نویسنده: مهدی رحیمی موثق (1)
بحثی در نسبت نقد ریشهای با کمدی و تراژدی
اشاره
آیا کمدی و تراژدی صورتی از نقد در هنر است؟ امروزه آنچه از نقد در هنر فهمیده میشود در نسبت با امری اخلاقی یا سیاسی است. هنر چگونه میتواند معطوف به اخلاق و سیاست باشد و نقد کند اما از حقیقت هنر دور نشود؟ در این نوشته خواهیم دید که نقد در معنای اصیل و ریشهای خود با کمدی و تراژدی پیوندی وثیق دارد و شاید بتوان گفت اصلیتری و حقیقیترین شکل نقد، در هنر امکان تحقق دارد.***
نسبت خنده و گریه با نقد به مفهوم نقد ریشهای چیست؟ آیا نقد امری نسبی است؟
آلن بدیو سال 2006 در کالج هنرهای زیبای ویکتوریای دانشگاه ملبورن چنین عنوان کرد: «امروز فقط زبانها و بدنها وجود دارند».
اما سیر نسبیسازی زبانها را میتوان معادل با زبانزدایی دانست. زبان یکی از وجوه ممیز اساسی انسان با دیگر موجودات است. زبان برای رساندن منظور آدمی به دیگری است. اگر صِرف زبان را فهم متقابل، بدون نیاز به بیان کردن بدانیم، آنچه بدان میتوان نام عشق نهاد؛ نسبیسازی زبانها، زدودن وجه ممیز اساسی میان انسان و سایر موجودات است. همتراز کردن انسان با حیوانات و به نوعی، پستتر کردن انسان نسبت به حیوانات در این فرآیند میگنجد.
بدین تعبیر، فقط بدن باقی میماند. به همین دلیل، اقتصاد زیستی، جنسیت و عادی شدن کُشتار انسانها را باید در کنار هم قرائت کرد. الگوی آزادی میشود آزادی جنسی. فانتزی تصویری لذت نیز در پیوند با انبوهی از افراد قرار میگیرد که عمری را در جست و جوی این فانتزی سیر میکنند. آنچه در عمل و در درون واقعیت وجود دارد هویتیابی جعل شده است گاه متضاد با هم که در پی این فانتزی هستند. آنجا که این همسانسازی در واقعیت به چالش کشیده شود، پاسخ، خشونتِ سازمانیافته است.
آدمی به دلیل فیزیولوژی دو قابلیت منفی دارد که هر دو در قابلیت منفی مرگ به هم گره میخورند: ادامهی زیست و بودن که مستلزم اموری هستند که ارسطو آنها را ویژگیهای حیات مغذی میداند. این ویژگیها مقوم شکلگیری صیانت نفس مشترک انسان با حیوانات است. با این منوال، کار انسان نیز در وهلهی اول به دو مضمون صیانت نفس و عادتمندی گره میخورد. صیانت نفس به حیات زیستی مرتبط است. اما عادتمندی با اُلفت و آشنایی در پیوند است:
حیات آدمی گره خورده با سرنوشت است (ethos antropoi daimon). ترجمهی معمول این قطعه چنین است که شخصیت انسان امری نیمه الهی است. اما شخصیت به لحاظ خاستگاه بدان چیزی اشاره دارد که در معنی عادت و مکان گزیدن، متعین است.
جایی که انسان در آن متولد میشود گرهگاه سرنوشت است یا به تعبیری تعیین کنندهی عادتمندی. صورت ابتدایی اخلاق با صیانت نفس و عادتمندی گره میخورد.
آلن بدیو در اخلاق: رسالهای در ادراک شر، این شکل از اخلاق را اخلاق به مثابه نوکر جبر برمیشمرد.
اگر اندیشهای داشته باشید باید دوپاره شوید. در حالی که اخلاق به وضوح مکمل معنوی اتفاق نظر است و از دوپارگی میهراسد.
اخلاق در این مفهوم، خادم وضعیت موجود است و از ایدههای جدید و تفکر گریزان.
هر نخواستن (یا عجزی) ناشی از ارادهی معطوف به نیستی است که نام دیگری نیز دارد: رانهی مرگ.
فضایی خالی بین انسان به عنوان موجود زیستی و جایگاه نمادین یا شغل وجود دارد. این فضای خالی همان فضای اراده و اختیار است. ارسطو این نکته را سه هزار سال پیش بدینگونه صورتبندی کرده است:
همانگونه که در مورد نیزن یا مجسمهساز یا صنعتگر و یا به طور کلی هر کسی که نوعی خاص از کار و کنشگری را انجام میدهد خیر و نیکی مبتنی بر آن کار است. پس این امر برای انسان، چنانچه به راستی برای او نیز قسمی کار معین وجود داشته باشد، باید صدق کند ... لیکن برای انسان هیچ کاری نیست و انسان بیکار زاده شده است؟
ارسطو در اخلاق نیکوماخوس سعادت انسان را «در حال کار بودن جان در انطباق با فضیلت» میداند.
اخلاق به مثابه نوکر جبر، اخلاق زیستی و اخلاق دیگری محور سه قسم از اخلاق دروغین هستند که بدیو آنها را باطل اعلام میکند. دیگری که ایمانوئل لویناس به طور مفصل آن را بسط میدهد نیز در همین سه قسم از اخلاق میگنجد. دیگری نزد لویناس، همسانسازی همهی زبانها درون وضعیت است.
دریدا چنین عنوان میکند که تفکیک فرهنگ مهماننوازی از فرهنگ خنده یا از فرهنگ لبخند آسان نیست. مسئله این نیست که خنده را به لبخند یا متضاد آن تقلیل دهیم بلکه تصور صحنهی مهماننوازی که فرد بدون لبخند، به دیگری خوشآمد گوید، دشوار است؛ بینشانهای از خوشحالی، بیلبخندی به دیگری.
دیگری همان فصل ممیز انسان با سایر موجودات است نه امری عینی یا آشنا، انسان از یک سو به لحاظ همسان و همساز با دیگر موجودات و از سوی دیگر با این فضای خالی مواجه است.
دریدا بدینگونه ادامه میدهد که مهماننوازی با چند شاخص معنا مییابد از جمله: خنده، گریه، شوق، اقامت، سکونت، خانه و ... زیرا فرد در خودش سکونت دارد، فرد در مکانی به نام خانه سکونت دارد، در جامعه، در کشور و نهایتاً در جهان سکونت دارد.
خوشآمدگویی نه با اشاره به دیگری بیرونی و عینی که با اشاره به فضای خالی درون تک تک انسانها و البته خلأ در وضعیت اکنون مفهوم مییابد.
اگر به ابتدای متن بازگردیم میتوان چنین عنوان کرد: نقد مستلزم سوژه یا سوژههایی است که در نقشهای متقابل و روند زبانزدایی گرفتار نمیشوند. نقد ریشهای اگر به اخلاق معطوف به حقیقت گره بخورد به وضعیتی دیگر میاندیشد. نقشهای متقابل، همان هویتهای متنوع و گاه جعلی شکل گرفته در روند زبان زُدایی هستند.
سوژه یا سوژههایی که گرفتار در روند زبانزدایی نمیشوند واجد دو شاخصهاند: اول اینکه چنین سوژههایی در وضعیت حضور دارند و دوم اینکه همزمان بخشی از وضعیت نیستند. به عبارتی دیگر، حضور (present) و کسرشدن (subtraction) دربارهی آنها صدق میکند. بدین تعبیر، زبان سوژهی کسر شده و حاضر در وضعیت، به طور معکوس و خلاق نقشهای متقابل نه جزئینگر بلکه کلینگر است.
حال به یک پرسش دیگر در ابتدای متن بازمیگردیم: خنده و گریه چه زمانی توأم با نقد و مفهوم ریشهای هستند؟
خندیدن زمانی به نقد ریشهای گره میخورد که خندیدن نقشهای متقابل به همدیگر نباشد. همچنان که خندهی نقادانه، به سخره گرفتن محدودیتهای انسان به عنوان موجود زیستی نیست.
دربارهی گریه نیز میتوان چنین عنوان کرد: آیینهای سوگواری در میان تمامی تمدنهای بشری مشترک هستند. این آیینها در چین، ایتالیا، یونان، ایران و ... وجود دارند. گریستن در این آیینها که همایشی دستهجمعی و هماهنگ و منظم است نیز نقد ریشهای بر واقعیت موجود است. این آیینها گریستن در سوگِ از دست رفتن هستند. به سوگ نشستن در آیینهای مشترک میان اقوام، ماتم به مفهوم فرویدی نیست. گریستن برای وضعیت نخستینی است که برای همیشه از دست رفته است.
اما وقتی در قالب زبان از برای همیشه سخن میگوییم، برای همیشه یعنی تا چه زمانی؟
جورجو آگامبن در فصل فلسفه و امور زبانشناختی از امکانها چنین عنوان میکند:
همه چیز میتوانست جور دیگری باشد غیر آنچه هست؛ خصایصی که بدان تعلق دارند قطعی و پایدار هستند اما نه ضروری. اختلالی که امکان خاص به جهان عرضه میکند توسط اصلی متوازن میشود که در تمامی دانشها حاضر است. آنچه ارسطو به وضوح صورتبندی کرده است. این اصل، ضرورت مشروط خوانده میشود و چنین است: اگر امکان، امکان یک چیز و واژگونهی آن باشد، و اگر هر چیزی میتوانست متفاوت باشد از آنچه هست، با وجود این، وقتی آن چیز فعلیت یافته، نمیتواند چیز دیگری باشد ...
آگامبن در ادامه چنین مینویسد:
آیا فراچنگ آوردن امر دیگری غیر آنچه میتوانست باشد ممکن است؟ به عبارتی دیگر، آیا به پرسش خواندن اصل ضرورت مشروط، به منظور گواهی دادن بر وجود حتمی امکان و فعلیت امکان خاص ممکن است؟ به طور موجز، آیا کوشش به منظور گفتن آنچه به ظاهر، برای گفتن غیرِممکن است، یعنی امری غیر آنچه هست، ممکن است؟
گفتار آگامبن دربارهی امر ناگفتنی و زبان سوژههای کسرشده و حاضر در وضعیت را باید همزمان با تأملاتی از والتر بنیامین قرائت کرد. بنیامین از روایتپذیر شدن گذشته سخن میگوید. روایتپذیری یا نقل قول گذشته زمانی واجد مفهوم است که نوع انسان به مقصد برسد، بنیامین در تأملاتش چنین مینویسد:
بشریتی در وجه غالب و به صورت کاذب مسلط میشود که نامش مترادف با گناهکاری است. چنان که از گناه خود همزمان با متهم کردن نظام قانونی که بدان متعلق دارد انتقاد نیز میکند. این بشریت، معکوس بشریت رستگار شده است. آن یک طبیعت بدوی بدون تاریخ و ریشه در وضعیت بسیار کهن و اولیهاش است. آزادی برای اینان از قطب روح به جنسیت گذر کرده است ... جایی که سرآغاز و ویرانی با عدالت توأم میشود نقش این نیروی شر به پایان میرسد.
مقدمهی دانیل هلر روزن بر امکانها فرازی چنین دارد:
خواه سوژه ارسطو باشد، خواه اسپینوزا، هایدگر یا بنیامین، آنچه مدنظر است، همواره یک لحظهی مسیانیک از تفکر است، لحظهای که کنش تاریخنگار و متنشناس، تجربهی سنت و زبان، نمیتوانند بر محوری جداگانه بچرخند. در آن لحظه گذشته نجات مییابد، نه با ارجاع به آنچه مرتبهای وجود داشته است، بلکه، در عوض، به طور دقیق و موشکافانه توأم با انتقال به چیزی که هیچگاه نبوده ... به مثابه آنچه هیچگاه نوشته نشده است.
نقد به مفهوم نقد ریشهای به افقی ورای نقشهای متقابل نظر دارد؛ اما توأم با نسبیگرایی و همسانسازی زبانها؛ و بازگشت به بدویت به معنای آزادی نیست. نقد ریشهای در پی جاری کردن عدالت است. بدین تعبیر، عدالت، بی گفت و گو با از میان برداشتن نیروی شر، همراه و همساز است.
جستارنویسی در نقد، تاریخی طولانی دارد. نوشتههای والتر بنیامین، همچنان که یادداشتهای نیچه در این سنت نوشتاری میگنجند. ویلیام بلیک، آرتور رمبو و والتر بنیامین سه چهرهی استثنایی از تاریخ هنر غرب هستند که در طبقهبندیهای تاریخنگاری، جایگاهشان نامشخص است. بلیک چهرهای است گریزان از انسانها با استعدادی حیرتآور در نقاشی، شعر، حکاکی و ... دوستانش آثار وی را به فروش میرساندند تا زندگی زیستیاش تأمین شود. رمبو در 17 سالگی شاعری بینظیر بود. اما در سنین جوانی پس از مدتها قاچاق اسلحه درگذشت. بنیامین با طرح ناتمام پروژهی پاساژها در مرز فرانسه و اسپانیا در مرز فرانسه و اسپانیا در بحبوحهی جنگ دوم جهانی به مرگی مشکوک از دنیا رفت.
اگر تقابل عشق و مرگ در این سه چهرهی استثنایی تاریخ هنر و اندیشه را بررسی کنیم میتوان چنین گفت:
بلیک از نقشهای متقابل میگریزد اما سرنوشت وی به دیگر نقشها یا همان نقشهای متقابل وابسته است. رمبو شاعرِ «من دیگری است» وقتی پاسخی از عشق دریافت نمیکند به قطب مخالف یعنی نفرت روی میآورد و هستی فردیش نیز بر باد میرود.
نقد به مفهوم نقد ریشهای، گره خوردن منتقد به مضمون تقابل عشق و مرگ است. اما سرنوشت تراژیک منتقد به سرنوشت نقشهای متقابل وابسته است.
نقد بدین تعبیر، نقد عادتمند شدن و فروکاسته شدن انسان به موجود زیستی است. منتقد و نقد اخلاقمدارِ معطوف به حقیقت یک پرسش را مدام تکرار میکند:
برای همیشه، یعنی تا چه زمانی؟
ژیل دلوز در تمایز و تکرار به صورت سلبی به تعریف امر نو میپردازد. امر نو از جنس قانون گرهخورده با نقشهای متقابل، اخلاق عادتمدار یا نفی صرف نیست. امر نو تکرار یک امر کهنه است. بسط امیدی است پیشتر جوانه زده. امر نو استثنایی بر قاعدهی کلی است.
در روایت سینمایی کوکتو از اورفه، عشق و مرگ در تقابل با همند. در هم تنیدگی بین این دو مضمون با پایان تلخ فیلم، قسمی ناتمامماندگی و گشودگی در اثر باقی میگذارد. یکی از تفاوتهای اقتباس سینمایی با اسطوره در همین گشودگی است. این گشودگی با مفهوم پستمدرنیستی نسبیگرایی همسان نیست. پایان فیلم جراحتی درون اثر است. جراحتی که در ذهن مخاطب نیز وجود دارد. اورفه عادتمندی، نفی صرف و نقشهای متقابل را بارها زیرپا میگذارد. قانون کلی که مرگ است چند بار با نیروی عشق وارونه میشود.
گشودگی پایان اثر، گشودگی تقابل نیروی عشق با جراحت مرگ است.
از این جهت، روایت کوکتو از اسطوره فراتر میرود. در اسطوره کارگزاران دیونیزوس اورفه را قطعهقطعه میکنند. اسطورههای یونانی با مفهوم مسیحیایی رستاخیز بیگانهاند. این مضمون برگرفته از مذاهب در اثر کوکتو نمود تصویری دارد. فرشتهی مرگ یا پرنسس هم جان را میستاند، هم دردنیای دیگر زندگی میبخشد. تصویری شدن این وجه دوگانهی فرشتهی مرگ با قسمی ناتمامماندگی در همهی کاراکترها حتی فرشتهی مرگ، فیلم را از درون مایهی اسطورههای یونانی فراتر میبرد.
اگر مرگ را مُهروموم شدن هستی فردی بدانیم، کوکتو در اورفه در پی رستگار ساختن گذشته است.
فیلم همچنان که با تلخی به پایان میرسد حاوی امید است. امید نهفته در اثر با زخمه زدن بر جراحتی درونی شکوفا میشود که در هر انسان وجود دارد.
آگامبن در امکانها دربارهی مضامین عشق و نفرت از هایدگر چنین نقل میکند:
کسی که نفرت دارد تأمل و اندیشناکی را به نقطهی عنادی سختجوش تشدید میکند. نفرت هرگز کور نیست، آن بینا و هوشیار است ... شیفتگی، کور و بیثبات و قابل شک است ... به ورای خویشتن رسیدن و گشایش از خود، به اشتیاق متعلق است. چنین ورای خویشرفتنی فقط در نفرت رخ میدهد ... اشتیاق است که از خلال آن ما خودمان را مییابیم و به سروری درخشان موجودات پیرامون دست مییابیم ... انسانها به طور یگانه میان موجودات زنده مستعد امری فراتر از ظرفیتشان هستند ... عشق آنست که بر آن تسلط و مهاری نداریم، آنچه ما به هیچ عنوان بر آن دست نمییابیم بلکه همیشه چیزی بر ما رخ میدهد ... انسان در ضمن میتواند امری فراتر از ظرفیتش را تعین بخشد.
جاری کردن کلمه بر کاغذ سفید، بدین معنی، زمانی با نقد معطوف به حقیقت همساز است که بر تعین بخشیدن به این امر بیندیشد: انسان میان موجودات زنده دارای امکان برای فراتر رفتن از ظرفیتِ خویشتن است.
آگامبن در امکانها و در کل روند فکری خود بر اندیشهی ارسطو متکی است. وی لوح سفید ارسطویی را هم سرمنشأ حیات مغذی و هم صِرفِ تفکر میداند.
اما جاری کردن کلمه بر کاغذ سفید، با مضمون ارسطویی حیات خود مغذی همساز نیست. نوشتار وقتی با اخلاقِ معطوف به حقیقت همراه شود بر فراتر رفتن انسان از ظرفیتش صحه مینهد. چنین نقدی در ضمن، در پی تعین به این حقیقت است.
پینوشتها:
1- کارشناسی ارشد مطالعات هنر از دانشگاه تهران.
منابع :آگامبن، جورجو (1389)، آپاراتوس چیست؟، یاسر همتی، انتشارات رخداد نو، تهران.
آگامبن، جورجو (ترجمه شده و در حال ویرایش)، امکانها: جستارهایی در فلسفه (collected essays in philosophy: potentialitles)، مهدی رحیمی موثق و سیدموسی دیباج.
بدیو، آلن (1387)، رُخداد، گروه مترجمین، انتشارات رخداد نو، تهران.
بدیو، آلن (1393)، اخلاق: رسالهای در ادراک شر، باوند بهپور، نشر چشمه، تهران.
دریدا، ژاک (1384)، جهان وطنی و بخشایش، امیرهوشنگ افتخاری راد، انتشارات گام نو، تهران.
کوکتو، ژان (1376)، اورفه، مجید اسلامی، نشر نی، تهران.
Deleuze, Gilles (1994), Difference and Repetitions translated by paul patton/ columbia university press/ New York.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394