مناظره‌ی آدورنو و پوپر درباره‌ی علوم اجتماعی

عقلانیت و مکتب؛ هر دو انتقادی

انتقادی بودن وصف دیدگاه‌های فراوانی در دوران جدید شده است. فلسفه‌ی کانت، مکتب فرانکفورت، عقل‌گرایی پوپر و نظریه‌ی هابرماس از جمله بارزترین موصوفاتی هستند که به وصف «انتقادی» متصف شده‌اند. اما این دیدگاه‌ها چه
پنجشنبه، 2 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
عقلانیت و مکتب؛ هر دو انتقادی

 عقلانیت و مکتب؛ هر دو انتقادی
 

 

نویسنده: عباس جُنگ (1)




 

 مناظره‌ی آدورنو و پوپر درباره‌ی علوم اجتماعی

اشاره

انتقادی بودن وصف دیدگاه‌های فراوانی در دوران جدید شده است. فلسفه‌ی کانت، مکتب فرانکفورت، عقل‌گرایی پوپر و نظریه‌ی هابرماس از جمله بارزترین موصوفاتی هستند که به وصف «انتقادی» متصف شده‌اند. اما این دیدگاه‌ها چه تفاوتی با سایر دیدگاه‌ها دارند که به انتقادی متصف شده‌اند و چه اشتراکی با هم دارند که همه به یک صفت موصوف‌اند؟ آیا انتقادی بودن خصوصیتی است که این دیدگاه‌ها برای خود برگزیده‌اند و یا وضعی که اینان در آن واقع بوده‌اند از اساس وضعی انتقادی بوده است؟
***
با در نظر آوردن علم (2) به عنوان یک سیستم تولید معرفت، علم به نهادی اجتماعی تبدیل می‌شود که به وسیله‌ی آن معرفت علمی تولید می‌شود. در هر معرفت علمی، پیش‌فرض‌های فلسفی و پارادایمی معینی وجود دارد که بر اساس آن، شیوه‌ی ورود به واقعیت و خروج از آن مشخص شده است. پارادایم (3) در معنای تامس کوهن (1390) به عنوان نظامی از باورهای بنیادین یا جهان‌بینی تعریف می‌شود که پژوهش‌گر را نه تنها در انتخاب روش؛ بلکه به شیوه‌ای بنیادین در حوزه‌های معرفت‌شناسی (4) و هستی‌شناسی (5) جهت می‌دهد، در نظر آورده می‌شود. پارادایم در این معنا بیانگر رویکردی است که برای فرد معتقد به آن، ماهیت جهان، جایگاه فرد در آن، دامنه‌ی روابط ممکن با آن و بخش‌ها و معناهای ممکن آن را تعریف و معین می‌کند. در این حالت پارادایم یک چارچوب سازمان‌بخش عام، هم در نظریه و هم در تحقیق است که دربرگیرنده‌ی فرض‌های بنیادین، مسائل کلیدی، مدل‌های کیفیت بررسی و روش‌‎های دست‌یابی به پاسخ‌هاست. به نوعی این پارادایم تحقیق است که برای محقق تعریف می‌کند که به دنبال چه چیزی است و در درون و برون محدوده‌های بررسی مشروع آن پارادایم چه چیزی رخ می‌دهد.
مواجهه با این پرسش‌ها خود فعالیتی فلسفی بوده و به طور پیشینی مبانی بنیادین فلسفی پارادایم‌ها را تعیّن خواهد بخشید. در این حالت به عنوان مثال پرسش‌های هستی‌شناسی دربرگیرنده‌ی سؤال‌هایی است که به حوزه‌ی واقعیت، جهان و هستی معطوف هستند. سؤال‌هایی نظیر شکل و ماهیت واقعیت چیست؟ چه چیزی وجود دارد که می‌توان در مورد آن شناخت حاصل کرد؟ هر پارادایم تحقیق، دیدگاهی درباره‌ی ماهیت واقعیت، انسان و جهان دارد که مفروضات هستی‌شناسانه، اساس آن را تشکیل می‌دهد. پارادایم‌های تحقیق در حوزه‌های مورد علاقه‌ی خود به صورت آشکار یا ضمنی مواضع متفاوتی اتخاذ می‌کنند؛ آن‌ها درباره‌ی اینکه چگونه انواع چیزها وجود دارند، می‌توانند وجود داشته باشند؛ چگونگی موجودیت‌ آن‌ها و نیز روشی که آن‌ها را به هم مرتبط می‌سازد، توضیح می‌دهند (ایمان، 1391؛ محمدپور، 1389: 34- 33).
در ساحت معرفت‌شناسی پارادایمیک نیز بر چیستی معرفت، علم، چگونگی دستیابی به آن و ... تأکید می‌شود. معرفت‌شناسی بنیانی فلسفی برای ایجاد انواع معرفت را که ممکن است بتوانیم کسب کنیم مهیا ساخته و معیاری است برای اینکه تصمیم بگیریم چطور معرفت می‌تواند به درستی و یا به صورت منطقی سنجیده شود. پاسخ به سؤالات روش‌شناختی در قالب اینکه پژوهشگر چطور می‌تواند به یافتن پدیده‌هایی بپردازد که باور دارد می‌توانند شناخته شوند، مستلزم ارجاع به پاسخ دو سؤال معرفتی و هستی‌شناختی قبلی است، یعنی هر روش شناسی، مناسب این کار نیست. حال خود انتخاب روش و همچنین روش شناسی مناسب مسئله‌ای است که تحت التزامات پارادایمیک تعیین خواهد شد.
تحت چنین شرایطی، علوم اجتماعی نیز به عنوان یک نظام معرفتی در مواجهه با انسان و زیست اجتماعی او، تابع این اقتضائات پارادایمی بوده که این امر زمینه‌ی به وجود آمدن انواع مکاتب و پارادایم‌های مختلف را فراهم نموده است. در این حالت مبانی بنیادین هر پارادایم و نوع مواجهه با این مسائل تمایزات مابین مکاتب مختلف را تعین خواهد بخشید. مسئله‌ی نقد (6) نیز ذیل مواجه‌ی پارادایمی به علم، واجد معنای دیگری خواهد شد. هر پارادایم و مکتب معرفتی، نوعِ تعریف و کارکرد ویژه‌ای برای نقد در ساختار آن علم مفروض می‌دارد. وجود درون علمی یا برون علمی نقد، نقد در حوزه‌های معرفت شناختی یا هستی شناختی پارادایم‌های علمی، نسبت نقد در حوزه‌ی علمی یک پارادایم علمی و ... در تعین نسبت علم و نقد واجد اهمیت فراوانی می‌باشند. برای نشان دادن نسبت علم و نقد ذیل خوانش پارادایمی علمی می‌توان به مناظره‌ی آدورنو و پوپر به عنوان نمایندگان دو مکتب فلسفی که خود را انتقادی معرفی می‌کنند، اشاره نمود. هر کدام از طرفین یعنی پوپر به عنوان بنیانگذار مکتب عقلانیت انتقادی و آدورنو به عنوان نماینده‌ی مکتب انتقادی فرانکفورت، با پیش‌فرض‌های نظری معینی، تعریفی از علم را ارائه نموده و ذیل این تعریف به کارکرد و همچنین نسبت نقد با علم اشاره کرده‌اند.
این مناظره در سال 1961 در دانشگاه توبینگن ذیل عنوان «منطق علوم اجتماعی (7)» با دعوت از کارل پوپر توسط آدورنو انجام شد. پوپرنظر کلی خود را درباره‌ی مبانی فلسفی علوم و به ویژه علوم اجتماعی در 27 تز بیان می‌کند که آدورنو در خلال نقد این احکام به ارائه‌ی نظر خود درباره‌ی علم و همچنین نسبت نقد با آن در علوم اجتماعی اشاره می‌کند. در بازخوانی این مناظره می‌توان به دو نوع متمایز نسبت علم و نقد در علوم اجتماعی پی برد که هر کدام با تمرکز در یک حوزه‌ی معین از مبانی پارادایمیک علوم، نوع خاصی از نقد را توجیه کرده‌اند.
پوپر در این 27 تز ارائه شده (1390)، بر مبنای رویکرد خود در منطق کشف اکتشافات علمی، حل مسئله را نتیجه‌ی جهل انسان در مواجهه با عالم واقع دانسته، و مباحث نظری ایجاد شده را مبدأ حرکت علمی در نظر می‌آورد. تنش بین دانایی و نادانی منجر به پیدایش مسئله در هر علمی خواهد شد. این مسئله نتیجه‌ی شناخت تناقض مابین دانایی‌های متصور ما درباره‌ی واقعیت‌ها و خود واقعیت می‌باشد. او تمایز معرفت‌شناسی مابین علوم طبیعی و علوم اجتماعی را نفی نموده و معتقد است که حل مسائل این دو رشته در قالب ارائه‌‌ی راه حل های موقت و ابطال‌پذیر انجام می‌شود. او تفکیک علوم را نه بر مبنای موضوع؛ بلکه بر مبنای مسئله در نظر می‌گیرد و علم را آن مجموعه‌ای از مسائل و راه حل‌های موقت می‌داند که به شیوه‌ی مصنوعی از هم جدا می‌شوند. آنچه در خارج وجود دارد، مسئله، حل مسئله، و روش حل مسئله است. می‌توان چند مسئله را کنار هم گذاشت و یک شاخه‌ی علمی بر پایه‌ی آن بنا نهاد.
پس از پیدایش مسئله، راه‌حل‌هایی برای پاسخ به آن ارائه می‌شود. اما به نظر پوپر تنها زمانی به عنوان یک گزاره‌ی علمی شناخته می‌شوند که قابلیت انتقاد و نقد داشته باشند. در غیر این صورت به عنوان غیرعلمی کنار زده می‌شوند. انتقاد در نظر پوپر در این ساحت معرفتی، به معنای کوشش‌هایی است که به منظور ابطال یک راه حل انجام می‌شود. زمانی که یک راه حل پیشنهادی در برابر انتقادات مقاومت کند، به صورت موقت پذیرفته شده و شایسته‌ی ادامه‌ی بررسی و انتقاد است. بنابراین روش علمی، روش اجرای راه حل‌های پیشنهادی آزمایشی است، که توسط سخت‌ترین انتقادات کنترل می‌شود. به نظر پوپر این روش انتقادی نوعی روش آزمون و خطاست. در اینجا نقد در معنای ابطال فرضیه‌های پیشنهادی اساس و مقدمه‌ای در شکل‌گیری گزاره‌های علمی می‌باشد.
پوپر (1390) بیان می‌دارد که آنچه اصطلاحاً عینیت علمی (8) گفته می‌شود، در عینیت روش انتقادی است. این بدان معناست که اولاً هیچ نظریه‌ای مبری از انتقاد نیست و ثانیاً ابزراهای موقتی که روش انتقادی به عاریت می‌گیرد عینی هستند. این بدان معناست که تنها شکل توجیه مقبولیت معرفت موقتی است و اساس آن را نیز انتقاد تشکیل می‌دهد. به باور او فراتر از این شیوه، هیچ شکل دیگری برای توجیه مقبولیت دانایی‌های ما به طور اثباتی (9) وجود ندارد. راه‌حل‌های پیشنهادی حتی به عنوان محتمل نیز نمی‌توانند اثبات گردند. او این موضع‌گیری خود را انتقادگرایانه (10) می‌نامد.
در ادامه او در بعد دیگری به مسئله‌ی نقد و علم در قالب عینیت علمی می‌پردازد. به نظر پوپر عینیت علمی تنها در شبکه‌ی اجماع عالمین علوم اجتماعی حاصل می‌شود که این امر بر اجتماعی بودن نظام تولید معرفت علمی تأکید خواهد داشت. این اجماع در یک روند انتقادی در شرایط بررسی صدق و کذب ادعاهای مختلف در علوم اجتماعی حاصل خواهد شد. او بین تعلقات درون علمی و تعلقات بیرون علمی تمایز قائل می‌شود. تعبیر پوپر این است که میان تعلق‌هایی که تنها ناظر بر کشف حقیقت است و تعلق‌هایی که به کشف حقیقت ناظر نیست؛ بلکه به حل معضلی از جمله معضلات اجتماعی مردم توجه دارد، فرق می‌گذارد. به باور او مهم‌ترین ارزش علمی، حقیقت است، گرچه ارزش‌های دیگری مانند سادگی، دقت و ... نیز ارزش‌های علمی هستند. به نظر پوپر می‌توان گفت نه از تعلقات بیرون علمی می‌توان گفت نه از تعلقات بیرون علمی می‌توان آزاد بود و نه از ارزش‌ها. با این همه، برای کشف حقیقت نیاز است که دخالت این ارزش‌های بیرون علمی، در ارزش‎‌های درون علمی محدود شود. تنها ابزار این کار نقد است. ابزار نقد به باور او عبارت است از منطق قیاسی (11). منطق قیاسی عبارت است از نظامی از استنتاج‌ها که صدق مقدمات را به نتایج سرایت می‌دهد. هرجا که یک نظام عاری از تناقض بنا شود که بتواند صدق مقدمات را به نتایج منتقل کند، یک دستگاه منطقی به وجود می‌آید. به باور او منطق قیاسی، ابزار نظریه‌ی نقد علمی خواهد بود، زیرا از نظر پوپر، هنگامی می‌توان نقد کرد که بتوان تناقض را در جایی نشان داد؛ یعنی اگر نشان داده شد که قرینه‌ای با ادعای نظریه‌ای تعارض دارد نقد انجام شده است. پس از نظر او نقد همیشه نقد منطقی است و نقد منطقی هم همیشه متبلور در جایی است که تناقض و تعارضی را نشان دهد (سروش، 1384).
به بیان پوپر (1390) در علوم، با نظریه‌ها کار می‌کنند و نظریه‌ها، نظام‌های قیاسی هستند. نظام‌هایی که از فرضیه‌های بزرگ آغاز و به پایین می‌آیند و به فرعی‌ها و نتیجه‌ها می‌انجامند. سودمندی این روش چنین است که به راحتی می‌توان کذب یا خلاف پدیدار شده را پی گرفت و تا پایان آن را دنبال کرد. او بیان می‌دارد که هیچ علم مشاهده‌ای ناب وجود ندارد. در علوم همیشه نظریه‌پردازی می‌شود. کار علم تبیین است و تبیین نیازمند به قانون است. مشاهده همیشه مسبوق به نظریه است. در نهایت به باور او جامعه‌شناسی، به اعتباری علم خودمختار و مستقلی است. جامعه‌شناسی مبتنی بر فهم عینی است و نمی‌توان آن را به روان‌شناسی تقلیل داد. فهم عینی یعنی یقینی بودن علم و این یقینی بودن علم به یقین یکایک افراد برنمی‌گردد. در این حالت تمام مفاهیم انسانی و همچنین علم انسانی خصلتی جمعی پیدا می‌کنند.
در مقابل به نظر آدورنو (1390) تمایز موضوع و نوع هستی‌شناسی عامل تفکیک علوم هستند و نه صرف مسائل؛ زیرا مسائل به شکل پسینی در نسبت با موضوع علم پدید می‌آیند. در این حالت او در ابتدا در ساحتی هستی شناختی، انتقاد خود را از موضوع علوم اجتماعی یعنی جامعه آغاز می‌کند. به باور آدورنو پدیده‌های اجتماعی پدیده‌هایی پویا و حساس در مقابل سیستم مقوله‌ها و مفاهیمی که برای شناخت آن‌ها به کار برده می‌شود، می‌باشند. در حالی که در علوم طبیعی، اشیاء در مقابل سیستم مقوله‌ها بی‌تفاوتند. بنابراین بکارگیری روش‌هایی که از علوم طبیعی نسخه‌برداری شده‌اند در باب جامعه نارساست؛ بنابراین ضعف دانش نظری در جامعه‌شناسی به دلیل همین عدم تناسب بین موضوع و روش‌های این علم است. از طرف دیگر آدورنو معتقد است جایی که موضوع پیچیده است، انتظار نظریه‌ی ساده و صریح درباره‌ی آن انتظاری نابه جاست؛ زیرا چنین نظریاتی ناگزیرند مقوله‌های خود را از وضع موجود به دست آورند که خود موجب تثبیت وضع موجود خواهد شد.
در فرایند شناخت، پوپر از تقدم مسئله به عنوان تنش بین دانایی‌های ذهنی و واقعیت عینی یاد می‌کند لذا راه حل‌ها در حقیقت کوشش‌های ذهن برای تطابق بیش‌تر آگاهی از واقعیت با خود واقعیت است. اما برای خود آدورنو، مسائل فقط نتیجه‌ی کشف یک تناقض بین دانش‌های پنداشته‌ی ما درباره‌ی واقعیت و خود واقعیت نیستند و بلکه اندیشیدن جامعه به گونه‌ای غیر از آنکه هست، می‌تواند آن را تبدیل به مسئله سازد. بنابراین مسئله می‌تواند در خود موضوع جای داشته باشد. در زمینه‌ی معرفت‌شناسی همانطور که می‌دانیم ابطال‌پذیری مهم‌ترین عامل در معناداری و در نهایت صدق یک گزاره می‌باشد. اما به نظر آدورنو از آنجایی که یک پدیده‌ی اجتماعی خاص توسط کلیت یک جامعه شکل گرفته و تعیین می‌شود، لذا بسیاری از قضایا و فرضیه‌های جامعه‌شناسی تن به آزمون نمی‌دهند، زیرا در هیچ آزمایشی ممکن نیست بتوان کلیت اجتماعی را که تشکیل دهنده و تعیین کننده‌ی جزء خاص و مورد مطالعه و آزمایش است، در فرآیند آزمون وارد ساخت؛ بنابراین، انتقاد اینگونه قضایا و فرضیه‌ها نه از طریق تقابل با واقعیت؛ بلکه بیش‌تر از طریق بسط منظم تئوری و بازاندیشی بیش‌تر در باب موضوع ممکن است. (آدورنو، 1390؛ خدیوی 1391: 39- 37).
آدورنو (1390) باور دارد که نسبت بین امر جزئی و امر کلی جز در پرتو شناخت رابطه‌ی دیالکتیکی میان واقعیات پراکنده و کلیت اجتماعی قابل شناخت نیست، رابطه‌ای که در رویکرد منطقی پوپری ذیل انتقاد درون علمی ابطال‌پذیری کنار گذاشته می‌شود. به عبارت دیگر، نظریه‌ی انتقادی آن نوع نظریه‌ای است که کلیت جامعه را به عنوان موضوع خود تلقی می‌کند و از طرف دیگر با تأکید بر روش دیالکتیکی بر ماهیت تضادآمیز کلیت اجتماعی سعی در شناخت شرایط پرتنش امر واقعی و انضمامی اجتماعی دارد. به نظر او ذیل این نوع نظریه‌ی انتقادی است که می‌توان به عینیت علمی دست یافت؛ زیرا وقایع آنگونه که هستند بازنمایی می‌شوند.
به نظر آدورنو (1390) اگر در جامعه‌شناسی، روش‌ها بخواهند از موضوع پیروی کنند، آنگاه نقد در این عمل نه تنها شامل گزاره‌ها و فرضیه‌ها می‌گردد؛ بلکه شامل خود موضوع علم نیز می‌شود و بر این مبنا است که تئوری انتقادی بیش‌ترین تأکید خود را دارد. مسئله‌ی دیگر مسئله‌ی تعلقات و عینیت در علم می‌باشد. به نظر آدورنو در جامعه آنگونه که ادعا می‌شود، فصل بین ارزش و عینیت وجود ندارد. شیء یا موضوع، شناخت اجتماعی هست‌های عاری از بایدها نیستند. در اینجا تفکیک بین آنچه که به عنوان واقعیت هست و آنچه باید باشد، سهل نیست؛ زیرا در جامعه این دو در هم آمیخته و با هم ظاهر می‌شوند، لذا چه آن کس که بخواهد به اصطلاح اصل آزاد ارزش بودن را رعایت کند و چه آن کس که بر اساس ارزش‌های از پیش تعیین شده بخواهند نسبت به جامعه آگاهی علمی بیابد، هر دو ناموفق خواهند بود. پوپر برای جامعه‌شناسی تعریفی را تعیین و نیز الگویی را برای ساختن نظریات اجتماعی مطرح می‌کند که می‌توان به نوعی شامل علم یا آگاهی به نتایج ناخواسته‌ی رفتارهای افراد و همچنین الگوی منطق وضعیت نامید. پوپر بر موقتی بودن این الگوها اشاره دارد و به نوعی بیش‌تر بر کنش‎های فردی افراد در یک متن اجتماعی تأکید دارد. اما آدورنو ادعا می‌کند که صرف نظر کردن از یک نظریه‌ی انتقادی جامعه، به معنای تسلیم شدن است، چه در این صورت دیگر کسی این جرأت را به خود نمی‌دهد که کلیت جامعه را مورد بازاندیشی قرار دهد و بتوان روند اسطوره‌ای شدن روابط انسانی را نقد کند.
در نتیجه به نظر آدورنو در یک مواجهه‌ی انتقادی و از بیرون با بنیاد علم، وظیفه‌ی نظریه‌ی انتقادی بررسی شرایط امکان شناخت یا تأمل درباره‌ی فرایند علمی ادراک است و باید این کار را نه به شیوه‌ای کانتی یا به معنای استعلایی، بلکه همچون فعالیتی عملی و به عنوان توانایی بالقوه‌ی انسان‌هایی که در این جهان زندگی می‌کنند، انجام دهد. نظریه‌ی انتقادی در پی بررسی حوزه‌هایی است که علم بدان‌ها نمی‌پردازد. حوزه‌هایی همچون، فرایندهای پیدایش و تکوین اجتماعی مسائل، موقعیت‌های واقعیت کاربرد و اعمال علم و اهدافی که علم در خدمت آن‌هاست (هولاب، 1389: 52).
در این حالت ذیل مواجهه‌ی پارادایمیک به علم، می‌توان به انواع نسبت علم و نقد در ساحت‌های هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و همچنین روابط درون و برون علمی دست یافت. امری که در مناظره‌ی دو مکتب انتقادی بررسی شده، بخوبی نمایان می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی و دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه‌ی دانشگاه علامه طباطبایی.
2- science.
3- paradigm.
4- Epistemology.
5- ontology.
6- critics.
7- The Logic of the social sceinces.
8- objectivity of science.
9- positive.
10- criticism.
11- Deductive Logic.

منابع :
آدورنو، تئودور (1390) منطق در علوم اجتماعی، در مباحثی در منطق علوم اجتماعی، ترجمه غلامرضا خدیوی، تهران: جامعه‌شناسان
ایمان، محمدتقی (1391)، فلسفه‌ی روش تحقیق در علوم انسانی، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
پوپر، کارل (1390)، منطق در علوم اجتماعی، در مباحثی در منطق علوم اجتماعی، ترجمه غلامرضا خدیوی، تهران: جامعه‌شناسان خدیوی، غلامرضا (1390)، مباحثی در منطق علوم اجتماعی، تهران: جامعه‌شناسان
کوهن، تامسن (1390)، ساختار انقلاب‌های علمی، ترجمه سعید زیباکلام، تهران: سمت
سروش، عبدالکریم (1384)، درس‌هایی در فلسفه‌ی علم‌الاجتماع، تهران: نشر نی
محمدپور، احمد (1389)، روش در روش: درباره‌ی ساخت معرفت در علوم انسانی، تهران: جامعه‌شناسان
هولاب، رابرت (1389)، یورگن هابرماس: نقد در حوزه‌ی عمومی، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما