دیدگاه‌های اسوالد اشپنگلر پیرامون شهر

عقیم بودن شهرهای بزرگ

اسوالد اشپنگلر Oswald Spengler (1936-1880) فیلسوف آلمانی قبل از آنکه در سال 1904 از رساله‌اش در مورد «هراکلیت» دفاع کند، ریاضیات و علوم طبیعی را آموخته بود. این آموخته‌ها در فلسفه تاریخ او بی‌تأثیر نبوده
يکشنبه، 29 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
عقیم بودن شهرهای بزرگ

 عقیم بودن شهرهای بزرگ
 

 

نویسنده: فرانسواز شوای
برگردان: محسن حبیبی



 

 دیدگاه‌های اسوالد اشپنگلر پیرامون شهر

اسوالد اشپنگلر Oswald Spengler (1936-1880) فیلسوف آلمانی قبل از آنکه در سال 1904 از رساله‌اش در مورد «هراکلیت» (1) دفاع کند، ریاضیات و علوم طبیعی را آموخته بود. این آموخته‌ها در فلسفه تاریخ او بی‌تأثیر نبوده است. بنا به گمان او، تمدن‌های شرقی، یونانی، رُمی و غربی با چرخشی حیاتی به خود گسترش بخشیده و چون ارگان‌های نباتی حقیقی، زندگی کرده‌اند و مرده‌اند.
این دگرگونی آن چنان قطعی است که زمین و خاک در نگرش اشپنگلری از جهان، نقشی پایه‌ای دارند، جوانی یک تمدن اجباراً با رابطه‌ای سنجیده می‌شود که این تمدن را به زمین متصل می‌سازد. شهرها، در رابطه با گسترش خود، از این رابطه استفاده برده و با نفی آن به پایان عمر خود می‌رسند، رابطه‌ای پایه‌ای در شهرهای کوچک یونانی و از میان رفته در اسکندریه. پیدایش کلانشهرها، نشانه پیری تمدن‌هاست. تاریخ جهان در تاریخ شهرهایش نهفته است.
به نظر اشپنگلر غرب نیز به مرحله‌ی نزولی رسیده است. عنوان بدبینانه اثر مشهور او «افول غرب» (2) که در 1918 انتشار یافت، ناشی از همین نظراست. بنا به واژه‌شناسی آلانی، زمان غایی فرهنگ امروزه دیگر وجود ندارد و ما در آسایش مادی تمدن زندگی می‌کنیم، این بیابان‌های سنگی که کلانشهرهای دوره‌ی صنعتی هستند، گواه بر این مدعاست.
اشپنگلر با پرورانیدن این مضامین، بسیاری از کشف شهودی «نیچه‌ای» را گسترش می‌بخشد؛ تحلیل‌های او از شهر بزرگ غربی نیز الهامی بسیار از «زیمل» گرفته است. تفکر او تأثیری بسزا در کشورهای انگلوساکسون، بخصوص ایالات متحده امریکا، داشته است، جایی که «طبیعت‌گرایی افراطی» (3) او با «ضد - شهرسازی» امریکایی در هم می‌آمیزد.
اشپنگلر کتاب زیر را نوشته است.
- انسان و فن (4) (1931)
تحقیقات متفاوت و مقالات او تحت عناوین زیر جمع‌آوری شده‌اند:
- یادداشت‌های سیاسی (5) (1932)
- نظر و عمل (6) (1937)

عقیم بودن شهر بزرگ

سرگردانی و ریشه‌یابی

انسان اولیه جانوری سرگردان است، یک موجود، موجودی سرزنده که در تمامی زندگی‌اش از کاوش بازنمی‌ماند، عالم صغیری ناب بی‌آتش و بی‌مأوا، با احساساتی گزنده و هراسناک، همه و همه در خدمت عمل شکارچی‌گری اش که برای جدال با چیزهایی از طبیعت دشمن قرار می‌گیرند. کشاورزی، اولین انقلاب و انقلابی عمیق است. چون کشاورزی هنر است و بر این روال کاملاً برای شکارچی و شبان ناشناخته است، خاک؛ نه برای تخریب بلکه برای دگرگونی طبیعت، شخم‌زده می‌شود و زیر و رو می‌گردد، زمین، نه برای به دست آوردن چیزها، بلکه برای تولید کاشته می‌شود. این چنین است که انسان نیز خود کاشته می‌شود، کشاورز تولد می‌یابد. در زمینی که می‌کارد ریشه می‌گیرد. روح انسانی، روحی را در منظر و مرایا کشف می‌کند، وابستگی تازه‌ای از موجود انسانی به زمین اعلام می‌شود، همان‌گونه که جهانی تازه از ادراک و احساس در مقابل او قرار می‌گیرد. طبیعت دشمن، دوست ما می‌گردد، مادرمان می‌شود. رابطه‌ای عمیق بین کاشتن و تولید کردن، بین درو کردن و مرگ، بین دانه و فرزند را احساس می‌کنیم. پرهیزکاری سخت زاهدانه، آیین ستایش تازه‌ای برای زمین باروری را تدارک می‌بیند که با انسان بزرگ می‌شود و در همه جا، شکل کامل این احساس از زندگی، چهره نمادین خانه‌ی دهقان است، خانه‌ای که در آن قرارگیری اتاق‌ها و هر جزئی از شکل خارجی، با زبان خون ساکنانش صحبت می‌کنند. خانه‌ی دهقانی نماد بزرگ یکجانشینی است. آن خود نیز کاشته شده است، و در خاک «خاص» خود ریشه‌های عمیق خویش را دوانیده است. این خانه مُلک به معنای ملکوتی است. الهه‌های محافظ خانه، در، اموال غیرمنقول و واحدهای زندگی [حضور دارند]، الهه‌ی خانواده، (7) الهه‌ی خانه (8) الهه‌ی آذوقه (9) و الهه‌ی کانون زیستی (10) در کنار افراد، خانه‌ی قطعی خویش را ساخته‌اند.
خانه پایه‌ی هر فرهنگی است که در این فرهنگ، بسان یک گیاه، در بطن سیمایی مادرانه، جرم می‌گیرد، و بار دیگر بستگی کالبدی انسان به خاک را تعمیق می‌بخشد. خانه برای دهقان، همانی است که شهر برای انسان فرهیخته می‌باشد.

شهرهای ریشه‌دار...

در هیچ جای دیگری و با این چنین قوتی، احساس بستگی به زمین و در سیاره‌ی کیهانی، آن چنان که در این شهرهای کهن و کوچک وجود دارد، بیان نشده است، شهرهایی نه چندان گسترده‌تر از یک چهار راه که در اطراف یک بازار، یک قطعه یا یک معبد جمع گشته‌اند. در اینجا و نه هیچ مکاان دیگری است که می‌توان بوضوح دریافت که هر سبک بزرگی خود نیز نوعی گیاه است [و چون آن رشد یافته است].

... و شهرهای بی‌ریشه

موجودی جدای افتاده از نیروهای منظر و مزایا، و اگر بتوان گفت برش یافته به وسیله سنگفرشی برای قدم زدن است که هر چه احساس و عقل قوت یابند، ضعیف‌تر می‌شود. بشر به خود «معنویت می‌بخشد»، «خویشتن آزاد می‌سازد» و به امتیاز نو «کوچ‌نشینی» نزدیک می‌شود، با این تفاوت که فضا و محیط مساعد کمتری در اختیار دارد. «روحانیت» شکل شهری شده و ویژه‌ی موجودی است که با هوشندی سر برآورده است. همه‌ی هنرها، مذاهب، علوم با روحانیت بخشیدن به خویش، آرام آرام نسبت به منظر طبیعی بیگانه می‌شوند و برای دهقان وابسته به زمین کشف شده غیر قابل درک می‌گردند. فرد متمدن، کوچ‌نشینی ذهنی، به عالم صغیر خالصی تبدیل می‌شود که کاملاً بی‌وطن و به طور ذهنی آزاد است، همان‌گونه که شکارچی و چوپان [اولیه] به گونه‌ای جسمی آزاد بودند.

روستا و شهر

روستا با بام‌های خاموش و شبیه به تپه‌هایش، با دود‌های شامگاهی‌اش، با چشه‌هایش، با حیاط‌هایش و با حیواناتش کاملاً درمنظر عمومی، گم شده و غروب کرده است. منظر طبیعی، روستا را تأیید کرده و سیمای آن را ارتقا می‌بخشد، ارتقایی که تنها از سوی شهر آتی مورد بدبینی واقع می‌شود. هاله شهر در تقابل با خطوط طبیعی قرار می‌گیرد. شهر هر طبیعتی را نفی می‌کند. شهر آن است که خود را از طبیعت متمایز کند و طبیعت را جای گذارد قبل از هر چیز، سردرهای مثلثی شکل، طاق‌های گنبدی باروک، نوک و رأس بام‌ها، هیچ‌وجه اشتراکی با طبیعت نداشته و نمی‌خواهند داشته باشند؛ و سرانجام، شهر غول‌آسا، شهری که چون یک جهان، بی‌توجه، به جهان همجوارش، طراحی می‌گردد، اثر تخریب‌کننده‌اش بر سیمای روستایی را آغاز می‌کند. در گذشته شهر خود را برای داشتن این سیما فدا کرده بود، امروزه بر آن است که سیمای خود را داشته باشد. به همین دلیل راه‌های بیرونی را به خیابان‌ها، باغ‌ها و مزارع را به پارک و کوهستان‌ها را به مکان‌هایی برای نگریستن تبدیل می‌کند، در حالی که در درون خود طبیعتی مصنوعی را خلق می‌کند، فواره‌ها به جای چشمه‌ها می‌نشینند، و باغچه‌های گلگاری شده، استخرها و پرچین‌ها جای سبزه‌زاران، برکه‌ها و بیشه‌ها را می‌گیرند. در روستا، سقف کلبه‌ها هنوز شکل یک تپه را دارد و خیابان به یک درّه می‌ماند. ولی در شهر، استقرار ردیفی خیابان‌های سنگفرش شده، طولانی، مرتفع، مملو از گرد و غباری از همه رنگ و سر و صدایی عجیب و غریب، بر روی انسان‌ها باز می‌شود و انسان‌هایی را مأوا می‌بخشد که هیچ سازمان طبیعی، هرگز نمی‌توانسته است تصوری از آن داشته باشد. لباس‌ها و چهره‌ها نیز، مثل این است که بنیادی سنگی یافته‌اند. در روز، خیابان با رنگ‌ها و سرو صداهای بیشمار می‌زید و در شب ماه با نوری جدید در محاق قرار می‌گیرد. دهقان مات و مبهوت، با چهره‌ای ابلهانه، بر روی سنگفرش‌ها باقی مانده است، هیچ چیزی را نمی‌فهمد، هیچ کس او را نمی‌فهمد، حماقتی بی‌اندازه برای آنکه به موجودی مضحک تبدیل شود، موجودی که نان این شهر جهانی را تدارک می‌بیند.

شهرهای بزرگ و کوچک

قبل از هر چیز، تفات عمیق کالبدی بین شهر کوچک قابل یادآوری است. شهر کوچک با نام بامسمای شهر روستایی، به بخشی از منظر عمومی تبدیل می‌گردد که دیگر معنایی ندارد. در این شهرهای کوچک، تمایز، این چنین قطعی، بین شهروند و روستایی، تقریباً به وسیله‌ فاصله تازه‌ای که بین این شهرها و روستا و هر دو با شهر بزرگ ایجاد شده، از میان رفته است. بدجنسی بورژوای روستا و هوشمندی شهروند بزرگ، دو نهایت موجود هوشمند بپا خاسته می‌باشند، که هیچ کدام استفاده از حد معقول و ملموس را مجاز نمی‌دارند. دیده می‌شود که در اینجا نیز، مسأله تعداد مطرح نیست، بلکه ذهنیّت ساکنان مطرح است. این نیز روشن است که هر شهر بزرگ گوشه‌هایی را در خود حفظ کرده است، که در کوچه پس کوچه‌های آن، بخش‌هایی از جمعیّت انسانی، تقریباً روستایی، چون در مزارع، زندگی می‌کنند؛ و از طریق خیابان، روابطی تقریباً روستایی را برقرار کرده‌اند، سلسله مراتبی سازمانی، که بیش از پیش داغ شهروندی را بر خود دارد، از این مردمان تقریباً روستایی شکل می‌پذیرد، سلسله مراتبی که از اقشار بیش از پیش ناچیز شروع می‌شود و در قله‌ی خود تعداد بسیار محدودی از شهروندی بزرگ غیر قابل تردید را دارد، گروهی که تقریباً همه جا را خانه خویش می‌دانند، خانه‌ای که شرایط کالبدی آن‌ها را برآورده می‌سازد.

شهر جهانی

سرانجام شهر جهانی، این نماد خارق‌العاده و پربار ذهنی کاملاً آزاد شده، متولد می‌گردد، نقطه مرکزی که در نهایت همه‌ی جریان‌های تاریخ جهانی [در آن] متمرکز می‌گردند، این شهرهای غول‌آسا با تعدادی بس معدود، در همه‌ی تمدن‌ها و از طریق مفهوم شهرستان [در مقابل با پایتخت] منظر عمومی و طبیعی را که مادر فرهنگستان بوده است، نفی کرده و می‌کند. امروزه به استثنای دو یا سه نقطه، همه‌ی مکان‌ها، روستا، شهر کوچک و شهر بزرگ، شهرستان و حومه هستند. دیگر اشراف یا بورژوا، انسان‌های آزاد یا بردگان، شهروند یونانی یا بربرها، معتقد و بی‌اعتقاد وجود ندارند، چیزی جز شهرستانی‌ها و پایتخت‌نشینان باقی نمانده است. این نظریه متقابل و برابر نهاد، کلیه‌ی مفاهیم فلسفی را در محاق قرار می‌دهد.
تاریخ هزار ساله سبک‌شناسی، سنگ جاندار معماری گوتیک را به ماده‌ی بی‌روح این برهوت سنگی و شیطانی تغییر شکل داده است.

شهر - روح و شهر - جهان

شهر جهانی همه ذهن است. خانه‌هایش دیگر مانند بناهای [دوران] «یونیک» و «باروک» و یا خانه کهن دهقانی برپا نمی‌گردند، خانه‌ای که روزی فرهنگ در آنجا تولد یافت. آنها دیگر به هیچ وجه خانه‌هایی نیستند که الهه‌های خانواده، خانه، آذوقه و شهر در آنجا پناه یابند، بلکه سرپناهی ساده برای آفرینندگان، نه خون بلکه فرصت، نه احساس بلکه ذهنیت مؤسسه اقتصادی، می‌باشد. تا زمانی که خانه، به معنای مقدس آن، مرکز واقعی و معنادار خانواده باقی بماند، آخرین ارتباط با روستا از میان نرفته است. ولی به محض آنکه این ارتباط قطع شود، به محض آنکه انبوهی مستأجران و مهمانان در حال گذار، چون شکارچی و شبان دوران کهن، در این دریای مواج خانوادگی شروع به پرسه‌زدن و سرگردانی از این بام به آن بام و از این خانه به آن خانه نماید، تربیت ذهنی کوچ‌نشین نیز پایان می‌یابد. او در شهرش دنیایی را می‌بیند، یعنی جهان را. تنها شهر است که درمجموعه‌ی خود هنوز معنای مکان مسکونی انسانی را حفظ می‌کند، خانه‌های متشکله آن ذره‌هایی بیش نیستند.

نظم سازمند

شهرهای بسیار کهن که هسته‌ی «گوتیک» آنها از یک کلیسا، یک شهرداری و خانه‌های کنگره‌دار رو به خیابان تشکیل شده بود، در دوره‌ی باروک با کمربندی بسیار ذهنی از خانه‌های اشراف، کاخ و کلیساها، دگرگون شده و توسعه یافتند، خانه‌ها، کاخ و کلیساهایی رواق‌دار و محصور در برج‌ها و دروازه‌ها. امروزه، این شهرها از همه سو به وسیله انبوه بی‌شکل خانه‌های اجاره‌ای و دیگر ساختمان‌های باب روز مورد نفی قرار گرفته‌اند، خانه‌ها و ساختمان‌هایی که شاخک‌های حساس خود را به سوی مزارع و روستاهای رها شده، می‌گسترانند و از طریق بازسازی و تخریب، اندام متین دوران خوب گذشته را از میان برمی‌دارند. هر کسی از بالای برجی به این دریای واحدهای مسکونی، به این تاریخ سنگ شده، بنگرد، بخوبی می‌فهمد که در چه نقطه‌ای رشد اندامواره‌ای تمام گشته و در چه نقطه‌ای تراکم غیر اندامین، نامحدود و گذرنده از تمامی افق‌ها، شروع شده است. این چنین است که یک پدیده‌ی هنری و ریاضی کاملاً بیگانه برای دهقان متولّد می‌شود، پدیده‌ی شادمانی کاملاً ذهنی از آفرینش باب روز، شهری یا معماری شهروندی که هدفش، چون در تمامی تمدن‌ها، رسیدن به شکل شطرنجی است، شکلی که نماد بی‌روحی است. این همان مربّع‌های منظم خانه‌ها هستند که «هرودت» (11) را در بابل و اسپانیایی‌ها را در «تنوچتیتلان» (12) به تعجب واداشت. در جهان باستان، مجموعه‌ی شهرهای «منتزع» (13) با «تروا» و آنچه «هیپوداموس» در «میله» (14) برپا ساخت، شروع می‌شود. سپس شهرهای سلطنتی چون «پراین»، (15) «رودس» (16) و اسکندریه برپا گشتند. ساخت وساز منظم، برای معماران مسلمان، از سال 762 میلادی از بغداد شروع می‌شود. در جهان اروپایی - امریکایی طرح «واشینگتن»(1791) اولین مثال بارز است. بی‌هیچ تردیدی، شهرهای جهانی چینی‌های دوران «هان» و هندی‌های سلسله «موریا» (17) همان شکل‌های هندسی را داشته‌اند، شهرهای جهانی تمدن اروپا - امریکایی هنوز از رسیدن به قله‌ی تحول خود دور هستند. می‌بینم که زمانی فرا خواهد رسید - بعد از سال 2000 - که شهرهایی را برای ده یا بیست میلیون ساکن برپا خواهند کرد، شهرهایی گسترده بر روی سطح وسیعی از منظر طبیعی با بناهایی که بزرگترین ساختمان‌های ما در برابرشان چون غارهای بسیار کوچک بیش نیستند، و تفکرهای اقتصادی شکل خواهند گرفت که البته به نظر ما دیوانگی می‌باشد.

شهر جدید و بی‌پایانی

امّا آرمان صوری انسان عتیق، در عرصه‌ کالبدی باقی می‌ماند، در حالی که شهرهای غول‌آسا و جدید ما هر گونه گرایش را، به بی‌پایانی ترجمه می‌کند. شهرها با پوشانیدن سطح گسترده‌ای از منظر طبیعی حومه‌ها و تپّه‌های مملوّ از تک خانه‌ها، با شبکه‌های بزرگ ارتباطی بسیار متفاوتی به همه‌ی جهات گسترده می‌شوند، شهرهایی با شریان‌های وسیع و منتظمی که از، زیر و یا روی زمین در محلات بسیار فشرده می‌گذرند. شهر کهن اصیل، به جای گسترانیدن خود، همیشه بر آن است که در خیابان‌های باریک و فشرده خود را متراکم کند و هر گونه حمل و نقل سریعی را کنار گذارد.

عقیم بودن شهر - جهانی

آنچه شهروند شهر جهانی را از زندگی کردن در دیگر جایی جز این زمین مصنوعی باز می‌دارد، همانا افول احساس عالم از وجود خویش است، و این در حالی است که فشارهای وجود بیدارش هر روز بیش از پیش خطرناک می‌شود.
از این بی‌ریشگی افزاینده موجود، از این فشار فزاینده‌ی موجود بیدار، پدیده‌ای در بلند مدت، به عنوان نتیجه‌ی نهایی، و کاملاً در سکوت حادث می‌شود، پدیده‌ای که به ناگهان و در روشنایی چراغ تاریخ برای پایان بخشیدن به این نمایش، ظهور می‌کند: عقیم شدن انسان متمدن.
Der Untergang des Abendlandes, traduction francaise de M. Tazdrout, Le Déclin de l"Occident, Gallimard, Paris. (Tome ll, Pages 84,86-89,91-94,96-97).

پی‌نوشت‌ها:

1. Heraclite.
2. Der Untegang des Abendlads.
3. Pan- Naturalisme.
4. Der Mensch und die Technik.
5. Politische Schriften.
6. Reden una Aufsatze.
7. Vesta.
8. Janus.
9. Lares.
10. Pénates.
11. Hérodote.
12. Ténochtitlan.
13. Abstrait.
14. Milet.
15. Priene.
16. Rhodes.
17. Maurya.

منبع مقاله :
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط