واژه‌ی اسم در قرآن

سیبویه حد فعل و حرف را مشخص نمود، ولی حد اسم را نامشخص رها کرد. گو این که ویژگیهای فعل و حرف را حد آن قرار داده است و یا آن که به شکلی از اشکال محدود نشدن را حد او یافت. این، پایگاه سیبویه است که بیشترین بیان
شنبه، 7 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی اسم در قرآن
 واژه‌ی اسم در قرآن

 

نویسنده: دکتر صالح عضیمه
مترجم: دکتر سید حسین سیدی



 
سیبویه حد فعل و حرف را مشخص نمود، ولی حد اسم را نامشخص رها کرد. گو این که ویژگیهای فعل و حرف را حد آن قرار داده است و یا آن که به شکلی از اشکال محدود نشدن را حد او یافت. این، پایگاه سیبویه است که بیشترین بیان را نسبت به نوشته‌های طولانی در تعریف اسم و بحث پیرامون آن دارد. شکی نیست که دیدگاه او به وحی، ذات، اسم و صفات گرایش دارد تا از سخن گفتن و اشاره به آن امتناع ورزد. یا گویی معتقد است وارد شدن در این مسأله وی را به تحمیل فوق طاقت انسانها می‌کشاند.
از نظر بصریان، اسم مشتق از «سمو»؛ یعنی برتری است. چون تسمیه بزرگداشت مسمّا و ارج نهادن به ذکر آن است. چون لفظ معرف معناست و معرف بر معرف در واقع مقدم و برتر از اوست. به نظر کوفیان مشتق از «وسمة» است، چون اسم علامت شناسایی است.
معاذ الهراء از بزرگان نحو کوفه می‌گوید: «اسم آن است که بر زمان دلالت ندارد.» و یکی دیگر از کوفیان معتقد است: «اسم آن است که نعت (صفت) بگیرد.» کسایی می‌گوید: «اسم آن است که توصیف شود.» هشام ضریر می‌گوید: «اسم آن است که بیانگر معنایی باشد نه زمان و مکان.» ریاشی می‌گوید: «اسم آن است که دارای خبر باشد.» ابوعبدالله طوال می‌گوید: «اسم آن است که معانی آن را احاطه کرده باشند و صفاتی به آن نسبت داده شوند.» ابوبکر سراج می‌گوید: «اسم آن است که بر معنای مفردی دلالت کند.» دیگران هم گفته‌اند:
«اسم آن است که بر مسمی دلالت کند و از ذات و معنایش پرده بردارد.» سیرافی معتقد است: «اسم آن است که بر معنایی بدون اقتران به زمانی مشخصی دلالت کند.» مبرد و فارسی معتقدند: «اسم همان خبر دادن از آن است.»
ابومحمد عبداالله بن سیّد بطلیوسی می‌گوید: «تمام این اقوالی که ذکر کرده‌اند تعریف و حد اسم نیست، بلکه رسم قریب است؛ چون شرط حد آن است که محدود را جدا سازد و آن سخنان هیچ یک چنین نمی‌کنند، جز آن که برخی از برخی دیگر به بیان حد نزدیکترند.»
مکزون [سنجاری]- از بزرگان صوفیه در قرن هفتم هجری- دو بیت دارد که در آن به تعریف اسم پرداخته است:

الاِسمُ للوصفِ غدا باطناً *** وَ هُوَ لِمَعنى كونِهِ ظاهِرُ
كَالشَّمسِ یُبدی عَینَها نُورها *** وَ هُوَ لَها عَن کُنهِها ساتِرُ (1)

به گمانم اگر سیبویه به این شعر دست می‌یافت، سکوت را می‌شکست و این دو بیت را تعریف برتری برای اسلام برمی‌گزید که به رابطه‌ی اسم با معنا در مفهوم دینی و صوفیانه ‌اشاره دارند. این دو بیت نزد نحویان- نحوی که به دقت باور دارد- در آن واحد تعریف است و بیان معنا و کشف امر پنهان و سپس پنهان کردن امر آشکار می‌باشد. هر کس در ارزیابی این دو بیت مبالغه احساس خواهد کرد؛ مبالغه در وقت خود نیکوست و در آغاز امر جایز است.
اگر به بیان اقوال درباره‌ی اسم ادامه دهیم، تا به جنبه‌های مهم و زیادی برسیم که در نحویان، بلیغان و عارفان خلجان دارد و بر قلم انسانهای مستعد جاری است، عطش دانشمندان بسیار می‌شود و طبیعت و ملکه‌ی تیزبینان به بحث و دقت نظر مشتاق می‌گردد. با طولانی کردن، قصدی جز لذت دستیابی به بدیع‌ترین معانی و برجسته‌ترین مفاهیم نیست؛ در جمله‌ای معنا و طعمی دارد که با طعم معنا در جمله‌ی دیگر متفاوت است و این از نعمتهای قرآن است.
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (2):
ابوالبقاء حسینی کفوی در الکلیات آورده است: «اسم از نظر لغوی آن است که برای چیزی وضع شده باشد و بر معنایی دلالت نماید، چه جوهر باشد و چه عرضی که شامل اسم و حرف هم می‌شود. از آن جمله است، سخن خداوند که فرمود: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا؛ یعنی نام جوهر و عرض، گاهی اسم به معنای مطلق به کار می‌رود و مراد مقابل آن یعنی صفت، ظرف، کنیه، لقب و خود اسم می‌باشد. ابن عطیه می‌گوید: «گفته می‌شود: ذات، مسما، عین، اسم که به یک معنا هستند. مسمای اسم غیر از اوست یا آن مسمای اسم است نه خودش و نه غیر خودش.»
اسم همچنین صفت است. گفته می‌شود: حق، خالق و علیم از اسامی خداوند هستند و این رأی اشعری است و مسمّا همان معنایی است که اسم در برابر آن وضع شده است و تسمیه؛ یعنی وضع اسم برای معنا. گاهی مراد از اسم همان مدلول آن است و مراد از مسمّا ذات از آن حیث که ذات اوست و مراد از تسمیه همان اقوال. گاهی ذکر چیزی به نام اوست. اسم از حیث وضع بر ثبوت و دوام دلالت ندارد و استمرار معنای مجازی آن است. اسم اگر بر معنای قائم به ذات دلالت کند، اسم ذات است- مثل مرد و سنگ- وگرنه اسم معنا؛ چه این که معنای آن وجودی باشد؛ مثل علم و چه عدمی مثل جهل.

ابوالبقاء به ذکر اقسام و انواع اسم و انواع مدلولات آن و مسائل جنبی آن با تکیه به مثالها- که بیشتر به دانش نحو و برخی منطق مربوط می‌شود- می‌پردازد، که در بیان آن چندان فایده‌ای نمی‌بینیم. امّا سخن او در باب تفاوت میان اسم و صفت قابل تأمل است. وی می‌گوید: «اسم غیر از صفت است، جنسی است که از فعل گرفته نشده است، مانند: رجل، فرس، علم و جهل، و صفت آن است که برگرفته از فعل باشد، مثل: اسم فاعل، اسم مفعول و دیگر صفات فعلی، این از جهت لفظ؛ امّا از جهت معنا، صفت جز ذات و صفت دلالت می‌کند، همچون: أسود. اما دلالت آن بر ذات، تسمیه است و دلالت آن بر سیاهی از جهت آن که مشتق از لفظ آن است، خارج از ذات. و غیر صفت تنها بر یک چیز، یعنی ذات مسمّا

دلالت دارد.» آن گاه به بیان رأی اشاعره و مخالفان آنها (معتزله) می‌پردازد.
علامه طباطبایی می‌گوید: «امّا اسم به معنای ذات برگرفته از وصفی از اوصاف آن است، آن از اعیان است نه الفاظ، مسمای اسم است. چنان که لفظ «عالم»- از نامهای خداوند- اسمی است دال بر مسمای آن. ذاتی است برگرفته از وصف «علم». خودش مستقلاً نسبت به ذات اسم است که خبر آن وصفی از اوصاف آن است و لغتی از لغتهای آن. علت آن این است که آنها لفظ اسم را موضوعی برای دلالت بر مسمای الفاظ یافتند؛ آن گاه دریافتند که الفاظ گرفته بر وجهی، حکایت از ذات می‌کند و حالِ آن؛ یعنی حالِ لفظِ مسمای اسم بر آن دلالت کند که بر ذوات خارجی دلالت می‌کند. این اوصاف دال بر ذوات را هم اسم می‌نامند. پس نتیجه گرفته شد که اسم، چنان که یک امر لفظی است، یک امر عینی هم هست. آنگاه دریافتند که دال بر ذات قریب آن، همان اسم است به معنای دوم که برگرفته از تحلیل است اسم به معنای اول- امر لفظی- دال بر ذات به واسطه‌ی آن می‌باشد. از این رو، آنچه را که به معنای دوم است اسم نامیده‌اند و آنچه را که به معنای اول می‌باشد، اسمِ اسم».
راغب اصفهانی می‌وید: «اسم آن است که ذات چیزی به واسطه‌ی آن شناخته می‌شود و اصل آن از «سُمُو» است که به وسیله آن ذکر مسمّا رفعت می‌گیرد و به واسطه‌ی آن شناخته‌ می‌شود. خداوند می‌فرماید: عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ؛ یعنی الفاظ و معانی و مفردات و ترکیبهای آن، چون آدم (علیه السلام) چنان که اسم را فراگرفت، فعل و حرف را هم فرا گرفت. انسان اسم را می‌شناسد تا عارف به مسمای آن گردد- آن گاه که بر وی عرضه می‌شود- مگر آن که ذات آن را بشناسد. مگر چنین نیست، وقتی ما اسامی اشیا را به هندی یا رومی دانستیم و صورت آن اسمها را نشناسیم، مسماها را هم نمی‌شناسیم، اگر تنها به شناخت اسمهای مجرد باشد؛ بلکه ما به اصواتی مجرد آشنا هستیم و ثابت می‌شود که شناخت اسمها تنها به شناخت مسمّا و حصول صورت آن در ضمیر می‌باشد. پس مراد از وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا، انواع سه گانه‌ی کلام و صورتهای مسماها در ذات آنها می‌باشد. و مراد از آیه‌ی: مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیتُمُوهَا (3): آن است که اسمهایی که ذکر می‌کنید دارای مسما نیستند و اسمهایی بدون مسمایند. چون حقیقت آنچه که درباره‌ی بتها معتقدید، به حسب آن اسمها موجود نیستند. و مراد از آیه‌ی: وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ (4)، آن نیست که اسامی آن را مثل لات و عزی ذکر کنند، بلکه معنا اظهار تحقق آن چیزی است که آن را اله می‌خوانید و آیا معانی آن اسمها در آن یافت می‌شود؟ و مراد از تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ (5): یعنی برکت و نعمت سرشار در صفات اوست؛ مثل: کریم، علیم، باری، رحمان و رحیم.
کلینی از هشام بن حکم روایت می‌کند که از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی اسامی خداوند و اشتقاق آنها سؤال کرد، که الله از چه چیزی مشتق شده است؟ فرمود: «ای هشام! الله مشتق از اله است و اله معبود بودن را اقتضا می‌کند و اسم غیر از مسماست. و هر کس اسم را بدون معنا عبادت کند، کافر شده است و چیزی را پرستش نکرده است. و هر کس اسم و معنا بپرستد، دچار شرک شده است و دو چیز را پرستش نموده؛ و هر کس معنا را بدون اسم بپرستد، آن توحید است. آیا فهمیدی ای هشام؟» گفتم: بیشتر بفرمایید، فرمودند: «خداوند نود و نه اسم دارد و اگر اسم، همان مسمّا باشد، هر اسمِ آن الهه‌ای باید باشد، اما الله معنایی است که این اسمها بر آن دلالت دارد و همه غیر او هستند. ای هشام! نان نامی است برای چیز خوردنی؛ و آب نامی است برای نوشیدنی؛ و لباس نامی است برای پوشیدنی؛ و آتش نامی است برای سوختنی.» صدوق در معانی الاخبار روایت کرده است: ابن سنان می‌گوید از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: اسم چیست؟ فرمود: «صفتی است برای موصوفی.»

پی‌نوشت‌ها:

1- اسم باطن وصف است و معنای آن چیزی است که ظاهر می‌باشد؛ همچون خورشید که نورش، ذاتش را می‌نمایاند ولی مانعی است برای دیدن ذات آن.
2- بقره (2)، آیه‌ی 31 و خدا همه [معانی ] نامها را به آدم (علیه السلام) آموخت.
3- یوسف (12)، آیه‌ی 40: شما به جای او جز نامهایی چند را نمی‌پرستید.
4 - رعد (13)، آیه‌ی 33: و برای خدا شریکانی قرار دادند! بگو نامشان را ببرید.
5- رحمن (55)، آیه‌ی 78: خجسته باد نام پروردگارت!

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما