سیاست و نقد در مقام آرای‌گویی به سیمپتوم

نه گفتن مداوم به فراخوانی بیرونی

چه جور رابطه‌ای میان نقد و سیاست وجود دارد؟ آیا نقد می‌تواند جزئی از «علم سیاست» باشد؟ آیا نقد، «روان‌شناسی سیاسی» است؟ آیا نقد، «جامعه‌شناسی سیاسی» است؟ و در کنار این پرسش‌ها این پرسش بنیادین را باید...
دوشنبه، 30 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نه گفتن مداوم به فراخوانی بیرونی

 نه گفتن مداوم به فراخوانی بیرونی
 

 

نویسنده: حمید ملک‌زاده (1)




 

 سیاست و نقد در مقام آرای‌گویی به سیمپتوم

مقدمه

چه جور رابطه‌ای میان نقد و سیاست وجود دارد؟ آیا نقد می‌تواند جزئی از «علم سیاست» باشد؟ آیا نقد، «روان‌شناسی سیاسی» است؟ آیا نقد، «جامعه‌شناسی سیاسی» است؟ و در کنار این پرسش‌ها این پرسش بنیادین را باید قرار بدهیم که آیا نقد را باید چیزی مربوط به علم به حساب بیاوریم؟ به معنای دقیق‌تر، آیا انتقاد کردن یک کنش علمی است؟ این‌ها سؤال‌هایی است که من سعی خواهم کرد تا حدی به آن‌ها پاسخ بدهم. برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها به طور خاص از فهمی که اسلاوی ژیژک از مفاهیم لاکانی ارائه داده است استفاده می‌کنم. همین‌طور برای غنا بخشیدن به فهمی که بنا دارم از سیاست ارائه بدهم، از فهمی بینا- ذهنی از سیاست استفاده خواهم کرد. تلاش می‌کنم تا نشان بدهم که چطور سیاست، به عنوان دخالت‌گری دولت در مقام یک هستی عینی (2)، آنطور که هگل در استقرار شریعت در مذهب مسیح از این مفهوم افاده می‌کند، در کنه وجودش با یک جور ادعای شناختی درباره‌ی جهانی که شهروندانش به صورتی بینا- ذهنی (3) زیسته‌اند ملازم است. تلاش می‌کنم تا نشان بدهم که سیاست در این معنا، در مقام دخالت‌گری معطوف به بخیه زدن فانتزی، یک جور به سامان کردن زندگی بیرون از عمل بینا- ذهنی سوژه‌های فعال در یک زیست جهان است. امیدوارم بتوانم در خلال این مقاله از سیاستی دفاع کنم که، با عنایت به بحث هگل درباره‌ی مسیحیت و رابطه‌اش با شریعت، بتوانم آن را سیاستی خودانگیخته، برآمده از واقعیت‌هایی که یک مردم در تجربه هر روزه‌اش آن را زندگی می‌کند، بنامم. سیاستی شامل مجموعه‌ای پیشا- نظری (4)، یا آنطور که ممکن است پیددارشناسی هوسرلی آن را سیاستی پیشا- علمی بنامد، که نهادهای مادی و روانی‌ای را ایجاد می‌کند که در کار سامان بخشیدن به جریان زندگی، یک باهم‌- بودگی در زیست جهان تقویمی را به وجود می‌آورد. با عنایت به چنین رهیافتی درباره‌ی سیاست است که امیدوارم بتوانم نشان بدهم نقد اصولاً از جنس عمل نیاندیشیده برای افشا کردن دخالت‌گری‌های امر بیرونی است. نقد در بنیان خود یک جور به نمایش درآوردن (5) امکاناتی جدای از چیزی است که دولت به آن دعوت می‌کند. یک جور «نه گفتن مداوم» است به یک فراخوانی بیرونی. با این کار می‌خواهم نشان بدهم که نقد از جنس عمل نیاندیشیده و نه تئوری‌پردازی است. این ادعا بر این باور اساسی بنیان گذاشته شده است که علم اصولاً نیازمند سازمان و نهادهای بیرونی، نسبت به زندگی هرروزه مردم و همراه با آیین‌ها و مناسک و البته سازمان‌دهی خاصی است. این ویژگی‌های کنش‌های علمی، پیوندی مشخص با سیاست در معنای اول آن، آنطور که در بالا توضیح دادیم، ایجاد می‌کنند. تا جایی که می‌توانیم ادعا کنیم پیوندی غیرقابل انکار میان علم و مفاهیمی مانند کنترل و سلطه و البته دخالت‌گری وجود دارد. برای انجام دادن این کار، و قبل از هر چیز، تلاش خواهم کرد تا مفاهیم مورد استفاده‌ام در این نوشتار را به طور مختصر مورد بررسی قرار داده و در پایان به جمع‌بندی مسائل مورد نظرم بپردازم.

سیاست در مقام فانتزی

«هرگاه پدیده‌ای اجتماعی مستقیماً بر اساس پدیده‌ای روان‌شناسانه تبیین شود باید یقین بدانیم که تبیین مزبور باطل است.» (Durkheim In Jameson, 1982: 339) (به نقل از لاکان و امر سیاسی) این عبارت از دورکیم شاید دست‌آویزی برای منع کردن استفاده از هر شکلی از روان‌شناسی گری در مطالعه‌ی امور مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی باشد؛ مسئله‌ای که با ظهور نظریه‌های روانکاوانه‌ی فروید و لاکان به طور خاص مورد تردید قرار گرفت. با این دو گونه از نظریه‌پردازی بود که امکان تازه‌ای برای فهم زندگی اجتماعی بر اساس نظریه‌هایی برآمده از تحلیل روان فردی فراهم شد؛ نظریه‌هایی که به طور خاص چگونگی شکل‌گیری اگو در ارتباط با ساخت‌های مادی و روانی فعال در یک جامعه را مورد مطالعه قرار دادند. «کار اصلی فروید این بود که نشان داد ارتباط روان‌کاوانه هسته‌ی اصلی پیوند اجتماعی را برمی‌سازد. به همین دلیل است که اندیشه‌ی ما در قلمرو سیاسی را جایز می‌شمارد.» (Miller, 1992: 8) لاکان نیز به اعتبار فهمی که از سوژه ارائه می‌دهد شکلی ویژه از ارتباط اگو و ساحت اجتماع برقرار می‌کند؛ ارتباطی که بیش از هر چیز در صورت‌بندی مفهوم فانتزی و رابطه‌اش با اگو تبلور پیدا می‌کند. به معنای دیگر «لاکان بینشی از سوژه‌ی بشری در اختیار نظریه‌ی اجتماعی می‌گذارد که بر رابطه‌ی آمال فردی و اهداف اجتماعی پرتو تازه‌ای می‌افکند.» (Feher- Gurewich, 1996: 154)
در لاکان، فانتزی یک جور فراخوانی به شکلی از در جهان بودن است؛ یک جور ادعای شناختی برای معنابخشی به چیزی که از آن با عنوان امر واقع یاد می‌کنند. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، فانتزی آن بیان شناختی‌ای است که چیزها را به چیزی که هستند تبدیل می‌کند. یک نظامِ معنابخشی به جهان که سوژه و جهان پیرامونش را به طور همزمان معنا می‌کند و امکان عمل کردن در جهان را برای اگو فراهم می‌آورد. به قرائت ژیژک، بیرون از فانتزی چیزی وجود ندارد. فانتزی «ابژکتیو» نیست (چون خارج از ادراک سوبژکتیو وجود ندارد)، اما «سوبژکتیو» هم نیست (چون به خودآگاهی سوبژکتیو تقلیل‌پذیر نیست). فانتزی، به تعبیر ژیژک، به ساحت «سوبژکتیو- ابژکتیو» تعلق دارد (Zizek, 1977: 66) ساحتی که سوژه در چگونگی پاسخی که به فراخوانی‌های آن می‌دهد زاییده می‌شود. به بیان دیگر سوژه تا زمانی که به دست یک دال بازنمایی می‌شود در عرصه‌ی وجود حضور دارد: «ساحت نمادین برسازنده سوژه است.» (II: 29) (استاوراکاکیس، 1392: 43)
فانتزی مجموعه افق‌های امکانی اگو را مشخص می‌کند، موضوع میل و راه دنبال کردن کیف را تعیین کرده و آن‌ها را در مقابل سوژه قرار می‌دهد.
سوژه انسانی در فانتزی با خودش مواجه می‌شود، احساس نیاز می‌کند و نیاز خودش را دنبال می‌کند. به بیان ژیژک «در صحنه‌ی فانتزی، میل تحقق نمی‌یابد، «ارضا نمی‌شود»، بلکه برساخته می‌شود (یعنی ابژه‌اش به آن داده می‌شود). از خلال فانتزی یاد می‌گیریم «چگونه میل بورزیم» (ژیژک، 1384 الف: 178). این مسئله در لاکان به صورتی است که به ما اجازه می‌دهد تا ادعا کنیم، این تنها در فانتزی است که سوژه می‌تواند فهمی از کیف و ارضاشدن آن داشته باشد. یا اگر بخواهیم طور دیگری بگوییم «فانتزی ساحتی است که میل را تحریک می‌کند و برمی‌انگیزد، دقیقاً به این دلیل که فانتزی وعده‌ی پرکردن فقدان در دیگری بزرگ را می‌دهد، فقدانی که به موجب گم شدن ژوئیسانس به وجود آمده است.» (استاوراکاکیس، 1392: 92)
در ادبیات لاکان، سوژه به اعتبار مفهوم لاکانی «نقطه‌ی کاپیتون» به فانتزی گره می‌خورد. «نقطه‌ی آجیدن"، نقطه‌ای است که سوژه از طریق آن به دال دوخته می‌شود و در عین حال نقطه‌ای است که فرد را استیضاح و بدل به سوژه می‌کند، آن هم با خطاب قراردادن فرد با فراخواندن یک دال اعظم خاص- در یک کلام "نقطه‌ی آجیدن" نقطه‌ی سوژه‌مند شدن زنجیره‌ی دال است.» (ژیژک، 1384 الف: 151)
این دسته از مفاهیم لاکانی تصویری از چگونگی شکل‌گیری سوژه‌ی فردی در ارتباط با فراخوانی‌های اجتماعی را به ما نشان می‌دهند و زمینه‌ساز ارائه‌ی قرائتی سیاسی از روانکاوی لاکانی می‌گردند؛ قرائتی که بر اساس آن، فانتزی به عنوان یک ساحت نمادین در کار شکل بخشیدن به سوژه‌هایی است که به اعتبار احساس این همانی با دیگری بزرگ، به تولید و بازتولید فانتزی می‌پردازند. در این قرائت لاکانی، سوژه یک فقدان است. به بیان روشن‌تر «اگر سوژه‌ی لاکانی ماهیتی داشته باشد، این ماهیت همانا «فقدان ماهیت» است» (cahtin, 1996: 196) که به چیزی از درون فانتزی خوانده می‌شود. مفهوم سلطه‌ی سیاسی باید به اعتبار همین فراخوانی و این همانی سوژه با آن فهمیده شود. «سوژه‌ی دال، در نهایت سوژه‌ای است دچار فقدان تمام عیار. این مورد پیشاپیش نشان دهنده‌ی دلالت سیاسی مقوله‌ی لاکانی سوژه‌ی دچار فقدان است. این فقدان همانا ردپایی از کنش حذف‌ناپذیر قدرت در بنیان شکل‌گیری سوبژکتیویته یا، به عبارتی، ردپای حذف‌ناپذیر قدرت در بنیان شکل‌گیری سوبژکتیویته یا، به عبارتی، ردپای تصمیمی از هیچ است که مستلزم از دست دادن امکانات یا وضعیت‌های روانی خاص و تشکیل امکانات و وضعیت‌های جدیدی است.» (استاوراکاکیس، 1392: 43) یا به بیان لاکلائو «مفهوم لاکانی نقطه‌ی کاپیتون، گره‌گاهی که معنا را تثبیت می‌کند، عمیقاً با نظریه‌ی سلطه مناسبت دارد.» (Laclau, 1988: 255)
چیزی که در این مقاله برای ما از اهمیت برخوردار است به طور خلاصه عبارت است از این مسئله که سیاست مقوله‌ای مربوط به معناست. این معنا، که بر اساس استدلالاتی که در مقالات پیشین در همین مجله داشته‌ام باید به عنوان آبجکتیویته سیاست فهمیده شود، بر اساس یک مکانیسم فراخوانی عمل می‌کند. تصوری که ما در اینجا از معنای فانتزی و کارکرد سیاسی آن در لاکان ارائه دادیم، ممکن است ما را به سمت شکلی از ساختارگرایی سوق بدهد. این اتفاق تنها وقتی می‌افتد که یک مسئله‌ی اساسی لاکانی درباره‌ی فانتزی را در نظر نگیریم. در لاکان، دیگری بزرگ، که فانتزی استیضاح سوژه‌های فردی توسط اوست، وحدتی یک پارچه و فاقد شکاف نیست. در لاکان، دیگری بزرگ آغشته به شکافی پرنشدنی است که مسئولیت پنهان کردن آن با فانتزی است. این شکاف یا دردنشان (6) نقش مهمی در دو فهمی که من قصد دارم از سیاست ارائه بدهم خواهد داشت. همینطور در فهمی که از نقد ارائه خواهم داد. «اساسی‌ترین بعد نظریه لاکانی تشخیص این معنی نیست [«که سوژه‌ی لاکانی منقسم می‌شود، خط می‌خورد و در زنجیره‌ی دلالتگری، هم‌ارز فقدان است»] بلکه کشف این واقعیت است که دیگری بزرگ یا ساحت نمادین نیز بر اثر امتناع بنیادی خاصی، خط خورده و مسدود است و حول هسته‌ای تروماتیک، حول فقدانی محوری شکل گرفته است.» (Zizek, 1989: 122) پس ساحت نمادین یک وحدت کامل و به تمامیت رسیده نیست، یک فراخوانی آغشته به شکافت است. فقدانی که باید پوشیده شود. و بدین ترتیب «طرح لاکان از حیات اجتماعی- سیاسی عبارت است از بازی مدور پایان‌ناپذیر امکان و امتناع، ساختن و ویران کردن، بازنمایی و ناکامی در بازنمایی، مفصل‌بندی و درهم ریختگی، واقعیت و ساحت واقع، و سیاست‌ورزی و امر سیاسی.» (استاوراکاکیس، 1392: 146). بدین ترتیب معلوم می‌شود «تا جایی که موضوع پرشدن خلاء دیگری بزرگ مطرح است، فانتزی را با توجه به رابطه‌اش با مفهوم لاکانی سمپتوم بهتر می‌توان فهمید؛ بر اساس یکی از خوانش‌های ممکن، فانتزی و سمپتوم دو اصطلاح درهم تافته هستند. سمپتوم انسجام عرصه ساخت‌های ما از واقعیت و موضوع همان‌انگاری را با تجسم بخشیدن به ژوئیسانس سرکوب شده مختل می‌کند. ژوئیسانس سرکوب شده بخش بی‌ثبات کننده‌ی طبیعت است که تن به نمادپردازی منسجم نمی‌دهد. سمپتوم هسته‌ی واقعی لذت است، ژوئیسانس سرکوب‌شده‌ای که باز می‌گردد و هرگز «از تحمیل خویش [به ما] دست برنمی‌دارد.» (soler, 1991: 214) از اینجا ما وارد فهم دوگانه‌ای از سیاست داریم خواهیم شد.

سیاست و مسئله‌ی معنا

گفتیم که سیاست مسئله‌ای مربوط به معناست. یعنی یک جور فراخوانی است به شکلی از در جهان بودن که یک نظم نمادین خاص را بازتولید می‌کند. در ادبیات لاکانی این فراخوانی از سوی دیگری بزرگ صورت می‌پذیرد که خود سوژه‌ای آغشته به شکاف است. همین مسئله‌ی دیگری بزرگ است که در اینجا بهانه‌ای برای تقسیم‌بندی دوگانه ما از سیاست ارائه می‌دهد. در این بخش سعی خواهم کرد دو فهم گوناگون از سیاست، سیاست در مقام امری آبجکتیو و بیرونی و سیاست به معنای عملی خود- انگیخته و بیناذهنی، را بر اساس آنچه در بالا گفتم ارائه بدهم.
اگر این مسئله پذیرفته شود که «سیاست‌ورزی را تنها می‌توان در چارچوب مکانی، به صورت مجموعه‌ای از اعمال و نهادها، در قالب یک دستگاه بازنمایی کرد، گیریم دستگاهی رو به گسترش. سیاست‌ورزی هم‌ارز واقعیت سیاسی و واقعیت سیاسی، مانند تمام واقعیت‌ها، در وهله‌ی اول، در ساحت نمادین ساخته می‌شود و پس از آن توسط فانتزی تأیید می‌شود.» (استاوارکاکیس، 1392: 142) آنگاه نفس سیاست به اعتبار چیزی که سوژه‌های استیضاح شونده در خلال همسان پنداری با او به اجرا می‌گذارند تعریف خواهد شد. سیاست یک جور سازمان روانی و مادی است که در جریان زندگی روزمره به اجرا درمی‌آید؛ نمایشی که درون خودش چگونگی کیفیات مربوط به معنابخشی به امر واقع را نشان می‌دهد. این نمایش همچنین چیستی معنای مورد نظر را در خودش به اجرا درمی‌آورد؛ استیضاحی که همسان‌پنداری اگو با آن، بنیان این بودنِ در جهان را شکل می‌دهد؛ استیضاحی که می‌تواند دو منشأ کاملاً متفاوت داشته باشد: یکی از آن‌ها یک ادعای شناختی مجهز به پلیس و نظام آموزشی سازمان‌یافته‌ای است که وظیفه‌ی بخیه‌ کردن شکاف‌های فانتزی را برعهده دارند و دیگری یک جور عمل خودانگیخته‌ی تقویمی در مواجهه با مسائل تازه در یک زیست جهان است که امکانات تازه‌ی بیناذهنی برای معنابخشی به جهانی که یک بینا- ذهنیت درون آن زندگی می‌کند را به وجود می‌آورد. در تلقی اول از سیاست، با یک جور ادعای شناختی مواجه هستیم که مراقب است تا سوژه‌های استیضاح شونده‌ای که به دنبال آرزوی برآورده شدن میلشان به پرشدگی امر واقع به او آری گفته‌اند با شکافی که در خود دارد مواجه نشود؛ همینطور تلاش می‌کند تا آن سوژه‌هایی که چنین مواجه‌ای را تجربه کرده‌اند را به کمک پلی، زندان و یا درمانگاه‌های روانی، از دنبال کردم سمپتومشان محروم نماید. سیاست در این فهم، خودش را در دولت نشان می‌دهد. ایده‌ی دولت بنیانش بر چنین فراخوانی‌ای قرار گرفته است. در این معنا دولت عبارت خواهد بود از یک نهاد عینی، چونان که در مقدمه و با اشاره به هگل آوردیم، که به طور همزمان مشغول معنابخشی به جهان متناسب با ضروریات برآمده از نظامی است که او را فربه‌تر می‌کند و از سوی دیگر نگهبان سیمپتوم‌های سوژه‌هایش است. دولت یک فراخوانی پذیرفته شده، قوام گرفته و مراقب است. با این حال این تنها فهمی نیست که می‌توانیم از یک نظرگاه لاکانی، با عنایت به مفاهیمی که در بالا مورد بررسی قرار گرفت ارائه بدهیم. فهم دیگری از سیاست وجود دارد که به نظر می‌رسد بتوانیم با استفاده از بنیان کنش‌های تقویمی و بیناذهنی در یک زیست جهان در ادموند هوسرل توضیحش بدهیم. می‌دانیم که یک زیست جهان «امری تاریخی و اجتماعی است. نوعی زمینه‌ی بنیادی که به صورت جهان مشترک، بر اذهان پدیدار می‌شود و در قالب زیستن در واقعیتی نظم یافته به زندگی معنا می‌بخشد.» (برگر، 1974: 64) (به نقل از معینی، 1394: 42) یکی از مهم‌ترین مسائلی که همراه زیست‌جهان باوری است امکان یک جور انبان دانش تقویمی در مقام آرشیوی از دانش پیشاعلمی یک مردم که تجربه‌ی مشترکی درباره‌ی باهم بودنشان در جهان دارند. دانشی پیشا-نظری که محصول مجموعه‌ای از کنش‌های تقویمی پذیرفته شده در حس مشترکی است که یک باهم- در جهان بودن ایجاد کرده است. بر اساس این فهم از زیست جهان، یک جور معنابخشی بینا- ذهنی که کارکردهای فانتزی در ادبیات لاکان دارد را می‌توانیم مورد شناسایی قرار بدهیم. این وقتی برای معنا، معنادارتر می‌شود که ببینیم هر تجربه‌ای از جهان، بر اساسِ فهمی که از پدیدارشناسی داریم، ضرورتاً تجربه‌ای بینا- ذهنی است؛ یعنی تجربه‌ای که درون یک مجموعه از نظام‌های معناییِ از پیش زندگی شده برای ما ممکن گردیده است. چیزی که ممکن است خواننده‌ی فارسی زبان تحت عنوان «پرتاب شدگی در جهان» بارها و بارها با آن مواجه شده باشد. اگر بخواهیم از ادبیات لاکانی استفاده کنیم، می‌توانیم بگوییم که فانتزی محصول نهایی کنش تقویمی بینا- ذهنی یک بیناذهنیت است که پیش از ما قوام یافته و ما به طور ابتدایی جهان را درون آن تجربه می‌کنیم. یک زیست جهان، درست مانند یک فانتزی، یک جور دیگری بزرگ است، شکاف‌های خاص خودش را دارد، و به عنوان یک مجموعه از امکان‌های افقی چیزی را که ما می‌توانیم باشیم در خودش از پیش مهیا کرده است. بدین ترتیب هر زیست‌جهانی، به اعتبار همین ویژگی‌هایش و نسبتی که با مسئله معنا برقرار می‌کند یک جور سیاست، یک جور در جهان بودن و نظام‌های مادی و روانی خاص خودش را دارد. در این تعبیر، سیاست یک هستی تاریخی، بدنمند و یک جور بودن فعال در جهان است. با این تفاوت که در هر زیست جهان همواره امکان بازنگری (7) درباره‌ی امر از پیش تقویم شده به صورت بیناذهنی وجود دارد. بر اساس آنچه هوسرل در کتاب‌های اول و دوم ایده‌ها نشان می‌دهد، امکان بازنگری در امر از پیش تقویم شده، که خود را در هبیتوس‌های فعال در یک بیناذهنیت نشان می‌دهند، همواره امری ممکن، و خصلتی مطلوب است. بر اساس بخش‌هایی از ایده‌ها، حتی می‌توانیم ادعا کنیم که این بازنگری التقاطی در ذات عمل تقویمی یک بیناذهنیت وجود دارد. بدین ترتیب با فهمی از سیاست مواجه می‌شویم که، در مقام شکلی از بودن در جهان، خودانگیخته، بینا- ذهنی، مبتنی بر حس مشترک، و در نهایت همراه با آری‌گویی نسبت به سمپتوم‌های خود است. این گشودگی نسبت به سیمپتوم‌های خود است. این گشودگی نسبت به سیمپتوم به خاطر وابستگی حیات آن به عمل خلاقانه‌ای است که یک بینا- ذهنیت را شکل داده است.

معنا، سیاست و نقد

در مقدمه‌ی این نوشتار اشاره کردیم که نقد اصولاً از جنس عمل نیاندیشیده برای افشاکردن دخالت‌گری‌های امر بیرونی است؛ که در بنیان خود یک جور به نمایش درآوردن (8) امکاناتی جدای از چیزی است که دولت به آن دعوت می‌کند. یک جور «نه گفتن مداوم» به یک فراخوانی بیرونی است. اگر این مسئله پذیرفته شده باشد که «دیگری بزرگ تنها در صورتی وجود دارد خود وندها/ سوژه‌ها چنان رفتار کنند که گویی او وجود دارد» (ژیژک، 1392: 20)؛ خواهیم دید که نقد، یک جور افشاکردن شکاف‌های فانتزی در جریان زندگی هر روزه یک مردم است. نقد یک جور سلبیتِ کُنا باید به حساب بیاید که از ضروریت‌های ذاتی زندگی در کنار یکدیگر به حساب می‌آید. بر اساس این فهم، چیزی که ما از آن به عنوان نقد یاد می‌کنیم، سرسپردگی به سیمپتوم است؛ دنبال کردن عمل خلاقانه‌ی تقویمی یک مردم برای تولیدکردن معناهای تازه برای وضعیت تازه‌ای که با آن روبه رو شده است. نقد از جنس سیاست به معنای دومی است که در بالا به آن اشاره کردیم؛ امکان همواره بازاندیشی در معنای از پیش داده شده به امر واقع است؛ تلاشی دوباره برای پرکردن هیچ. این تلاشی است نیاندیشیده که ضرورتاً در زندگی به اجرا درمی‌آید. اگر این مسئله پذیرفته شده باشد که در لاکان «سوژه با دیگری بزرگ همان انگاری می‌کند، اما دیگری بزرگ دچار فقدان است و نمی‌تواند هویت پایداری تأمین کند و از این رو ذاتاً قادر به حفظ میل همان انگاری نیست، میلی که به جنبه‌ی بنیادین فقدان و نیز تأکید به وصله پینه کردن این فقدان بستگی دارد» (اسناوراکاکیس، 1392: 92)، آنگاه خواهیم دید که نقد نمایش دادن این فقدان در دیگری است. تلاشی است برای نشان دادن این واقعیت که «دیگری بزرگ، به رغم تمامی این قدرت پس زمینه‌ای، چیزی شکننده و بی‌جوهر، چیزی کاملاً مجازی است- مجازی از آن حیث که شأن آن شأن یک پنداشته‌ی همخودوندانه/ انترسابژکتیو است» (ژیژک، 1392: 20). نباید نقد را با ارزیابی‌های حسابگرانه‌ای که عموماً در کنش‌های علمی یا نظری و برای بهبودبخشیدن به امکان پنهان کاری درباره‌ی شکاف‌های فانتزی انجام می‌شود خلط کنیم. همین‌طور نباید نقد را با افشاگری‌های ایدئولوژیکی که نظریه‌پردازان رادیکال دموکراسی فکر می‌کنند برای نیروبخشیدن به موتور دولت دموکراتیکشان لازم است اشتباه بگیریم. نقد هیچ کدام از این‌ها نیست. نقد علمی پسینی نیست که در خدمت به یک نظام بیرونی قرار بگیرد. نقد صرفاً عمل نیاندیشیده و پیشاعلمی سوژه‌های فعال در یک بیناذهنیت برای پاسخ دادن به نیازهای جدیدی است که «در یک جهان مشترک بودن» برایشان ایجاد کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشجوی دکتری اندیشه‌ی سیاسی دانشگاه تهران.
2. objective.
3. inter- subjective.
4. pre- theoretical.
5. exhibition.
6. symptom.
7. Reflection.
8. exhibition.

منابع :
- استاوراکاکیس، پانیس (1392) لاکان و امر سیاسی، محمدعلی جعفری، تهران: ققنوس.
- ژیژک، اسلاوی (1392) چگونه لکان بخوانیم، علی بهروزی، تهران: رخ داد نو.
- معینی علمداری، جهانگیر (1394) زیست جهان و اهمیت آن برای نظریه‌ی سیاسی، رخ داد نو.
- chaitin, G. (1996) Rhetoric and culture in Lacan, cambridge: cambridge university press.
- Feher- Gurewich, J. (1996) Toward a new Alliance between psychonalysis and social Theory in pettigrew, D. and Raffoul, F. (eds) Disseminating Lacan, Albany: SUNY press.
- Miller, J, -A, __ (1992) Duty and the Drives, Newsletter of the Freudian Field, 6, 1 and 2: 5-15.
- soler, c. (1991) Literature as symptom in Ragland- sullivan, E. and Bracher, M. (eds), Lacan and the subject of Language, New York: Routledge.

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما