اشعاری در ولادت حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
بوی گل
بوی گلهای بهشتی ز فضا میآید
عطر فردوس همآغوش صبا میآید
هاتفم گفت که میلاد حسین است امروز
زین جهت بوی بهشت از همه جا میآید
نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا میآید
گل بیخاره نهد پای در این خارستان
شاهد عشق به منزلگه ما میآید
دل طوفان زدگان تا که بگیرد آرام
کشتی نوح به دریای بلا میآید
عطر فردوس همآغوش صبا میآید
هاتفم گفت که میلاد حسین است امروز
زین جهت بوی بهشت از همه جا میآید
نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا میآید
گل بیخاره نهد پای در این خارستان
شاهد عشق به منزلگه ما میآید
دل طوفان زدگان تا که بگیرد آرام
کشتی نوح به دریای بلا میآید
خطاشوی
برمشام جان رسد بوی حسین
آن بهشتی بوی دلجوی حسین
از کجا آید خدایا این نسیم؟
کآورد همراه خودبوی حسین؟
از نجف از کاظمین از سامراست؟
یا زمشهد، یا که از کوی حسین؟
گفت هاتف، سوّم شعبان رسید
این بود عطر گل روی حسین
آن چه لطف حق که پشت پرده بود
شد عیان از روی نیکوی حسین
مؤمنان را در ره معراجِ دل
قاب قوسین است ابروی حسین
حبیباللّه چایچیان (حسان(
اختر تابنده برج حيا
مژده كه از دامن امّ البنين
مير وعلمدار شه كربلا
ماه بنى هاشم خورشيد حقّ
آنكه شده دست يد اللهيش
اختر تابنده برج حيا
باد سحر هر دم از اين بوستان
خاك درش راز پى توتيا
قبله حاجات كه باب المراد
خاك ز انوار رخش تابناك
گر بكشد تيغ چو شير خدا
ناموران جسته زنامش شرف
هر كه بود طالب ديدار حقّ
طرفه نسيمش دم روح القدس
همچو (رسا) دولت جاويد يافت
سرد زده خورشيد در اين سرزمين
نور دل حيدر وام البنين
كوكب رحمت شه دنيا ودين
چون اسد الله برون زآستين
گوهر رخشنده بحر يقين
مشگ برد تحفه به صحراى چين
حور برد سوى بهشت برين
گشت ملقب ز جهان آفرين
خلد زانفاس خوشش عنبرين
لرزه فتد بر تن شير عرين
تاجوران سوده بخاكش جبين
گو كه در اين آينه حق را ببين
فرش حريمش پر روح الامين
هر كه شد از خرمن او خوشه چين
آن بهشتی بوی دلجوی حسین
از کجا آید خدایا این نسیم؟
کآورد همراه خودبوی حسین؟
از نجف از کاظمین از سامراست؟
یا زمشهد، یا که از کوی حسین؟
گفت هاتف، سوّم شعبان رسید
این بود عطر گل روی حسین
آن چه لطف حق که پشت پرده بود
شد عیان از روی نیکوی حسین
مؤمنان را در ره معراجِ دل
قاب قوسین است ابروی حسین
حبیباللّه چایچیان (حسان(
اختر تابنده برج حيا
مژده كه از دامن امّ البنين
مير وعلمدار شه كربلا
ماه بنى هاشم خورشيد حقّ
آنكه شده دست يد اللهيش
اختر تابنده برج حيا
باد سحر هر دم از اين بوستان
خاك درش راز پى توتيا
قبله حاجات كه باب المراد
خاك ز انوار رخش تابناك
گر بكشد تيغ چو شير خدا
ناموران جسته زنامش شرف
هر كه بود طالب ديدار حقّ
طرفه نسيمش دم روح القدس
همچو (رسا) دولت جاويد يافت
سرد زده خورشيد در اين سرزمين
نور دل حيدر وام البنين
كوكب رحمت شه دنيا ودين
چون اسد الله برون زآستين
گوهر رخشنده بحر يقين
مشگ برد تحفه به صحراى چين
حور برد سوى بهشت برين
گشت ملقب ز جهان آفرين
خلد زانفاس خوشش عنبرين
لرزه فتد بر تن شير عرين
تاجوران سوده بخاكش جبين
گو كه در اين آينه حق را ببين
فرش حريمش پر روح الامين
هر كه شد از خرمن او خوشه چين