معنای «نقد» در «نقد علم غربی»

علم به دنبال جامعه

در ستایش نقد سخن بسیار گفته شده است و ما نیز در اینجا نمی‌خواهیم در روا بودن این ستایش‌ها سخنی بگوییم، اما شاید اجازه داشته باشیم بپرسیم که چرا ستایش از نقد این همه ضروری است؟ پاسخ روشن است چون نقد ضروری است.
پنجشنبه، 2 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
علم به دنبال جامعه

علم به دنبال جامعه
 

 

نویسنده: محمد بلوریان (1)




 

 معنای «نقد» در «نقد علم غربی»

اشاره

در ستایش نقد سخن بسیار گفته شده است و ما نیز در اینجا نمی‌خواهیم در روا بودن این ستایش‌ها سخنی بگوییم، اما شاید اجازه داشته باشیم بپرسیم که چرا ستایش از نقد این همه ضروری است؟ پاسخ روشن است چون نقد ضروری است. اما بازهم می‌توان پرسید چرا نقد ضروری است؟ آیا نقد همیشه ضروری است؟ ضرورت نقد؛ و بلکه نقد به معنایی که ما می‌شناسیم متعلق به چه جهانی است؟ چرا آنقدر که نقد در جهان ما ضروری است، مثلاً تفسیر یا تأویل مهم و ضروری تلقی نشده‌اند؟ مقصود ابداً این نیست که تفسیر و تأویل نیز ضروری هستند؛ بلکه مقصود این است که نقد در جهانی با ویژگی خاصی این همه ضروری است.

نقد علم چه نوع توصیه‌ای است؟

تقریباً معروف‌ترین جمله و بحثی که از ابتدای انقلاب اسلامی حول تحول علم و علم متناسب با تحولات انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفته است، این است که «علم غربی را باید نقد کرد». بیش‌تر پژوهش‌ها، برای پرداخت به عبارت «نقد علم غربی» مباحث متوجه «علم»، ماهیت علم و ماهیت علم غربی؛ یعنی قسمت دوم عبارت، بوده است. کم‌تر توجه شده است که برای «نقد علم غربی»، چگونه باید «نقد» کرد؟ و «نقد» در این عبارت چه جایگاهی دارد؟ بعد از انقلاب پژوهش‌ها و مباحث زیادی در نقد علم غربی انجام گرفته است؛ اما سؤال اساسی این است که «نقد» در علم و معرفت چیست و به چه معناست؟ نهایتاً اینکه نقد علم برای معرفت ما چه کاری می‌کند؟ به این معنا پرسش ما قرار است، سرگذشت تاریخ نقد علم غربی را در ایران روشن نماید.
اولین مسئله این است که آیا «نقد علم غربی» اساساً یک توصیه‌ی معرفتی یا به عبارتی یک توصیه معرفت‌افزا است؟ یعنی آیا این توصیه‌ای است که باید به اندیشمند و عالِم کرد؟ اندیشمند و پژوهشگر چگونه می‌تواند به نقد یک علم بپردازد؟ پژوهشگر و توصیه‌ی معرفتی به دنبال طرح بحث معرفتی است. لذا نقد علم اگر توصیه‌ای معرفتی باشد، باید از جنس معرفت باشد. مفروض بر اینکه از طریق یک نوع معرفت بتوانیم به نقد علم جدید بپردازیم، این معرفت که توان نقد و قدرت انکار دیگر معارف را دارد، چه نوع معرفتی است؟
نوع معرفت و تقسیمی که ما از انواع معرفت ارائه می‌دهیم، می‎‌تواند از درون خود معرفت مشخص و تعیین گردد؛ مثل معرفت پوزیتیویستی و معرفت تفسیری؛ و نیز می‌تواند از بیرون معرفت مشخص گردد، مثل معرفت مسلمان‌ها و معرفت مسیحیان. همچنین غایت و نتیجه‌ی معرفت می‌تواند دوباره به خود معرفت ارجاع یابد و یا اینکه در راستای حل مشکلات جامعه باشد. رسیدن به معرفتی با مشخصه‌های درون معرفتی چه ناظر به غایت رشد علم و معرفت و چه در راستای حل مسائل جامعه، توصیه به یک اندیشمند است؛ مثلاً اینکه گفته شود لازم نیست معرفت در تجربه اثبات شود یا گزاره‌های معرفتی نباید با هم تناقض داشته باشند و ... این‌ها توصیه به اندیشمند است. در این میان اندیشمند روشنای علم را در جامعه ایجاد می‌کند، اگر مباحث درون علم (یا علم غربی) نامطلوب است و گزاره‌های غلطی دارد، اندیشمند باید به اصلاح و تکمیل علم بپردازد. اینجا کار اندیشمند به عنوان اصلاح‌کننده‌ی علم در امتداد علم غربی است. اگر مباحث علم غربی، علم نیست و توهم است که ضرورتی به کار علمی برای مقابله با آن نیست؛ بلکه اندیشمند باید کار خودش را انجام دهد تا به روشنای علم وی، توهم علم غربی رسوا گردد. با توجه به توضیحات مقدماتی که در مورد معرفت و کار اندیشمند مطرح شد، باید مشخص شود که نقد علمِ غربی چه نوع توصیه‌ای است؟
قطعاً معرفتی که قدرت نقد داشته باشد، معرفتی قدرتمند است. یعنی می‌تواند برای موافقت و مخالفت با چیزی مورد استفاده قرار گیرد. سناریوای که ما با اصول علم اسلامی به جنگ علم غربی برویم، نوع و ریخت علم را از بیرون علم شبیه یک گلادیاتور قدرتمند می‌داند. پش ظاهراً نقد علم یک توصیه علمی نیست. به عبارت بهتر توصیه نقد علم غربی، اولاً ناظر به اندیشمند نیست، بلکه توصیه به سیاستمدار و تعیین خطوط کلی سیاست‌های علمی است. به عبارتی معرفتی که باید قدرتمند باشد، متناسب حالت سیاست و سیاستمدار است. ولی فهم تاریخی ما از نقد علم غربی به این سادگی و به این صراحت وجه سیاسی پیدا نکرده است. بلکه همواره ما دنبال وجه این حرف برای اندیشمند بوده و هستیم. یعنی این حرف برای اندیشمند ما محل تأمل و مورد وجاهت بوده است.
اندیشمند ما به خصوص بعد از انقلاب اسلامی علمی می‌خواهد که توصیه‌ی نقد علم غربی در آن محلوظ باشد، اما این خواسته چه معنای غیرسیاسی و غیرسیاستی می‌تواند داشته باشد؟ قطعاً معنایش این است که اندیشمند انقلاب اسلامی علم را متضمن همبستگی با تحولات انقلاب اسلامی بداند. همان‌گونه که در سیاست معتقد به تحول ساختار حکومت بعد از انقلاب بوده‎‌ایم. علم هم باید بعد از انقلاب تحول پیدا کند. اتفاقاً انقلاب برای ما همواره وجوه معرفتی داشته است. اما این وجوه معرفتی چگونه پیدا می‌شوند؟ مسئله‌ی نقد علم غربی نشان از دنبال کردن یک تحول بزرگ بعد از انقلاب در جهان است که حتی وجوه معرفتی نیز برای ما داشته و دارد. اکنون سخن درباره‌ی ماهیت انقلاب نیست. تجلی خواست تحول انقلابی در علم همانا «نقد علم غربی» است. پس سؤال اصلی این است که وجه معرفتی انقلاب اسلامی که با دنبال کردن ایده‌ی نقد علم غربی دنبال شده است، چه نوعی از کار معرفتی بوده است؟ اجمالاً مشخص شد که ما به آن دسته از مباحث نقد علم غربی کار داریم که گلادیاتورسازی سیاسی نیست، بلکه اجمال و شروعی برای تحول کلی‌تر در معرفت خواهد بود.

توصیه معرفتی ایرانیان در نقد علم

وجه معرفتی نقد علم چیست؟ علم یا عالِم به دو شکل در جامعه‌ی ما نقدکننده‌ی یا تحول دهنده‌ی علم فهمیده می‌شود. چنانچه توضیح دادیم نقد و نقدکنندگی، در یک معنای عمیق‌تر مشخص‌کننده تحول در علم است.
1. فعل و غایت علم یا عالِم نقد پدیده باشد: علم باید بتواند مسائل زندگی و جامعه‌ی ما را در حوزه‌های مختلف نقد کند، به این معنا که مشکلات را به صورت کامل و درست بشناسد و سپس با تقریر مؤلفه‌های اساسی و بیان دقیق محل‌های نزاع مشکلات را طرح کرده و برای حل آن‌ها معرفتی بیان دارد. به این معنا علم باید پدیده‌ها اعم از موضوعات، نهادها، جریان‌ها و کنش‌های مورد بررسی خود را نقد کند. و این نقد یک مرحله افزایش معرفت در هر موضوعی می‌تواند باشد.
در این نگاه وقتی که «علم» به عنوان پدیده‌ی مورد بررسی معرفت و مسئله‌ی مورد توجه نقد باشد، می‌تواند ارزش معرفتی داشته باشد. وقتی علم موضوع معرفت قرار بگیرد، ما به علم درجه دوم یا به فلسفه می‌رسیم. به این ترتیب می‌تواند گفت که ما باید با فلسفه به نقد علم بپردازیم. پس می‌توان گفت ضرورت دارد حاصل فلسفه، منجر به نقد علم گردد.
این نگاه در تاریخ 150 سال اخیر ایران عمدتاً با استفاده از فلسفه‌ی اسلامی دنبال دستاوردی برای نقد علم غربی بوده است. ما با استفاده از فلسفه‌ی اسلامی تلاش کرده‌ایم که مبانی معرفتی علم غربی را بشناسیم و آن‌ها را نقد کنیم تا کل ساختار علم غربی فرو بریزد و راه معرفتی جدیدی برای احیای علم دینی پاسخگو به مسائل جدید جامعه (یا کارآمد) گشوده شود. تقریباً در شناسایی مشکلات علم غربی موفق بوده‌ایم. فقط مسئله این بوده که علم غربی هرگز فرونریخته است. بلکه با قدرت توسعه و بسط خود را به صورت ضرورتی برای جامعه دنبال کرده است. در واقع در این نگاه، نقد کردن الزاماً و اجباراً جزء فرآیند معرفتی هر شخص اندیشمند و هر حوزه‌ی اندیشه‌ای نبوده و نخواهد بود، بلکه شخصی به نام فیلسوف می‌تواند طوماری از توصیه‌های خوب را برای دیگر اندیشمندان فراهم کند. حال آنک اگر به این توصیه‌ها عمل نشود، هیچ اتفاقی در فرآیند معرفتی اندیشمند رخ نمی‌دهد. بگذریم که کم کم متوجه شدیم که خود غربی‌ها بعضاً نقدهای بهتری از نقدهای ما به علم غربی داشته‌اند اما هیچ اتفاق معرفتی در جریان اصلی علم غرب رخ نداده است.
2. امکان علم شدن علم با نقد علم همراه باشد:
در ساده‌ترین حالت، آن علمی علم‌تر است که بتوان گزاره‌ی آن علم را آزمون نموده و صدق و کذب آن را سنجید. کمی جدی‌تر اینکه، پیشرفت علم با پیدا کردن گسست‌ها یا تناقض‌های علم موجود و حل آن مشکلات معرفتی شکل می‌گیرد. به این ترتیب با نقد علم، علمی، به مراتب علم‌تر محقق می‌شود. با این نگاه است که حتی بعضاً مطرح می‌شود که علمی را که نتوان نقد کرد، اساساً علم نیست.
این نگاه هم در تاریخ 150 سال اخیر ایران دنبال شده است، و ظاهراً فهم امروزین ما از علم و نقد علمی، به این رویکرد خیلی نزدیک است. ما به دنبال معرفتی هستیم که بتواند در رأس قله‌ی نقد معرفت‌های دیگر باشد و ویژگی اصلی چنین معرفتی این است که با نقد هر معرفتی اعم از معرفت غربی هر چه بیش‌تر قدرت می‌گیرد. به نظر من اگر چنین معرفتی تولید شود، این معرفت مطلوب جامعه‌ی علمی ما خواهد بود. چنانچه مشاهده می‌کنیم، مثلاً رویکردهای بینارشته‌ای که با نقد رویکرد محصور به رشته‌ها، نوعی معرفتی جدید ایجاد کرده است، مطلوبیتش در ایران رشد غیرطبیعی داشته است. غیرطبیعی به این معنا که در کشور ما هنوز نشست مشترک جدی یا همکاری یا گفت و گویی و .... بین دو رشته‌ی مدیریت و ارتباطات وجود نداشته است، اما ما رشته‌ی مدیریت فرهنگی تأسیس کرده‌ایم! اتفاقاً از این رشته استقبال می‌شود، در واقع جامعه‌ی علمی ما گمان می‌کند، علم مدیریت فرهنگی علم با ارزش‌تری از علم مدیریت و علم ارتباطات خواهد بود یا هست.
در هر دو نگاه و وجه معرفتی نقد علم (وجه فلسفی و وجه علمی) مشخص است که معرفت به شکل جدیدی طرح می‌شود و احیاناً تحولی در علم رخ می‌‎دهد. ما نقد علمی را می‌خواهیم، لذا چه خوب باشد و چه نباشد، کم کم باید این نوع خاص معرفت (معرفتِ نقدِ علم) و تبعات آن را شناخت و به آن آگاه شد. اگر این آگاهی وجود نداشته باشد و مورد توافق و یا محل نزاع معرفتی نباشد، جامعه‌ی علمی ما دچار تناقض و سردرگمی می‌شود، نسل جدید سوار بر ایده‌ی نسل قدیم نمی‌شود، فعالیت‌های معرفتی به سرانجام و حاصلی برای خود علم و برای آینده نمی‌رسد و ... پس باید پرسید معرفت نقاد و نقدکننده چه علمی را ایجاد می‌کند و چه تبعات معرفتی دارد؟

ویژگی‌های معرفت نقدی

باید اشاره شود که این نوشته در مورد ویژگی‌های معرفتی ایرانیان در مواجه با علم غربی است و مقصود از «معرفت نقدی» تئوری انتقادی نیست؛ بلکه دو نگاه (فلسفی و علمی) که پیش‌تر تبیین شد، مدنظر است.
نقد و تفکر نقاد از ویژگی علم و فلسفه جدید است. علم و عالِم جدید نقد کردن را اساس کار خویش می‌داند. یعنی کسی عالم‌تر است که نقد بیش‌تری کرده باشد. وقتی معرفت نمی‌تواند به منشأ حقیقت ازلی و الهی متصل شود و صرفاً به آنچه بشر فهمیده است، اکتفا کرده است، برای رفع خطاها و ارتقاء خود باید بتواند در یک گفت و گوی علمی از اندیشه افراد به یک ارتفاع بین‌الاذهانی در معرفت برسد که با نقد تمام نظرات به یک نظر مورد توافق و برتر برسد. لذا علم برتر اساساً علمی است که با نقد دیگر علوم و استفاده از آن‌ها، درون خود به یک معرفت جدید رسیده باشد.
حال مسئله این است که اگر ما بخواهیم به علم جدیدی دست یابیم و در این میان مثلاً با ایده‌ی علم یا فلسفه‌ی ازلی و الهی خودمان به نقد علم دیگر بپردازیم، چه اتفاقی می‌افتد؟ ما فرآیند کلی رسیدن به علم را همچنان که در علم جدید محقق شده است و در دنیای کنونی رشد می‌کند، می‌پنداریم. اما علم جدید ویژگی‌، اقتضائات، فرآیند ایجاد و رشد خاصی داشته است که با علم ازلی و الهی اساساً متضاد است. مسئله این است که تلقی سنتی ما از علم (علم از منشأ الهی ناشی می‌شود و همواره با واقعیت همخوانی دارد) چگونه می‌تواند در این فرآیند رسیدن به علم، ظاهر شود؟ یا به عبارتی وقتی که ما با فرآیند تحقق علم جدید به دنبال رسیدن به علم دینی هستیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

فروپاشی وحدت حقیقت معرفت

با نقد علم، حتی اگر از متکی به منشأ الهی صورت بگیرد، اولاً وحدت حقیقت و یکپارچه‌ی معرفت فرومی‌پاشد. چنانچه می‌دانید یکی از مهم‌ترین تلاش‌های فیلسوفان اسلامی نشان دادن یکپارچگی معارف مختلف بوده است. این تلاش با نقد دیگر معارف و نشان دادن ارجحیت معرفت جدید برای هر معرفت (مثل کاری که هگل کرده است) نبوده است. بلکه تلاش برای نشان دادن «وحدت حقیقت» بوده است. فهم سنتی ما از معرفت متضمن وحدت حقیقت است. در اندیشه‌ی سنتی ما هر اندیشمند در تلاش برای نشان دادن یک حقیقت ازلی و ابدی بوده است، اما از ظن خود به آن پرداخته است. حال آنکه معرفت نقاد اساساً نافی این وحدت بوده؛ بلکه حقیقت را متکثر می‌داند و معتقد است که می‌توان با نقد گفتمان‌های حقیقت و با پیگیری تطورات تاریخی آن، به یک حقیقت برتر دست یافت.

به سمت معرفت چالش‌برانگیز

وقتی وحدت حقیقت در فکر و اندیشه‌ی ما از بین برود، تسلیم بودن و پذیرندگی ما در مقابل منشأ و مأخذ معرفت کم می‌شود. به عبارتی اتفاق دوم این است که عالِم ما اگر به دنبال نقد است، ترجیح می‌دهد با معارفی سروکار داشته باشد که نقد و اثبات در فرایند رسیدن به آن معرفت، نقش داشته باشد. لذا به صورت طبیعی از معارفی که اصل آن را باید پذیرفت و فقط تأویل و تفسیر آن اهمیت دارد، پرهیز می‌کند. کلام الهی، سنت ائمه و احادیث و ادعیه‌ی مطهر ایشان در ادامه‌ی فرآیند تعبدی به اندیشه بوده و معرفتی است که من نمی‌توانم به آن برسم؛ بلکه باید شنوا نسبت به آن معارف باشم. با این نوع معرفت هیچ معرفتی را نمی‌شود نقد کرد، بلکه تنها می‌توان معارف دیگر را تفسیر کرد. چنانچه کم‌تر دیده‌ایم که علمای اصالتاً سنتی ما بتوانند به نقد جدی علم و فلسفه جدید بپردازند؛ بلکه مثلاً در سلبی‌ترین رویکرد معتقدند که علم غربی، علم نیست، توهم است.

ظهور افکار عمومی در معرفت

اما دو اتفاق فوق مقدمه یک حادثه مهم‌تر در حوزه معرفت خواهد بود یا به صورت تاریخی بوده است. وقتی حقیقت یکپارچه علم زوال یافت و کسی در پی رسیدن به این حقیقت نبود، مشارکت و داوری عمومی (عموم در مقابل عالِم) به حوزه معرفت کشیده می‌شود. نوع بشر نه تنها می‌تواند و می‌بایست به رشد معرفت کمک کند، بلکه فهم و مشارکت عموم بشر است که تضمین‌کننده‌ی علم بودن می‌شود. امروزه بسیار تأکید می‌شود که علم باید برای جامعه مفید و کارآمد باشد. اما امروزه «مفید بود علم» توصیه به اندیشمند است. اندیشمند ما باید خودش را با فهم عمومی هماهنگ نماید و به جهت آنچه در جامعه در حال تحقق است، حرکت نماید. مسئله این نیست که اندیشمند ما باید به مشکلات و وضعیت جامعه توجه کند و انتزاعی فکر نکند. اصولاً ممکن بود اندیشمند ما به جهت برهم زدن فهم و نظم رایج و مقابله با اساس آنچه در حال رخ دادن است، مثمر ثمر برای وضعیت جامعه باشد. تأکید و توصیه مفید بودن علم به اندیشمند، به این معناست که نه تنها اندیشمند ما برهم زننده‌ی نظم رایج جامعه نباشد، بلکه مسائل و مشکلات جامعه را چنانچه مورد توافق عموم مردم است، ببیند، معنا کند و پاسخ دهد. علم اندیشمندی که چنین نباشد، انتزاعی، بی‌وجه و به طور کلی متهم است. در واقع اندیشمند باید به فهم عمومی و مشارکت و استقبال عوام در معرفت خود، نظر جدی داشته باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناسی ارشد مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی.

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما