درآمدی بر واژگان قرآنی

اگر کسی بپرسد بُرد سخن از واژگان قرآنی تا کجاست، خود را در برابر پاسخی می‌یابد که در آسمان سخن پردازی، طولانی خواهد شد و آن چنان بزرگ جلوه خواهد کرد که قابل گسترش نخواهد بود. این بدان خاطر است که ما وقتی
شنبه، 7 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
درآمدی بر واژگان قرآنی
 درآمدی بر واژگان قرآنی

 

نویسنده: دکتر صالح عضیمه
مترجم: دکتر سید حسین سیدی



 
اگر کسی بپرسد بُرد سخن از واژگان قرآنی تا کجاست، خود را در برابر پاسخی می‌یابد که در آسمان سخن پردازی، طولانی خواهد شد و آن چنان بزرگ جلوه خواهد کرد که قابل گسترش نخواهد بود. این بدان خاطر است که ما وقتی اندیشه‌ای مربوط به قرآن را مطرح می‌سازیم، ناچار تسلیم اندیشه‌ها‌یی خواهیم شد که چاره‌ای جز یاد آنها نیست و این یادکرد همچنان خواهد پایید تا جایی که پنهان کردن و سکوت در برابر آن پسندیده نیست. گو این که این اندیشه، اندیشه‌ها‌ی دیگری را در پی دارد و نمی‌توان آن را در ذهن فراهم آورد، جز اینکه ‌اندیشه‌ها‌ی همگون و همسان با آن درآیند. چرا چنین نباشد، و حال آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی متواتر و مشهور، قرآن را چنین توصیف می‌فرماید: «ریسمانی است که از آسمان به زمین کشیده شده است و یک سر آن در دست خداوند است و سر دیگر آن در دستان شما». آن ریسمان هم، از ابتدا تا انتهایش یکپارچه و متصل به هم است، اجزای آن از هم جدا نیستند و بندهای آن از هم گسستنی نیست.
اکنون باید به پاسخ پرسشگر بپردازیم؛ اصطلاح قرآنی همان مفردات و واژگان قرآن مجید است که در بافت آیه و رویکرد روشی که آیه در آن گام برمی‌دارد، همگام و همراه است. امّا هر واژه با دیگری متفاوت است و یا به خاطر توان جایگاهش در آیه، کمتر تمیز دادنی است؛ و یا به واسطه‌ی نقش برجسته و تأثیرگذاری است که در رساندن معنا جای آن را می‌گیرد. این، دو ویژگی واژگان قرآنی است که یکی به واسطه‌ی دیگری تکمیل می‌شود و تنها با وجود یکی، دیگری به وجود می‌آید. منظور ما از توان جایگاه، مکان استواری است که آن واژه در میان دیگر واژگان دارد؛ و به منزله‌ی نقطه‌ی مرکز دایره است؛ و همان طور که هر چیزی در دایره، پیرامون آن نقطه می‌گردد و آن نقطه در جای خود ثابت است، واژگان قرآنی نیز چنین است و هر واژه در آیه پیرامون آن می‌گردد و اهمیت آن به میزان دوری یا نزدیکی از آن مرکز می‌باشد؛ و یا چون قلب نسبت به بدن است؛ همان طور که قلب، بدن را در هر تپشی جان می‌بخشد و اعضای دیگر تنها با حرکتها و ضربه‌ها‌ی قلب در تحرک‌اند، وضع واژگان نیز چنین است که واژه، تمامی آیه را حیات می‌بخشد و فعالیت و تحرک را در واژگان پخش می‌کند، و هر واژه‌ای بهره‌ای از نیرو و جهش را به میزان ارتباط آن با واژه‌ی دیگر، کسب می‌کند؛ یعنی هرگاه نزدیک به آن باشد، نیرومند و هرگاه دور باشد، کم توان خواهد بود.
منظور از نقش برجسته و تأثیرگذار آن توانمندی موجود در واژه؛ یعنی همان معنا یا مفهومی است که با عقل خواننده‌ی ژرف اندیش تماس پیدا کرده، هر چه بیشتر عقلش را تابناک می‌سازد و در کنار زدن موانع و دیدن ماوراء، وی را یاری می‌دهد. اگر کسی آن را به روحی همانند سازد که در تنِ بی جان جریان می‌یابد و در آن گرمی و حیات می‌افکند، تشبیه درستی کرده و با تمثیل زنده و مشهود، از نقش برجسته و تأثیرگذارش که واژگان قرآنی بر آن استوار است، پرده برداشته است. پس معنا، دلالت، رساندن پیام و تأثیرگذاری بر خرد و اندیشه و دیگر انواع بیان و روشنگری، همگی همان نقشی را ایفا می‌کنند که واژگان قرآن مجید بازیگر چنین نقشی است.
برای توضیح بیشتر می‌گوییم: واژگان قرآنی همان واژگانی است که نقش اصلی را در آیه دارد و منبع نوری است که الهام بخش است و معنا را گسترش می‌دهد. بدون فهم آن واژگان به شکلِ درست و دقیق، پژوهشگر و جستجوگر نمی‌تواند به اسرار قرآن دست یابد و از کشف ژرفنا و اشراف بر ابعاد آن محروم می‌ماند. بی تردید، همه بر این باوریم که فکر و اندیشه‌ی عربها و مسلمانان، تا زمانی که به این شیوه‌ی درست و دقیق راه نیابد، همچنان عقب مانده نگه داشته خواهد شد. اصطلاح هر ناراستی در حرکتِ فرهنگی تاریخِ عربی-اسلامی، به دریافت و دستیابی به این شیوه بستگی دارد.
ناچار، برای انس گرفتن به آیات قرآن و اطمینان به فهم آنچه قصد فهم و روشنگری آن را داریم، باید به دلایل و نمونه‌ها‌یی از آیات روشنگر بپردازیم. قرآن مجید سراسر دلایل و نمونه است؛ از جمله: یؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یشَاءُ وَمَنْ یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیرًا كَثِیرًا وَمَا یذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (1). در آیه‌ی نخست می‌بینیم، واژه‌ی کلیدی که لگام معنا را در دست دارد، «حکمت (فرزانگی)» است. و در آیه‌ی دوم، «یذّکَّر (در نمی‌یاید)» واژه‌ای است که تمامی اندیشه را به خود اختصاص داده و کلید حل ابهام آیه است. اگر کسی ادعا کند که می‌توان مفهومی رسا برای دو واژه‌ی «حکمت» و «یذکر» ارائه دهد یا به معنای دقیق و درست آن دو دست یابد، از وی می‌خواهیم از این ادعا دست بکشد، چون حکمت در این جا به معنای نبوت است و به معنای احاطه داشتن به معانی قرآن و فلسفه از ابتدا تا انتها و به معنای نظر افکندن به حقیقت اشیاست. واژه‌ی «یذکر» به معنای «می‌شناسد»، «اندیشه می‌کند»، «در می‌یابد» یا «مشاهده می‌کند» است. همه‌ی این سخنان از این دو واژه است که در دل و جان، جایی درست می‌گیرند و رضامندی عقل را در بر دارند، اما با این همه، نمی‌تواند عطشِ زیاد دانستن و شناخت بیشتر را بکاهد؛ چون تواناییِ رضایت و اقناع کامل را ندارد. از این رو، شخص همچنان خود را در برابر دو واژه‌ی گسترده و فراگیر و با افقهای وسیع می‌بیند که دست یافتنی نیستند، و بدین ترتیب ندانسته‌ها‌یش کشف نمی‌شود.
همچنین است این آیه: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.(2) «الأمانة» قلب آیه و کلید آن است و هیچ راهی برای فهم و درک آیه به جز فهم این واژه، وجود ندارد. برخی از مفسران معتقدند که منظور توحید است و برخی می‌گویند عقل است و برخی هم معتقدند که مراد اختیار است و برخی دیگر می‌گویند منظور هیأت و صورت بشری است که انسان به واسطه‌ی آن خلیفه‌ی خدا در زمین گردید. می‌بینیم که هیچ یک از مفسران نمی‌توانند به طور قطع در این باب سخن بگویند، بلکه بیشترین کاری که می‌توانند انجام دهند آن است که یکی از معانی را برگیرند و به دلیلی که در اندیشه و انتخابش وجود دارد، آن را بر دیگری ترجیح دهند.
و یا آیه‌ی «إِنَّ فِی اخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَّقُونَ (3).» واژه‌ی «آیات» در صدر آیه قرار دارد و تمام اطراف آن را در برگرفته و اجازه‌ی ورود به معنای آیه را جز به واسطه‌ی آن و پس از دریافت و آگاهی عقل از زیبایی و اسرارش، نمی‌دهد. اگر بگوییم اینها نشانه‌ها‌یی هستند دال بر وجود خالق و نشانه‌ها‌ی روشنگری که به قدرت و نفوذ او رهنمون می‌شوند، سخن درستی گفته‌ایم؛ یا اگر بگوییم اینها به معنای نمودهایی از جمال ذات احدیت است که به احدی اجازه‌ی شناخت آن ذات را جز به واسطه‌ی این نمودها و نمونه‌ها‌ نمی‌دهد، حرف درستی زده‌ایم. اگر بخواهیم چیزی غیر از این بگوییم، برای هر سخنی علتی می‌یابیم که آن را تأیید می‌کند و نزد پژوهشگران مقبول می‌افتد.
این گونه است وضع هر یک از اصطلاحات قرآن مجید؛ یعنی در نگاه اول نزدیک به فهم و آسان یاب جلوه می‌کند؛ تا جایی که عقل تصمیم می‌گیرد به آن دست یابد و ناامید نمی‌شود؛ اما در بازگشت، با شور فراوان و شوق فراگیری هر چه بیشتر باز می‌گردد. به گمانم، هر اندازه عقل به خیر و نیکی آن دست یابد و لذت آن را بچشد، آتش شوق و آگاهی، دوباره در وی شعله ور می‌شود؛ یعنی نه خیر و برکتهای آن اصطلاح پایان می‌یابد، و نه عقل از تشنگی و شیفتگی سیراب می‌شود.
برای توضیح بیشتر بار دیگر می‌گوییم، اهل نظر و ژرف نگران در می‌یابند که معنای لغوی به تنهایی کفایت نمی‌کند و زیباییهای ادبی و بلاغی به طور کامل ایفای مسؤولیت نمی‌کنند و به هدف خواسته شده‌ی نهایی نایل نمی‌شوند؛ معانی فقهی و دینی توان کشیدن همه‌ی بار معنا را ندارند؛ از این رو، با دربرگیری آن گنجینه‌ها‌ رنجور به نظر می‌آیند و زیباییهای معنوی یا تأویلهای صوفیانه نَمی ‌می‌دهند، ولی کفایت نمی‌کنند. تنها چیزی که باقی می‌ماند این که، این اصطلاحات چیز دیگری هستند که احساس فهمیده شدن به آدمی دست می‌دهد، ولی تواناییِ دستیابی به آن نیست؛ آن را می‌بیند ولی پروای درک و احاطه‌ی به آن وجود ندارد. این یکی از شگفتیهای قرآن است، و در این گنجینه‌ها‌ست که استعدادها به رقابت می‌پردازند و سخنها گونه‌گون می‌گردند.
دیدن این حقیقت و حیرت در مقابل آن، همه مفسران را در برگرفت و حتی آنان را مسحور ساخت؛ و نتوانستند در برابر آن کاری انجام دهند، جز آن که به آن خیره شوند و احساسشان را بیان دارند. ما تنها از یکی از این مفسران (در جزء پنجاه و ششم تفسیر مشهورش به نام البصائر) سخنی نقل می‌کنیم، که احساس سرشار او در آغاز دستیابی به این حقیقت جوشش گرفت و چنین گفت: «اعجاز قرآن کریم تنها در الفاظ، سبک، نظم، هماهنگی، معانی، ساختار، معارف و حکمتهای آن محدود نمی‌شود، بلکه از جنبه‌ها‌ی اعجاز آن، تأثیر شگفتش در جان بشری است، هر چند که معانی آن را در نمی‌یابد؛ یعنی این، وحی آسمانی قدرت شگفتی بر دل و جان آدمی دارد که از بیان بشری ساخته نیست، هر چند که به نهایت فصاحت و بلاغت و لطافت و ادب دست یافته باشد؛ تا جایی که گاهی تنها با خواندن آن بر کسانی که چیزی از عربی نمی‌دانند، کارگر می‌افتد.»

همین حقیقت، در ذوقِ بزرگان ذوق و احساسِ برجستگانِ احساس در میان عرب در آغاز نزول وحی کارگر افتاد و آنها را به اعتراف و خاکساری در برابرش واداشت، تا جایی که آن را تا حد جادوی جادوگران و سخن کاهنان بالا بردند و با این که در نهایت دشمنی و عناد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، می‌گفتند: به خدا قسم، این سخن بشر نیست! امروزه هم چون گذشته کسانی را می‌بینیم که به تکذیب و حیرت و شگفتی عرب در برابر این حقیقت (یا اعجاز) می‌پردازند و آن را نوعی توهم می‌دانند، چون به آن سطح احساس نرسیده‌اند و چندان از ذوق و حس زیبایی برخوردار نیستند. اگر برای برخی یا بسیاری از عربها میسر می‌گردید تا آنچه را که درباره‌ی قرآن از نسخه‌ها‌ی خطی و چاپ شده، که تقریباً توده‌ی انبوهی است، مطالعه کنند، هرگز نمی‌توانستند در دل و جانشان این ذوق را به وجود بیاورند که یک عرب با اعجاز قرآن با آن مواجه می‌شود. قرآن در حکم درختی شاداب و تر و تازه است، و این بوی خوش را که با احساس عرب در هنگام تلاوت وحی بی نظیر و معجزه آسا- یا وقتی برای او تلاوت می‌شود- در می‌آمیزد، نمی‌توانستند به وجود بیاورند.

شاید کسانی آنچه را در این کتاب نگاشته‌ام بخوانند! آنان که زمانی طولانی از عمر خود را با قرآن سر کرده‌اند؛ و میان آیات و اصطلاحات آن به کنجکاوی پرداخته‌اند، همچون من در خواهند یافت که اصطلاح قرآنی موضوع مستقلی را تشکیل می‌دهد و در بسیاری از اوقات، خود فتح باب موضوعهای متعددی خواهد بود؛ برای مثال، وقتی غیب، شهادت، اسم، عزت، روح، نفس و... را ملاحظه می‌کنیم، نمی‌توان خود را در برابر الفاظی عادی دید که یک یا دو عبارت و یا یک یا چند صفحه‌ای برای توضیح آن کفایت کند، بلکه در برابر یک سلسله از موضوعها قرار داریم که مسأله‌ای از مسائل زندگی- چه پیش و چه پس از زندگی- را به حال خود وانمی‌گذارد، بلکه به بررسی آن پرداخته، ابعاد آن را موشکافی می‌کند و آن گاه برای هر یک، تعریف، هویت، معانی و اندیشه‌ها‌یی مفصل ارائه می‌دهد.
پس از این سخن، شاید مطلب تازه‌ای را در باب قرآن احساس کنیم که قبلاً آن را احساس نمی‌کردیم و آن، احاطه و شمول قرآن بر هر چیزی است. این سخن را بیان می‌داریم و به سخن کسانی که ما را به اغراق و زیاده روی متهم می‌سازند، اعتنا نمی‌کنیم. اما این احاطه و شمول چگونه است؟ و معنا و مفهوم آن کدام است؟
نخست باید بگویم که منظور ما از احاطه و شمول آن نیست که به ذهنهای ساده خطور می‌کند- شامل فیزیک، شیمی، بهداشت، کشاورزی، مهندسی، ستاره شناسی و اتم و دیگر علوم جدید و علومی است که در آینده به وجود خواهد آمد- ما چنین سخنی نمی‌گوییم و منظور ما آن چیزی نیست که ملاصدرا در مقدمه مفاتیح الغیب گفته است: «اگر بگویی: ِللهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الأرض، هر آنچه را که در آسمانها و زمین است در یک کلمه گرد خواهی آورد، و اگر بخواهی هر یک را به تفصیل بیان کنی به چندین جلد نیاز خواهی داشت.» این سخن در عین اهمیت آن، در تبیین آنچه در پی آن هستیم کمکی نمی‌کند، بلکه مراد ما آن است که قرآن مجید کسی را که در آن ژرف نگری می‌کند و مدت طولانی با آن به سر می‌برد، در حالتی از آمادگی همیشگی به سوی آگاهی و اطلاع و پژوهش می‌کشاند؛ یعنی کسی که معاشر و مصاحب قرآن است، هر مانع و دشواری در کنار زدن حجابها برای رسیدن به فهم هستی برایش آسان می‌گردد و از هر پیچ و خمی برای آگاهی از اسرار و معماهای آن می‌گذرد. همچنین منظور ما این است که پژوهشگر شکیبا و اندیشمندی که، پیوسته در قرآن و گستره‌ها‌ی آیات آن مداومت می‌ورزد، احساس می‌کند به هر چیز در جهان غیب و شهادت نزدیک می‌گردد و برای او شکیبایی بر رنج و دشواری در راه رسیدن به آنچه از این امور می‌طلبد و یا تغییر و دخل و تصرف چیزی را که می‌خواهد، آسان می‌نماید.
به هر حال، منظور ما از توجه به قرآن همراه با بحث و دقت نظر، آن است که انسان از طریق قرآن به خودشناسی سوق می‌یابد و ماهیت خویش را می‌شناسد و از توانمندیها و ارزشهای ابداع گر خود آگاه می‌گردد و در نتیجه به تصرف و به کارگیری آنها در راستای زندگی مادی و معنوی‌اش تشویق می‌شود. انسان با این ارزشها و توانمندیها، بحق می‌تواند فرهنگی ریشه دار در تاریخ بیافریند و دنیایی از شگفتیها و هنرها بنا نماید که عوامل خوشبختی و بدبختی را با هم و انگیزه‌ها‌ی امنیت و خطرها را در یک شکل و یک زمان گرد آورد.
چیزی که قبولش سخت می‌نماید و عقل نمی‌تواند در پذیرش آن نزد گروهی از محققان به چاره‌ای دست یابد این است که، قرآن شامل و بیانگر هر چیزی است. چه بسا این افراد بهانه‌ها‌یی داشته باشند که پرداختن به آن برای ما خوشایند نیست و شاید حق یک انسان باشد که بپرسد و بگوید: «ما معنای احاطه و شمول را فهمیدیم امّا چگونگی آن را با توجه به حجم کوچک قرآن می‌خواهیم بفهمیم تا با پذیرش آن و قانع شدن لذت ببریم. چگونه می‌توانیم به کشف و مشاهده آن راه یابیم تا این که هر چیز را به طور روشن و آشکار در آن ببینیم؟»
نباید از چنین شک یا رد توسط بسیار یا اندکی از مردم شگفت زده شویم، بلکه باید نسبت به کسانی شگفت زده شویم که ایمان آورده و پذیرفته‌اند که قرآن جامع همه چیز است ولی دلیلی بر آن ندارند و برای کسانی که از آنها دلیل می‌خواهند، نمی‌توانند دلیلی نشان دهند، جز این که بگویند: قرآن چنین می‌گوید؛ گذشتگان ما چنین گفته‌اند! ما چاره‌ای جز ایمان به سخنان آنها نداریم! چه بسا رساله‌ها‌ی مدلل نوشته‌اند و از جویای دلیل، با نگاه منکرانه یا با کلمات تعجب و ارشاد می‌خواستند وضعیت خود را تغییر دهند و یا از آن حالت دست بردارند.
اگر شک در این مسأله یا دیگر مسائل، انباشته از خطرِ انحراف و گمراهی باشد، تسلیم به آن بدون دلیل و برهان به لغزش و انحراف نزدیکتر است. اهل تسلیم باید بدانند که علم به یک چیز تنها بعد از پرسش و شناخت از آن ممکن است؛ و یقین هم تنها با جستجو و رنج زیاد میسر می‌شود، که عمر در آن صرف می‌شود و بندها از هم گسسته. آنها (اهل تسلیم) باید بدانند که قرآن تنها به تسلیم دور از دلیل و حجت راضی نیست و آن را مساوی با عناد دور از دلیل می‌داند؛ و یا با شکی که به زدودن جهل و یا برکناری تاریکیها رهنمون نمی‌شود، برابر می‌شمارد.
پیش از وارد شدن در این مسأله، می‌گوییم که ما قصد پیام رسانی به همه‌ی انسانها را داریم، و در گفتگو با دشمنان و کینه ورزان اصرار نمی‌ورزیم و دوست نداریم با آنها به بحث و مجادله پرداخته، برای دلیل تراشی به چاره‌اندیشی رو آوریم. ما می‌دانیم که حق، هر چند واضح و روشن باشد و به فهم نزدیک و قابل دسترسی، باز در میان مردم هستند کسانی که به نفی و انکار روی می‌آورند و در بین آنها کسانی باقی خواهند ماند که به دشمنی با حق می‌پردازند. قرآن از چنین انسانهایی پرده برداشته و سرشت کسانی را که به انکار و گمراهی عادت کرده‌اند و با وجود آن دو ویژگی، چیز دیگری را نمی‌پذیرند، آشکار ساخته است. قرآن، در موارد متعددی بیان داشته، کسانی که سرشتشان دچار ناراستی و انحراف گشت قادر به گرویدن به حق نیستند، هر چند که آن را با چشمانشان ببینند؛ و به وحی باور ندارند، هر چند از آسمان نوشته‌ای در کاغذ بر آنها فرود آید. اگر ببینند که آسمان شکافته شود و همه چیز در برابر دیدگانشان واضح و روشن پدیدار گردد، بازخواهند گفت که این نوعی جادوست و ما جادوزده شدیم و هیچ حق و حقیقتی وجود ندارد.
برای کسانی که نمی‌توانند، بپذیرند که قرآن، بیانگر، روشنگر و دربردارنده‌ی هر چیزی است؛ و یا تاب شنیدن چنین سخنی را ندارند و پرداختن به آن را تلف کردن وقت یا بازیچه می‌دانند، می‌گوییم: جسم انسان با کوچکی‌اش دارای اسراری است که عقل هر خردمند دچار حیرت می‌شود و مجنون عاقل می‌گردد. در آن رازهایی است که خردها را می‌رباید، به طوری که تأیید آن سنگین می‌نماید. پزشکان و فیلسوفان و صوفیان در گذشته درباره‌ی شگفتیها و رازهای بدن آدمی مطالبی نوشته‌اند، آنگاه معاصران هم در این بررسی و کشف زیاده روی کردند و بسیار نوشتند. هر روز چیز تازه‌ای از این جسم می‌شنویم و خبرهایی را می‌خوانیم که اگر آن را با چشمان خود نبینیم و یا با تمامی وجود آن را حس نکنیم، هیچ راهی برای تأیید آن وجود ندارد. سخن آنها درباره‌ی مغز با همه کوچکی‌اش- که چگونه عنصر بزرگی را در خاطرات عمر طولانی و در برداشتن سالهای طولانی و آنچه که در هر روز رخ می‌دهد، وارد می‌کند- یکی از این شگفتیهاست.
به ما گفته‌اند که در جسم انسان شبکه‌ی بزرگی از سلسله اعصاب و رگ و پی‌ها‌ست که هرگاه به هم بپیوندند، می‌توانند پیرامون کره‌ی زمین را بگیرند. به ما گفته‌اند که در یک نطفه‌ی منی در زیر میکروسکوپ میلیونها جاندار است که از حرکت باز نمی‌ایستند. گفته‌اند، جزئی از این جسم- به‌ اندازه‌ی دانه‌ی گندم- دارای میلیونها سلول زنده است که به کار خود مشغولند و سپس می‌میرند و سلولهای دیگر جانشین آنها می‌شوند. همچنین از خون و عناصر و مواد موجود در آن سخن گفته‌اند که با شنیدن آن نوعی افسانه و خیال به ذهن آدمی خطور می‌کند، و یا از کوچکترین ذره از ذرات هستی سخن گفته‌اند که در بردارنده‌ی کهرباست و باور کردنش مشکل است و همه به سرعت در حرکت‌اند و عقل نمی‌داند چگونه با شنیدنش آن را بپذیرد. در بین ما کسی نیست که دستگاههای کوچک الکترونیکی مثل ماشین حساب و دستگاه ماشین نویسی و چاپ را نشناسد که از چه دقتی برخوردار است و چگونه ارقام، حروف و کلمات بی شماری را در حافظه دارد. اگر بخواهیم نمونه‌ها‌ی دیگری را که علوم امروزی به کشف آن دست یافتند، برشماریم با انبوهی از یادداشتها مواجه خواهیم شد و شمارش تا بی نهایت ادامه خواهد داشت. در این موردی که گفتیم، دلایل در پی هم خواهند آمد و کوچکی حجم یک شیء مانع در برداشتن تعدادی زیاد از معانی و اَشکال و اندازه‌ها‌ی بی حد و حصر نمی‌گردد.
گفته‌اند زندیقی به هشام بن حکم- شاگرد امام صادق (علیه السلام)- در بین بحث، با استهزاء گفت: به امامت بگو: آیا پروردگار تو می‌تواند جهان را در تخم مرغی قرار دهد که نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ؟ هشام گفت: بازگشتم و به امام عرض کردم، و ایشان فرمود: «به او بگو: پروردگار ما قبل از این که این سؤال به ذهن تو خطور کند چنین کرده است. به چشم انسان بنگر با این که از تخم مرغ کوچکتر است تمام جهان با نگاه به آن در آن جای می‌گیرد. نه چشم بزرگ شده است و نه جهان کوچک.» چرا ما با این ماجرا به یاد عدسیهای دوربین نمی‌افتیم که چگونه ‌اشیای بزرگ در آن جای می‌گیرند و چگونه برخی از آنها با گسترش، مساحتهای دور را در بر می‌گیرند و هر مکانی که به آن سمت باشد در خود جای می‌دهند! به ویژه عدسیهایی که در سفینه‌ها‌ی فضایی و دیگر دستگاههایی که به مناطق دوردست در حرکت‌اند، به کار رفته‌اند. آیا این سخن، دلیلی روشن نیست که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و آن این که ‌اشیای کم حجم می‌توانند اشیای بزرگ و فراوان را در خود جای دهند؟ خوب است در این جا از ابوالعلاء معری یاد کنیم که گفت:

لَقَد عَجِبُوا لآلِ البَیتِ کما *** أتاهُم عِلمُهُم فی جلدِ جَفرٍ
وَ مِرآةُ المُنجّم و هی صُغری *** تَریهُ کُلَّ عامرةٍ وقَفرِ (4)

راویان و محدثان- از جمله نویسنده‌ی کتاب کافی- آورده‌اند که سخصی از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی جفر پرسید و حضرت فرمودند: «ظرفی است از پوست و چرم که علم پیامبران و اوصیا و عالمان پیشین بنی اسرائیل در آن قرار دارد.» و در جای دیگر از ایشان روایت کرده‌اند که فرمود: «پوست گاوی است که سرشار از علم است.» دیگران از امامان دیگر چنین روایت کرده‌اند: «ظرفی است از پوست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علم گذشته و آینده را در آن به ودیعت نهاد و آن را به اهل بیت (علیهم السلام) داد و سفارش فرمود که به امامان دیگر بسپارند.» برای محقق آسان است که بپذیرد جَفر وجود دارد ولی برای او دشوار و حتی غیر ممکن است از مکان و وضعیت آن چیزی بگوید، مگر این که به حدس و گمان و غیب گویی پناه برد!
این همان چیزی است که ابوالعلاء آورده و از سخن او در می‌یابیم که وی به جفر و وجود آن اعتقاد داشته است. حقیقت آن است که وی در بیان و دفاع از آن تنها به قناعت کردن به آن روی آورده است. وی می‌گوید: منکران جفر تعجب می‌کنند نسبت به کسی که بپذیرد ظرف کوچکی دربردارنده‌ی علم اولین و آخرین و شامل شناخت امور گذشته و آینده باشد. و می‌گویند چنین حدیثی دلالت دارد بر این که جفر ساخته‌ی ذهن راویان است و وجود خارجی ندارد؛ آن گاه با بیان مثالی روشن به رفع ابهام می‌پردازد و آن این که: آنچه ستاره شناسان و منجمان در نگاه به ستارگان به آن تکیه می‌کنند، آیینه‌ی کوچکی بیش نیست. از این آیینه هر چیزی برای یک ستاره شناس آشکار می‌شود که با چشمان خود می‌بیند و به مطالعه می‌پردازد و مشاهدات خود و آنچه را که انتظار دارد رخ دهد، برای ما بیان می‌کند.
ویل دورانت، نویسنده و فیلسوف مشهور آمریکایی نیز در مصاحبه‌ای با یک مجله آمریکایی، درباره‌ی یکی از مهمترین کتابهای افلاطون به نام جمهوری چنین می‌گوید: ارزشمندترین آثاری است که بشر به آن دست یافت، و در آن فلسفه شکل مشخصی به خود گرفت و افلاطون عواطف سرشار و متنوع جوانی خود را در آن بیان کرد که به اوج ابداع و نوآوری رسید. در جمهوری مباحثی را در باب ماورای طبیعت، ادبیات، فلسفه‌ی نفس، لاهوت، سیاست و هنر می‌یابی؛ در آن مبانی آزادی زنان را می‌یابی و به قوانینی می‌رسی که زیست شناسان برای کنترل جمعیت به آن فرا می‌خوانند؛ در آن به مبانی کمونیسم، حکومت اشرافی، دموکراسی، روانشناسی و مکتبی که معتقد است حیات نمودی از نمودهای تأثیر شیمیایی است برمی خوریم. جای شگفتی نیست که امرسون (Emerson) درباره‌ی این کتاب می‌گوید: همه‌ی کتابها را بسوزانید چون این کتاب موجب بی نیازی از همه‌ی آنهاست!
اشکالی ندارد که بار دیگر در اینجا در پرتوِ نمونه‌ها‌یی که آوردیم، بگوییم: جسم انسان، دستگاه‌ها‌ی الکترونیکی، احتجاج بن هشام به زندیق، احتجاج معری در باب جَفر و سخن ویل دورانت درباره‌ی افلاطون تأکید بر این امر دارد که کوچک بودنِ حجم، مانع آن نمی‌شود که در بردارنده‌ی اشیای زیادی باشد. همچنین می‌گوییم تصدیق این سخن نیازی به دانش گسترده و تجربه و دقت در شناخت ندارد، بلکه تقریباً از بدیهیات است و یا شأن فطرت آن است که به امور فطری گرایش پیدا کند. چنان که آن مرد کوچک، خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز را قانع ساخت که نسبت به دیگر افراد- گروهی که برای تبریک نزد خلیفه آمدند- سخنورتر و پیشرفته‌تر است. آن مرد به خلیفه گفت: «آدمی وابسته به دو چیز کوچک است: قلب و زبان.» چنان که زهیر بن ابی سلمی هم گفت:

لسانُ الفتی نصفٌ و نصفٌ فُؤادهُ *** فَلَم یَبقَ الأصُورةُ اللّحم والدّم (5)

این دو عضو کوچک گسترشی بی حد و حصر دارند و هر دانش و معارفی با حجم و تعداد زیاد را پذیرفته، هر بخشی از آنها در آن دو عضو جایگاه خود را دارند و تنها با فراموشی و مرگ از آدمی زایل می‌شوند.
پس می‌توان گفت: حجم قرآن، نباید برای کسانی که به منظور تأیید نظر خود و بطلان رأی دیگران، به احاطه نداشتن قرآن بر هر چیزی اعتقاد دارند، دلیل باشد. ما- با توجه به مثالهایی که آورده‌ایم- معتقدیم: مسأله‌ی حجم در میزان اشتمال و فراگیری نقش دارد و حجم زیاد در بردارنده‌ی اشیای زیادی است نسبت به حجم کوچک؛ البته ما نمی‌خواهیم آن را به عنوان اصلی همیشگی قلمداد کنیم که تغییرپذیر نیست، بلکه نگرش ما به مسأله از حیث موقعیت آن و آمادگی و پذیرش آن است. اما این مطلب را درباره‌ی اشیای مادی و ابزار محسوس به عنوان یک اصل صحیح می‌پذیریم و به احکام ناشی شده از آن که دائمی و همیشگی‌اند، آسیبی نمی‌رساند. امّا درباره امور معنوی و روحی- مثل: خیال، حافظه، نفس، روح- و مسائل این چنین درست نیست. همه‌ی اینها به مثابه‌ی ظرفهای روحی (معنوی) می‌باشند و لازم نیست که به احکام ما در باب ظرفهای مادی برسد و با هم مساوی و از یک ارزش و اعتبار برخوردار باشند.
وقتی ما در این مطلب اختلاف نداشته باشیم که کلام دارای بعد مادی است و در حروف، اصوات و حرکتها ظاهر می‌شود؛ نباید در این مطلب هم اختلاف داشته باشیم که ابعاد معنوی همان صفات غالب هستند و همان حیات است که اگر نباشند نقاش و ارزشی در کلام نخواهند داشت. دربرداشتن معانی و انتشار آن بین عقل و فهم‌ها‌، مسؤولیت کلام و نقش اول و آخر آن است که اگر نباشد، وجود آن بیهوده خواهد بود. مردم عادت کرده‌اند کلام بدون معنا را باطل و بی فایده بدانند. این را بدان جهت گفتیم چون خواهیم گفت که قرآن کلام است و با انواع کلام موجود سازگاری دارد، چون از حرف، صوت و حرکتها تشکیل شده است؛ ولی از حیث بافت، سبک و ترکیب متفاوت است. قرآن در بافت، سبک ترکیب و روابط بین واژگان و جریان داشتن این روابط میان واژگان و آیات آن، معجزه است. این پدیده‌ای است که محققان متوجه آن نشده و به آن توجه ننموده‌اند، و این همان راز بزرگی است که نقش برتر آن در جلب توجه ذوق عرب و متحیر ساختن آنان ماندگار گشت. همچنین از انواع کلام متفاوت است، چون دربردارنده‌ی مقدار زیادی از معانیی است که عقل بشری جمع بندی آن را در نمی‌یابد و حدود آن را نمی‌فهمد؛ همچنین شامل انواع معانیی است که همچنان منشأ حیرت اندیشمندان و متفکران است. قرآن از زمان نزول تاکنون پیوسته هر روز معنای تازه‌ای ارائه می‌دهد و تا آخرالزمان چنین خواهد بود. این سخن ما اغراق آمیز نیست و در آن زیاده‌روی وجود ندارد. چون با توجه به علوم و فنونی که در پیرامون قرآن جریان یافت و الهام بخش این علوم و فنون قرآن بوده و در آینده نیز الهام بخش این علوم و فنون خواهد بود، آن را دریافته‌ایم.
بنابراین اتفاق نظر داریم که همه‌ی انواع کلام، ظرفهایی معنوی هستند که دربردارنده‌ی معانی و دلالت می‌باشند، و معتقدیم که قرآن نیز نوعی از این انواع است، اما به خاطر اعجاز در سبک و ترکیب و روشنگری و اشتمال، از آنها متمایز است. پس چرا معتقد نباشیم که قرآن بیانگر و روشنگر هر چیزی است؟ اگر مانعی در این اتفاق نظر وجود دارد، چرا در پی رفع این مانع بر نمی‌آییم؟ آری مانعی وجود دارد که همان ابهام مسیر این اتفاق نظر می‌باشد. این مسیر کجاست، آیا استدلال پذیر نیست؟ مسیر به نظر ما، بازگشت به خود قرآن است اما تنها وابسته‌ی به پژوهش و گفتگو نیست، بلکه وارد شدن در یک ریاضت معنوی دشوار و فرورفتن در ریاضت معنوی گسترده، که به توسل جستن به خداوند- صاحب کلام- منتهی می‌شود، می‌باشد تا مراد و اسرار آن را برای ما روشن نماید، به گونه‌ای که آن را لمس کنیم و «دانش، پرتوی است که خداوند در دل هر کس که بخواهد می‌افکند.»
ظن و گمان در اینجا نمی‌تواند آرام گیرد و به این پندار حرکت خواهد کرد که من با تکیه به شیوه‌ای، می‌خواهم خود را از رویارویی با واقعیت و پاسخگویی- زمانی که به تجربه‌ی روحی برای دلیل تراشی تکیه کرده‌ام- به این که قرآن روشنگر هر چیزی است، برهانم. حتی این گمانها خواهند گفت: تجربه‌ی روحی لازمه‌اش آن است، که آدمی متحمل عذابهای شدیدی گردد و این برای همه ممکن نیست که در برابر آن صبور باشند و اگر محکی موجود باشد، شاید فردی در این تجربه موفق بیرون آید و فردی ناموفق، و اینجاست که به نوعی فریبکاری و خیال پروری منتهی شود. چرا دلیل دیگری نباشد که جاهل هم مثل عالم معتقد باشد که همه چیز به حقیقت در قرآن وجود دارد!

برای رفع این گمانها، چاره‌ای جز این نداریم که بگوییم: این تجربه برای جاهل امری است ممکن اگر جهل را بزداید، و برای عالم اگر به علمش عمل کند. دشواری آن در همان گامهای نخستین است. آن گاه برای شخص مجرب صاحب اراده هموار می‌گردد و احساس می‌کند هرگاه مرحله‌ای را پیمود بعد از آن به دنیایی از لذتها دست خواهد یافت و در مسیر سلوکش با پندار و خیال پروری مواجه نخواهد شد. چیزی که باعث می‌شود ما بر مسأله‌ی تجربه‌ی روحی تأکید ورزیم خود قرآن است؛ چون به محض گفتگوی بی واسطه با قرآن، از خلال آیات و اصطلاحات آن، افقهای بیکرانی برای پرسنده‌ی پژوهشگر گشوده خواهد شد. برای پاسخگویی به قرآن و پی بردن به رازهای آن، جز سبکبار ساختن نفس از سنگینی مادی و ترک بسیاری از بارهای حسی طاقت فرسا- که درخواهید یافت تنها مانع بزرگ در پیش روستا- هیچ راهی وجود ندارد. تجربه‌ی روحی چیزی جز پاکسازی روح از آلودگیهای ناشی از امور حسی و تصفیه آن از مصاحبت با هر کسی که روح را به طبیعت مادی می‌کشاند، نیست. پاکسازی و تصفیه نیز تنها با ریاضتی سخت و شکیبایی و صبری سخت تر از آن میسر است.

جای شگفتی نیست اگر بعد از آن، کسانی که این تجربه را تحمل نموده و بر دشواریهای آن صبوری ورزیده‌اند، تعدادشان کم باشد. چرا جای شگفتی است! چون کسانی که به نوآوری در علم اتم، پزشکی و اختراعات تازه روی می‌آورند، رنج و صبری را تحمل می‌کنند که در حد توان تنها تعداد کمی از مردم است! از این رو، سنت حیات اقتضا می‌کند که دستیابی به امور نادر، محدود به افراد نادر باشد.
غرض ما از تحملات روحی و فرورفتن در آن، نوعی کار بیهوده و اطمینان به رهایی از واقعیت دیگری نیست که می‌گوید قرآن روشنگر هر چیزی نیست. خوشبختانه تاریخ برای ما این نگرش را آسان کرده است که در تمام مراحل تاریخی بزرگانی را می‌بینیم که با این تحملات آشنا بودند و بر سختیهای آن صبر نموده و به فراسوی رمزهای قرآن مجید و افقهای دوردست اخبار و اسرار آن دست یافته‌اند. هر یک از این افراد سخنانی مشهور دارند که در کتابهای مشهور و قابل اعتماد وجود دارد و برخی از آنها نوشته‌ها‌یی دارند که بر هیچ یک از کتاب خوانها، نویسندگان و پژوهشگران پوشیده نیست. اگر امثال داود رقی، جنید، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی و بلخی را منکر شوند و بگویند اینها انسانهای خیال پروری بوده‌اند، هرگز نمی‌توانند منکر انسانهایی چون کندی، فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی، غزالی، سهروردی، ملاصدرا، ابن عربی، قونوى، مولوى، حافظ، سید جمال، عبده و دیگر کسانی شوند که با تحمّل ریاضت، در برابر قرآن مجید، خاضع و متحیر ایستادند و اقرار کردند که هرگاه فکر و اندیشه به مجموعه‌ای از اسرار آن دست می‌یابد خواه ناخواه به مجموعه‌ای دیگر و سپس مجموعه‌ها‌یی دیگر که پایان ناپذیر هستند، گرایش پیدا می‌کند.
اگر بخواهیم نوشته‌ها‌ و سخنان آن بزرگان را ذکر کنیم و به بیان بخشی از اخبار و پاره‌ها‌یی از اسراری که ریاضت روحی و تجربه‌ها‌ی فکری آنان بدان دست یافت، اشاره کنیم، مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود.
مراد ما از توانایی- که در این باب اندک است- این نیست که کاملاً حق آن را ادا کنیم و به نهایت آن برسیم؛ چون امری است دشوار و گمان نمی‌کنم که بر آن قادر باشیم، بلکه قصد آن است که تا حدودی از شدت آن بکاهیم و به فهم و قبول نزدیک ساخته، برای پژوهش دوباره و تحول روشهای اندیشیدن در آن، کوشش‌ها‌ی پژوهشگران را به آن برانگیزانیم. اینها از مهمترین مسائلی است که قلمهای توانا و استعدادهای خوب و آگاه می‌توانند به آن بپردازند. در اینجا باید اشاره کنیم، کلماتی که دارای الهام وسیع و دلالت رسا هستند، خوب است کلید این مسأله و دیگر مسائل مربوط به قرآن و مسائل پیرامون آن باشند. حتی معتقدیم که باید فصل الخطاب و حکم عادلانه‌ای باشند برای کسی که قلبش غرق در بارقه‌ها‌ی یقین است و با رسیدن به آرامش و اطمینان به حال و آینده‌اش خوشبخت گشته است.
طبرانی حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می‌کند که فرمودند: «هر کسی در پی علم است باید به کاوش در قرآن بپردازد، چون علم اولین و آخرین در آن موجود است.» در روایتی دیگر آمده است: «هر کس در پی علم اولین و آخرین است...» بر کسی پوشیده نیست که در اینجا، معنای کاوش، بیرون کشیدن معانی و دلالتهای پنهانی در پشت واژگان و اصطلاحات و آیات آن و اندیشیدن در آنها و آگاه شدن از ابهامهای دور و ماورای آنهاست. عبدالله بن عمرو بن عاص از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود: «هر کس قرآن بخواند نبوت در میان قلبش جای می‌گیرد، اما بر او وحی نمی‌شود.»
از این رو، جای شگفتی نیست اگر آن کس که قرآن را از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا گرفت بگوید: «اگر شترم گم شود آن را در قرآن می‌جویم.» آن شخص صحابی بزرگ عبدالله بن مسعود بوده است که در جواب کسی که نزد وی آمد و اصرار داشت، بفهمد چگونه قرآن روشنگر هر چیزی است، داده بود. این سخن از زبان کسی بیرون آمده که از تجربه‌ی وسیع مصاحبت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و شناخت ابعاد عمیق قرآن- که در طول زندگی طولانی‌اش به آن دست یافته بود- برخوردار بود.
امّا وقتی به امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام)، گنجینه دار علم رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث ولایت او، می‌رسیم، جان ما که به بررسی سخنان ایشان در توصیف و معرفی قرآن می‌پردازد، گشایشی می‌یابد. خواهیم دید که سخنان ایشان در این باب سخن آخر است که بعد از سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ سخنی در درستی و دقت و مجذوب ساختن خرد و آسان یاب بودن بر فکر و اندیشه، با آن برابری نمی‌کند. ایشان می‌فرمایند: «اگر بخواهم می‌توانم در شرح نقطه‌ی باء بسم الله به‌ اندازه‌ی بار هفتاد شتر مطلب بگویم.» فرمودند: «این قرآن است، آن را به سخن درآورید؛ قرآن سخن نمی‌گوید و شما را باخبر نمی‌سازد، جز این که در آن علم آینده و گذشته وجود دارد و دوای درد شما و نظم امور پیش روی شما در آن است.»
همچنین فرمود: «پس قرآن را بر او نازل کرد؛ نوری که چراغهای آن به خاموشی نمی‌گراید؛ و چراغی که فروزش آن کم سو نمی‌گردد، و دریایی که ژرفای آن قابل درک نیست؛ و راهی که پیمودنش شخصی را به گمراهی نمی‌کشاند؛ و پرتویی که تیرگی نگیرد؛ و فرقانی که نور برهانش خاموش نشود؛ و روشنگری که ارکانش فرو نمی‌ریزد؛ و بهبودیی که در آن بیم بیماری نباشد؛ و عزتی که یارانش را شکست نباشد؛ و حقی که یاورانش را زیان و خواری نباشد. پس قرآن معدن ایمان و میانه‌ی آن است؛ و چشمه سار دانش است و دریاهای آن؛ و باغ عدالت و انگیزه‌ها‌ی آن؛ و بنیاد اسلام است و بنیاد استوار آن: وادیهای حقیقت است و سبزه زارهای آن؛ و دریایی است که بردارندگان آب، آن را خشک نگردانند؛ و چشمه سارهاست که آب کشندگان، آب آن را به ته نرسانند؛ و آبشخورهاست که در آیندگان آب آن را کم نکنند؛ و منزلگاههاست که مسافرانش راهش را گم نکنند؛ و نشانه‌ها‌ست که روندگان از نظرش دور ندارند؛ و پشته‌ها‌ست که روی آورندگان از آن نگذرند و آن را نگذارند؛ و ریسمانی که گرفتنگاه آن استوار است و پناهگاهی که قله‌ی آن پناهنده را نگاهدار است؛ و ارجمندی هر که با او دوستی ورزد و امان آن کسی است که بدان در شود و راهنمای هر که بدان اقتدا کند، و عذرخواه آن که آن را مذهب خود گیرد؛ و برهان هر کسی که به آن سخن گوید و آن را پذیرد، و گواه هر که در مخاصمت پشتیبان خویشش شمارد؛ و پیروزی آن کس که بدان حجت آورد، و راهبر آن که آن را به کار دارد و مرکب آن که آن را به کار گیرد و نشان آن کس که در آن بنگرد و نگاهدار کسی که خود را بدان از آسیب حفظ کند و دانش کسی که آن را نیک به خاطر سپارد؛ و حدیث کسی که از آن روایت کند و حکم آن کسی که خواهد حکم کند.»
نمی دانم کلامی را که علی (علیه السلام) بدون تکلف با طبیعت و سرشت خود آن را توصیف نمود، چگونه توصیف کنم. کتابی که انسانها از آوردن مثل آن و یا تقلید از آن- هر چند که تلاش کنند و به زحمت افتند و تدبر نمایند- ناتوانند. چگونه وقتی اندیشمندان و نویسندگان مسلمان از کنارش می‌گذارند، آنها را به مراجعه‌ی قرآن و سفر در زوایای آن وانمی‌دارد تا به هر چیز تازه دست یابند و زندگی کسالت بارشان را که در طول ایام غبار گرفته است، غبارروبی کنند؟ علی (علیه السلام) از آنهایی نبوده است که غافل باشد وقتی این سخنان را بر زبان آورده است، چون وی با روح وحی می‌زیست وقتی که کلمه به کلمه نازل می‌شد؛ و معانی آن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا می‌گرفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن معانی را برای وی آشکار می‌نمود.
حدیثی دیگر در این باب آن است که ترمذی در صحیح و دارمی در سنن آورده است. حارث اعور می‌گوید: به مسجد رفتم دیدم که مردم به احادیث می‌پردازند. نزد علی (علیه السلام) رفتم و گفتم:‌ای امیرالمؤمنین! نمی‌بینی که مردم سخت به احادیث می‌پردازند؟ فرمود: «آیا چنین می‌کنند.» گفتم: آری. فرمود: «اما من از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌فرمود: «و در آینده فتنه‌ای خواهد داد». گفتم: راه بیرون شدن از آن چیست؟ فرمود: «کتاب خداوند که در آن خبر از گذشته و آینده احوال شما و حکم حال شماست و سخن بیهوده نیست، بلکه جداکننده‌ی حق از باطل است؛ و هر کس آن را از سر تکبر ترک کند، خداوند او را درهم می‌کوبد؛ و هر کس هدایت را در غیر آن بجوید، خداوند او را گمراه می‌کند». قرآن ریسمان محکم خداوند، ذکر حکیم، صراط مستقیم است. هواهای نفسانی آن را منحرف نمی‌نمایند و زبانها آن را به ‌اشتباه نمی‌اندازند و دانشمندان از آن سیر نمی‌شوند و با کثرت مراجعه کهنه نمی‌شود و شگفتیهای آن پایان نمی‌یابد؛ قرآن کتابی است که جنیان وقتی آن را شنیدند، گفتند: إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا یهْدِی إِلَى الرُّشْدِ (6)؛ هر کس از آن بگوید راست گفته است و هر کس به آن عمل کند پاداش می‌گیرد و هر کس به آن حکم کند به عدالت حکم کرده و هر کس به آن فراخواند به راه راست هدایت شده است.‌ای اعور آن را برگیر!».
هر کس این خبر را بخواند و یا بشنود در می‌یابد که گویی او مخاطب این سخن حضرت (علیه السلام) است که فرمود: «آن را برگیر» و شروع می‌کند به خواندن قرآن و به جهاد بزرگ با نفسش می‌پردازد تا شاید همچون «اسلم الخواص» به آن تجربه دست یابد که در بیان تجربه خود می‌گوید: قرآن می‌خواندم، ولی از آن حلاوتی احساس نمی‌کردم. به خود گفتم:‌ ای اسلم! قرآن را آن گونه بخوان که گویی آن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌شنوی! که ‌اندکی حلاوت حاصل شد. باز گفتم: طوری بخوان که گویی از جبرئیل می‌شنوی! که حلاوت بیشتر گشت. باز گفتم: طوری بخوان که گویی از خداوند عزوجل در حین سخن گفتن به آن می‌شنوی! که حلاوت کامل حاصل گشت.
قاضی ابومحمد عبدالحق بن غالب بن عطیه‌ی اندلسی در مقدمه‌ی تفسیر مشهورش به نام المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز از قول علی (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمود: «هیچ چیزی نیست مگر آن که علم آن در قرآن موجود است، امّا اندیشه آدمی از درک آن ناتوان است.» راویان و محدثان از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل می‌کنند که فرمود: «خداوند چیزی را که امّت مسلمان تا قیامت به آن نیاز دارد فرو نگذاشته است، مگر این که در قرآن آورده و برای پیامبرش بیان کرده است. برای هر چیزی حدی گذاشته و دلیل و راهنمایی دال بر آن قرار داده است.» همچنین از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده‌اند که فرمود: «خداوند در قرآن به بیان همه چیز پرداخته است. هیچ چیز از آنچه بنده به آن نیاز دارد ترک نشده مگر آن که برای انسانها بیان نموده است... .» و این حدیت را هم از ایشان روایت کرده‌اند که فرمود: (خداوند عزیز و جبار بر شما کتابش را نازل فرمود و او راستگوی نیکوست. در آن، خبرِ شما، خبر گذشته‌ی شما، خبر بعد از شما، خبر آسمان و زمین وجود دارد؛ و اگر کسی بیاید و شما را از آن آگاه سازد، شگفت زده خواهید شد.»
ما حقیقتاً شگفت زده خواهیم شد، اگر کسی ما را از شگفتیهای قرآن آگاه سازد! و این شگفتی که به آن خواهیم رسید، هرگز به آن شگفتی که اکنون دچارش هستیم نخواهد رسید، آن گاه که ببینیم پیامبر بزرگوار و اهل بیت برگزیده و اصحاب کرام او با مردمانی زندگی می‌کرده‌اند که در روزگارشان زمانی طولانی زیسته‌اند و با آنها به سر برده‌اند، تنها تعداد اندکی از آنها دچار شگفتی می‌شدند تا به شگفتیهای قرآن دست یابند و از آن لذت ببرند. از جمله شگفت‌ترین شگفتیها کسانی هستند که به این شگفتیها رسیدند و از آنچه که چشیدند و از آن شنیدند، سخن گفته‌اند و سخنان آنها جز مطالبی پراکنده و ناقص به دست ما نرسیده است. پناه بر خدا از این نگون بختی عربها و مسلمانان! وقتی کسانی پیدا شوند که آنها را از اسرار و زیباییهای قرآن آگاه می‌سازند، آنها را ترک می‌کنند و خوارشان می‌سازند و وقتی که از آنها دور می‌شوند در پی راوی و محدث آن می‌گردند و تا به امروز هم جستجو می‌کنند و می‌پرسند و در انتظار به سر می‌برند.
به هر گوشه‌ی دنیا برویم و تلاش کنیم تا دلایل و بینه‌ای از سخنان پیشوایان و آرای فیلسوفان و متفکران ارائه کنیم تا ذهنها را به این باور نزدیک سازیم که قرآن مجید روشنگر و بیانگر هر چیز در آسمانها و زمین است؛ هرگز به دلیلی روشنتر و بینه‌ای واضح‌تر از خود قرآن نمی‌رسیم که خود به توصیف خود پرداخته و از خود سخن می‌گوید. البته اهمیتی به این سخن نمی‌دهیم که سخن چیزی از خودش دلیلی بر درستی مسائل آن نیست. چون بنا بر اعتقاد ما، بحث ما ناقص خواهد بود، اگر با آیاتی صراحت دار درباره‌ی این که قرآن جامع هر چیز، و اندیشیدن عمیق و پرسش پیاپی و پژوهش تطبیقی با پدیده‌ها‌ی تاریخ و هستی و زندگی است، مواجه نشویم.
خداوند در سوره نحل می‌فرماید: وَنَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیانًا لِكُلِّ شَیءٍ (7). و در سوره‌ی یوسف می‌فرماید: مَا كَانَ حَدِیثًا یفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ وَتَفْصِیلَ كُلِّ شَیءٍ (8). و در سوره‌ی اعراف می‌فرماید: وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ (9). همه این آیات به جامعیت قرآن و به هر چیز صراحت دارند، که اکنون به یکی از آنها بسنده می‌کنیم؛ هر چند از آیات فراوانی که به مسأله ‌اشاره‌ی تلویحی و گذرا دارند، احساس بی نیازی نمی‌شود؛ آیاتی که ما را به جنبه‌ها‌ی پژوهش و افقهای گسترده‌ی آن رهنمون می‌شوند.
برای ما و همه‌ی کسانی که معتقدند قرآن وحی مُنزَل از جانب خداوند است، آسان خواهد بود اگر همگی بپذیریم که حق تعالی جز به حق سخن نگفته و از سر هوای نفس لب به سخن نگشوده است؛ و نیز آنچه که قرآن درباره‌ی خود گفته- که روشنگر هر چیزی و بیان تفصیلی هر چیزی در آن موجود است- درست باشد. همچنین باید اعتراف کنیم که ما در اظهار بینه بر این سخن ناتوانیم جز این که بگوییم وحی مُنزَل است و کسی که از ما دلیل می‌خواهد تنها جایز است که حق را ارائه نماید. البته سخن دیگری هم می‌تواند جانشین بینه شود و یا مثل آن باشد، که اکنون به بیان آن می‌پردازیم. اما خوب نیست گفته شود که ما بدان جهت به قرآن روی آوردیم که بار دیگر از دلیل خواستن اجتناب کرده‌ایم و یا همچون بینوایی خاکسار که در خواب به گنجینه‌ی پادشاه دست یافته است.
نخست به سخن امام صادق (علیه السلام)- که قبلاً از آن سخن گفتیم- اشاره می‌کنیم که فرمود: «اگر کسی به شما از آن خبر دهد، شگفت زده خواهید شد.» کجاست کسی که در قرآن مجید خواهد نگریست و همه چیز را در آن می‌بیند که در جای خود قرار گرفته‌اند، و به آن فرا می‌خواند و در برابر چشمان ما آشکار می‌کند؛ همان گونه که در برابر چشمان او ظاهر گشت؟ چه وقت خواهد آمد تا این شکهایی که گرداگرد خرد را در بر گرفته‌اند و مانع نگرش صحیح و رسیدن به یقین می‌شوند، بزداید؟ این افراد به پزشکان برجسته‌ی امروز می‌مانند که سخنان پزشکان قبل از خود را در باب شگفتیهای بدن انسان در ترکیب و اجتماع خون، بلغم، صفرا و سودا و ارتباط دستگاههای آن با هم و عمل مستقل هر یک از این دستگاهها را تأیید می‌کنند.
گذشتگان این سخنان را گفته‌اند و عده‌ای آن را پذیرفته‌اند و عده‌ای هم نپذیرفته‌اند. شمار کسانی که پذیرفته‌اند و تأیید کرده‌اند کم و منکران آن زیاد است. اما وقتی که معاصران آمدند و این جسم را تحت خطرناک‌ترین انواع آزمایشها و جدیدترین اختراعات قرار دادند و آن را در برابر چشم همه‌ی مردم آشکار کرده، آنان را به دیدن آن ناگزیر یا وادار ساختند، در توان هیچ کس نبود تا آنچه که در برابرشان آشکار شده است، منکر شوند. آسان ترین چیز نزدشان این بود که تأیید کنند در جسم انسان شبکه‌ای بزرگ از رگ و پی‌ها‌ست که با اتصال به هم می‌تواند محیط زمین را بگیرد. برای آنها مسلم گشت نطفه‌ای که آدمی از آن بوجود می‌آید شامل میلیونها موجود زنده است. و به آسانی تأیید کردند که قطعه‌ی کوچکی به‌ اندازه‌ی دانه‌ی گندم از جسم انسان حاوی میلیاردها سلول است و هرگاه سلولی بمیرد، سلول زنده‌ی دیگر جای آن را می‌گیرد؛ یعنی جسم انسان در یک مدت زمانی بدون این که بفهمد به جسم دیگر تبدیل می‌شود.
سخن به درازا خواهد کشید. اگر بخواهیم انواع اختراعاتی را که عقل فعال بشری به آن دست یافته است برشماریم؛ اختراعاتی که عقل تقریباً به سختی آن را می‌پذیرد؛ چه بسا اختراعاتی که آدمی وجود آن را تأیید می‌کند و با شگفتی فراوان خود شاهد آن است. اینک در پناه این سخن خواستم، بگویم که مردم بیشتر به کسی نیاز دارند که بیاید و آنان را از شگفتیهای قرآن آگاه سازد و به ایشان بنمایاند که هر چیز در قرآن جایگاه خود را داراست. چنان که نیاز داشتند تا هر چیز را که از پزشکان پیشین می‌دیدند یا در کتابهایشان می‌خواندند، به چشم ببینند تا شگفتیهای بدن آدمی را تأیید کنند. اکنون هم به دیدن هر چیز که خبرهای شگفت آنها به آدمی می‌رسد، نیاز دارند. آیا آنها حق دارند که چنین نیازی داشته باشند؟ آیا روزی نیازشان پایان خواهد پذیرفت و به قبول و تأیید روی خواهند آورد، همان گونه که با اختراعات شگفتی که می‌بینند و به کار هم می‌بندند، چنین می‌کنند؟ بی تردید، می‌گوییم که آنها حق دارند و نیازشان پایان خواهد یافت، اما زمان آن را نمی‌دانیم. اما قرآن به این امر وعده کرد و ما هم وعده‌ی آن را تصدیق می‌کنیم. حتی کسانی که به قرآن مجید باور دارند و آن را وحی فرو فرستاده شده می‌دانند و قرآن را بیانگر هر چیز، می‌پذیرند که هیچ باطلی به همراه ندارد. چرا باز هم اینان به دلیل و گواه بیشتری نیازمندند؛ و حال آن که ابراهیم (علیه السلام) به عنوان پیامبر برای اطمینان قلب چنین خواسته‌ای داشت؟ حق کسی که به قرآن به منزله‌ی وحی ایمان دارد آن است که در شناخت بینه‌ها‌ و دیدن آنها بیش از یک شخص دارای شک که گاهی ایمان می‌آورد و گاهی خیر، تلاش کند.
اکنون سخن به اینجا رسیده است که، چرا در پاسخگویی به پرسشهایی که در ذهن بسیاری از مسلمانان و غیرمسلمانان پیرامون وحی وجود دارد، تلاش نمی‌کنیم؟ مسأله‌ای که از حیث اهمیت و ارزش از موضوع احاطه‌ی قرآن بر هر چیزی کمتر نیست و چه بسا از آن مهمتر و در کلیت و تفصیل در ذهن مطرح‌تر است. وقتی که عنایت الهی شامل ما گردد و توفیق رفیق ما شود و به وجه شایسته به بررسی آن پرداخته، ثابت کنیم که نزول وحی امری است ناگزیر و خداوند هم بندگانش را بدون وحی رها نخواهد کرد و برای آنها چیزی در نظر می‌گیرد که هدایتشان نماید و نجات بخش باشد- وقتی چنین کردیم- در حقیقت بسیاری از مردم را از شک و تردیدی که در مسائل مهم- از جمله: وجود خداوند، یگانگی او، موضوع پیامبری و پیامبران و وحدت ادیان- آنها را فراگرفته، نجات داده‌ایم. همچنین مسأله‌ی اعتقاد به جامعیت قرآن را هم آسان کرده‌ایم، آن هم برای کسانی که معتقدند اعتقاد به آن تنها به رساندن عقل به نردبان طولانی قانع شدن همراه با دلایل و بینات، ممکن می‌شود. علت این آسان نمودن به این باز می‌گردد که عقل هرگاه تصدیق کند و قانع شود که قرآن همان وحی الهی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است تا به مردم برساند و آنها را بیم دهد، حتماً تصدیق خواهد کرد و قانع خواهد شد که به آن عمل کند و از تعالیم آن و امر و نهی‌ها‌ی آن پیروی نماید.
این چنین است که مسأله طرح می‌شود: آیا وحی وجود دارد؟ آیا قرآن مجید وحی مُنزَل است؟ اگر بخواهیم پاسخ فقیهان، اندیشمندان و فیلسوفان گذشته را در این باب بیان کنیم، چیزی بیش از آنچه گفته شد و نیز تکرار آنها انجام نداده‌ایم و در ایجاد اقناع تازه برای خردهای بلندپرواز که گذشتگان در ایجاد آن ناکام ماندند، موفق نخواهیم بود. مقصود ما از تلاش در ایجاد اقناع تازه این نیست که روش اقناع گذشته را حذف کنیم و یا آن را ناچیز بدانیم، بلکه آنها هم ثمردهی داشتند و همچنان نقش خود را ایفا کرده و می‌کنند. امّا معتقدیم که زندگی نمی‌تواند در تحول و تکامل نباشد، این طبیعت آن است و اندیشه هم مثل طبیعت دچار تحول و تکامل می‌گردد و جزء طبیعت آن می‌گردد. آیا غیر از ما- افراد بشر- کسی هست که در ایجاد این طبیعت - آن گاه که به کوشش پیگیر و تهی از ناامیدی و خستگی دست می‌یازیم- پیشگامی کند؟
قصد ما این بود که به شیوه‌ای با این موضوع روبه رو شویم؛ از این رو، به طرح این پرسش و پاسخگویی آن پرداختیم و آن این که: اعتقاد به وحی چگونه برای ما ممکن است؟ این امر تنها با بررسی متونِ وحیانی و کشف اعجاز در آنها و مقایسه‌ی آن با دیگر متون غیر وحیانی میسر نمی‌شود. پس، بررسی و مقایسه با دیگر پژوهشها که در راستای آن هستند، ضروری است. همه‌ی اینها، اگر نقش و اهمیتی در آسان کردن داشته باشند، از روشهای پیشینیان به حساب می‌آید و اقناع تازه‌ای ایجاد نمی‌کند و به ایمان تازه مژده نمی‌دهد. آنچه که اعتقاد به وحی را آسان می‌سازد و به اعتقاد به آن می‌کشاند، تأمل در تجربه‌ها‌ی آدمی در آفرینش و نوآوری است؛ یعنی نظایر وحی و امثال آن: از الهاماتی که بر انسان برتر نازل می‌شود و نمی‌داند از کجا بر وی فرود آمده است و ادبیات جذاب می‌نویسد و نقاشی خیره کننده رسم می‌نماید و آهنگ جادویی اختراع می‌کند و چیزهایی اختراع می‌کند که متحیرانه است. اینها، اگر وحی نباشد- چون بین وحی و الهام تفاوت است- برای نزدیک به ذهن نمودن فهم و درک وحی مناسب است.
آدمی اعتراف می‌کند که همه اینها را او انجام می‌دهد و سپس اعتراف می‌کند که نیرویی به نام الهام موجب نزول آن حالتها می‌شود و او را در ساخت و پرداخت یاری می‌دهد. و گام را از این فراتر می‌نهد و می‌گوید، در بیشتر اوقات مجبور بوده است که این یا آن فن را بسازد. در حالتهای دیگر از طریق تصادف در ساختن بوده است و یا از طریق سخنی- که همان گمان صادق و بشارت به چیزی بیش از زایش و هستی‌اش در تداوم به سازندگی می‌باشد- بوده است. آن گاه، آدمی دست به تلاش شتابنده‌ای برای شناخت علل الهام و تصادف و حدسی زد که به شناخت برخی از آنها موفق شد و تاکنون از شناخت برخی دیگر که زیاد هم هستند، بی اطلاع مانده است. وی منکر شعر و الهامی که سازنده‌ی شعر است، نیست؛ و در کنجکاوی بررسی آن برای فهمیدن و شناخت ابعاد آن کوتاهی نورزید و به پدیده‌ها‌، اوصاف و حقایق زیادی درباره‌ی آن و ابعاد آن احاطه علمی پیدا کرد. اما در فهم سرشت شاعر ناتوان ماند و این پرسشها در برابر او خودنمایی می‌کنند: چرا این یکی شاعر است و آن دیگری نیست؟ طبیعت شاعر چگونه است؟ چرا طبیعت او از طبیعت دیگری جداست؟ و او، بدون این که قانع شود به پاسخ صحیح و ثابت دست یافته، به آنها پاسخ می‌گوید و یا همین سخن را در پاسخ او بیان می‌کند. این چنین است وضع او در بررسی آهنگ جادویی و نقاشی خیره کننده و هرگونه آفرینش و نوآوری.
ما با پژوهشگران و گروهی از دانشمندان و فقیهان اختلاف نخواهیم داشت که وحی و الهام، گویی هر دو از یک منبع و یک طبیعت متجلی می‌شوند. اما در برخی از ویژگیها به هم شبیه و در برخی دیگر اختلاف دارند. شباهت آنها در این است که هر دو برای انسانی خاص امر مبهمی را روشن می‌نماید که به فکر و خیال دیگر مردم خطور نکرده است. امّا تفاوت آنها در این است که وحی منشأیی مشهور و کیفیتی روشن دارد که از جانب خداوند به سوی پیامبران و رسولان برگزیده‌ی او فرستاده می‌شود. اما الهام، کشف چیزی و حضور در ذهن است که شخص مُلهَم نمی‌داند از کجا و چگونه آمده است.
شاید برای ما ساده باشد که بگوییم و بر دیگران هم ساده باشد که به گفته‌ها‌ی ما اعتقاد پیدا کنند که، پژوهش در طبیعت الهام و بررسی اعمالی که از بهره‌ها‌ی آن است، برای ما آشنا باشد و اعتقاد به وجود وحی را برای ما آسان می‌نماید؛ و درباره فهم، ادراک و احاطه به مقدار اندکی از طبیعت آن سخن نمی‌گوییم. چون هیچ راهی به این اشیاء با وجود الهام وجود ندارد. پس با وحی که پیشرفته‌تر و دشوارتر است چگونه خواهد بود‌؟ در فضیلت و منزلت الهام همین بس که پژوهش در آن و بررسی دستاوردهای آن- یعنی اعمال و تجربه‌ها‌ی ناشی از آن- ما را به قبول وحی و آسان کردن اعتقاد به آن رهنمون می‌شود.
برای این که لذت سخن در باب الهام، ما را به چیز دیگری غیر از بحث مورد نظرمان- که تأکید بر وحی است- نکشاند، ترجیح داده‌ایم تا راه سختی را پیش گیریم و آن توجه به سخن بزرگان غرب (نویسندگان و شاعران)، آنهایی که علاقه‌ی سختی دارند تا تجربه‌ی خود را در باب نوآوری بدون شک و اغراق گویی و همراه با آگاهی، بدون گفتن سخنان بیهوده و کم اهمیت بیان کنند. لطف حق همراهمان شد تا به این سخنان در کتاب نویسنده‌ی فرانسوی میشل کاروج تحت عنوان آندره برتون و دستاوردهای اساسی در جنبش سوررئالیستی به خصوص در فصل چهارم؛ فصلی که درباره‌ی نویسندگی ذاتی در این جنبش مشهور سخن می‌گوید، دست پیدا کنیم. در اینجا، بدون از دست دادن فرصت می‌گوییم: کسی که به بررسی جنبش سوررئالیستی که خداباور نیست، می‌پردازد و آن را به دوره‌ای از زمان توجه می‌دهد، به وجود وحی اعتقاد پیدا می‌کند که به نوبه‌ی خود در ایمان به وجود خداوند نازل کننده‌ی وحی بر هر بنده‌ای که می‌خواهد، رهنمون خواهد شد.
باید اعتراف کنیم که ما به ترجمه خوب و شایسته استاد الیاس بدیوی در نقل تمامی متون تکیه کردیم. کاروج درباره‌ی نویسندگی ذاتی می‌گوید: «نویسندگی ذاتی از حیث خاستگاه، کشف است نه ابداع؛ یعنی ثمره‌ای مصنوعی نیست، بیهوده نیست و یا زاییده‌ی طرح بشری نیست، بلکه کشف پدیده‌ای در طبیعت است. منظور از طبیعت هم، طبیعت بشری است. این نوع نویسندگی سربرآوردن قله‌ها‌ی سرزمین ناشناخته‌ی خارج از تاریکیهاست، پیش از این که سبکی در نویسندگی باشد.» از این سخن روشن می‌شود که نویسندگی در دست انسان نیست که آن را بیافریند، بلکه یک آفریده است و تنها وظیفه‌ی انسان آن است که کم و بیش به حرکت درآید تا آن را کشف نماید و ببیند که به او نزدیک است و آن گاه به آن نظم دهد و اجزای آن را مرتب سازد تا مولودی زنده به نام قصیده، نمایشنامه، داستان بلند و قصه یا دیگر انواع ادبی سربرآورد. این همان الهام است که بر شاعر یا نویسنده می‌شود؛ می‌گوید و احساس می‌کند آنچه که می‌گوید در گوشه‌ای از گوشه‌ها‌ی ناشناخته‌ی روان فراخناک او آماده و موجود است و تنها کاری که می‌کند این که آن را خارج سازد، ولی نمی‌داند از کجا می‌گوید و چگونه می‌گوید و هر آنچه را الهام به او تعلیم می‌کند، می‌نویسد و می‌گوید.
کاروج قبل از بیان اعترافهای شاعران- گویی زمینه را برای این اعترافها آماده می‌سازد- می‌گوید: «امروز، وقتی گفته‌ها‌ی تعدادی از شاعران یونانی که مدعی بودند از طریق الهه‌ها‌ی شعر، به آنها الهام می‌شود، می‌شنویم، دچار خنده می‌شویم؛ اما حقیقتی والا در پشت این تشخیص ساده پنهان است که مفاد آن این است: شاعر ابداع نمی‌کند بلکه کشف می‌کند، خلق نمی‌کند بلکه می‌پذیرد.»
این اعترافها بی شمار است؛ اعترافهایی که نویسندگان مدعی‌اند آنها ابداع نکرده‌اند، بلکه نوشته‌ها‌یشان را از رهگذر وحی پنهان گرفته‌اند (10)، و این چیزی نیست جز نامی قدیمی برای تجلیاتی تحت عنوان آگاهی.
آن گاه، به بیان این گفته‌ها‌ می‌پردازد و می‌گوید: «هوفمان چنین اظهار می‌کند: وقتی می‌نویسم، آنچه را که از خارج می‌شنوم، می‌نویسم. نیچه هم می‌گوید: وقتی می‌نویسم، هر چیزی به طور جدی و روشن که توصیف ناپذیر است، دیده و شنیده می‌گردد... و آدمی جستجو نمی‌کند، بلکه می‌گیرد.» آلفونس دوده هم به روش القایی که منبع نوشته‌ها‌یش را مشخص می‌کند، اعتراف می‌کند. از دوده بازگو کرده‌اند که: «من رویدادها را رها می‌کنم تا در ذهنم جدا جدا شکل گیرند و کتابهایم به همان سرشت و طبیعت خودشان در فکرم جایگزین شوند، بدون این که مطلقاً در آن دخالت کنم.»
از قول جورج الیوت (G.Eliot) می‌گوید: «وی برخلاف نگرش رئالیستی در فلسفه، تأکید می‌کند که شخص دیگری غیر از او در تمام نوشته‌ها‌ی برتر او حضور دارد و وی را به احساس وامی دارد». (11) (یعنی شخص او چیزی جز ابزار که فکر از خلال آن صورت می‌گیرد، نیست).
از برادران گونگور سخنی را که لوبا در کتاب روان شناسی تصوف دینی آورده است، نقل می‌کند که: «در رخداد نخست قطعی است که آن رویداد، اندیشه را بر تو می‌نویساند آن گاه، نیرویی ناشناخته، اراده‌ای برتر و نوعی ضرورت نوشتن بر تو وارد می‌شود و بر عمل ادبی غالب می‌گردد و قلم را جهت می‌دهد تا احیاناً کتاب از پیش روی تو خارج گردد ولی ظاهراً از ذات تو سرچشمه نمی‌گیرد.»
کاروج از‌ ها‌نری گیون سخن می‌گوید که: «روزی موضوع نمایشنامه‌ای بر وی عرضه شد و نمی‌توانست چیزی از آن را خلاصه کند و ناگهان بعد از دو ماه پدیده‌ی زیر را مشاهده کرد: حدود ساعت پنج صبح در رختخوابم بودم و کاملاً بیدار و هشیار و سرزنده- اگر این دو لفظ با هم متناقضی نباشند و همه به این امر آگاه هستند- ساعتی که احساس در تو خلجان می‌یابد که با قدرتت می‌توانی جهان را در فکرت جای دهی، ناگهان تراژدی سن موریس با تمام شخصیتها و حوادث و تمام فصلها و صحنه‌ها‌ در ذهنم آماده گشت. آری من آن را نوشتم و گویی دیگری آن را بر من می‌نویساند.»
وقتی به گوته (Goethe) می‌رسد تا اعتراف او را بیان کند، کاروج چنین می‌گوید: «گوته خود از همان منابع، حالت الهی را شناخت» ببینید که چگونه از پیدایش چند شعرش سخن می‌گوید: «هیچ احساسی نسبت به آنها در من نبود و اندیشه‌ی قبلی هم نداشتم، بلکه ناگهان بر من فرود می‌آمدند. خواستِ آن شعرها این بود که به همان اندازه‌ای که با آنها هم احساسم، نوشته شوند. من در مکانی که خود را در آن یافتم و گویی در خواب بودم، تحت تأثیر غریزه بودم، و چه بسیار در حالت راه رفتن و حرف زدن در خواب برای من این حالت پیش آمد، که در برابرم به کاغذی دست می‌یازیدم و نمی‌توانستم آن را بیان کنم، جز این که از نوشتن فارغ شوم و یا وقتی که آن مکان مرا واگذارد.»

کاروج از ریلکه، خوابگزاری که موریس بتسی در کتاب ریلکه زنده نقل می‌کند، چنین آورده است: «ریلکه به من گفت: طی یک روز با شتاب فراوان نوشته شد، در حالی که من تا حدودی تحت تأثیر آهنگ گامهای خود به خودی بودم که از خلال شخص من ساختار زنده‌اش را جستجو می‌کرد. وقتی که این حرکت به درون ما راه یافت، این تعبیر تنها به موضوع فرمانبرداری تغییر یافت. بدین ترتیب، «حامل علم» (دانشمند) را در یک شب نوشتم و من با حرکتی که در برابر تصاویر انعکاسهای خورشید غروبگر در ابرهایی که در برابر پنجره گشوده‌ام، می‌دیدم که تاب مقاومت نداشتند، بیان می‌کردم. بسیاری از شعرهای تازه‌ام تا حدودی از القای آن ذات در یک روز و با ساخت نهایی آن نوشته شده است. روزی که کتاب ساعتها را می‌نوشتم این احساس به من راه یافت، و من هرگز نمی‌توانم از شدت آغاز آن که آسان بود، از نوشتن بازایستم.»

همچنین از خانم دو تورایه تاکسیس نویسنده‌ی کتاب خاطره‌ها‌یی از ریلکه نقل می‌کند که ریلکه این داستان را برای او گفته است: «شبی کاملاً شبیه امشب، با ماه کامل که نسیمی تند می‌وزید و ابرهای دراز و تیره به شکل نوارهای سیاه و باریک را کنار می‌زد که بدون وقفه روی استوانه‌ای تابناک به شتاب رد می‌شد. جلو پنجره ایستاده بودم و به ابرهایی که به همین سرعت رد می‌شدند می‌نگریستم و در اوج صدای آن احساس کردم به صدایی گوش می‌دهم که با کلماتی با صدای آرام- گویی در حالت خواب و بیداری بودم- زمزمه می‌کند که نمی‌دانم سرانجام چه خواهد شد: «حرکت... حرکت بدون توقف.» و شروع کردم به نوشتن و گویی خواب همچنان ادامه داشت؛ تمام شب را نوشتم و هنگام صبح سرود کریستوف ریلکه به پایان رسیده بود.»
کاروج از همین کتاب این داستان را چنین بازگو می‌کند: «ریلکه به قصد تفریح به پارک رفته بود و طبق عادتش تنها بود. ناگهان پیش چشمانش دستی را دید که پشت سرش جامی با خود حمل می‌کند. به دقت به او نگریست؛ و همان هنگام متوجه شد که بیتهای شعری که آن را خود به خودی توصیف می‌کرد در حال شکل گرفتن است؛ با ترس و دلهره نمی‌دانست که سرانجام کار چه خواهد شد، امّا در حالت رؤیا قصیده را به پایان رساند.»
اعتراف دیگری که کاروج از والبول نقل می‌کند، به بیان منشأ داستان «قصر واترنیت» اشاره دارد: «آیا دوست دارید به شما بگویم منشأ این داستان چیست؟ من از خواب صبحگاهان در اوایل ماه گذشته برمی‌خاستم، تا آنجا که توانستم به یاد آوردم که خودم را در قصری قدیمی یافتم... و بر بالای نرده‌ی پلکان بزرگ دستی قوی را دیدم که لباس جنگ به تن داشت. در همان شب نشستم و شروع کردم به نوشتن بدون این که اساساً بدانم و قصد گفتن یا بیان آن را داشته باشم.»
آندره برتون در کتاب مشهور گفته‌ها‌ی سوررئالیستی اعترافهای تعدادی از نویسندگان و شاعران را در باب الهام و تجربه‌ها‌ی آنان در نویسندگی نقل می‌کند که از میان آنها به اعتراف کنوت ‌ها‌مسون اشاره می‌کنیم. می‌گوید: «ناگهان و از سر تصادف به جمله‌ها‌ی زیبایی برخوردم که شبیه آنها برایم سابقه نداشت. با خودم آنها را به آرامی و کلمه به کلمه تکرار می‌کردم؛ آنها را زیبا یافتم که جوشش آن پایانی نداشت. برخاستم و کاغذی برداشتم؛ کلمات یکدیگر را کنار می‌زدند و جای یکدیگر را می‌گرفتند و با واقعیت آن هماهنگ بودند؛ صحنه‌ها‌ی متراکم و حوادث پیاپی می‌آمدند. واکنش در سرم سرشار گشت و احساس لذت سرشاری می‌کردم.»
ما بر این باوریم، بعد از این اعترافهای شگفت که کم هم نیستند، می‌توانیم با تأکید بگوییم که: با حکمت حکیم و علم خداوند سبحان سازگاری ندارد که بندگانش را رها کند بدون فرستادن رسولانی آنها را به خود واگذارد. رسولانی که امر و نهی خداوند را به بندگان ابلاغ می‌کنند و آنها را از روزی می‌ترسانند که همگی در آن روز به سوی او بازمی‌‌گردند تا حقوقشان ایفا شود و به واسطه اعمالی که در این دنیا انجام داده‌اند؛ آنها را پاداش دهد؛ همچنین بر این باوریم که، کیفیت اقامه‌ی دلیل علیه کسانی را که به انکار وحی می‌پردازند و در تکذیب آن می‌شتابند، شناختیم. با این استدلال که کار عقل، تمرین یا تکرار آموزش است، وقتی اعترافهای شاعران و نویسندگانی را که آشکارا برای ما روشن گشت، بیان کردیم. و عقل آنچه را که بر او املا می‌شود، می‌پذیرد و به آن می‌پردازد و هیچ چاره‌ای در دفع آن وقتی که می‌آید و به خاطر آوردن وقتی که امتناع می‌کند، وجود ندارد؛. اثری برای او در ساختن آن جز ترتیب، تنظیم و تقدیم و تأخیر ظاهر نمی‌شود. بعد از بیان این اعترافها می‌گوییم: وقتی وضعیت با این انسانهایی که از دیگران برترند و از وضعیتشان خارج شدند، چیزهایی را شنیدند که دیگران قادر به شنیدن آن نیستند، و چیزهایی را دیدند به دیگران قادر به دیدن آنها نیستند و چیزهایی را دریافت کردند که جز در آن حالت بر انجام آن قادر نیستند؛ چرا تصدیق نکنیم که رسولانی بر روی این زمین میان مردم و مردم گونه زیسته‌اند، امّا حالتهایی را با خود آورده‌اند که دیگران قادر به آوردن آن نیستند و از خداوند چیزهایی را دریافت کرده‌اند که دیگران قادر به دریافت آن نیستند؟ چرا برای ما آسان است این نویسندگان و شاعران را که در برابر ما اعتراف نموده‌اند، تأیید کنیم که آنها صداهایی شنیده‌اند که آنها را فرا می‌خواند و سخنان، قطعه‌ها‌ و شعرهایی به آنها تلقین می‌کردند و یا سایه‌ها‌یی روشن و گویا را دیده‌اند که به نزدشان می‌آمدند و در آنها دخل و تصرف می‌کردند و تا مدتی با آنها سخن می‌گفتند و وقتی از آنها دور می‌شدند و به همان جای خود باز می‌گشتند، آنها هم به وضع قبل از شنیدن یا دیدار بازمی‌گشتند و شروع می‌کردند به نقل ماجرا و بیان شنیده‌ها‌ و دریافتها؟
اینها را به کسانی می‌گوییم که در برابر مردم سخن می‌گویند و دلیلی جز تکذیب ندارند و برای مردم می‌نویسند و حجتی جز شک و تردید برایشان معتبر نیست، و برآنند که قرآن مجید وحی نیست، بلکه تألیف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا راهب و یا کاهنی است و جبرئیل هم ساخته‌ی ذهن است؛ آن را ساخته‌اند تا فریب مردم آسان شود و تصدیق به رسالت و رسول هموار گردد. همچنین می‌گوییم: وقتی ما معتقدیم قرآن وحی است و از باطل، توهم و فریب مبراست؛ و رسالتهای قبل از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مثل آن وحی است، اما از سر دلیل به آن اعتقاد داریم و ایمانمان را بر پایه‌ای ثابت و استوار بنا کرده‌ایم و با استفاده از تجربه‌ها‌ی کوچک انسانهای برتر رهنمون شده‌ایم و آنها را پلی برای فهم تجربه‌ها‌ی بزرگی قرار داده‌ایم که پیامبران برای بشر معرفی کرده‌اند.
اگر قرار باشد از چیزی تعجب کنیم؛ باید از آنهایی تعجب کنیم که اعترافهای این نوآوران را شنیده‌اند و از آنها خشنود گشته و معتقدند که اعجاز و برتری است و موجب شگفتی‌شان خواهد شد که به تحلیل و بررسی علل بعید و قریبی بشتابند که در ساختن آنها یاری‌شان کرده است؛ و می‌پندارند بی توجهی به آنها ناشی از جهل و عقب ماندگی است و بررسی و پژوهش آنها نشانه پیشرفت و تمدن است. و از مردم می‌خواهند که به استنباطها و نتایج تحقیق و بررسی‌شان گردن نهند. آری اینها بیش از این با این اعترافها برخورد می‌کنند، اما وقتی که مسأله‌ی وحی بیان می‌شود، تجربه‌ای که بدون شک میان خداوند و رسولش می‌باشد و قرآن هم وحی منزل بر قلب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای رساندن به مردم می‌باشد، روی برمی‌گردانند و خوششان نمی‌آید. گویی آنها می‌گویند. این موضوعی است کهنه و چیزی از آن نمانده است و نیازی به تکرار و یادآوری آن نیست. بعد از آن که ماتریالیسم تاریخی کشف کرد که اینها ساخته کارآزمودگان است و یا بعد از این که فلسفه‌ی مارکسیسم چنین استنباط کرد که اینها خیال و اوهامی است که در جوامع ابتدایی رایج بود و یا بازیچه‌ی دست کاهنان و راهبان بوده است که برای تسکین گرسنگان و نابودساختن عقل و اندیشه به آنها پناه می‌بردند؛ آنها راضی نمی‌شوند. وقتی از آنها خواسته شود که در باب مسأله‌ی وحی و پدیده‌ها‌ی آن و علل و استنباطهای آن به بحث بپردازند، و آن را با اعترافهای نوآوران و الهام‌ها‌ی آنها مساوی قرار دهند؛ ما به آنها خرده نمی‌گیریم که منکر وحی و رسالتهای آسمانی هستند، چون آنها در رد و انکار آزاد هستند، ولی اشکال ما بر آنها این است که نمی‌دانند چرا می‌پذیرند و چرا رد می‌کنند.
چرا می‌خواهند ما از دیدگاههای آنها دچار شگفتی نشویم و حتی زشت نشماریم، وقتی می‌شنویم که آنها با تأیید و تعجب سخن می‌گویند و می‌بینیم با شگفتی و حیرت درباره‌ی سخن هوفمان می‌نویسند که وی به واسطه‌ی نیرویی از خارج می‌نویسد؛ و یا نیچه که آنچه را که می‌بیند و با وضوح توصیف ناشدنی می‌شنود، می‌نویسد؛ و یا سخن گوته، آنچه را نوشت بر او الهام می‌شد. اما وقتی ما برای آنها بیان می‌کنیم و می‌نویسیم که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار حراء فرشته‌ای وارد شد و گفت: بخوان! و جواب داد: من نمی‌توانم، آن گاه، گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ(12)؛ آنها این حادثه را نوعی وهم و خیال می‌دانند و برای ایشان ارزشی ندارد و همان توجهی را که به اعترافهای نوآوران و نویسندگان و شاعران دارند، در اینجا مطرح نمی‌سازند. حق ماست که از آنها بخواهیم تا در همه‌ی پژوهشهایشان آزاد باشند، و به آنها آزادی پژوهش داده نمی‌شود؛ چون آن را دوست دارند و برایشان جالب است و پژوهش را تحریم می‌کنند؛ چون خوششان نمی‌آید از آنها می‌خواهیم درباره‌ی چیزی حکم صادر نکنند مگر بعد از حذف اسباب و علل سخن علیه آن. وقتی آنها می‌گویند اما در آنچه می‌کنیم آزادیم، ما هم به سادگی به آنها خواهیم گفت، ما هم در آنچه می‌کنیم، آزادیم.
خوب است اگر سخن را ادامه می‌دهیم به لذت پایانی آن برسیم و سپس به موضوعهای دیگری که لذت سخن گفتن درباره‌ی آنها پایانی ندارد، دست یابیم، مانند: تأویل، ظاهر و باطن، اعجاز، مسائل و جلوه‌ها‌ی اعجاز و مسائل فراوانی که اینجا و آنجا ظهور می‌کنند و مسائلی که تنها قرآن به بیان آنها پرداخته است. اما ما منتظر فرصت دیگری هستیم که این کار را انجام دهیم. اگر جامع بودن قرآن و وحیانی بودن آن- که از دقیقترین و پربارترین مسائل قرآن است- نبود به خود اجازه نمی‌دادیم تا این همه سخن را به درازا کشانیم. امیدواریم این امر موجب زدودن سستی و انگیزش همّت دیگران گردد.
دکتر صالح عضیمه
پاریس 17 شوال 1413 هـ.ق.

پی‌نوشت‌ها:

1- بقره (2)، آیه 269: [خدا] به هر کس که بخواهد حکمت می‌بخشد و به هر کس حکمت داده شود، به یقین خیری فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، کسی پند نمی‌گیرد.
2- احزاب (33)، آیه 72: ما امانت [الهی] و بار تکلیف را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هرسناک شدند ولی انسان آن را برداشت به راستی او مستعد ظلم و نادانی بود.
3- یونس(10)، آیه 6: به راستی درآمد و رفت شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمین آفرید، برای مردمی که پروا دارند، دلایلی آشکار است.
4- مردم نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) از این که علمشان در پوست جَفری وجود دارد، شگفت زده شدند، و حال آن که آیینه‌ی ستاره شناسان با آن که کوچک است همه‌ی آبادیها و بیابانها را در آن می‌بینی.
5- نصف وجود آدمی زبان و نصف دیگر قلب اوست، مابقی گوشت و خون است. مولانا هم در این باب گفته است:
‌ای برادر تو همه ‌اندیشه‌ای *** مابقی خود استخوان و ریشه‌ای]؛ (مترجم)
6- جن [72]، آیات 1 و 2: راستی ما قرآنی شگفت آور شنیدیم که به راستی راه می‌نماید.
7- نحل (16)، آیه 89: و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.
8- یوسف(12)، آیه 111: سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه (از کتابهایی) است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیزی است.
9- اعراف(7)، آیه 52: و در حقیقت ما برای آنها کتابی آوردیم که از روی دانش، روشن و شیوا ساخته‌ایم برای گروهی که ایمان می‌آورند، هدایت و رحمتی است.
10- [گفته‌ی زنده یاد «مهدی اخوان ثالت» شاعر معاصر کشورمان، نمونه‌ای از اعترافهایی است که به وحی پنهان دلالت دارد؛ وقتی در تعریف شعر می‌گوید: «شعر محصول بی تابی انسان در لحظه‌ی قرار گرفتن در پرتو شور نبوت است.» (ویراستار)
11- مولوی گفته است:
کیست در دیده که از دیده برون می‌نگرد *** یا کدام است سخن می‌نهد اندر دهنم؟ (ویراستار)
12- علق (96)، آیه 1: بخوان! به نام پروردگارت که آفرید.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
تعجب مجری شبکه منوتو از قدرت نیروهای ویژه حزب الله!
play_arrow
تعجب مجری شبکه منوتو از قدرت نیروهای ویژه حزب الله!
حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به محله اللیلاکی
play_arrow
حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به محله اللیلاکی
شعار مردم بعد از تجمع در میدان فلسطین در واکنش به اتفاقات لبنان: انتقام انتقام!
play_arrow
شعار مردم بعد از تجمع در میدان فلسطین در واکنش به اتفاقات لبنان: انتقام انتقام!
ارتباط مستقیم شبکه سه با لبنان / خبرنگار شبکه سه روی آنتن تلویزیون: اگر سیدحسن نصرالله شهید شده باشد...
play_arrow
ارتباط مستقیم شبکه سه با لبنان / خبرنگار شبکه سه روی آنتن تلویزیون: اگر سیدحسن نصرالله شهید شده باشد...
واکنش آنتونی بلینکن وزیرخارجه ‎آمریکا به اتفاقات ساعات اخیر در لبنان
play_arrow
واکنش آنتونی بلینکن وزیرخارجه ‎آمریکا به اتفاقات ساعات اخیر در لبنان
ضامن سلامت حرکت ملت ایران
play_arrow
ضامن سلامت حرکت ملت ایران
آب خوردن عجیب رییس شورای ریاستی انتقالی هائیتی هنگام سخنرانی در سازمان ملل!
play_arrow
آب خوردن عجیب رییس شورای ریاستی انتقالی هائیتی هنگام سخنرانی در سازمان ملل!
برجام و FATF پوشش‌هایی برای جاسوسی
play_arrow
برجام و FATF پوشش‌هایی برای جاسوسی
نتانیاهو در سازمان ملل باز هم تابلو و نقشه از ایران به نمایش گذاشت!
play_arrow
نتانیاهو در سازمان ملل باز هم تابلو و نقشه از ایران به نمایش گذاشت!
پیام صوتی کودک ایرانی خطاب به امام حسین (ع)
play_arrow
پیام صوتی کودک ایرانی خطاب به امام حسین (ع)
ماجرای عصبانیت رهبر انقلاب از بنی‌صدر از زبان محسن رضایی
play_arrow
ماجرای عصبانیت رهبر انقلاب از بنی‌صدر از زبان محسن رضایی
شنیده شدن صدای تیراندازی در هنگ مرزی منطقه تهلاپ میرجاوه
play_arrow
شنیده شدن صدای تیراندازی در هنگ مرزی منطقه تهلاپ میرجاوه
گزارش یک جنگ
play_arrow
گزارش یک جنگ
مسئول رسانه‌ای حزب‌الله: سیدحسن نصرالله در محل حمله نبوده و در سلامت است
play_arrow
مسئول رسانه‌ای حزب‌الله: سیدحسن نصرالله در محل حمله نبوده و در سلامت است
وحیدی، فرمانده پیشین نیروی قدس سپاه در شبکه خبر: هر فرمانده‌ای شهید می‌شود فرمانده‌ای دیگر به میدان می‌آید
play_arrow
وحیدی، فرمانده پیشین نیروی قدس سپاه در شبکه خبر: هر فرمانده‌ای شهید می‌شود فرمانده‌ای دیگر به میدان می‌آید