مترجم: سید حسین حسینی
قرآن از کلام خودشان است، ولی با بیان آن آشنا نیستند و فصاحت آن را درک نمیکنند. تنها دارای ویژگیهای شعری نیست تا آن را شعر بنامند، و تنها ویژگیهای نثر را هم ندارند تا نثر بنامند؛ دارای صفات شعر و نثر با هم است و نشانههایی از خطابه نیز در آن هست، و نشانههایی از ضرب المثل، حکمت و موعظه؛ که آنها را نام گذاری بر آن ناتوان ساخت و در شناخت منشأ آن هم عاجز بودند. از این رو، بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تهمتهایی که میشناختند، زدند و سخنان و یاوههایی متفاوت گفتهاند که از بین این سخنان و تهمتها، یکی کاهن است؛ یعنی کسی که از جن یا ارواح خبیث، این قرآن را که موجب حیرت و شگفتیشان گشت، فراگرفته است. قرآن این تهمتها را رد میکند و با رد ادعای آنها میگوید: فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ وَ لاَ مَجْنُونٍ (1)؛ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیمٍ؛ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلًا مَا تُؤْمِنُونَ؛ وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِیلًا مَا تَذَكَّرُونَ (2). در این جا در پی تبیین معنای کاهنیم؛ در این باره کتابی بهتر و دقیقتر از المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام دکتر جواد علی نیافتیم؛ کتابی که مطالب خوب و بدیعی را گردآورده است.
کاهن، کسی است دارای الهام و قدرتی مرموز و خارق العاده، که با الههها و ارواح در ارتباط و با آنها مأنوس است؛ و مطالبی از آنها میگیرد، و دانش فراوانی مربوط به آینده به طور کلی و آیندهی انسان به طور خاص، از آنها دریافت میکند. و تأثیر آن، در رساندن خیر به کسی و یا دفع آزاری از او و شر رساندن به کسی که قصد آزار وی را دارد، میباشد. اعراب جاهلی معتقد بودند، یک نوع وحی یا الهام به کاهن میشود که سخنانی را بیان میکند؛ و منشأ آن را «شیطان کاهن» مینامیدند. چنان که منبع الهام شاعر را در سرودن شعر، «شیطان شاعر» میگفتند. چون شیطان کاهن استراق سمع میکند و به او راز القا میکند، آن را از آسمان میگیرد و به کاهن میدهد؛ و کاهن هم آنچه را که شیطان به او داد به مردم إلقا میکند؛ از این رو، برای آنها خبر میآورد. کاهنان هنگام خبر دادن، شیوهای خاص در سخنشان دارند که همان شیوهی سجع است، که به سجعِ کاهنان شهرت دارد. سجع آنها با کاربرد کلام مبهم و تعبیرهای مبهمِ کلی، که امکان تفاسیر متناقض و مختلفی دارند، از سخنان دیگر متمایز است. این سبکی است که طبیعتِ غیب گویی اقتضا میکند. تا آنچه را کاهن میگوید، امری شدنی نباشد؛ چون گاهی آن امر رخ میدهد و گاهی نه. پس در چنین حالتی ممکن است کاهن با به کارگیری چنین سخنانی، گریزگاهی بیابد.
میگویند، «جن کاهن»، که همان شیطان و جن اوست، در جاهلیت خبرهایی از آسمان میآورد و به کاهن مخصوص خود القا میکرد، و کاهن هم به کسی که برای فالگیری نزد او میآمد، میداد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا زمان بعثت در این وضع بودند، و زمانی که وحی نازل شد، کهانت (فال گیری و غیبگویی) هم قطع شد. شیطانهایی که استراق سمع میکردند، آتش سوزندهی نگهبان یافت شدند. طبری و ابن اثیر و مسعودی میگویند. آیهی: وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِیدًا وَشُهُبًا (3)؛ و وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یسْتَمِعِ الْآنَ یجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا (4)، دربارهی همین حادثه است؛ حادثهی منع نمودن شیطانها از استراق سمع.
پس، کاهن کسی است که به واسطهی جنی خبر میدهد؛ و تنها کاهن میتواند او را ببیند. کهانت هم کلامی است که خود کاهن یا جنِّ او القا میکند، و پاسخی است بر پرسشهای کاهن. وقتی جن روح باشد، طبیعی است صدور آن کلام را از روحی تصور کند که لمس کردن و دیدن آن ممکن نیست؛ میبیند و میشنود و میفهمد و به آنچه که از وی خواسته میشود، پاسخ میگوید.
کاهن در اثنای کهانت خود، غالباً در حالت غیب یا شبه غیب به سر میبرد، چون در این اثنا با دنیایی سخت و دشوار در ارتباط است که هر انسانی تحمل آن را ندارد و یا به خاطر ارتباط او با روح است؛ و ارتباط با جسم کاهن امری است سخت و دشوار که عرق از او سرازیر میشود؛ به ویژه اگر متکلم، خود کاهن باشد.
غیب گویی، اغلب در مکانی آرام و تاریک میباشد، چون آرامش و تاریکی تأثیر زیاد بر نفس دارند. در بیشتر اوقات، بخوری سوزانده میشود که تا پایانِ خبردهی ادامه دارد؛ چون بخور هم از بوهای خوشی است که در روح تأثیر میگذارد، و به سرعت آن را به آن مکان میآورند. و در ضمن، تأثیری خاص بر اعصاب دارد، چون در آن مادهای است مناسب در تلقین کسی که قصد مشورت با کاهن را دارد.
گفتهاند که مردم وقتی نزد کاهنان میآمدند، برای تأکید بر درستی فال گیری و میزان دانش آنها، آنها را میآزمودند؛ و آن، از طریق پنهان کردن چیزی که نمیشد آن را پیدا کرد، یا وضع معمّا و امثال آن بوده است. بعد از کاهن میپرسیدند؛ اگر پاسخی میداد که بر شناخت و دانشِ وسیع او دلالت میکرد، آن گاه دربارهی خودشان و مطلبی که به خاطر آن نزد وی میآمدند، از او میپرسیدند. برای کاهنان، پاداش هم وجود داشت؛ و عُرف غالب آن است که کهانت تنها با دادن چیزی به کاهن درست است، چون جن وقتی شیرینی غیب گویی را نبیند به خبر دادن رضایت نمیدهد.
کهانت بر قدرت شخصی و ذکاوت کاهن متکی است، نه مثل پردهداری که از پدر به فرزند ارث میرسد. حتی ممکن است، این توانایی در غیب گویی و خبر از آینده دادن را هر کسی در خود ببیند و ادعای کهانت کرده، خود را کاهن بشمارد و به نام أرباب سخن گفته، به نیرویی مرموز که غیب را به او الهام میکند، سخن بگوید و جایی را در معبد یا مکان دیگر یا در خانهاش انتخاب کند. و کسی که قصد مشورت با او در کارهای مهم را دارد، به نزد او بیاید؛ هر چند این قدرت در بیان آینده و خبرها و اسرار و غیبها و انجام دادن کاری، مختلف و متنوع باشد.
در سخنان منسوب به کاهنان، قسم به ستارگان، مثل خورشید و ماه و شب و روز و درختان و بادها و کلمات و کوهها و رودها و پرندگان و اموری طبیعی از این دست، وجود دارد، هدف از این کار تأثیر در نفس شنوندگان و شگفت گویی میباشد تا از سبک رایج متفاوت باشد. نمونههایی از این نوع سخن و سجع معروف به سجع کاهنان را روایت کردهاند و به کاهنان عصر جاهلی نسبت دادهاند.کاهنان، بنا به آنچه که از قصههای راویان پیداست، تأثیری بزرگ در زندگی عرب قبل از اسلام داشتند و مردم در تأکید بر کارهای مهمشان، مثل اعلان جنگ یا کشف گناهی یا یافتن چیز گم شده و امثال آن، با آنان مشورت میکردند. خود کاهنان در جنگها شرکت میکردند و قوم خود را به جنگ تشویق مینمودند که برخی از آنان از قهرمانان شجاع بودهاند؛ مثل زهیر بن جناب، جذیمة عبسی، قلطفِ کاهن و مأمور کاهن قبیلهی مذحج.
کاهنان از طبقهی پست یا از سیاهپوستان نبودهاند، بلکه بعضی از آنها از بزرگان قبیله و از طبقهی اشراف بودند. باید از این طبقه باشند تا حکمشان در بین مردم نافذ باشد، چون دارای عزت و منزلت و مقام بودند. هر قبیلهای کاهنی یا چند کاهن داشت که افراد قبیله برای مشورت در کارهای بزرگ نزد آنها میآمدند. کاهن در کنار غیبگویی، به عنوان قاضی به دادن حکم در اختلافها و فیصله دادن به دشمنیها مشغول بود؛ بیشترِ قاضیان عرب، کاهن بودهاند که طرفهای درگیر از نقاط دور نزدشان میآمدند. البته این زمانی بود که به اصالت رأی و درستی داوری مشهور میشدند.
به خاطر مشورت مردم با این کاهنان و طلب فیصله دادن به اختلافها از آنها، گاهی کلمهی «حَکَم» مترادف بود با کلمهی «کاهن». از حُکم این کاهنان در میان مردم و روش حل اختلاف آنها، نمونههایی زیاد بازگو کردهاند. آنها در چنین حالتی قاضیانی بودهاند، که هنگام حواله دادن مسائلی که دو طرف درگیر به اتفاق نظر رسیده بودند، اختلاف را فیصله میدادند. احکام آنها نیز بر دو طرف و پیروی از آن قطعی بود و هیچ کس حق اعتراض نداشت، از این رو، کاهن قبل از شنیدن شکایت، از دو طرف پیمانی میگرفت تا از حکم او- هرچه که باشد- پیروی کنند و آن را رد نکنند.
از کلمهی مترادف کاهن، کلمهی «طاغوت» است که با توجه این مطلب، آیهی: فَمَنْ یكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِنْ بِاللَّهِ (5) را گفتهاند منظور کاهن است؛ کاهنانی که شیطانها بر آنها نازل میشدند و بر زبان و قلبشان تلقین میکردند؛ و یا طاغوتهایی که برای داوری نزدشان میرفتند و در هر سمت و سو و قبیلهای یکی بود. برخی از مفسران ذکر کردهاند که طاغوت، شیطانی است در چهرهی آدمی که برای داوری نزد او میرفتند. و آوردهاند که جِبت همان سحر است، و ساحر به زبان حبشی و طاغوت، همان کاهن به زبان آنهاست.
در صحیح مسلم آمده است: مردمی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهی کاهنان پرسیدند. فرمود: «چیز مهمی نبودهاند.» گفتند: ای رسول خدا! گاهی چیزهایی میگفتند که درست بود. فرمود: «آن سخن از جانب حق بود که برخی از جنیان آن را میربودند و در گوش دوستانشان مینهادند، و آنها هم با صد دروغ آن را به هم میبافتند.» از حضرت نقل شده که از تقلید سجع کاهنان نهی فرمود، و از قول ایشان آوردهاند که: «همچون سجع کاهنان به سجع پرداخت.»
پینوشتها:
1- طور (52)، آیهی 29: تو به لطف پروردگارت، نه کاهنی و نه دیوانه.
2- حاقه (69)، آیات 40 تا 42: که [قرآن] قطعاً گفتار فرستادهای بزرگوار است. و آن گفتار شاعری نیست، [که] کمتر [به آن] ایمان دارید. و نه گفتار کاهنی، که کمتر [از آن] پند میگیرید.
3- جن (72)، آیهی8: و ما بر آسمان دست یافتیم و آن را پر از نگهبانان توانا و تیرهایی شهاب یافتیم.
4- همان، آیهی 9: و در آسمان، برای شنیدن، به کمین مینشستیم که [امّا] اکنون هر که بخواهد به گوش باشد، تیر شهابی در کمین خود مییابد.
5- بقره (2)، آیهی 256: پس هر کسی که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم