جنايتي تكان دهنده

شخصي به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و مسلمان شد، پس از مدتي به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه من قبول است ؟. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند توبه پذير مهربان است . او گفت : گناه من بسيار بزرگ است ! پيامبر فرمود: واي بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چيست ؟ او عرض كرد: من به يك مسافرت طولاني رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد،
سه‌شنبه، 8 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنايتي تكان دهنده
جنايتي تكان دهنده
جنايتي تكان دهنده

نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي
شخصي به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و مسلمان شد، پس از مدتي به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه من قبول است ؟. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند توبه پذير مهربان است . او گفت : گناه من بسيار بزرگ است ! پيامبر فرمود: واي بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چيست ؟ او عرض كرد: من به يك مسافرت طولاني رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد، و پس از احوال پرسي ديدم در خانه ما دختركي رفت و آمد مي كند، به همسرم گفتم : اين دخترك كيست ؟ (از ترس اينكه او را نكشم) گفت : دختر همسايه است ، با خود گفتم لابد پس از ساعتي مي رود، ولي ديدم او همچنان در خانه من است و همسرم او را پنهان مي كند، به همسرم گفتم : راستش را بگو اين دخترك كيست ؟ گفت : يادت هست كه وقتي مسافرت رفتي من باردار بودم ، اين دخترك نتيجه همان بارداري است و دختر تو است ! وقتي فهميدم كه دختر من است ، شب تا صبح ناراحت بودم ، كه با او چه كنم ، وجود او ننگ است ، سرانجام صبح زود از خواب بيدار شدم ، نزديك بستر دختر، رفته ديدم خوابيده ، او را بيدار كردم و به او گفتم با من بيا به نخلستان برويم ، بيل و كلنگ را برداشتم و براه افتادم ، او نيز به دنبال من مي آمد، وقتي به نخلستان رسيديم ، زميني را در نظر گرفتم ، و به كندن گودالي مشغول شدم ، دخترك مرا كمك مي كرد و خاكها را بيرون مي ريخت ، وقتي كه گودال به وجود آمد، پاهاي دخترك را گرفتم و او را به گودال انداختم ... اشك در چشمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) حلقه زد... و آن حضرت منقلب شد... سپس دست چپم را روي شانه او گذاشتم و به روي او با دست راست خاك مي ريختم ، او پابپا مي كرد و مي گفت : پدرم چه مي كني ؟ به او اعتنا نكردم و همچنان به كارم ادامه دادم ، در اين ميان مقداري خاك به ريش من پاشيد، او دست خود را دراز كرد و خاك ريشم را پاك نمود، در عين حال همچنان خاك بر سرش ريختم تا زير خاك ماند. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) در حالي كه اشك چشمش را پاك مي كرد و گريه گلويش را گرفته بود، فرمود: اگر رحمت خدا بر غضبش پيشي نگرفته بود، هماندم انتقام آن دخترك بي گناه را از تو مي گرفت!
منبع:داستان صاحبدلان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط