یاد بزرگان از زبان آیت الله کشمیری(ره) (1)
امام خمینی
استاد فرمودند:
یک وقت آقا مصطفی به ابویشان آیت الله خمینی (ره ) عرض کرد:
آقا سید عبدالکریم کشمیری از چیزهای پنهانی خبر می دهد.
ایشان به آقا مصطفی فرمودند:
بگوئید من در ایران خوابی دیده ام و به کسی هم نگفتم، آن خواب چه بود؟
آقا مصطفی مطلب را به من رسانید. من با توسلی چند آن خواب برایم واضح شد و گفتم:
به والد بگوئید در ایران خوب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند، لکن سنگی، پهلوی او را آزار می دهد. امام علی علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چطور است؟
ایشان عرض کردند:
حالم خوب است لکن این سنگ مرا اذیت می کند، و امیرالمؤمنین آن سنگ را از کنارش دور کردند.
چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفی از من پرسید:
آیا پدرم در نجف وفات می کند؟
گفتم: نه در ایران از دنیا می رود.
استاد می فرمود: ایت الله خمینی مردی مستقیم و بی نظیر بود و در مجالس فواتح که بعضی بزرگان حزب بعث می آمدند هیچ اعتنایی نمی کرد.
وقتی در حرم سید الشهدا از آیت الله خمینی سؤال کردم :
فما أحلی اسماء کم
چقدر شیرین است نامهای شما که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنی است؟
فرمود: بخاطر این که آنان فانی در خدایند اسماء آنان شیرین است.
ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم:
من به این امام حسین ابن علی علیهما السلام به شما علاقمند هستم.
وقتی امام راحل به ایران آمدند، یکبار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند
یکبار هم مسئولی از اهل علم را در قم فرستادند تا از ایشان احوال بپرسند.
مدتی قبل از کودتای نوژه همدان، استاد صبحی در عالم رویا دیدند که ایران را دارد آتش فرا می گیرد و دودش نزدیک است به خانه اش بیاید.
به وسیله مرحوم حجة السلام سید کمال موسوی شیرازی برای امام راحل پیغام فرستادند تا برای جلوگیری مواظب باشند.
امام هم اقدام کردند و آن کودتا را در نطفه خفه کردند، بعد هم به وسیله پیغامی از استاد تشکر کردند.
مرحوم حجة السلام سید احمد خمینی چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضی شاگردان هم بودند، دستورالعملی خواستند و استاد دادند.
بعدها منتشر شد که آقای کشمیری وفات ایشان را متذکر شدند.
این مطلب از استاد سئوال شد .
فرمودند:
به او گفتم، آجال نزدیک است، این فهمی بود که به دلم آمد و به او گفتم.
آیت الله سید علی آقا قاضی
استاد فرمودند:
لطف ایشان به من همانند لطف یک پدر به فرزند بود. یکبار آقای قاضی به دنبالم فرستادند، من آن وقت در مدرسه سید جدمان بودم. هم و غمی داشتم که با حضور به محضرش، آن غم برطرف شد.
رفیقش خدا بود، اگر با افرادی همانند آیت الله سید جمال گلپایگانی و امثال این بزرگان رفت و آمد داشت نه از باب رفاقت سلوکی بلکه از جهت آشنائی بود.
آقای قاضی روزهای جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ایشان می رفتم و در نماز به ایشان اقتدا می کردم.
با اینکه آقای قاضی امامت و هیچ نوع ریاستی را قبول نکردند، و فقط شاگردان خاص در منزل به او اقتدا می کردند، نمازش فوق العاده بود.
وقتی در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نماز می خواند بسیار متواضعانه می خواند. او خدائی و ملکوتی بود و اهل زمین نبود.
وقتی صحبت از خرما شد گفتم:
من خرمای « دری» را دوست دارم. بعد رفتم به منزل، بعد از مدتی کوتاه دیدم در خانه را می زنند، درب را باز کردم دیدم آقای قاضی خرمای « دری» خریده و درون جیبش گذاشته و برایم آورده است.
او تمام مکاشفه بود، با داشتن عیالات زیاد خم به ابرو نمی آورد. ( اواخر عمر آب را می دید گریه می کرد و به یاد ابی عبدالله علیه السلام می افتاد).
علمیتش کافی و به اخبار احاطه کامل داشت ...
سجده های طولانی داشتند روزی به منزل آقای قاضی رفتم در سجده بود، چون خیلی طول کشید از منزل خارج شدم، ( تا مزاحمتی نباشد). او کسی بود که در حق فانی بود.
دستورالعملهای آقای قاضی در معرفت نفس و معرفت رب بسیار بود. سفارش اکید به مراقبه می کردند، و به ذکر یونسیه در سجده، و تسبیحات اربعه بعد از هر نماز امر می کردند...
« مسجد سهله، ( که رسم آن است که شبهای چهارشنبه و چمعه می روند) می فرمود روز جمعه رفتنش بهتر است.
خواندن زیارت ششم امیرالمؤمنین علیه السلام را بسیار مفید و عظیم الشأن توصیف می کردند و خودشان شبها قبل از خواب مسبحات قرآنی را می خواندند...
معمولا" بین الطلوعین به وادی السلام می رفتند، چرا که روایت دارد بین الطلوعین به قبرستان بروید که « یسمع و یری و یخبر». که مردگان می شنوند و می بینند و اخبار می دهند.
آقا شاگردانی ممتاز تربیت کردند لکن خود ایشان می فرمودند:
سید احمد کشمیری سوخته است.
آقای قاضی از نظر مادی بسیار فقیر بودند، آیت الله اصفهانی که سخاوتش زبانزد بود، می گفت:
هرگاه قصد می کنم برای ایشان چیزی بدهم یادم می رود!!
موقع وفات، آقای قاضی می فرمود:
این ( روح) دارد می رود و اشاره به جان و وروحش می کرد.
جنازه ایشان را ( صبح چهارشنبه سال 1366 ه. ق) موقع غسل دیدم که لبانش باز و به صورت تبسم داشت.
موقع تشییع جنازه وقتی تابوت آقای قاضی را می بردند عده ای از علما شرکت داشتند، دکان داری می گفت:
او همیشه دکانم می آمد، نمی دانستم ایشان چقدر ملا و بزرگ است!
از آنجائی که اکثر نجف به خاطر اجدادم مرا می شناختند به عده ای از بازاری ها گفتم دکانها را موقع تشییع ببندید ( که آن روز مرسوم بود) و آنها هم بستند.
بعدها عده ای گفتند:
تو برای یک صوفی دستور تعطیل بازار می دهی!
از آنجائی که جو نجف نسبت به این سلسله عرفا خوب نبود مجالس فواتح زیاد گرفته نشد، بلکه از طرف خانواده اش و بعضی علما و شاگردانش مجلس ترحیم گرفتند.
بعد از وفات خواستم درجات ایشان برایم معلوم شود، خواب دیدم که از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است. فهمیدم درجات ایشان نزد خداوند تعالی رفیع و بلند است منبع:کتابهای آفتاب خوبان ، روح و ریحان ، صحبت جانان