

مترجم: دکتر سید حسین سیدی
«توکَّلَ عَلَی اللهِ وَ أتّکل علیه»؛ یعنی استسلم الیه (تسلیم فرمانش شد). و متوکل بر خداوند کسی است که میداند خداوند مسؤول روزی و کار اوست، و تنها به او تکیه میکند و به غیر او توکل نمیورزد. گفته میشود: «توکل بالأمر؛ یعنی هرگاه انجام آن را عهده گرفت. «وکلتُ امری الی فلان»؛ یعنی به او پناه بردم و در آن کار به او اعتماد کردم. «وَ کَل فلانٌ فلاناً»؛ یعنی از او کفایت امرش را خواست و به کفایت او اعتماد کرد و یا از انجام آن فرو ماند.
از نظر راغب، توکل دو گونه است، گفته میشود: توکّلتُ لفلانٍ؛ یعنی سرپرستی او را به عهده گرفتم: یا گفته میشود: «وَکَّلتُهُ فَتوکَّل لی و توکّلتُ علیه»؛ یعنی به او تکیه کردم. در قرآن آمده است:
فَلْیتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (1)؛ وَمَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (2)؛ رَبَّنَا عَلَیكَ تَوَكَّلْنَا (3)؛ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا (4)؛ َتَوَكَّلْ عَلَیهِ (5)؛ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَی الَّذِی لَا یمُوتُ (6)؛ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِیلًا (7)؛ وکیل در نامهای خداوند همان مسؤول روزی بندگان است؛ و حقیقت آن این است که در کار کسی که به او توکل شد. یگانه باشد. در قرآن آمده است. اَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَكِیلًا (8). فراء میگوید: «گفتهاند: پروردگاری، بسنده است.» ابن انباری میگوید: «وکیل؛ یعنی حفظ کننده.» ابواسحاق میگوید: «وکیل در صفت خداوندی است که به انجام امور همهی آنچه که آفریده است، میپردازد.»
در همهی دلالتهای لغوی، اشارهای است به ضعف و ناتوانی انسان. و انکار قدرت و تواناییهای او و یا نفی نقش او در تحقق آنچه که دوست دارد ممکن نیست؛ و در هر انسانی- بلکه در هر موجودی- قدرت محدودی است که برای تحقق آرزوها و علاقههای او کافی نیست. لذا ناچار است به تبادل همکاری و تکیه به موجودات، و ناچار است به سوی قدرت نامحدود دیگر توجه کند که میتواند خواستهها و کارهای همه مخلوقات را برآورده سازد؛ پس توکل، در فطرت، برای طلب قدرت و توانایی زیاد و آمادگی برای استقبال از اسباب و علل ممکن امور در حدود نظام قانون الهی است.
علامه طباطبایی در چند جا از تفسیرش به معنای روحی نهفته در اصطلاح توکل توجه داده و با سبک روشن و گویا در بیان آن موفق بوده است؛ و ما هر چند نمیتوانیم آن موارد را به تفصیل بیاوریم، ولی خوشحالیم که موردی از آن را میتوانیم ارائه دهیم. سخن ایشان پیرامون این آیه است: وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ (9). ایشان گفتهاند: این یعنی بر اساس ایمان، بدون اسباب خارجی و جاری در سنت الهی به خداوند بسنده کردن... حقیقت امر آن است که تنفیذ اراده و پیروزی و دست یافتن به مقصود در عالم ماده، به اسباب طبیعی و معنوی نیازمند است، و انسان هرگاه ارادهی وارد شدن در کاری که برای او مهم است، نماید و اسباب طبیعی مورد نیاز او مهیا گردد، میان او و آنچه را که میخواهد تنها اختلال اسباب روحی مانع میشود؛ مثل: ضعف اراده، ترس، غم، سبک سری، حرص، حماقت و بدگمانی و... . اینها امور مهم و کلی است و هرگاه بر خداوند سبحان توکل نماید که در آن ارتباطی است با سببی که غیر مغلوب است، سببی که ورای همهی سببهاست، نیرویی ارادهی او را قوی میسازد که هیچ سببی از اسباب روحی مخالفت بر آن غالب نمیشود؛ و نیل به مقصود و سعادت حاصل است. در توکل بر خداوند جهت دیگری هم هست که تأثیر خارق العاده همراه آن است، چنان که در این آیه پیداست: وَمَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ (10).
چه نیکوست انفاس ابوطالب مکی که به شرح حال متوکل میپردازد و میگوید: «آرامش قلب دارد از توجه و اشراف به بندگان؛ و قطع هم و غم از اندیشیدن به طمع آنچه که نزد آنان است؛ دل به مقلب و مدبر بسته است، اندیشهاش به قدرت قادر مشغول است و عدم اسباب او را به آنچه که علم وی برحذر میدارد و مذمّت میکند، وانمیدارد و مانع او نمیشود که حق را بگوید و یا به آن عمل کند و یا در راه خدا دوست بدارد و یا دشمن کند با جریان یافتن اسباب به دست مردم؛ و در نتیجه به خاطر شرم از آنها یا طمع به آنها حق را ترک گوید؛ و یا از قطع منافع بترسد. و نیازها و مشکل احتیاج او را به انحطاط در میل مردم و گرایش به باطل و یا سکوت در برابر وارد نمیسازد.»
از برخی از دانشمندان نقل میشود: «خداوند سبحان انسانها را آفرید، ولی آنها را خود در حجاب قرار نداد، بلکه حجاب آنها را همان تدبیرشان قرار داد.» سپس، ابوطالب به شرح تدبیر پرداخته است که معنای توکل در آن آشکار است. او میگوید: «منظور از ترک تدبیر، ترک اقدام در آنچه برای بنده جایز است، نیست، بلکه منظور از ترک تدبیر، ترک آرزوهاست؛ و یا سخنانی از این قبیل: چرا چنین شد؟ چرا چنین نشد؟ ای کاش واقع نمیشد! چون این کار اعتراض و جهل قبل از علم و ترک اعمال قدرت و شهادت حکمی و غفلت از مشیت و جریان حکمت در آن است.» دوباره به کلام بازگشته میگوید: «تدبیر؛ یعنی تشخیص و انجام حکم، و قراردادن اشیاء در جایگاه خود است. چگونه بنده با وجود اشیاء چنین نباشد، در حالی که عاقل، اهل تشخیص و متعبد و طالب احکام است؟ این همان حال توکل کنندگان است.»
صدوق در معانی الأخبار، برخورد جبرئیل با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پرسش و پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از وی را روایت کرده است؛ و از جمله سؤالهای حضرت از او این بود: «توکل بر خداوند یعنی چه؟ فرمود: «علم به این که مخلوق نفع و ضرری ندارد، نه میبخشد و نه منع میکند؛ به کار بستن ناامیدی از مردم: اگر بنده چنین باشد برای کسی جز خداوند کار نمیکند؛ و جز به خداوند امید ندارد، و جز از او نمیترسد و به کسی جز او طمع نمیبندد؛ و این همان توکل است.»در سخنان الهام گونهی باباطاهر چنین آمده است. توکل نفی رؤیت به واسطهی رؤیت است.» عین القضات در شرح آن میگوید: «نفی رؤیت اسباب به رؤیت مسبب است، بلکه نفی رؤیت توکل به رؤیت وکیل» در سخنانی که متوکل را معرفی میکند، آمده است: « کسی که مالک چیزی میشود و چیزی مالک او نمیگردد.»
انسانها در توکل کردن مساوی نیستند، گروهی در رزق مشخص شده در قسمت متوکل هستند، که این توکل عموم مردم است و خواص از ذکر آن شرم دارند و از رواج آن پرهیز.» توکل خواص آن است که «بر آزار قول و عمل صبر کنند، چون به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن به این امر سفارش شده است: فَاتَّخِذْهُ وَكِیلًا؛ وَاصْبِرْ عَلَى مَا یقُولُونَ (11) و سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن آمده است: وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12). و برخی از عارفان گفتهاند: «برای احدی در توکل مقام حاصل نمیشود، مگر این که برای او مدح و ذم مردم مساوی باشد و بی ارزش؛ و حتی هنگامی که آزار میبیند، بر آن صبر کند... در اخبار موسی (علیه السلام) آمده است که هرگاه آنچه را که میخواهی موجود نیست، آن را بخواه که موجود است و هرگاه سرباز زدی، جز آنچه را که میخواهی، خود را به رنج افکندهای، و تنها آنچه که اراده شده است به وجود خواهد آمد.»
بنا به اعتقاد ابوطالب مکی، آنها که از درجهی خواص گذشتند، معنای خاص خود را در توکل دارند، که اظهار و تعریف آن جایز نیست، بلکه شایسته است که به خاطر ترس از پریشانی عاقل و حفظ از جاهل که حماقت و جهلش افزون نگردد، پنهان بماند میگوید: «ذکر توکل خاص الخاص را از دوستان مقرب خویش پنهان کردیم، او میگوید: «ذکر توکل خاص الخاص را از دوستان مقرب خویش پنهان کردیم، چون عقل عاقل آن را بر نمیتابد و در کتاب هم ظرفیت آن نیست. چون ممکن است منکر جاهل در آن نظر افکند.»
قشیری در رسالهی قشیریه از ابوعبدالله قرشی نقل میکند که: از وی دربارهی توکل سؤال شد. او گفت: «وابستگی به خداوند در هر حال.» و از سهل بن عبدالله نقل کرده است که میگفت: «توکل حال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و کسب سنت او، و هر کس بر حال او باشد سنت او را رها نخواهد کرد.» گفته شده است: «توکل آن است که کم و زیاد نزد او مساوی باشد. ابوسعید خراز میگوید: (توکُل، حرکت بدون سکون و سکون بدون حرکت است؛ یعنی عمل و تلاش در اسباب زندگی و اطمینان در درون به حکمت خداوند در تدبیر و چارهاندیشی. بنابراین، سخن سهل بن عبدالله چنین تأویل میشود: «هر کس به حرکت و فعالیت طعنه زند، در حقیقت به سنت طعنه زده است؛ و هر کس به توکل طعنه زند، بر ایمان طعنه زده است.» گفته شده است: (توکل، اعتماد کردن به آنچه نزد خداوند است، و ناامیدی از آنچه که نزد مردم است.» از حارث محاسبی دربارهی توکل سؤال شد، که آیا طمع آن را در برمی گیرد؟ گفت: «از طریق طبیعت (آدمیان) خطراتی متوجه آن میشود؛ ولی به او ضرری نمیرساند؛ و ناامیدی از آنچه که در دست مردم است وی را در حذف طمع تقویت میکند.»
محاسبی بعد از تعریف معنای توکل نزد عوام، که همان معنای رایج است، به شرح و تبیین آن نزد خواص، که همان شیوهی عارفان و دانشمندان است، میپردازد؛ این که آنان مفاهیم رایج و مأنوس در اذهان را طرح و سپس با مفاهیم بلند آن را تقویت میکنند و از نزدیکترین مفاهیم و بعد از معنای بعید آن آغاز میکنند؛ و میگوید: «حقیقت توکل نزد آنها این است که بداند خداوند هیچ امری را بی خاصیت رها نکرده است، بلکه از اشیاء فارغ شد و آنها را اندازه گیری کرد؛ هر چند چیزی از آنها در معقول متفاوت باشد و یا در محسوس مشوش و یا در عهد پریشان؛ او مدبر است و وظیفهاش سوق دادن این تقدیرها به زمان موعود است. پس، متوکل آن است که از دقت نظر و مطالعهی اسباب راحت است و به قسمت پیشین آرام، با این که هر دو حالت برای او یکسان است؛ یعنی میداند که طلب جامع نیست و توکل مانع نمیباشد؛ چون خداوند در کار خویش استوار است و هر کس چیزی را جایگزین توکلش سازد، توکل او وارد شده و قصد معلول کرده است [و نه علت]، و هرگاه از اسارت این اسباب رها شود و در توکلش جز حق خداوند را در نظر نگیرد، خداوند وی را در هر کار مهمی کفایت میکند.» در پایان سخنش به این دو بیت اشاره دارد:
اذا شئتِ أن أرضی وَ تَرضَیُ وَ تَملِکی *** زمامِیَ مَا عِشنا مَعاً وَ عَنانیا
ألا فارمُقی الدُّنیا بعینی وَ اسمَعی ***باُذنی مِنها وانطقی بِلسانیا (13)
شاید قصد وی اشاره به آن دسته از معانی است که از نظر ابوطالب مکی پنهان مانده است و خوش نمیداشت آن را بیان دارد؛ و مثل همهی صوفیان به رمز شعری بسنده میکند که شاید کسانی پردهی رمز را بدرند و به معنای آن دست یابند. من شک ندارم که وی به درجهای از توکل که ویژهی پیامبران و مقربان است توجه داشته، که همان فنای ارادهی بنده در ارادهی مولاست و جز اختیار او از خود دارای اختیاری نیست؛ و جز آنچه که واقع شده است آهنگی ندارد؛ و برای نفس خود وجودی قائل نیست. چون نفس او با طلوع منشأ نور محو شده است.
پینوشتها:
1- آل عمران (3)، آیهی 122، توبه (9)، آیهی 51؛ مائده (5)، آیهی 11؛ ابراهیم (14)، آیهی 11: مؤمنان باید بر خداوند توکل کنند.
2- طلاق (65)، آیهی 3: و هر کس بر خداوند تکیه کند او وی را بس است.
3- ممتحنه (60)، آیه ی4: ای پروردگار! ما بر تو اعتماد کردیم.
4- مائده (5)، آیهی 23: به خدا توکل کنید.
5- هود (11)، آیهی 123: و بر او توکل نمای.
6- فرقان (25)، آیهی 58: و بر آن زنده که نمیمیرد توکل کنید.
7- احزاب (33)، آیهی 3: و بر خدا اعتماد کن، همین بس که خدا نگهبان توست.
8- اسراء (17)، آیهی2: زنهار! غیر از من کارسازی مگیرید.
9- آل عمران (3)، آیهی173: خدا ما را بس است، و نیکو حمایتگری است.
10- طلاق (65)، آیهی 3: و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است. خدا فرمانش را به انجام رسانده است.
11- مزمل (73)، آیات 9 و 10: پس او را کارساز خویش اختیار کن، و بر آنچه میگویند شکیبا باش.
12- ابراهیم (14)، آیهی 12: و البته ما بر آزاری که به ما رساندید شکیبایی خواهیم کرد؛ و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند.
13- اگر میخواهی من و تو راضی باشیم و تا زمانی که زندهایم زمام امورم را به دست گیری، پس دنیا را با چشم من ناچیز بنگر، و با گوشم بشنو و با زبانم سخن بگو.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم