بوردیو یکی از پرآوازهترین جامعهشناسان فرانسوی است که در آثار خود از روشهای اخذشده از مجموعهی متنوعی از رشتههای علمی گوناگون بهره گرفته است: از فلسفه و نظریهی ادبی گرفته تا جامعهشناسی و مردمشناسی و جز اینها. معروفترین کتاب او تمایز: نقدی اجتماعی از داوری ذوق (1) نام دارد که در آن کوشیده است بین داوریهای زیباشناختی و موقعیتهای اجتماعی پیوندی برقرار کند. اعتنابرانگیزترین جنبهی نظریهی بوردیو پروراندن روششناسیها و درآمیختن نظریه و دادههای تجربی است که طی آن میکوشد مشکلزاترین تضادهای نظریه و پژوهش را حلوفصل کند، و دشواریهایی همچون درک سوژه در درون ساختارهای عینی را رفع کند و در نتیجه بین ساختار و عاملیت انسان تعاملی کارساز به وجود آورد.
بوردیو همچنین در ساخت و پرداخت چارچوبهای روششناختی و اصطلاحاتی همچون سرمایهی فرهنگی، اجتماعی و نمادین، و مفاهیمی چونان مَلَکه (2) و تحمیل نمادین (3) سرآمد است. آثار بوردیو بر نقش عمل و متجسدساختن (4) پویاییهای اجتماعی تأکید مینهند. از نظریههای ویتگنشتاین، هوسرل، مرلوپونتی، کانگیهم (5)، مارکس، باشلار (6)، وبر، دورکم، الیاس (7) و دیگران در پروراندن اندیشههای خود، بهرههای اساسی گرفته است. ازجمله کسانی که تأثیر عمیقی بر بوردیو نهادهاند، بلز پاسکال است که حاصل آن کتابی است با عنوان تأملات پاسکالی (8).
حال پیش از آنکه به تشریح مفاهیم و مصطلحات جامعهشناسی بوردیو بپردازیم اجمالی از شرح حال او را میآوریم تا خواننده تصویری هرچند مختصر از زندگی و شخصیت او داشته باشد. بوردیو به سال 1930 در دهکدهای کوهستانی در منطقهی پیرنه در جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد و در همان منطقه پرورش یافت. پدرش ابتدا پستچی و بعد سرپرست ادارهی پست همان دهکده شد. در 1962 با ماری- کلر بریزار (9) ازدواج کرد و از او صاحب سه پسر شد.
در اوایل دههی 1950 به پاریس رفت و در دانشگاه Ecole Normal Supérieure فلسفه خواند و پس از دریافت مدرک آگرگاسیون (10) (صلاحیت برای تدریس) به مدت یک سال به آموزش فلسفه پرداخت. در خلال جنگ استقلال الجزایر (1962-1958)، ضمن خدمت در ارتش فرانسه، یک پژوهش قومشناسی را برعهده گرفت که زمینهی اعتبار جامعه شناختی او را به وجود آورد. بوردیو در 1964 با حمایت روشنفکران برجستهی فرانسوی (رمون آرون، لوی استروس و برودل (11)) به ریاست آموزش مدرسهی مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) رسید. در 1968 ریاست مرکز جامعهشناسی اروپایی را نیز برعهده گرفت، مرکزی که آرون آن را تأسیس کرده بود و تا پایان عمر ریاستش را بر عهده داشت. در 1975 کرسی جامعهشناسی کُلژ دو فرانس را به دست آورد و در 1993 مدال طلای CNRS را دریافت کرد که ارزشمندترین جایزهایست که به یک شخصیت فرهنگی در فرانسه اعطا میشود. در 23 ژانویهی سال 2002 بر اثر ابتلا به بیماری سرطان عمرش پایان
گرفت.
آثار بوردیو
بوردیو به لحاظ تولید آثار مکتوب، نویسندهای بس پرکار و فعال بود. نوشتههای پرمحتوا و درعینحال مفصل وی، کتابها، تکنگاشتهای دانشگاهی، متن سخنرانیها، مصاحبهها، مقالات روزنامهها و گاهنامهها، نقدها و بررسیها و نیز فیلمها و عکسهایی را دربرمیگیرند که بر روی هم به چندصد اثر بالغ میشوند. تقریباً همهی آثار او به زبان انگلیسی و اغلب آنها به زبانهای مختلف جهان ترجمه شدهاند. محدودهی جستار کنونی اجازهی آن را نمیدهد که به همهی آثار او، حتی فهرستوار، اشارهای کنیم، ولی برای آنکه تصویری کلی از عمده نوشتههای وی به دست دهیم، تولیدات مکتوب او را به چهار دوره تقسیم میکنیم. نخستین دورهی کارهای او دربارهی الجزایر است: جامعهشناسی الجزایر (1958)، کار و کارگر در الجزایر (1962)، بیریشگی، بحران کشاورزی سنتی در الجزایر (1964) و تجرد و زندگی روستایی (1962).پروژههای نخستین وی در مرکز جامعهشناسی اروپایی دربارهی آموزش و پرورش- وارثان (1964)، بازتولید (1970)- و دربارهی هنر و فرهنگ- یک هنر عامیانه (1965)، عشق به هنر (1966)- عمده آثار دورهی دوم او را تشکیل میدهند. این دوره با نشر دو اثر برجستهی روششناختی- کار جامعهشناسی (1968) و خطوط کلی نظریهای دربارهی شیوهی عمل (1972)- به اوج خود میرسد.
دورهی سوم شاهد انتشار مطالعات مهم انسانشناختی، فرهنگی و دانشگاهی وی دربارهی فرانسه بود: تمایز (1979)، انسان دانشگاهی (1984)، اشرافیت دولتی (1989)، مسائل جامعهشناسی (1980)، مطالب گفته شده (1987)، و هستیشناسی سیاست مارتین هایدگر (1988).
واپسین دورهی آثار انتشاریافتهی بوردیو، بازنمای تلاشهای آخرین ده سال زندگی اوست. وی در این دوره به نحو روزافزونی چهرهای اجتماعی یافت. بخشی از حضور اجتماعی او چالشهایی بود که در برابر اقتصاد مدرن و نتایج آن مطرح کرد: فقر جهان (1993)، ساختارهای اجتماعی اقتصاد (2000). همچنین کتاب سلطهی مردانه (1998) حاصل تأملات او دربارهی جامعه و فرد بود. افزون بر آنها، آثار روششناختی و فلسفی دیگری نیز از بوردیو در این دوره انتشار یافتند که برجستهترین آنها عبارتاند از: پاسخها (1992)، منطقهای عملی (1994)، تأملات پاسکالی (1997)، علمِ علم و بازاندیشی (2001). کار عمدهی تجربی وی، بار دیگر به میدان هنری معطوف شد، ولی این بار بر تولید نویسندگان و هنرمندان تجسمی تمرکز یافت: اصول هنر (1992). بوردیو بخشی از تدریس ده هفتهای خود در کلژ دو فرانس در سال 2000 را به نقد و بررسی هنر مانه (12)، نقاش «پیشاامپرسیونیستی» اختصاص داد.
مفاهیم اصلی جامعهشناسی بوردیو
بوردیو اساساً در پی آن بوده است که آراء نظری خود را با پژوهشهای تجربی، که از زندگی هرروزه و واقعیات اجتماعی حیات عمومی مایه میگرفتهاند، درآمیزد. در رشتههای مرتبط با جامعهشناسی، رشتهای که در آغاز دههی پایانی قرن بیستم در ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، آلمان و نیز کشورهای دیگر بیشترین رشد را داشته، جامعهشناسی فرهنگ بوده است، و تأثیرگذارترین جامعهشناس فرهنگ که همتایی را برای او نمیتوان به تصور آورد، پییر بوردیوست. بوردیو نویسندهای است با آثار متنوع که در آنها، اندیشههای بدیع، رویکردهای ابتکاری و نقدهای موشکافانه و چالشهای پرتوان در برابر فرانظریهها و فراروایتهایی که در قرن بیستم بر اذهان جامعهی روشنفکری جهان سایهافکن بودهاند، به وفور دیده میشود. از آن جا که عنوان کلی مجموعهی کنونی ما، جامعهشناسی هنر است، جا دارد که در این جستار صرفاً بر بخشهایی از آثار او تکیه کنیم که به جامعهشناسی هنر مربوط میشود. ولی این هدف نمیتواند بدون تشریح مصطلحات کلیدی و ابزارهای مفهومی جامعهشناسی بوردیو تحقق یابد. بنابراین، بایسته است که ابتدا تصویری کلی و اجمالی از شیوهی کار و برنامهی متمایز و خاص بوردیو عرضه کنیم.ازجمله بوردیوشناسانی که دربارهی وی کتابها و مقالات تحقیقی و نقدی نوشتهاند لوئی وَکان (13) برجستگی و اعتبار خاصی دارد، به ویژه آنکه وی کتاب مهمی را با همکاری خود بوردیو با عنوان دعوت به جامعهشناسی بازاندیشانه (14) نگاشته است. در بخش توضیح مفاهیم و مصطلحات، منبع اصلی من، مقالهی لوئی وکان است که مشخصات آن را در زیرنویس پایان همین بخش آوردهام.
جامعهشناسی بوردیو در وهلهی نخست، مقولات به ارث رسیده و شیوههای پذیرفته شدهی تفکر و اَشکال ظریف اصول و قواعدی را به نقد میگیرد که ساخته و پرداختهی فنسالاران و روشنفکرانِ نامدار فرهنگ و عقلانیت بودهاند. در وهلهی بعد نگاه نقدی خود را بر الگوهای جاافتادهی قدرت و امتیاز و نیز سیاستی میافکند که از آنها حمایت میکند. این نقد دوگانه بر شرحی روشنگر از فرایندهای گوناگونی تکیه میکند که سامان اجتماعی از طریق آنها استبدادگری خود را پوشیده میدارد و به خود تداوم میبخشد؛ چنین هدفی را افراد تابع با پذیرش عملی سلسلهمراتبهای موجود آن سامان، اگر نگوییم رضایت نسبت به آنها، متحقق میسازند. چنین شرحی از تحمیل نمادین- یعنی وضع نظامهای معنایی که ساختارهای نابرابری (15) را مشروعیت میبخشند و مآلاً آنها را تحکیم میکنند- درعینحال به آن شرایط اجتماعی اشاره دارد که تحت آن ها، چنین سسلهمراتبهایی میتوانند به چالش گرفته شوند، دگرگونی پذیرند و حتی سرنگون شوند.
برای آنکه از طرح و نظام فکری استثنائی بوردیو برداشتی مقدماتی عرضه کنیم، میتوانیم از چهار ممیزه بهرهگیریم. نخست، تصور وی از کنش، ساختار و شناخت اجتماعی قاطعانه ضد دوگانهانگاری (16) است. این نگرش میکوشد که تضادهایی را مضمحل یا منحل کند که در مباحث علوم اجتماعی خطوط مُفاصل ماندگاری را ترسیم کردهاند: بین شیوههای ذهنگرایی و عینگراییِ نظریهپردازی، بین ابعاد مادی و نمادین زندگی اجتماعی، نیز بین تفسیر و توضیح، همزمانی و در زمانی، و سطوح خرد و کلان تحلیل.
دومین ممیزه، اندیشهی علمی و شیوهی عمل علمی بوردیوست که به واقع ترکیبی (17) است، بدین معنا که به طور همزمان مرزهای رشتهای، نظریهای و روششناختی را درمینوردند و از همهی آنها در موقعیتی واحد بهره میگیرند. آنها به لحاظ نظری در تلاقیگاه آن جریانهای فکری قرار دارند که سنتهای دانشگاهی آنها را نوعاً جریانهای متنافر یا ناهمساز تعبیر کردهاند: مارکس و مُوس، دورکم و وبر، و نیز فلسفههای گوناگون کاسیرر، باشلار و ویتگنشتاین، پدیدارشناسیهای مرلوپونتی و شوتز، و نظریههای زبان سوسور، چامسکی و آستین. پژوهشهای بوردیو، به لحاظ روششناسی، عموماً فنون آماری را با مشاهدهی مستقیم و تأویلهای تعاملی، گفتمانی و اِسنادی ترکیب میکنند.
ممیزهی سوم، نگاه بوردیو به جامعه، مانند نگاه وبر، اساساً نگاهی جدلی (18) است: در نگر وی، عرصهی اجتماع، محل رقابت بیامان و بیپایانی است که در آن و از گذر آن، تفاوتهایی سربرمیکشند که جانمایهی هستی اجتماعیاند. مشخصهی همهجاحاضرِ زندگی جمعی، جدال است نه سکون، نکتهای که آشکارساختن و مفهومگرداندن آن، هدف پژوهشهای مختلف بوردیو بوده است. استعارهی کلیدی هستهی تفکر او پیکار است نه «بازتولید».
ممیزهی چهارم و مرتبط با ممیزات دیگر، انسانشناسی فلسفی بوردیوست که نه تنها بر مفهوم سود و علاقه (19) بلکه بر مفهوم سرشناسی (20) و مفهوم مخالف آن، انگشتنمایی (21) تکیه میکند. برخلاف قرائت (غلط) رایج از آثار بوردیو، نظریهی او نظریهای سودانگارانه از کنش اجتماعی نیست که در آن، افراد آگاهانه انباشت ثروت، کسب موقعیت یا قدرت را هدف اصلی خود قرار دهند. بوردیو، بر وفق دیدگاه بلز پاسکال، بر این نظر است که محرک غایی رفتار آدمی، عطش کسب شأن و منزلت (22) است که فقط جامعه میتواند آن را سیراب کند. زیرا صرفاً با اختصاص یک نام، یک مقام، یک نقش در درون یک گروه یا یک نهاد، فرد میتواند به گریز از پیشامدها، محدودیتها، و پوچی نهایی هستی امیدوار باشد. راه رسیدن به این موقعیت، تن دادن به «داوری دیگران، یعنی همان اصل اساسی عدم قطعیت و عدم امنیت است، ولی درعینحال و بدون تناقض، اصل قطعیت، اطمینان و تقدس نیز همان است.» Bourdieu, 1997:280)). بنابراین هستی اجتماعی به معنی تفاوت و تفاوت متضمن سلسلهمراتب است، که آن به نوبهی خود سرآغاز دیالکتیک بیپایان تمایز و تظاهر، سرشناسی و انگشتنمایی، بیقاعدگی و ضرورت است.
***
یکی از دشواریهای اصلی در فهم بوردیو، در این واقعیت نهفته است که فلسفهی علمی که وی بر آن تکیه میکند، با دو سنت شناخت شناسی به یک اندازه بیگانه و در تضاد است: شناخت شناسی غالب در علوم اجتماعی انگلیسی- امریکایی و شناخت شناسی غالب در علوم انسانی آلمانی (23)، یعنی پوزیتیویسم (انگلیسی- امریکایی) و هرمنوتیک (اروپای قارهای). این برداشت از علم از آثار مکتب فرانسوی «شناخت شناسی تاریخی» سرمشق میگیرد که رهبری آن را فیلسوفانی همچون باشلار (24) و کانگیهم (یکی از استادان بوردیو)، ریاضیدان ژان کاوائیه (25) و پژوهندهی تاریخ اندیشه، الکساندر کویره (26)، برعهده داشتند.
این مکتب، که بسیاری از اندیشههایی را بشارت میدهد که بعد با پارادایمهای علمی توماس کوون آوازهی عمومی یافتند، حقیقت را «خطایی اصلاح شده» (27) میانگارد که در پویشی بیپایان در پی آن است که پیشداوریهای ناشی از شعور همگانی علمی و غیرعلمی را باطل کند. این مکتب به همان میزان که از عملکردگرایی تجربی (28) دور است از صورتگرایی نظری نیز فاصله دارد، و میآموزد که واقعیات لزوماً درآمیخته با نظریهاند، قوانین (به سخن کانگیهم) «فرضیههای موقتاً اثبات شدهاند» و شناخت عقلی از طریق یک فرایند جدلی مباحثهی جمعی و کنترل متقابل پیشرفت میکند. نیز تأکید میورزد که مفاهیم، نه با تعریفهای ایستا، بلکه با کاربردهای واقعی، تعاملها و تأثیراتشان در طرحهای پژوهشی، مشخص گردند. زیرا علم آینهی جهان نیست: گونهای فعالیت مادی تولید «موضوعات پالایش شده» است- باشلار این موضوعات را در تقابل با «موضوعات اولیهی» موجود در قلمرو تجربهی هر روزه «موضوعات ثانوی» مینامد.
بوردیو در فن جامعهشناسی (29)، کتابی پایه در شناخت شناسی جامعهشناسانه که نخست در 1968 انتشار یافت، این «عقلگرایی کاربردی» را با مطالعهی جامعه تطبیق میدهد. میگوید واقعیات جامعه شناختی، مانند هر موضوع علمی دیگر، رخدادهای حاضر- آمادهای در هستی اجتماعی نیستند: آنها را باید به چنگ آورد، ساخت و ابرازشان کرد. او بر «سلسله مراتب شناخت» از نو تأکید میکند، سلسله مراتبی که ثبت تجربی را در ذیل ساختار مفهومی قرار میدهد (یا تابع آن میسازد) و بر ساختار مفهومی فشار میآورد تا با ادراک عادی و پیش پاافتاده قطع رابطه کند. سنجشگری آماری (1)، نقد منطقی و واژگان شناختی (2)، و تبارشناسی مفاهیم و معضلات (3)، ابزارهای سه گانهی موجودند از برای امکان پذیر ساختن گسست لازم از «جامعهشناسی نسنجیده» (30) و واقعیت بخشیدن به «اصل ناآگاهی» (31) که بر وفق آن علت پدیدارهای اجتماعی را نه در آگاهی افراد، بلکه در نظام روابط عینی باید یافت که همچون شبکهای افراد را به هم میپیوندد.
هنگامیکه بحث به تعیین کنندهترین عمل، یعنی تدوین موضوع میرسد، سه اصلی که ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند، راهنمای بوردیو واقع میشوند:
1) نخستین اصل را میتوانیم چندگانه انگاری روش شناختی (32) بنامیم: به کارگرفتن هر روش مشاهده و تحقیق و اثباتگری که با موضوع مورد مطالعه بیشترین سازگاری را داشته باشد و مقابلهی پیوسته با نتایج حاصل از روشهای مختلف تحقیق. برای مثال، بوردیو در اشرافیت دولتی (33) نتایج حاصل از تحلیل جداول و تحلیل فاکتوریلِ (34) دادههای پیمایشی (35)، گزارشهای آرشیوی روندهای تاریخی، بیماری نگاری (36)، تحلیل گفتاری و اَسنادی، مصاحبههای میدانی و تصاویر قوم نگاری را با هم ترکیب میکند.
2) اصل دوم به ما توصیه میکند که توجه شناختشناسانهی یکسانی به همهی عملکردها داشته باشیم، از گردآوری منابع و طراحی پرسشنامهها گرفته تا تعریف جوامع آماری، نمونهها و متغیرها، دستورهای کدگذاری، انجام مصاحبهها، نظارتها و نسخه برداریها. زیرا هر عملی در کار تحقیق، حتی مقدماتیترین و پیش پاافتادهترین آنها، به طور کامل آن چارچوب نظری را که راهنما و مشرف بر آن است، درگیر میکند. این توضیح بر رابطهای انداموار بین نظریه و روش، و در واقع هم آمیزی تمام و کمال آنها، تأکید مىنهد.
3) سومین اصلی که بوردیو از آن پیروی میکند، اصل بازاندیشی روش شناختی (37) است: به سؤالگرفتن بیامان خود روش، درست در لحظهای که به کار گرفته میشود (به ویژه ن.ک.: 1984/1998,Homo Academicus). مفهوم بازاندیشی (reflexivity) و اصطلاحات مرتبط با آن مانند جامعهشناسی بازاندیشانه، بازاندیشی جامعه شناختی و بازاندیشی روش شناختی از کلیدیترین مفاهیم جامعهشناسی بوردیوست و بنابراین ضروری است که بر آن تکیهی بایستهای داشته باشیم و اهمیت آن را به ویژه در برنامههای پژوهشی جامعهشناسی چنان که باید بازتاب دهیم. لیکن توضیح بیشتر این مفهوم، آشنایی مقدماتی با مفاهیم پایه و ابزارهای پژوهشی جامعهشناسی بوردیو، همچون میدان، مَلَکه و سرمایه را ایجاب میکند.
غلبه بر ناسازگاری عینیتگرایی و ذهنیتگرایی
مَلَکه، سرمایه، میدان
عینیت گرایی بر آن است که واقعیت اجتماعی (38) مرکب از مجموعهای از روابط و نیروهاست که خود را بر افراد «بدون دخالت آگاهی و ارادهی آنها» تحمیل میکند (نظری که فرمول مشهور مارکس را به یاد میآورد). جامعهشناسی، از این دیدگاه، باید از حکم دورکم پیروی کند و «واقعیات اجتماعی را همچون چیزها بنگرد» تا مآلاً بتواند از نظام عینی روابطی پرده برگیرد که تعیین کنندهی رفتارها و بازنمودهای افراد است. ذهنیتگرایی، در مقابل، این بازنمودهای فردی را اساس رهیافت خود قرار میدهد و همسو با جامعهشناسانی چون بلومر و گارفینکل ادعا میکند که واقعیت اجتماعی چیزی جز سرجمع افعال بیشمار تعبیر و تفسیرهایی نیست که افراد بر پایهی آنها، مشترکاً جهتهای معنادار کنش و کنش متقابل را میسازند.
بنابراین جهان اجتماعی در معرض دو قرائت به ظاهر متعارض قرار دارد: 1) قرائت «ساختارگرا» (39) که هدفش آشکارساختن الگوهای ناپیدای روابط است و، 2) قرائت «ساختمانگر» (40) که ادراکهای شعور عادی افراد را میکاود. بوردیو معتقد است که تعارض بین این دو رهیافت، تصنعی و تحریفکننده است. زیرا «این دو نگرشِ عینیت گرا و ذهنیت گرا رابطهی دیالکتیکی با یکدیگر دارند». از یکسو، جامعهشناسی در مرحلهی عینیت گرایی، با کنار زدن بازنمودهای ذهنی کنشگر، ساختارهای اجتماعی را عیان میسازد و این ساختارهای اجتماعی اعمال کنشگر را محدود میکنند. ولی، از سوی دیگر، این بازنمودها و آن ساختارهای ذهنی نیز که زیربنای آنها را تشکیل میدهند، باید مد نظر قرار گیرند چراکه راهنمای آن پویشهای فردی و جمعیاند که کنشگران از طریق آنها این ساختارهای عینی را حفظ میکنند و انتقال میدهند. افزون بر آنها، ساختارهای اجتماعی و ساختارهای ذهنی از طریق یک رابطهی دوگانهی ترکیب و تطابق متقابل با یکدیگر پیوستگی دارند.
بوردیو برای به نتیجه رساندن این ترکیب عینیت گرایی و ذهنیت گرایی، فیزیک اجتماعی و پدیدارشناسی اجتماعی، مجموعهای از مفاهیم بدیع را وضع میکند که در قالب اصطلاحات مَلَکه، میدان و سرمایه طرح میشوند. ملکه قبلاً در آثار ارسطو، هگل، نوربرت الیاس، دورکم، ماکس وبر و ادموند هوسرل به کار رفته بود و در زبان فارسی- تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد- حمید عنایت آن را در ترجمهی کتاب فلسفهی هگل نگاشتهی استیس، در برابر habitus به کار برد. مترجمان فارسیزبان از معادلهای خصلت، خوی، ریختار و جز اینها نیز در ترجمههای خود استفاده کردهاند ولی با توجه به لایههای معنایی مورد نظر بوردیو که در ادامه روشنتر خواهد شد، ملکه برای habitus معادل مناسبتری به نظر میرسد. از میان متفکرانی که ملکه را در آثار خود به کار بردهاند، بوردیو از مفهوم کاربستهی مارسل موس مستقیمترین تأثیر را گرفته، آن را بازپروری کرده و از آن به شیوهای نظام مند برای حل وفصل نظرگیرترین تضاد و تعارض علوم انسانی و اجتماعی، یعنی عینیت گرایی و ذهنیتگرایی، بهره جسته است. مَلَکه را میتوان مجموعهای از گرایشها (41) تعریف کرد، شاکلههای ماندگار و اکتسابی و قابل جابه جایی که از طریقشان ادراک، داوری و عمل میکنیم. پیوسته در معرض شرایط و شرطی سازهای خاصی اجتماعی بودن، و نیز درونی ساختن محدودیتها و امکانات بیرونی، عوامل اکتساب این شاکلههای ناخودآگاه (42)اند. در نتیجه، افرادی که در برابر تجربههای مشابه قرار میگیرند، با وجود ویژگیهای منحصر به فردشان، در این شاکلههای ناخودآگاه مشترکاند (به همین دلیل افراد دارای ملیت، طبقهی اجتماعی، جنسیت و دیگر ویژگیهای مشابه، هنگام برخورد با یکدیگر، احساسی «راحتی» میکنند). معنای ضمنی دیگر آن، انعطاف پذیری این نظامها و مجموعههای گرایشهاست، زیرا نافذیت متحول شوندهی محیط اجتماعی را بر کالبد انسان نقش میزنند، ولی این نقش زنی با تجارب اولیه (یا پیشین) محدود میشود، چرا که ملکه خود در هر لحظه پالایش دهندهی نافذیت گفته شده است. بنابراین لایه لایه بودن این شاکلهها که بر روی هم ملکه را ایجاد میکنند، درجات مختلفی از انسجام و یکپارچگی را نشان میدهند (خرده پرولتاریاها نوعاً دارای ملکهای از هم گسستهاند که بازتابندهی شرایط نابسامان زندگی آنهاست، و در عین حال افرادی که تحرکات اجتماعی سترگی را تجربه میکنند اغلب دارای مجموعه گرایشهای ازهمگسیخته یا متعارضاند).
ملکه در نقش واسطی بین نفوذهای گذشته و محرکهای کنونی، در عین حال هم ساختمند (43) است، زیرا نیروهای اجتماعی الگودار آن را ایجاد میکنند، و هم ساخت دهنده (44)، چرا که به فعالیتهای گوناگون یک فرد در حوزههای مختلف زندگی، شکل و انسجام میبخشد. بنابراین، بوردیو تعاریف مختلفی از ملکه عرضه میکند: «فراوردهی ساخت، تولیدگر عمل، و بازتولیدگر ساخت»، «اصل نامنتخب همهی انتخابها»، یا «اصل وحدتبخش مولّد همهی اعمال» که «بدیههپردازی قاعدهمند» و «سازماندهی بدون رهبری» را برای رفتار و اعمال آدمی امکان پذیر میسازد.
نظام گرایشهایی که افراد کسب میکنند به موقعیت یا موقعیتهایی بستگی دارد که در جامعه به دست میآورند، یعنی به میزان بهره مندی خاص آنها از سرمایه وابسته است. در نگر بوردیو، سرمایه هر سرچشمه یا منبعی است که در عرصهی اجتماعی خاصی، فرد را قادر سازد از منافع ویژهای که از حضور و پیکار در این عرصه حاصل میشود، برخوردار گردد. سرمایه به سه گونهی اساسی قابل تقسیم است: اقتصادی (داراییهای مادی و مالی)، فرهنگی (دانستهها، مهارتها و عناوین نمادین کمیاب)، و اجتماعی (منابعی که در نتیجهی عضویت در یک گروه به فرد تعلق میگیرد). گونهی چهارمی از سرمایه، سرمایهی نمادین، به تأثیرات هر نوع سرمایهای اطلاق میشود که افراد آنها را به گونهای که هست مشاهده و درک نمیکنند (مانند هنگامیکه به اعیان و اشراف جامعه به سبب «اهداء» زمان و پول به مؤسسات خیریه صفات اخلاقی نسبت میدهیم؛ حال آنکه آنها از این «اهداء» چه بسا انگیزههای دیگری داشته باشند که آنان را در رسیدن به اهداف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و غیره یاری کند. بنابراین موقعیت و وضعیت هر فرد، گروه یا نهاد در فضای اجتماعی میتواند با دو مختصه مشخص گردد: حجم کلی و ترکیب سرمایهای که به چنگ میآورند و در اختیار دارند. مختصهی سوم، تغییرات این حجم و ترکیب سرمایه در گذر زمان است، که خط سیر آنها را در فضای اجتماعی ترسیم میکند و با آشکارساختن راه و روشی که از طریق آن به موقعیت کنونیشان دست یافتهاند، سرنخهای بینهایت ارزشمندی را در خصوص ملکهی آنها به دست میدهد.
ولی در جوامع پیشرفته، افراد با فضای اجتماعی یکپارچه (یا تمایزنایافته)ای روبه رو نیستند. حوزههای گوناگون زندگی، هنر، علم، دین، اقتصاد، سیاست و جز اینها، عوالم صغیری را با ضوابط، قواعد و گونههای قدرت خود تشکیل میدهند که بوردیو آنها را میدانها (45) مینامد. میدان، در وهلهی نخست، فضای ساختمندی از موقعیتهاست، یک میدان قدرت (46) که جبرها (47)ی خاص خود را بر کسانی که وارد آن میشوند، تحمیل میکند. بنابراین کسی که میخواهد یک عالِم موفق باشد، چارهای جز آن ندارد که حداقلی از «سرمایهی علمی» مورد نیاز را کسب کند و به آداب و رسوم و ضابطههای مقرر شدهی محیط علمی زمان و مکان خودگردن نهد. در وهلهی دوم، میدان صحنهی پیکار و پویشی است که از رهگذر آن، کنشگران و نهادها در پی حفظ یا براندازی نظام توزیع سرمایهی موجودند (سرمایهای که رده بندی نهادها، رشتههای علمی، نظریهها، روشها، موضوعات، گاهنامههای علمی و امثالهم آن را در میدان علمی مشخص میکنند): میدان، کارزاری است که در آن، منازعهای پیوسته و بی پایان بر سر مبانی هویت و سلسله مراتب در جریان است.
در نتیجه، میدانها مجموعههای تاریخیاند که در طول زمان سر برمیآورند، رشد میکنند، تغییر شکل میدهند و گاه نقصان میپذیرند یا از بین میروند. از این دیدگاه، ویژگی سوم و مهم هر میدان، درجهی خودمختاری آن است، یعنی توانایی و قابلیتی که هر میدان در جریان تحول و تکامل خود به دست آورده تا به مدد آن بتواند خود را از نفوذهای بیگانه مصون دارد و نظام ارزیابی خود را در برابر میدانهای مجاور و یا معارض حفظ کند و بر پای خود بایستد (ازجمله مصادیق این امر، حفظ اصالت علمی در برابر منافع تجاری و مصالح سیاسی است). بنابراین، هر میدان جایگاه برخورد پیوسته بین مدافعان اصول خودمختاری در داوری مناسب با آن میدان، و آنانی است که در پی استقرار ملاکهای غیرخودیاند زیرا برای بهبود بخشیدن به وضعیت زیر سلطهی خود نیازمند حمایت نیروهای خارجیاند.
درست به همان ترتیب که ملکه شکل دهندهی عمل و رویّه از درون است، میدان، کنش و بازنمود را به لحاظ بیرونی ساختارمند میسازد: میدان طیفی از موقعیتها و حرکتهای گوناگون را به فرد عرضه میکند که میتواند هر یک از آنها را با توجه به منافع، هزینهها و امکانات بالقوهی بعدیِ مرتبط با آنها اختیار کند. نیز، موقعیت در هر میدان، کنشگر را به طرف الگوهای رفتاری خاصی متمایل میسازد: آنان که از موقعیت سروری برخوردارند، راهبردهای ابقاء و حفظِ (وضع موجود توزیع سرمایه) را دنبال میکنند، حال آن که افراد تنزل یافته به موقعیتهای تابع و زیردست، بیشتر مستعد به کارگیری راهبردهای براندازیاند.
بوردیو رابطهی ساختمند بین ملکه و میدان، یعنی رابطهی بین «تاریخ تجسم یافته در کالبدها» به مثابه گرایشها و «تاریخ عینیت یافته در اشیاء» به صورت نظام موقعیتها را جانشین رابطهی سادهی فرد و جامعه میسازد. بخش اساسی این معادله، عبارت «رابطهی بین» است، زیرا نه ملکه و نه میدان به تنهایی این ظرفیت و استعداد را ندارند که به صورت یک جانبه تعیین کنندهی کنش اجتماعی باشند. لازمهی تولید رویه و عمل، تلاقی گرایش و موقعیت، تطابق (یا گسست) ساختارهای ذهنی و اجتماعی است. این بدان معناست که برای توضیح هر رخداد یا الگوی اجتماعی، باید ترکیب اجتماعی کنشگر و چگونگی محیط اجتماعی خاصی را که وی در آن عمل میکند و نیز اوضاع و احوال ویژهای که در سایهی آن کنشگران با یکدیگر روبه رو میشوند و برهم تأثیر میگذارند، تجزیه و تحلیل کنیم و از هم بازشناسیم.
تحلیل ساختارهای عینی (که به میدانها تعلق دارند) از تحلیل ساختارهای ذهنی و چگونگی تکوین و درونی سازی آنها (که به ملکه افراد متعلقاند) تفکیک ناپذیر است. بنابراین مفاهیم ملکه، سرمایه و میدان دارای پیوند درونی با یکدیگرند، به گونهای که هر یک از آنها صرفاً همزمان با دو دیگر، در توانمندانهترین شرایط تحلیلی خود قرار میگیرند. این سه مفهوم همراه با یکدیگر ما را قادر میسازند که موارد بازتولید را تشریح کنیم و توضیح دهیم. این موارد عبارتاند از: 1) هنگامیکه ساختارهای اجتماعی و ذهنی هماهنگ و مقوّم یکدیگرند و، 2) هنگام دگرگونی یعنی وقتی که بین ملکه و میدان ناهماهنگی رخ میدهد و (چنان که در کتابهای اصلی بوردیو، تمایز و انسان دانشگاهی انعکاس یافتهاند) به نوآوری، بحران و تغییرات ساختاری میانجامد.
ذوق (سلیقه)، طبقات و طبقهبندی
بوردیو در کتاب تمایز و مطالعات مرتبط با اعمال و رفتارهای فرهنگی (به ویژه عکاسی: یک هنر عامه پسند و عشق به هنر موزههای اروپایی و بازدیدکنندگان از آن ها)، «نقدی اجتماعی از داوری ذوق (سلیقه)» را مطرح میکند که عنوان فرعی کتاب، به نقد معروف ایمانوئل کانت از داوری اشاره دارد.بوردیو در این کتاب (یعنی تمایز) شرحی گویا از عملکرد فرهنگ، اقتصاد و قدرت در جامعهی معاصر به دست میدهد، و تصویر الگوواره (48)ای از کاربردهای مفاهیم سه گانهی ملکه، سرمایه و میدان را عرضه میکند. همچنین نظریهای دربارهی طبقات را میپروراند که در آن، تأکید مارکس بر موجبیت اقتصادی و شناخت وِبر از تمایزِ نظم فرهنگی و توجه دورکم به طبقه بندی، درهم آمیخته میشوند.
نخست، بوردیو ثابت میکند که، چنانچه از ابراز برخی احساسهای درونی و یگانهی فردی بگذریم، داوری زیباشناختی، تمام و کمال، یک استعداد یا توانایی اجتماعی (49) است که از پرورش و تربیت طبقاتی ناشی میشود. درک یک تابلوی نقاشی، شعر، یا سمفونی مستلزم تسلط بر رمزگان نمادین (50) خاصی است که اثر تجسم و تعیّنی از آنهاست، و لازمهی این تسلط، به نوبهی خود، برخورداری از گونهی مناسب سرمایهی فرهنگی است. تسلط بر این رمزگان را میتوان به تدریج و به طور غیرمستقیم، با زیستن در محیط خلق اثر و یا از طریق آموزش صریح و مدون کسب کرد. هنگامیکه این تسلط از طریق آشنایی بومی و خانوادگی صورت میپذیرد (همچون فرصتی که کودکان خانوادههای باسواد طبقه بالا از آن برخوردارند)، این توانایی حاصل از تعلیم، به منزلهی یک استعداد ذاتی فردی، و گرایشی فطری که دالّ بر ارزش معنوی است، برشمرده میشود. نظریهی کانتی «زیباشناسی ناب» که فلسفه آن را همچون نظریهای کلی عرضه میدارد، چیزی جز شرحی ناشفاف و گیج کننده از این تجربهی خاص «عشق به هنر» نیست که بورژوای آن را به موقعیت و وضعیت اجتماعی ممتاز خود وامدار است.
دومین بحث عمدهی کتاب تمایز این است که گروههای اجتماعی مختلف، حس زیباشناسی خود و شیوههای زندگی خاص خویش را در تقابل با یکدیگر تعریف میکنند: ذوق و سلیقه، پیش از هر چیز و مهمتر از هر چیز، بیزاری از ذوق و سلیقهی دیگران است. علت این امر آن است که هر عمل و رفتار فرهنگی- از پوشیدن توئید (51) یا جین گرفته تا بازی گلف و فوتبال، از موزه یا نمایشگاه اتومبیل رفتن گرفته تا به موسیقی جاز گوش دادن یا سریالهای کمدی تماشا کردن و غیره- معنای اجتماعی خود و قابلیتِ نشان دادن تفاوت و فاصلهی اجتماعی خویش را نه از ویژگیهای درون ذاتیشان، بلکه از جایگاه خود در نظامی از اشیاء و اعمال مشابه، کسب میکنند. بنابراین آشکارساختن منطق اجتماعی مصرف، با برقرار ساختن پیوندی مستقیم بین عمل و رفتاری خاص و طبقهی اجتماعی خاصی (مانند سوارکاری و اشرافیت) عملی نمیشود، بلکه از طریق تطابقهای ساختاری (52) بین دو مجموعه از روابط، یعنی فضای شیوههای زندگی و فضای موقعیتهای اجتماعی که گروههای مختلف آن را اشغال میکنند، امکان پذیر میگردد. ( 1998:217-224,Stones)
بوردیو نشان میدهد که این فضای موقعیتهای اجتماعی را دو اصل متمایزکننده سامان میبخشند که در هم تداخل دارند، سرمایهی اقتصادی و سرمایهی فرهنگی، حال پیش از آن که نکات تفصیلی بیشتری را در خصوص تداخل و تعامل سرمایهی اقتصادی و سرمایهی فرهنگی پی بگیریم و نمونهای از پژوهش جامعه شناختی هنر بوردیو را از نظر بگذرانیم، چنان که وعده کردیم، نگاهی بر ضرورت و اهمیت بازاندیشی در پژوهشهای جامعه شناختی میافکنیم و سپس بحث جامعهشناسی هنر بوردیو را ادامه میدهیم. (Wacquant, 2007:17-227).
ضرورت بازاندیشی
بوردیو بر اهمیت یک جامعهشناسی بازاندیشانه (53) تأکید میورزد که در آن جامعهشناسان باید همواره پژوهش خود را با توجهی هوشیارانه نسبت به تأثیرات موقعیت خویش، مجموعهی ساختارهای درونی شدهی خود، و نیز این نکته به انجام برسانند که چگونه اموری از این قبیل ممکن است عینیت کار آنها را تحریف یا مخدوش کند. جامعهشناس، بنا به نظر بوردیو، باید در کنار پژوهش جامعهشناختیِ موضوعِ منتخب خود، گونهای جامعهشناسیِ جامعهشناسی (54) را در پیش داشته باشد، تا در نتیجهی آن، نا آگاهانه و ناخواسته، ویژگیهای سوژه (فاعل جامعهشناسی) را به ابژه (موضوع جامعهشناسی) نسبت ندهد. جامعهشناسی باید نسبت به مواضع اجتماعی خویش در درون یک میدان، خود آگاه باشد و شرایطی را بشناسد که هم گفتمانها، نظریهها و مشاهدات را ساختارمند میسازند و هم زمینهی برآمدنشان را فراهم میآورند. بنابراین جامعهشناسی باید در میدان آکادمیک یا جامعه شناختی، از مصالح و علایق خویش آگاه باشد و آن شرایط و ساختارهای فهم را که به گونهای ضمنی و مکتوم در عملکردهای او در درون آن میدانها رخنه میکنند، آشکار سازد. لیکن برداشت بوردیو از بازاندیشی یک برداشت فردی و معطوف به خویشتن نیست، بلکه مستلزم همکاری تمامی میدان جامعه شناختی است. بازاندیشی جامعه شناختی، تلاشی جمعی است که گسترهی آن، تمامی میدان و دست اندرکاران آن را دربرمیگیرد تا ساختارهای نا اندیشیده و به لحاظ اجتماعی شرطی شده را عیان سازد، ساختارهایی که بنیاد شکلگیری نظریهها و ادراکهای جهان اجتماعی را بر میسازند.بوردیو میگوید برای آن که بازاندیشی تحقق یابد، ابزارها و روشهایی که در علوم اجتماعی به کار گرفته میشوند، باید همواره مورد بازاندیشی و بازسنجی قرار گیرند و جامعه شناس، تحریفهایی را که از طریق سه عامل در ساخت موضوع راه مییابند به نحوی مؤثر مهار کند. نخستین و بدیهیترین عامل، هویت شخصی پژوهشگر است: یعنی جنسیت، طبقه، ملیت، قومیت، تربیت و جز اینها. دومین عامل، جایگاه پژوهشگر در میدان روشنفکری، به تفکیک از فضای اجتماعی در وجه گستردهی آن است. این عامل، تجزیه و تحلیل مفاهیم، روشها و مسائلی را ایجاب میکند که وی وارث آن است، و مستلزم هوشیاری و ژرف نگری در سانسورهایی است که به واسطهی تعلقات رشتهای و نهادی اعمال میگردند.
سومین عامل، که از نظر بوردیو اغفال کنندهترین منبع پیش داوری به شمار میآید، این واقعیت است که جامعهشناسی در مطالعهی جامعه لزوماً موضعی فکری یا عقیدتی (55) را اختیار میکند. این امر موجب میگردد که جهان اجتماعی را نه همچون شبکهای از کارهای عملی (56) بنگرد که باید در زمان و مکان واقعی خود انجام شوند- یعنی همان کاری که کنشگران اجتماعی میکنند- بلکه آن را همچون معمایی تأویلی (57) تعبیر (یا سوء تعبیر) میکند که فضلا باید با تأمل و تعمق برایش راه حلی بیابند. بنابراین، تأکید بوردیو بر بازاندیشی، معطوف به این هدف است که جامعهشناسی همواره از آن چه مخل تحقیق علمی است بپرهیزد و با همان ابزارهای جامعهشناسی مراحل مختلف طرح پژوهشی را مورد بازسنجی قرار دهد تا از تحریفهایی که ممکن است مواضع شخصی و حتی گروهی پژوهشگران، به لحاظ تعلقات مکتبی، دینی، سیاسی، قومی، جنسیتی، بومی و غیره در راستای پیشرفت کار و استنتاجهای به عمل آمدنی از یافتهها و دادههای طرح پژوهشی ایجاد کنند، تبری بجوید. کتاب انسان دانشگاهی بوردیو خود تحقق عینی و انضمامی ضرورت بازاندیشی است. این کتاب فراتر از هر چیز، تجربهی شناخت شناسانهای است که میخواهد به شیوهی تجربی ثابت کند که میتوانیم در سپهر علوم اجتماعی، به شناخت عینی و علمی عالَم نائل آییم، و جامعهشناس میتواند بدون فروغلتیدن در ورطهی نسبیت گرایی، «دیدگاه مبتنی بر عینیت را عینیت بخشد.» (, 225-227.Ibid)
هنر و سرمایهی فرهنگی
مطالعات پی یر بوردیو دربارهی عادات مصرف هنر، بخشی از جامعهشناسی گستردهتر وی را تشکیل میدهد که به ساختارهای فرهنگی نابرابری مادی در جامعه میپردازد. بوردیو به تأسی از ماکس وبر، نابرابری اجتماعی را نه صرفاً براساس سرمایهی اقتصادی، بلکه همچنین بر پایهی برخورداری از شأن و اعتبار، یا آن چه خود با عبارتی توجه برانگیز «سرمایهی فرهنگی» مینامد، تعریف میکند. بوردیو از برداشت وبر از «حوزهی بالندهی ارزش زیباشناختی در جامعهی غربی مدرن بهره میگیرد و در تحلیل این حوزه، برخی از تکنیکهای تحلیل قشربندی (58) خود وبر را به کار میگیرد. بوردیو نشان میدهد که چگونه این حوزه بیانهایی از ذوق (و سلیقه) را منعکس میسازد که در بُرشهای طبقاتی و گروههای اجتماعی در جامعه متفاوتاند، و این تفاوت به فرصتهای متفاوت زندگی مربوط میشود، که نه تنها ثروت و قدرت بلکه پرورش و تربیت و آن چه بوردیو «ملکهی» فرهنگی مینامد، شاخصهی آن است.در کتاب عشق به هنر که بوردیو آن را به همراه آلن داربل (59) در 1969 نوشته است، الگوهای حضور بازدیدکنندگان در موزههای فرانسه را به بررسی میگیرد. بوردیو درمییابد که پاسخ دهندگان به پژوهش وی که به هنرِ تجربی، انتزاعی، اکسپرسیونیستی و هنر پیچیده به لحاظ فرم اظهار علاقه میکنند، همانهاییاند که از تاریخ هنر شناختی دارند و اغلبشان عضو گروههای درآمدی بالای جامعهاند. برعکس، پاسخ دهندگانی که به هنری با ویژگی واقعگرایی یا کاربردی یا تزئینی علاقه نشان میدهند، کسانیاند که از تاریخ هنر شناخت چندانی ندارند و بیشترشان اعضای گروههای کم درآمدتر جامعهاند. بوردیو نتیجه میگیرد که پاسخ دهندگانی که از سرمایهی اقتصادی کمتری بهره مندند عموماً از سرمایهی فرهنگی کمتری هم برخوردارند. آنها نوعاً در برابر ویژگیهایی در یک اثر واکنش نشان میدهند که با سهولت بیشتری قابل شناختاند. آنها بین دورههای تاریخی و جنبشهای هنری تمایز زیادی قائل نیستند؛ و در وجه کلّی از ناهماهنگی، بازی و بیانگری (جنسی) در هنر بیزارند، هرچند ممکن است احترام اخلاقی منفعلانهای را برای «فرهنگ» به صورت انتزاعی قائل باشند. ذوق و سلیقهی آنها فردیت چندانی ندارد و بیشتر در قالب الگوهای عمومی دنبال میشود. برعکس، نیز پاسخ دهندگانی که از سرمایهی اقتصادی بالاتری بهره مندند، در وجه کلی از سرمایهی فرهنگی بالاتری هم متمتعاند. آنها از امتیاز تحصیلات طولانیتر و سطح بالاتری از فرهنگ اجتماعی غیررسمی- که مبتنی بر رشد و پرورش در «خانوادههای فرهیخته» است- بهره میبرند. این امر آنان را قادر میسازد که ذوق و سلیقهای را برای هنر «ناب»، «دشوار»، و غیر کاربردی پرورش دهند که مستلزم مهارت ادراکی خاصی برای جذب و تحسین است. زمینهی تحصیلی وسیعتر ایشان، آنها را قادر میسازد که از نظام نشانهها در آثار هنری رمزگشایی کنند. بوردیو نتیجه میگیرد که نگرش کانتی «تأمل بیغرض» (60) به آثار هنری از جمله امتیازات آن گروههایی در جامعه است که از بالاترین سرمایهی فرهنگی برخوردارند. ویژگیهای زیباشناختی در آثار هنری، به طور بی واسطه بر همگان آشکار نیست؛ و شناخت آنها از زمرهی استعدادهای فطری و طبیعی افراد برشمرده نمیشود. شناخت ویژگیهای زیباشناختی در آثار هنری یک توانایی اکتسابی است که در اوضاع و احوال معینی از فرهنگ اجتماعی فرا گرفته میشود.
بوردیو در مطالعهی مشابهی از ذوق و سلیقه در هنر در «سلسله مراتب مشروعیتها»یی سخن میگوید که در جامعه قوام میگیرند. در رأس این برخوردارند. در کف آن، گونههای فرهنگ [و هنر] نازل قرار دارند که از مشروعیت عمومی بیبهرهاند. در میانهی این سلسله مراتب، یک منطقهی ابهام وجود دارد که گونههای هنر «عامه پسند»، همچون عکاسی، شاخصهی آن است.
بوردیو در کتاب تمایز این خط تحلیلی را پی میگیرد. محور تجربی کتاب بوردیو، پژوهشی پیمایشی دربارهی ذوق و سلیقهی مردم فرانسهی دهههای 1960 و 1970 در زمینهی موسیقی است. بوردیو سه مجموعه از پاسخها را که به سه اثر موسیقایی داده شده است به بررسی میگیرد: کلاوسن تعدیل شده (61) اثر یوهان سباستیان باخ، راپسودی این بلو (62) اثر جورج گرشوین (63) و والس دانوب آبی (64) اثر یوهان اشتراوس. بوردیو این پاسخها را در سه گروه طبقاتی تقسیم بندی میکند: قشر بالایی طبقات میانه (65)، قشر زیرین طبقات میانه (66) و طبقهی کارگر. البته بوردیو طبقهی اخیر را به ردههای شغلی ریزتری تقسیم بندی میکند که میتوانند شاخصههای دیگری ازجمله داشتن خانه و اتومبیل برای سرمایهی اقتصادی و مهارتهای آموزشی، و نوع روزنامهها و گاهنامههای منتخب برای سرمایهی فرهنگی را به دست دهند. بوردیو درمییابد که قطعهی کلاوسن تعدیل شده بیشترین طرفدار را در میان دارندگان مشاغل قشر بالایی طبقات میانه داراست، هرچند کارمندان نهادهای تربیتی بیش از کارورزان بخش خصوصی ویژگی فوق را از خود نشان میدهند. راپسودی این بلو در میان مشاغل قشر زیرین طبقات میانه، شامل تکنیسینها، مهندسان و مدیران اجرایی بیشترین هوادار را داشت. بیشترین کسانی که دانوب آبی را ترجیح داده بودند، دارندگان مشاغل طبقهی کارگر، و قشر زیرین طبقات میانه بودند که کارگران یدی، مغازهداران و کارمندان خدماتی را شامل میشدند.
بوردیو همچنین نتیجه گیری میکند که درک آثار کلاسیک تاریخی و آثاری که دارای فرم پیچیدهاند به اکتساب مهارتهای ادراکی شناخت بستگی دارد که آن به نوبهی خود، به بهره مندی از سرمایهی فرهنگی و مآلاً سرمایهی اقتصادی باز بسته است. آن گروه از شرکت کنندگان در مطالعهی بوردیو که به موسیقی کلاسیک، از جمله قطعهی کلاوسن تعدیل شده، بیشترین علاقه را نشان دادهاند یحتمل قبلاً در جریان رشد و تربیتشان در خانوادههای متوسطِ بالنسبه مرفه، گوش دادن به موسیقی کلاسیک را تجربه کردهاند، خانوادههایی که از عهدهی تأمین هزینهی فعالیتهای فوق برنامه برای کودکانشان برمیآمدهاند. کودکان خانوادههای متوسط، در قیاس با کودکان خانوادههای طبقهی کارگر، بیشتر فرصت یادگیری نواختن آلات موسیقایی را داشتهاند؛ و نیز به احتمال بیشتری میتوانستهاند سایر برنامههای تکمیلی همچون یادگیری زبانهای خارجی را دنبال کنند و برای این کار تشویق هم میشدهاند. در مقابل، آن گروه از شرکت کنندگان در مطالعهی بوردیو که کارگران یدی، مغازه داران و کارمندان خدماتی را تشکیل میدهند، در خانوادههایی رشد یافتهاند که به احتمال کمتری از سرمایهی بالای اقتصادی و فرهنگی برخوردار بودهاند، و در جریان سالهای بعدی زندگیشان، برای افزایش سرمایهی اقتصادی و فرهنگی خود، از فرصتهای کمتری بهرهمند خواهند بود. بنابراین به احتمال بیشتر به آن فرمهای موسیقایی پاسخ میدهند که شناختشان نیازمند مهارت ویژهای نیست و به سادگی و به طور متعارف، از طریق ایستگاههای رادیوهای تجاری و رسانههای مشابه در دسترس قرار دارند. دانوب آبی یکی از این فرمها (یا گونهها)ست، ولی بیشتر گونههای پرطرفدار موسیقی پاپ، شاید مثالهای مناسبتری برای این بخش از مطالعهی بوردیو باشند.
بوردیو در کتاب بعدی خود، قواعد هنر، رهیافتی متفاوت را اختیار میکند که ویژگی آن تأکید بیشتر بر تولید هنر است تا مصرف هنر (Bourdieu, 1996). بوردیو آن ضابطههای ناآشکاری را به بررسی میگیرد که هویت اَعمال هنرمندانه را در محدودهی میدانهای تولید فرهنگی شکل میدهند. او نشان میدهد که چگونه هنرمندان مدرن به خوبی میدانند که از قواعد پیروی نمیکنند و دیگر، همچون استادکاران قرون وسطایی، انجام دهندهی بیاختیار (یا مکانیکی) خدمات نیستند. هنرمندان مدرن باید خود را همواره چنان حس کنند که با نوآوریها و ابتکاراتشان در حال شکستن قواعد [موجود] و آفرینش قواعد خاص خویشاند. ولی بوردیو نشان میدهد که چگونه قواعدی که هنرمندان گمان میبرند که در آنِ واحد آنها را شکل میدهند فرومیشکنند، در واقع قواعد بازتولید شدهی جامعهایاند که میدان تولید، آنها را به نحوی ساختارمند نظم و ترتیب میبخشد. نمونهای که بوردیو برای تحکیم نظر خود میآورد داعیهی خودمختاری زیباشناختی است که در قرن نوزده در میان هنرمندان فرانسه مطرح بود. نویسندگان و نقاشان رقیب، ازجمله نقاشان رئالیست و امپرسیونیست و شاعران سمبولیست، خود را در برابر طبقهی بالندهی کارخانه داران و بازرگانان که در موقعیتهای اجتماعی و سیاسی قدرتی روزافزون داشتند، در حاشیه احساس میکردند. بوردیو نشان میدهد که چگونه هنرمندان فرانسوی در تقرب جویی به این طبقهی تاجر و صنعتگر، هم به صورت اقتصادی و هم به صورت نمادین، با یکدیگر رقابت میکردند. برخی هنرمندان دیگر هنرمندان را چنین میپنداشتند که برای امتیاز دوستی و نزدیکی به این طبقهی قدرتمند، چگونه شرافت و تشخص زیباشناختی خود را فدا میکنند. آنها خود را در وضعیتی دشوار احساس میکردند که باید بین نرمشپذیری و مردمپسندی و موفقیت اقتصادی از یک سو و اصالت زیباشناختی و زندگی قلندری و فقر مادی از دیگرسو، یکی را برمیگزیدند.
بوردیو این پویاییها را در آثار گوستاو فلوبر، به ویژه در رمان تربیت احساسات (67) با تفصیلاتی به تحلیل میگیرد. فلوبر در این رمان اجتماعی فراخ نگر (پانورامیکِ) خود، داستان هنرمند جوان و جویای نامی به اسم فردریک مورو (68) را بازمیگوید که با آرمانهای سیاسی بلند و آرزوهای بزرگ هنری در پاریس بخت خویش را میجوید. فردریک در تظاهرات خیابانی انقلاب 1848 گاه و بیگاه شرکت میکند ولی رفته رفته نسبت به جهان خویش و زندگی خود، بعد از ناکامیهای بسیار و کوششهای نادلبخواه برای جلب توجه حامیان و کارفرمایان، سرخورده میشود. بوردیو نشان میدهد که رمان فلوبر دربارهی سیر تحولات اجتماعی، یک زندگی نامهی خودنوشت نیست، بلکه یک رمان بازتاب اجتماعی است، رمانی که در آن، فلوبر وضعیت خویش را به عنوان هنرمندی تحلیل میکند که بین میدانهای اجتماعیِ ناهمسازِ تولید گرفتار شده است. بوردیو بر این نظر است که این پویاییِ میدانهای اجتماعی تولید است که باید درک و فهمیده شود، چنانچه تحقیق ادبی بخواهد به واقع به نحوی بازتابنده از شرایط نهادیِ برآمدن آثار ادبی آگاه شود و نخواهد به توهم نگرشی ساده انگارانه به تاریخ بلغزد که موضوعات [و آثار] فرهنگی را از چرخش روابط اجتماعیشان بیرون میکشد و از آنها همچون جاذبههایی سحرآمیز در نظامهای مبادلهی قداستها بتسازی میکند. ( 2004:94-98,Harrington)
نقدهایی بر جامعهشناسی ذوق بوردیو
اکنون به برخی از انتقادهایی میپردازیم که از آثار بوردیو به عمل آمده است. بخش عمدهای از این انتقادها اخیراً از سوی جامعهشناسان فرهنگی امریکایی مطرح شده است که رهیافتهای جایگزینی را برای جامعهشناسی ذوق بوردیو عرضه کردهاند.دادههایی که بوردیو در کتاب تمایز و عشق به هنر گرد آورده است به دهههای 1960 و 1970 فرانسه مربوط میشود. حال این سؤال مطرح میگردد که آیا یافتههای وی میتوانند از متنِ مبدأ، به زمان حال فرافکنی شوند یا نه. جامعهشناسان امریکایی از یافتههای خود استنتاجهای متفاوتی به عمل میآورند و چند نقد روش شناسانه را بر کار بوردیو وارد میسازند:
نخست آنکه، بوردیو در ارزیابیاش از ضعفها و ناتوانیهای طبقهی کارگر دیگر گروههای کم درآمد جامعه برای دستیابی به کمالات زیباشناختی بسیار تندروی کرده است. هِیل (69) استاد جامعهشناس دانشگاه شیکاگو با تکیه بر مطالعهی خود دربارهی عادات مصرف هنرها در نیویورک میگوید: چنین نیست که کمتربودن فرصتهای آموزشیِ افراد کم درآمد و طبقهی کارگر پیشاپیش موجب شود که آنها، بدون هر گونه کوشش فردی برای ارتقاء دریافت زیباشناختی خود، نگرشی عمدتاً کارکردی و تزئینی به هنر داشته باشند. تربیت خانوادگی برای انتخابهای فرهنگی بعدی، به شدتی که بوردیو ادعا میکند، تعیین کننده نیست، و نبود معیارهای نهادی برای ذوق و سلیقه که از سوی مراجع صاحب نام تعیین شده باشند، چنان که بوردیو معتقد است، برای قدر و منزلت اجتماعی در جامعهی معاصر نافذیت ندارد. در نگاه کلی، بوردیو در این باره که علاقه به هنرهای زیبا نیازمند شناخت ویژهای است که حصولش سهل و ساده نیست، مبالغه میکند.
فزون بر آن، بوردیو بین سلسله مراتب وجههی ذوق و سلیقه و سلسله مراتب طبقهی اجتماعی، مدعی همبستگی مستقیمی است که به احتمال قوی در جامعهی فرانسه در دهههای 1960 و 1970 وجود داشته است، ولی در زمان حاضر، به ویژه در ایالات متحده و نیز کشورهای اروپایی، مشکل بتوان از یک چنین همبستگی سخن گفت. لمونت (70)، دیگر جامعهشناس امریکایی، ضمن مطالعهای که دربارهی ردهی بالای طبقات متوسط فرانسوی و امریکایی به عمل آورده، میگوید: درست است که برخورداری از سرمایهی فرهنگی برای رسیدن به قدرت و موفقیت در جامعهی فرانسوی بیش از جامعهی امریکایی اهمیت دارد، اما اهمیتش بدان حد نیست که بوردیو معتقد است.
در دید کلی، ساختارهای قشربندی فرهنگی در جوامع غربی از زمان تحقیق بوردیو دگرگون شدهاند. آموزش و پرورش غیرحرفهای علوم انسانی در مدارس و دانشگاههای نخبگان در قیاس با دهههای 1960 و 1970 در ایجاد زمینهی دسترسی به قدرت و ثروت نقش کمتری دارند. دسترسی وسیعتر به آموزش عالی، همراه با صعود درآمدهای قشر پایینِ طبقهی متوسط و قشر بالای طبقهی کارگر، به حضور گستردهتر عامهی مردم در مؤسسات هنرهای زیبا و برچیده شدن برخی مرزبندیهای پیشین اجتماعی انجامیده است. از سوی دیگر، استنتاجهای بوردیو این واقعیت را در نظر نمیگیرد که میزان تماس قشر پایین طبقهی متوسط با گونههای فرهنگی سطح بالا، از طریق عرضهگاه (71)هایی همچون نمایشگاهها و فروشگاههای هُنری بلاک باستر (72)، برنامههای موسیقی کلاسیک رادیوهای تجاری و شبکههای خاص تلویزیونها (مانند شبکهی متزو (73)) به نحوی درخور توجه افزایش یافته است. از سوی دیگر، استنتاجهای او در باب رابطهی نزدیک قشر بالای طبقهی متوسط با گونههای فرهنگی سطح بالا اغراق آمیز است، و تماس این گروه اجتماعی را با گونههای هنری عامه پسند از قبیل سینما، عکاسی، رقص، موسیقی جاز و راک دست کم میگیرد.
به سخن پیترسن (74)، افراد زیادی از طبقهی گسترش یافتهی متوسط امروز «همه چیزپسند» (75) شدهاند. گروههای بالای طبقهی متوسط اکنون نه تنها خواهان فرهنگ سطح بالا هستند، بلکه عمیقاً به طیف وسیعی از مقولات فراوردههای فرهنگی ذیعقلانهاند که از موسیقی کلاسیک گرفته تا موسیقی کانتری، از اپراهای کلاسیک گرفته تا سریالهای عامه پسند را شامل میشود. برعکس، گروههای قشر پایین طبقهی متوسط، به ویژه گروههای سنی جوان، اکنون به نحو توجه برانگیزی از وقت و پول و آموزش برخوردارند که آنان را قادر میسازد تا به انتخابهای دلخواهشان دست یابند. دانیل بل (76) زمانی این فرایندها را با عبارت «گسستگی فرهنگ و ساختار اجتماعی» (77) توصیف کرد که سخنش بر فرسایش تمایزهای «بالا» و «پایین» و ظهور عرصهی گستردهای از پسند عمومی استوار بود. گانز (78) معتقد است که درستتر آن است که هم از فرایندهای همگرایی در ذوق و سلیقهی فرهنگی سخن گوییم و هم از فرایندهای واگراییِ نوشدهای در ذوق و سلیقهی فرهنگی، فرهنگ ذوق و سلیقه بخشی از مراتب عمودی اعتبار و منزلت خود را از دست داده و بیشتر دارای تمایز افقی شده است. ضمن آن که طبقه به مثابه مهمترین عامل در ساختار سلسله مراتب اجتماعی باقی میماند، عادات مصرف فرهنگی، انتخابها و شاخصهای موقعیت، با ساختار طبقاتی جامعه، همبستگی مستقیم ندارند. در الگوهای تمایز مصرف فرهنگی، جنسیت، قومیت و سن و سال همان اهمیت طبقه را یافتهاند.
لوین (79)، دیمگیو (80) و یوسیم (81)، دیگر جامعهشناسان امریکایی، ساختارهای دریافت هنر در امریکا را در زمینهای تاریخیتر به بررسی میگیرند. دیمگیو نشان میدهد که جامعهی امریکایی تا اواخر قرن نوزدهم بین فرهنگ سطح بالا و فرهنگ سطح پایین تمایز محسوسی قائل نبود، یعنی تا زمانی که بوستن، قدیمیترین شهر ایالات متحده، یک موزهی هنرهای زیبا و یک ارکستر سمفونیک برای پاسخگویی به ذوق و سلیقهی نخبگانِ ثروتمندان ریشهدار، به تفکیک از گروههای تازه به ثروت رسیده، تأسیس کرد. بانیان موزه و ارکستر سمفونیک آن ساختارهای نهادی و تشکیلاتی را استقرار بخشیدند که همزمان مرجعیت و مشروعیت آموزشی هنرهای زیبا و برجستگی اجتماعی خبرگان آنها را استوار میساختند. این ساختارهای نهادی و تشکیلاتی، نظامهای «طبقهبندی آیینی» را در نمایش و اجرای گونههای مختلف فراوردههای فرهنگی ایجاد کردند و چیزی نگذشت که با تفاوتهای اجتماعی انواع مخاطبان جفت وجور شدند. دیمگیو پیشنهاد میکند که جامعهشناسی باید شیوههایی را به مطالعه گیرد که طی آنها، ساختارهای تشکیلاتی- مدیریتی، نظامهای طبقه بندی را پیرامون کالاهای فرهنگی ایجاد میکنند، نظامهایی که به نوبهی خود، شاخصهای نمادین را بین گروههای اجتماعی از طریق عملکردهای مصرف فرهنگی تداوم میبخشند. این نظامهای طبقهبندی را هم جوامع هنری ایجاد میکنند و هم عاملان تجاری همچون فروشندگان، مبلغان، حامیان، ناشران و کارگزاران کمپانیهای تولید فراوردههای فرهنگی. (Ibid., 98-100)
پینوشتها:
1- Distinction: A Social Critique of Judgement of Taste
2- habitus
3- symbolic violence
4- embodiment
5- George Canguilhem
6- Gaston Bachelard
7- Norbert Elias
8- Pascalian Meditation
9- Marie-Claire Brizard
10- agrégation
11- Braudel
12- Edouard Manet
13- Loïe Wacquant
14- Towards A Reflexive Sociology
15- structures of inequality
16- antidualistic
17- synthetic
18- agonistic
19- interest
20- recognition
21- misrecognition
22- dignity
23- Geisteswissenschaften
24- Bachelard
25- Jean Cavailles
26- Alexandre Koyré
27- error rectified
28- empiricist operationalism
29- The Craft of Sociology
30- spontaneous sociology
31- principle of non-consciousness
32- methodological polytheism
33- State Nobility
34- factorial analysis
35- survey data
36- nosography
37- methodological reflexivity
38- social reality
39- structuralist reading
40- constructivist reading
41- dispositions
42- unconscious schemata
43- structured
44- Structuring
45- fields
46- a force field
47- determinations
48- paradigmatic illustration
49- social faculty
50- symbolic code
51- tweed
52- structural correspondences
53- reflexive sociology
54- sociology of sociology
55- contemplative or scholastic stance
56- a mesh of practical tasks
57- interpretive puzzle
58- stratification analysis
59- Alain Darbel
60- disinterested contemplation
61- The Well-Tempered Clavier
62- Rhapsody in Blue
63- George Gershwin
64- The Blue Danube
65- upper middle classes
66- lower middle classes
67- Education Sentimentale
68- Frédéric Moreau
69- Halle
70- Lamont
71- outlets
72- Blockbuster
73- Mezzo
74- Peterson
75- omnivores
76- Daniel Bell
77- disjuncture of culture and social structure
78- Gans
79- Levine
80- DiMaggio
81- Useem
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعهشناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.