پیکری تثلیث‌گونه می‌یابیم که دفتر ثبت در دست دارد و همه‌ی اطلاعات مربوط به بخش‌های جغرافیایی کشور،‌ ابعاد و منابع طبیعی آن‌ها در آن ثبت شده است. توث نگاهدار خز این ایزدی و پشتیبان تاریخ است... او پیک ایزدان، کاتب و معتمد آنان بود و به عنوان داور برگزیده شد. در نوشته‌های مصر او را زوج ایزدبانوی راستی و دادگری برمی‌شمارند...» (9)
توث در اساطیر اوستایی معادل تیر است. عطارد در عربی و تیر در فارسی و هرمس در رومی و نبو در سومری و کیخو حمو در عبری، لقب‌های تیر به معنای خدای حکمت و دانش و نویسندگی و پیشگویی و تعیین سرنوشت است.
در اساطیر ایرانی، تیر با «آب» و با «اسب» و «مهر» مرتبط بوده و آب با چشمه و قنات و چاه، آب‌های زمین و با ابر و باران، آب‌های آسمان ربط دارد. مهر با دادگری و جنگ و اجرای عدل مرتبط است و اسب نیز نماد و نشانه‌ هستی و جهان بود. و این که در مقاله آمده است: «... عقل دهم این عالم (جهان تحت‌القمر، را به وجود می‌آورد و هم‌چنین هدایت کننده عقل آدمی‌ست. ابن‌سینا عقل دهم را عقل فعال نامیده... در تعریف ماهیت عقل فعال باید به عالم عرفان روی آورد. این عقل را وسیله اشراق و رساندن وحی به پیامبران و عارفان دانسته‌اند. در فرشته‌شناسی ابن‌سینا، عقل فعال هادی و فرشته راهنمای انسان است که او را در رساندن به حقیقت تامه کمک می‌کند. عقل فعال عقل قدسی نیز نامیده می‌شود.»
و این همه، در مکتب هرمسی و اشراقی برگرفته از کارکردهای توث است.

خلاصه:

بسیاری از داستان‌های هزار و یک شب قابلیت تأویل و بررسی از منظر فلسفه اشراق و مکتب هرمسی و نوافلاطونی را دارند. در داستان «صیاد و عفریت» نمادهای چند سویه‌ای وجود دارند که هم‌چون داستان‌هایی با رویکرد اشراق در آثار ابن‌سینا و سهروردی و مولانا، می‌توان از منظر مذکور و در جهت معرفةالنفس از آن‌ها رمزگشایی داشت. این سخن بیهوده و یا گزافه نیست، زیرا که هزار و یک شب برآمدی از اختلاط و درهم‌آمیزی فرهنگ‌های کهن و اساطیر و باورها در دوره اوج تمدن باستانی و متعلق به دوره‌ی هخامنشیان است، یعنی دوره‌ای که نیاکان ما با اقوام متمدن و دارای فرهنگ پیشرفته جهان آن زمان، یعنی بین‌النهرین و آسیای صغیر و با مصر و یونان مرتبط بوده‌اند و این ارتباط بعدها در دوره ساسانیان نیز هم‌چنان ادامه یافته بود. به این ترتیب نیاکان ما و هم‌چنین داستان‌سرایان هزار افسانه قدیم و هزار و یک شب کنونی، در بخش ادب و فرهنگ، از باورهای ایرانی و اقوام دیگر مجموعه داستانی فراهم آوردند که تا الآن پیوسته اثری ارزشمند و جالب توجه و جذاب بوده است.

«سخن بر سر اثرگذاری کواکب و افلاک»:

در مقاله مذکور بیان شده است: «در تفکر هرمسی آمده است که خداوند برای آفرینش خود واسطه‌هایی دارد که برخی می‌برند که نماد آن‌ها سیارات سبعه یا هفتگانه می‌باشد. یعنی هر واسطه روحانی را هیکلی است و هر هیکلی را فلکی که هر روحانی، رب و مدبر همان هیکل است و لذا هیکل‌ها را بنا به تعابیر گوناگون گاهی رب و گاهی أب و گاهی عناصر و امهات خوانند. تأثیر این روحانی‌ها کلی و جزیی‌ست که نام فرشتگان بر آن‌ها می‌نهند.»
این موضوع سابقه‌ای بسیار کهن دارد، در اساطیر بین‌النهرین «بابلی‌ها سیارات پنج‌گانه: مشتری، زحل، زهره، مریخ و عطارد را در سرنوشت انسان‌ها مؤثر می‌دانستند و خورشید و ماه را مظهر خدایان بزرگ دانسته و میان سیارات و ثوابت فرق می‌گذاشتند. زهره را مظهر ایشتارد خدای عشق و باروری)، مشتری را مظهر مردوک رب‌الارباب) می‌دانستند.» (10)
درباره اثرگذاری کواکب در کتاب «دبستان مذاهب» آمده است که: «... عقیده سپاسیان آن است که ستارگان و آسمان‌ها سایه‌های انوار مجرده‌اند. بنابراین هیاکل سیاره هفت‌گانه پیراستندی، طلسمی مناسب هر ستاره از کانی ساخته داشتند و هر طلسمی از طلسمات را به طالع مناسب در خانه نهاده بودند و هنگام منسوب به آن، بندگی کردندی و راه پرستاری سپردندی... در اخترستان آمده که: پیکر شت کیوان را از سنگ سیاه تراشیده بودند و آن مردی بود سر او چون سر بوزینه و بدنی چون تن مردم و بر سر تاجی نهاده و به دست راست او پرویزن و دور دست چپش ماری و پیشکارانش زنگی و حبشی و جامه و انگشتری‌های آهنی در دست و دهاقین و کشاورزان آمده و رؤسا و مشایخ و اصحاب تصوف و مهندسین و جادوگران و کاهنان و امثال آن... و پیکرشت هرمزد خاکی رنگ بود به صورت مردم، روی او چون کرکس و بر سرش دیهیمی و بر افسر او، روی خروسی و روی شعبانی. در دست راستش دستاری و به دست چپ ابریقی از آبگینه و پرستاران این کده، خاکی فام و زرد و سفید پوشیدندی و انگشتری نقره و نگین عقیق داشتندی و علما و قضات و ائمه دین و وزرای کبار و خواجگان بزرگ و اشراف و حکام و دبیران در آن کوی بودندی و علم الهی بیشتر آن‌جا خواندندی. و خانه شت بهرام با پیرکش از سنگ سرخ بود. بر هیکل مردی سرخ، افسری بر سر و دست راستش سرخ و فروگذاشته و دست چپش زرد و آن برداشته و شمشیری خون‌آلود در دست راست، تازیانه آهنی به دست چپ. و پرستاران این کده سرخ‌پوش بودند و خادمانش تُرک و انگشتری‌های مس در دست. و امرا و مبارزان و لشکریان و خداوندان نبرد در کوی او بودندی و کُشتنی‌ها را در حوالی آن‌جا به قصاص می‌رسانیدند و زندان در این کوی بود.
و هیکل شت آفتاب عظیم‌تر از دیگر هیاکل بود و آن گنبدی بود از خشت طلا و از درون مرصع به یاقوت و الماس و عقیق و پیکر نیّر اعظم را از طلای احمر ساخته بودند بر مثال مردی که دو سر داشت و بر هر سر تاجی گران‌مایه مرصّع به یواقیت و هر دیهیم را هفت شاخ، بر اسپی تنومند نشسته و روی آن چون روی مردم و دنبال او مانند شعبانی، دور دست راستش قصبی از زر و در گردن او قلاده‌ای از جواهر. و پرستاران این کده، زردپوش و زربفت لباس و زرین تاج و کمر مرصع به یاقوت و الماس و انگشتری‌های طلا بودند. عود و امثال آن افروختندی و ملوک و سلاطین و امرا و مردمان بزرگ و اصیل و رؤسا و فرمانروایان و خداوندان کشور و علوم در کوی او بودندی.
و گنبدشت ناهید از برون مرمر سفید بوده و از درون همه بلور و پیکرا و چون آدمی سرخ‌رنگ و بر سرش تاجی که هفت سر داشت و به دست راست او شیشه روغن و در دست چپش شانه و پرستاران آن سفیدپوش با جامه‌های نیکو، تاج مرصّع به مروارید. شب، مردان به درون نمی‌رفتند. زنان و دختران ایشان خدمت و بندگی می‌کردند و خواتین معظمه یزدان‌پرست آمده و زرگران و نقاشان و مطربان بر گرد او بودندی و به توسط این کده سالاران، مردان پادشاه را دریافتندی و به توسط زن این کده سالار زنان، بانوان بانو را.
و گنبدشت تیر از سنگ کبود و پیکر عطارد نیز از او. تن او چون تن ماهی و رویش چون روی خوک و یک دست او سیاه و دوم دستش سفید و بر سرش افسری و دنبال او چون دنبال ماهی و در دست راست او خامه و در دست چپ او، دوات و پیشکاران عطارد، ارزق پوش و انگشتری‌های زر در دست و وزرا و عقلاء و منجمان و اطبّا و بیطاران و محاسبان و عاملان و اهل دیوان و دبیران و تاجران و معماران و خیاطان و خطاطان و امثال آن، آن‌جا بودندی و تحصیل علوم و صنایع آن‌جا شدی.
و گنبدشت ماه، سبزرنگ بود و پیکر قمر، مردی بر گاو و سفید نشسته و بر سر او افسری، دست برنجن در دست او و در گردنش طوق و به دست راست قصبی از یاقوت و به دست چپ شاخی از ریحان و پرستاران سبزپوش و سفیدپوش. انگشتری نقره به دست و جواسیس و رسولان و پیکان و صاحب‌خبران و مسافران و عوام‌الناس از آمدگان و امثال آن در کوی او بودند...
باید دانست که کواکب بسیط‌اند و شکل ایشان کروی‌ست. این پیکر برای آن است که ارواح ایشان، یعنی کواکب در عالم مثال در نظر بعضی از انبیا و اولیا و حکما بدین صورت‌ها متمثل شده‌اند و به چنین پیکری به آثار پیوند هم دارند و در نظر بعضی به صورت‌های دیگر آمده‌اند...» (11)
این موضوع، یعنی توجه به سیارات و ستارگان، به خصوص در افسانه‌های ایرانی و متأثر از یشت‌های اوستا زیاد آمده است، با این توضیح که: «انسان در عهد قدیم هر یک از ستارگان از خوشید و ماه را خدای خود می‌انگاشت. در زبان‌های قدیم آریایی و سامی، واژه ستاره همه‌جا به معنای خداوند استعمال شده است. از آن جمله در زبان عرب، الله و اله و در عبری الوهیم که به معنای خداوند می‌باشد از واژه ایل و ایلو که در زبان بابلیان و آشوریان به معنای ستاره می‌باشد، اشتقاق یافته است و هم‌چنین لفظ دیو (Dieu) و زئوس در زبان‌های اروپایی به معنی خداوند از واژه دوه یا (Daeva) سانسکریت گرفته شده به معنی موجودات درخشنده‌ی آسمانی‌ست و در بالای کتیبه‌های بابلی و در گزارش روحانیان این سرزمین، اغلب تصویر ستاره به جای نام خدا نقش می‌شد و پادشاهان و فراعنه مصر در فرامین خود، مُهری استعمال می‌کردند که از یک دایره و یک خط افقی ترکیب می‌شد و نام فرعون را در وسط دایره می‌نوشتند و دایره از خورشید و خط افقی از زمین خاکی حکایت می‌نمود.» (12)
و در دو دبستان مذاهب آمده است که: «... مبدع تعالی، اجرام آسمان‌ها و کواکب را چنان پدید آورده است که از حرکات ایشان در فروردین جهان، آثار پیدا شود و بی‌گمان حوادث عالم سفلی، مطیع حرکات علوی اجرامند و هر ستاره را مناسبی‌ست با بعضی از حوادث و هر برجی را طبیعتی‌ست، پس پیغمبران خدا را، به فرمان دادار، به آزمایش بسیار وقوف حاصل شد بر خواص درجات بروج و تأثیر آن ستارگان و یقین است هر آن وقت که فاعل به هم نرسد و قابل موجود نبود، آن کار نیک ظاهر نگردد. لاجرم پیغمبران و فرزانگان چون خواستند که فعل کواکب در عالم ظاهر گردد، آن وقت را نگاه داشتند تا آن ستاره بدان درجه رسید که در خورد آن کار باشد... اما آبادیان گویند که یزدانیان و ملوک فرسن، کواکب را قبله دعا می‌دانستند و همواره ستاره می‌پرستیدند. چون کواکبی در خانه خود یا در شرف خود بودی و از نظرهای نحس خالی، هرچه تعلق بدان ستاره دارد گرد کرده به پرستشِ آن مشغول می‌شدند و ریاضت می‌کشیدند و چون هنگام انجام آن عمل شدی با زند بار نیکویی‌ها کردندی.» (13)

پی‌نوشت‌ها:

1. داستان‌نویس و محقق.
2. چشم‌اندازهای معنوی و فلسفی: اسلام ایرانی، جلد دوم، اثر هانری کربن ترجمه و تحقیق، دکتر انشاءالله رحمتی، صفحات 97-94 (با تلخیص)، نشر سوفیا.
3. دین ایران باستان، دوشن گیمن، صفحات 279-276، ترجمه: رؤیا منجم، نشر: علم.
4. ایران در زمان ساسانیان، آرتو کریستن سن، صفحه‌ی 22، ترجمه: رشید یاسمی، صدای معاصر.
5. تاریخ اجتماعی ایران، جلد 8، صفحات 69-68، تألیف و تحقیق: مرتضی راوندی، انتشارات نگاه.
6. دین ایران باستان، دوشن گیمن، صفحات 40 به بعد (با تلخیص) مترجم: رؤیا منجم، نشر علم.
7. تاریخ اجتماعی ایران، جلد اول، صفحه 320، تألیف و تحقیق: مرتضی راوندی، انتشارات نگاه.
8. همان، صفحه 349.
9. فرهنگ اساطیر مصر، تألیف: ژ.ویو، صفحات 49-46، ترجمه‌ی ابوالقاسم اسماعیل‌پور، انتشارات: فکر روز، چاپ 1375.
10. تاریخ ادیان جهان، صفحه‌ی 88، عبدالعظیم رضایی، علمی
11. دبستان مذاهب، جلد اول، تألیف: کیخسرو اسفندیار، صفحه‌ی 17-14، نشر: طهوری. چاپ 1362.
12. افسانه‌های دینی مصر باستان، صفحه 9-8، دکتر موسی جوان، نشر: دنیای کتاب، 1386.
13. دبستان مذاهب، جلد اول، صفحه 18.

منبع مقاله:
ماهنامه علمی تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، شماره‌ی 116.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط