برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
فرهنگ، تمایل به استمرار دارد، با وجود این به تدریج و به طور مداوم تغییر میکند. ما چرا به ارزشها، نگرشها و مهارتها پایبند میمانیم؟ برخی از اثرات فوری و نیز درازمدت این محافظه کاری فرهنگی کدام است؟ در تغییر فرهنگی چه فرآیندهایی قابل پیش بینی است؟ چه شرایطی آن را تسهیل میکند؟ برخی از پیامدهای تغییر فرهنگی برای الگوهای زندگی مردم چیست؟
در ستونهای زیر اظهارنظر درست یا نادرست را علامت بزنید.
1- خون فرد سفیدپوست با خون فرد سیاهپوست تفاوت دارد. درست نادرست
2- اگر تاریخ یک چک بانکی در روز یکشنبه (روز تعطیل) یا در روز تعطیلی رسمی باشد، آن چک بی ارزش است. درست نادرست
3- وقتی باران میبارد، هوا آفتابی هم باشد، روز بعد هم باران خواهد آمد. درست نادرست
4- افرادی که متعلق به یکی از سه مذهب عمدهی آمریکا هستند، کمتر از کسانی که به این مذاهب تعلق ندارند در معرض ارتکاب جرم هستند. درست نادرست
5- در آمریکا زنان بیوه کمتر از مردان بیوه دوباره ازدواج میکنند. درست نادرست
6- کوسهها به انسان حمله نمیکنند، مگر آنکه بوی خون را حس کنند. درست نادرست
7- بر طبق قانون اساسی آمریکا شخص میتواند تا دورههای نامحدودی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود. درست نادرست
8- وقتی سمورها در پاییز مقدار بسیار زیادی غذا انبار میکنند، نشانه آن است که زمستان سخت خواهد بود. درست نادرست
9- کسی را نمیتوان در حالت هیپنوتیزم وادار کرد کاری کند که در حالت عادی نمیکند. درست نادرست
10- اگر کسی مشروب الکلی و صدف خوراکی را با هم بخورد مریض میشود.
در چند مورد علامت «درست» زدید؟ تا آنجا که فعلاً میدانیم، همه اظهارنظرها نادرست است. با وجود این، بسیاری از مردم که اعتقادات ارثی دارند، یکی از اظهارات مذکور را درست میدانند. درست نادرست
به همین ترتیب، ما معمولاً الگوهای رفتار فرهنگی خود را حفظ میکنیم؛ هرچند این الگوها ممکن است به مرور زمان تغییر کند. وقتی پیروان یک فرهنگ به شیوههای معینی از زندگی پایبند هستند، این وضع «تداوم فرهنگی» خوانده میشود و بر چشم انداز «تغییر» فرهنگی در ارتباط با آن شیوهها اثر میگذارد. وقتی «تغییر فرهنگی» رخ میدهد، بدین معنی است که «تداوم فرهنگی» همسنگ آن تغییر متأثر گردیده است. در همه جوامع تا آنجا که ما میتوانیم تشخیص دهیم، تداوم و تغییر فرهنگی همزمان با هم آشکار است. برای بررسی نسبتاً مفصل تداوم فرهنگی و تغییر فرهنگی، دربارهی هر کدام به طور جداگانه بحث خواهد شد. اما گاهی این کار غیرممکن میشود؛ زیرا در واقع هر دو فرآیند دائماً در حال تعامل هستند.
تداوم فرهنگی
بعضی از مردم براین اعتقاد پای میفشارند که عدد سیزده «نَحس» است. خیلی از ما قبول داریم که این اعتقاد خرافهای بیش نیست، اما به قدری تأثیرگذار است که مقامات بیمارستان جانهاپکینز در پایبندی به آن، زمانی که چهار بخش جراحی به دوازده بخش موجود اضافه کردند، آنها را از شمارهی 14 تا 17 شماره گذاری کردند و عدد سیزده را جا گذاشتند. به نقل از یکی از سخنگویان بیمارستان در توضیح این کار در مطبوعات نوشته شد: «وقتی مریضی قرار است جراحی بشود به طور معمول دچار اضطراب است، و اگر بداند قرار است در بخش جراحی شمارهی 13 بستری گردد و حتی بسیار اندک هم خرافاتی باشد، بی جهت در او هراس ایجاد میشود.»این نمونهای از «تداوم فرهنگی» است که به آن «استمرار فرهنگی یا محافظه کاری فرهنگی» هم گفته میشود. طبق مفهومی که در اینجا مورد نظر است «تداوم فرهنگی عبارت است از گرایش به ادامهی استفاده از رویههای امتحان شده و آزموده شده که از فرهنگ گذشته به ما رسیده است.» وقتی الگوهای رفتاری آموخته میشود، تمایل داریم آنها را به عادتهای روانی تبدیل کنیم و بدون فکر کردن به علتشان از آنها پیروی کنیم. این الگوها به آداب «درست» تبدیل میشوند.
اچ.لانهاگبین (H.Lan Hogbin) در این مورد بحث میکند که ساکنان قسمتهای بَدَوی ملانزی با مقررات مربوط به پیشگیری از سرایت بیماریهای عفونی مخالفت میکردند. برای مثال، ووگوهای سنت گرا، مردگان خود را در قبرهای کم عمق کف خانههای خود دفن میکنند. با اینکه بوی تعفن مردهها تهوع آور میشود، ساکنان خانه این کار را راهی برای نشان دادن احترام و عطوفت به مردگان خود محسوب میکنند. دولت این رسم را منع کرد و به ساکنان هر آبادی دستور داد، قطعه زمینی را به گورستان خود اختصاص دهند. «هابگین» گزارش میدهد که:
«جزیره نشینان این فرمان را اجرا کردند و وقتی که من به آبادیهای آنها رسیدم هر کدام برای خود گورستانی در نظر گرفته بودند. هر گورستان در مقابل حملهی خوکهای اهلی با نردههای محکم محافظت میشد و هر قبر در داخل گورستان... دارای حاشیه و مرز مرتب از صدف یا بلوکهایی از مرجان سفید بود. اما این قبرها بدون استثنا قلابی بود. فقط یک بار واقعاً مردهای را در قبر دفن کرده بودند و این مورد هم زمانی صورت گرفت که یکی از مقامات دولتی از آنجا دیدن میکرد و یک نفر مرده بود. بعداً که او از آنجا رفت، اقوام شخص متوفی جنازه را از قبر بیرون آوردند و آن را در جای معمول خود دفن کردند.»
اما ووگوها با وجود مقاومت در مقابل تغییر، در برخی از جنبههای فرهنگی خود، در جنبههای دیگر دستخوش تغییر شدهاند. و این وضع کم و بیش در همهی جوامع صدق میکند.
در آمریکا از یک طرف با رابطهی جنسی قبل از ازدواج و سقط جنین مخالفت میشود و از طرف دیگر شاهد ابداع سریع روشهای ضدبارداری که روز به روز هم پیچیدهتر میشود و نیز افزایش تعداد درمانگاههای سقط جنین درمانی هستیم. این گرایشهای متضاد، یکی در جهت سنت و دیگری در جهت تغییر، در جامعه آمریکا در کنار هم وجود دارد.
این نمونهها نکتهای مهم را بیان میکند: «نیروهای متضاد تغییر فرهنگی و تداوم فرهنگی در همه جوامع بشری یافت میشود.» و با اینکه مقاومت در مقابل تغییر برخی از ارزشها ممکن است شدیدتر باشد، با اینکه برخی از افراد در مقایسهی با برخی دیگر بیشتر آمادهی پذیرش تغییر هستند و با اینکه برخی گروهها از گروههای دیگر راحت تر برخی تغییرات را میپذیرند، هنوز واقعیت این است که افراد و گروهها تمایل به مقاومت در برابر تغییر فرهنگی دارند.
چرا خصوصیات فرهنگی وقتی تثبیت میشوند تمایل به ماندگاری دارند؟ علّت تا حدّی این است که به نظر میرسد آداب و رسوم برای ماندگار شدن جامعه و فرهنگ آن ضرورت دارد. در کشور ما به کودکان خواندن، نوشتن و حساب کردن میآموزند. نوجوانان اسکیمو شکارفُک را میآموزند. در اکثر جوامع، جوانان به طور کلی رابطهی میان ارزشهایی را که به آنان آموزش داده شده و فرصتهای فرهنگی برای بیان آن ارزشها را درک میکنند. آنان وقتی بزرگ میشوند بیش از پیش مطمئن میشوند که فرهنگ آنان را قادر میسازد مشکلات خود را حل و نیازهایشان را برآورده کنند و با رضایت در میان دیگران زندگی نمایند. بنابراین، فرهنگ موجود، مطلوب و «درست» تلقی میگردد. لذا یکی از دلایل حیاتی محافظه کاری فرهنگی این است که چون فرهنگ مردم را قادر میسازد تا مشکلات خود را حل و نیازهایشان را برآورده کنند، احساس میکنند که باید ادامه یابد. (مطلب مندرج در کادر زیر قومی را توصیف میکند که قاطعانه در مقابل تغییر فرهنگی مقاومت کردهاند.)
کولیها: اجتناب از تغییر فرهنگی
آمریکا کشوری است که مردم در جستجوی تغییر به آنجا میروند. بسیاری از گروههای خارجی در فرهنگ آمریکا جذب شدهاند و برخی از غذاها، کلمات و افکار خود را به این فرهنگ افزودهاند. اما کولیها که خود را روم میخوانند چنین نیستند. آنان قومی جدا هستند و جالب این است که توانستهاند در مقابل فرهنگی که خود را «بوتهی ذوب فلز» میخواند مستقل بمانند.
کولیها قبل از هر چیز سیار هستند. بررسیها نشان داده است کولیهای متوسط الحال امریکا 42 درصد سال را در مسافرت هستند. تحرک داشتن، فرصت آشنا شدن با افراد غیر روم را به حداقل میرساند. تحرک راه خوبی نیز برای کاهش برخورد با سایر افراد جامعه است که کولیها برای امرار معاش به آنان وابستهاند. وقتی اوضاع ناجور میشود وقت رفتن است.
به دلیل تحرک کولیها، فرصت تحصیلات برایشان اندک است و بسیاری از آنان بی سوادند. این وضع بیشتر باعث جدایی کولیها از جامعهای میشود که در آن سواد از مهارتهای مهم اجتماعی و اقتصادی است. مهارتهای ادبی بسیار با ارزشتلقی میشوند و هر کس از این مهارتها برخوردار باشد در میان رومها قدرت اجتماعی کسب میکند (تعداد فزایندهای از کولیها سرگرم سوادآموزی هستند تا از حقوق قانونی خود بهرهمند شوند و از نظام رفاه اجتماعی هر کجا که باشند و در زمانی معین حداکثر بهره را ببرند.)
کولیها هر جا بروند بی خانمان هستند - و مراقباند تا همان طور باقی بمانند؛ زیرا این وضع وسیلهای عالی برای محافظت در مقابل جذب شدن است. چون کولیها با گول زدن و بهره کشی از گاجهها، یعنی افراد غیر کولی، به بقای خود ادامه میدهند و به علت غیرقابل اعتماد بودن و آداب عجیب و غریبشان، دیگران از آنان دوری میکنند.
کولیها از لحاظ سازگاری اقتصادی بسیار انعطاف پذیرند - فالگیری هر وقت که ممکن باشد، انجام شغلهای متفرقه، فروش کالاهای مختلف و در صورت تناسب با اهدافشان، استفاده از کمک بهزیستی، «همان طور که برای اکثر اقوام شکارچی و گردآورندهی غذا یک مهارت خاص به اندازهی توانایی امرار معاش با تکیه بر محیط طبیعی اهمیت ندارد، همان طور هم برای کولیها آنچه مهم است، تنوع مهارتهاست که با آن میتوانند از هرچه در دسترس است بهره ببرند.»
با وجود این در میان رومها محدودهی تغییر تنگ است. کولیها فرهنگ خاص خود را دارند که به صورت «رومانیا» تدوین شده است؛ «یک نظام کامل نمادین و مجموعهای از مقررات که گاجهها را از مرزهای اجتماعی، اخلاقی و مذهبی کولیها دور نگاه میدارد.» یک نهاد قانونی موسوم به کریس رومانی مشخص میکند که چه وقت رومانیا نقض شده است. جریمه تخلفات جدی، اخراج از گروه است، که ماریمه خوانده میشود. همبستگی گروهی نیز با وسایل غیررسمی تقویت میشود - با شایعه سازی، دید و بازدید و سایر اشکال ارتباط - به طوری که در واقع رومانیا زندگی اجتماعی است؛ ماریمه مرگ اجتماعی.
رم/ گاجه؛ رومانیا / ماریمه؛ ما/ آنها. کولیها با قرار دادن آگاهانهی خود در مقابل بقیهی جامعه، فرهنگ خود را حفظ میکنند. (منبع: نشریهی جامعه، 1975، ص 33-27.)
دلایل محافظه کاری فرهنگی
مردم حتّی وقتی تغییری، ابزار معقول تر و مفیدتری برای اهداف مورد نظرشان فراهم کند، به شیوههای قدیمی رفتار خود ادامه میدهند. علّت چیست؟1- «علت مقاومت در برابر تغییر گاهی آن است که پیروی از مسیرهای فرهنگی که تاکنون کاملاً تثبیت شده، آسانتر از یادگیری و سازگار شدن با شیوههای رفتاری جدید است.» پیروی از الگوهای جا افتاده رفتاری انرژی جسمی و روانی را حفظ میکند. کسانی که از زبان انگلیسی استفاده میکنند همیشه کلمات را طبق قواعد ناهماهنگ هجی میکنند. چرا کلمهی Laugh (خنده) را طبق تلف آن Laf نمینویسیم؟ چرا ambition را ambishun نمینویسیم؟ چرا right را rite نمینویسیم؟ کلاید کلوخون (Clyde Kluckhohn)، انسان شناس، اظهار داشته که کاملاً منطقی است اگر راه افراط پیموده و کلمهی Fish (ماهی) را چنین هجی کنیم: ghiti زیرا gh مانند gh در کلمهی Laugh صدای f میدهد و iti مانند iti در کلمهی ambition صدای ish میدهد.
اگر یک شکل نظاممند و فونتیک (آوایی) برمیگزیدیم، هجی کلمات را بهتر میتوانستیم یاد بگیریم، با وجود این، چنین پیشنهاداتی با استقبال چندانی روبرو نشده است.
2- «گاهی مخالفت شدید با تغییری پیشنهادی از سوی گروههای خاص فشار اعمال میشود.» گروههای دارای منافع ممکن است براین باور باشند که تغییری خاص تأثیری نامطلوب بر اوضاع آنان خواهد گذاشت و لذا خواهان حفظ وضع موجود هستند. وقتی دانشمندان محقق شواهدی ارائه کردند مبنی بر اینکه سیگار کشیدن موجب سرطان ریه میشود، صنعت تولید سیگار قاطعانه با فعالیتهای آموزشی برای جلوگیری از فروش و مصرف سیگار مخالفت کرد.
3- «در میان عامهی مردم عقایدی وجود دارد مبنی بر اینکه برخی تغییرات پیشنهادی تهدیدی علیه ارزشهای اساسی کل جامعه ایجاد میکند.» در چنین مواردی خود فرهنگ دلیلی برای مقاومت در برابر تغییر و اصلاح ارائه میکند و مقاومت در درون جامعه گسترده است. مثلاً در آمریکا مخالفت با پیشنهادات مربوط به قانونی ساختن فحشا، بیانگر مقاومت در برابر آنچه است که تهدیدی علیه ارزشهای حاکم تلقی میشود.
قوم ستایی
یکی از نیروهای قدرتمند تداوم فرهنگی، قوم ستایی است که در فصل دوم چنین تعریف شد: «گرایش به پذیرش هنجارها و ارزشهای فرهنگ خودی به عنوان معیار قضاوت دربارهی سایر فرهنگها». فرهنگی که در محیط محل تولد ما حاکم است همان فرهنگی است که در خلال بزرگ شدن بی واسطه در دسترس قرار دارد. چون ما با هیچ فرهنگ جایگزینی آشنا نشدهایم، آداب و ارزشهای فرهنگ خود را میپذیریم و معمولاً سایر فرهنگها را طبق فرهنگ خود ارزیابی میکنیم. فرهنگهایی که کاملاً متفاوت هستند، برای ما عجیب و غیرعادی به نظر میآیند، حتی شاید مسخره و یا خطرناک. پس ما «قوم ستا» هستیم.قصهی عامیانهی زیر که از منطقهی کوهستانی اوزارک اقتباس شده، بیانگر همین گرایش به ارزیابی سایر فرهنگها براساس فرهنگ خودی است:
«روزگاری چند خانوار از منطقهای در شرق آمریکا آمده بودند و در آن طرف بلیت ویل (Bytheville) در ایالت آرکانزاس رعیتی میکردند. آنجا در پنجاه مایلی جنوب خط مرکزی ایالت میسوری بود. آنها هر جا میرفتند میگفتند: «باید بهم نشون بدی!» و هی لاف میزدند که میسوری بهشت روی زمین است. بیشترشان آدمهای فقیر و بیسوادی بودند و راستش دست کمی از یانکیها نداشتند.
بعد از مدتی کشور آرام شد و بعد دار و دستهای از طرف دولت آمدند تا زمینها را نشانه گذاری کنند. رعیتها ابتدا اهمیتی نمیدادند، اما وقتی دیدند مرز ایالت را کجا علامت زدند، دست به جار و جنجال زدند. احمقها میگفتند که دوست ندارند در آرکانزاس زندگی کنند چون هوای آنجا سالم نیست و مردم سواد ندارند. همچنین میگفتند آرکانزاس پر از خرس و پلنگ و افعیهای کله سرخ است و به خاطر همین حتی شبها هم برای آدمهای متمدن جای امنی نیست. مأموران دولت سعی کردند به آنها بفهمانند که آن همه مردم از قدیم اینجا زندگی کردهاند، اما فایدهای نداشت. آنها آنقدر گوششان سنگین بود که حرف توی کلهشان نمیرفت.»
در اینجا ما با قوم ستایی دوجانبه روبرو هستیم و کسی که داستان را تعریف میکند، رعیتهای اهل میسوری را تحقیر میکند و میگوید: «آنها آدمهایی فقیر و بیسواد بودند»؛ «دست کمی از یانکیها نداشتند.» آنها گروه دیگری از مردم هستند که به نحوی نامطلوب با مردم آرکانزاس مقایسه شدهاند. مردم میسوری هم به سهم خود ایالت محل زندگی خود را «بهشت روی زمین» میدانستند. آنان نمیدانستند که در آرکانزاس زندگی میکنند و وقتی آنها را از این موضوع آگاه کردند، درباره این ایالت حرفهای نامطلوبی میگفتند. مردم آرکانزاس در قبال مردم ارکانزاس قوم ستایی میکردند. اهالی میسوری هم در قبال میسوری قوم ستایی میکردند.
مردم تمایل دارند خود را به صورت گروه خودی و غیرخودی طبقه بندی کنند. «گروه خودی» شامل همه کسانی است که شخص وقتی از کلمه «ما» استفاده میکند به آنان فکر میکند. «گروه غیرخودی» شامل همه کسانی است که فرد وقتی از کلمهی «آنها» استفاده میکند در فکرشان است. «آنها» غیرخودی هستند و به گروه خودی «تعلق» ندارند.
ما وقتی از معیارهای قوم ستایی استفاده میکنیم، اهمیت خود را بالا میبریم. مقایسه میان گروه خودی و غیرخودی که به این صورت به کار میرود، ما را متقاعد میسازد که غذایمان خوشمزهتر، زیبایی شناسی هنرمان خوشایندتر، موسیقیمان خیلی دلپذیرتر، لباسمان شیک تر و رفتارمان عادی تر از «آنها» ست.
زمانی قوم ستایی را اعتقادی میدانستند مبنی بر اینکه «محور جهان از زادگاه من میگذرد.» ساکنان محلهها و شهرها احساسات پرشور در مورد گروه خودی کسب میکنند. فرد بومی شهر ژوپلن در ایالت میسوری ممکن است بگوید که نیویورک سیتی جای قشنگی است، اما ما دوست نداریم در جایی غیر از ژوپلن زندگی کنیم. البته قوم ستایی ملی نیز رایج است. وقتی اهالی کشور خودمان آن را ابراز میکنند وطن خواهی خوانده میشود و وقتی اهالی کشوری دیگر چنین احساسی را بیان میکنند، میهن پرستی کوریا وطن پرستی دوآتشه خوانده میشود. اگرچه نگرشهای مبتنی بر قوم ستایی اغلب با نژاد، ملیّت، دین، منطقهی جغرافیایی و خانواده مرتبط است، فقط به اینها محدود نمیشود. ممکن است کسی در قبال خانه، باشگاه، انجمن، حرفه - و در واقع در قبال هرچه که براساس معیارهای شخصی، فرهنگی یا خرده فرهنگی دربارهاش قضاوت میشود - قوم ستایی کند.
یکی از آثار منفی قوم ستایی این است که تلقی واقع بینانه از خود یا دیگران را مشکل میکند. خود این وضع هم فرصتهای تفاهم میان گروهها، مناطق یا ملتهای مورد نظر را محدود میسازد.
اما قوم ستایی اثر مثبتی هم دارد؛ ثبات فرهنگی. ویلیام گراهام سامنار (Willam Graham Sumner) (1910-1840) از استادان دانشگاه ییل که چندین کمک مهم به اندیشهی جامعه شناسی کرد، معتقد بود که قوم ستایی همبستگی گروهی را تقویت میکند: «وفاداری به گروه، فداکاری برای آن، تنفر و تحقیر در قبال غیرخودیها، حس برادری در درون گروه، سلحشوری در خارج از گروه؛ همهی اینها با هم رشد میکنند و حاصل مشترک اوضاعی یکسان هستند.» قوم ستایی وفاداری و اطلاعات را تشویق و از معاشرت با سایر گروههای فرهنگی جلوگیری و وضع موجود را توجیه و ماندگار میکند. در این معنا، قوم ستایی به تداوم فرهنگی کمک میکند و لذا موجب بقای فرهنگ میشود. وقتی اعضای جامعهای راه و رسم خود را مطلوب تلقی کنند و در آن نوع زندگی احساس امنیت کنند، در آن صورت مایلند آنچه را دارند حفظ کنند.
تغییر فرهنگی
تغییر (تحول) فرهنگی در دیدگاههای ما آمریکائیان در قبال رفتار جنسی آشکار است. خانم بورتن کینگزلند در آغاز قرن حاضر در نشریهی «مجلهی خانوادگی بانوان» اظهار داشت که کار بسیار ناشایستی است که مردی جوان در راه بازگشت از «مهمانی» دست خود را دور کمر دختری حلقه کند. خانم کینگزلند ضمن راهنمایی خانمیجوان در خصوص اینکه چگونه چنین مرد رذلی را سر جای خود بنشاند، پیشنهاد کرد که به آن مرد گفته شود: «فکر نمیکند برای یک مرد، نامردی است که نسبت به دختری که به او اعتماد کرده چنین رفتار کند و دخترهم تا حدی توان مقاومت در برابر این گونه ابراز خودمانی بودن را ندارد؟»مردی مجرد به یکی از مقاله نویسان نشریهی معاصر «قلب و خانواده» مینویسد که دختری دوست داشتنی و محجوب را دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند. او دوست دختر دیگری دارد که بی پرواست و به اتاق او میرود. این مرد میپرسد: «چگونه این دختر را از خودم دلسرد کنم؟» مقاله نویس پاسخ میدهد: «کدام دختر؟»
امروزه بسیاری از جوانان آمریکا معتقدند که زندگی مشترک دختر و پسر بدون ازدواج را، چه موقت باشد چه دائم، میتوان بدرستی فقط برپایهی احساس محبت و نه برپایهی قصد ازدواج و تشکیل خانواده استوار کرد؛ این طرز تلقی بیانگر تغییر فرهنگی در جامعهای است که محافظه کاری فرهنگی در خصوص این موضوع هنوز در آن پابرجاست و طرفداران پروپا قرصی دارد.
«تغییر فرهنگی عبارت است از اصلاح شدن یا توقف شیوههای تجربه شده و آزمودهی موجود که از فرهنگ گذشته به ما منتقل شده و نیز عرضهی شیوههای جدید.» فرهنگ هرگز ایستا نیست. انسانها همیشه در حال یادگیری، آرزو کردن، رقابت کردن، عقب نشینی، همکاری و مبارزه کردن هستند. تغییر چگونه رخ میدهد؟ جامعه شناسان پاسخهای متعددی به این سؤال دادهاند، اما هنوز توجیه کاملاً متقاعد کنندهای برای علل تغییر اجتماعی ارائه نشده است. با وجود این، میتوان چند حکم کلی برای روشن شدن نسبی موضوع مطرح ساخت:
1- «وقتی اعضای جامعهای با رسومی روبرو میشوند که با رسوم آموخته و پذیرفته آنان تفاوت دارد، بعضی از آنها را برمیگزینند، بعضی را رد میکنند و حتی برخی دیگر را به صورت اصلاح شده میپذیرند.» در گذشته بیشتر زنان آمریکایی سیگار نمیکشیدند و سیگار کشیدن معدودی زنان «یاغی» را عملی زننده تلقی میکردند. امروزه میلیونها زن آمریکایی سیگار میکشند. آنان این «رسم» را برگزیدند - رسمی که برای آنان جدید و برای مردان قدیمی بود.
چند ده سال قبل گروههای عریان گرا در آمریکا سازمان یافته بودند؛ حامیان عریان گرایی چنین استدلال میکردند که لخت گشتن مفید است و به کاهش تنشهای جنسی کمک میکند. با وجود این، اکثریت غالب زنان و مردان آمریکایی از پیروی از عریان گرایان امتناع کردند. آنان رسم جدید را «ردّ کردند» هرچند بعضی از هنرهای مردمی - تئاتر و سینما بتدریج عریان گرایی را پذیرفتند و به نمایش گذاشتند.
از میان آفریقائیان سیاهپوستی که «هورتنس پاودرمیکر» مورد بررسی قرار داد، جوانان (مانند جوانان بسیاری از جوامع دیگر) به میل خود تصمیم نمیگرفتند که با چه دختری ازدواج کنند. ازدواجها را خویشاوندان ترتیب میدادند که در ازای خدمات از زوج جوان پول و هدیه میگرفتند. بعدها آفریقاییهایی که روستاهای خود را ترک کرده و به مناطق شهری صنعتی رفته و بعد به روستاهای خود برگشته بودند، رسوم و ارزشهایی را با خود آوردند که متأثر از فرهنگ غربی بود. حالا رسم این بود که افراد به میل خود شریک زندگی خود را براساس عشق و جاذبهی جنسی انتخاب کنند. این رسم جدید، نظام سنتی ترتیب داده شدن ازدواج به دست خویشاوندان را ضعیف کرد، اما دادن پول و هدیه به خویشان عروس و دامادها هنوز پابرجا بود، حتی در ازدواجهای مبتنی بر اختیار. بدین ترتیب این افراد از «شکل اصلاح شدهی» یک رسم جدید در مورد ازدواج که در اختیارشان قرار گرفته بود پیروی میکردند.
2- «اگر رسوم جدید از لحاظ اجتماعی مطلوب و مفید تلقی شوند و اگر با رسوم سنتی و هنوز ارزشمند مغایرت نداشته باشند، احتمالاً با آمادگی بیشتری پذیرفته میشوند.» تغییر در صنایع دستی همچون ابزار آلات نمونهی همین نکته است. فرض کنید تبرهای فولادی به جامعهای قبیلهای که قبلاً از تبرهای سنگی استفاده میکردهاند عرضه شود. این واقعیت که استفاده از تبر به طور کلی از قبل در این جامعه پذیرفته شده بود، جایگزینی تبر سنگی با تبر فولادی را تسهیل خواهد کرد. امروزه در آمریکا استفاده از ماشین حسابهای جیبی و رومیزی به آسانی در مدرسه، کارگاه و خانه پذیرفته شده است. این ابزار به عنوان مکمل یا جایگزین محاسبات انجام شده با کاغذ و قلم در جامعهی ما مفید و مطلوب تلقی میشود.
با وجود این دربارهی بعضی از رسوم اجتماعی که ارتباطی با استفاده از ابزار ندارند با معیارهایی غیر از کارآیی محض و سودمندی قضاوت میکنند. با این همه «هوگبین» میگوید: «اگر بومیان منطقهای از نسلها قبل اعتقاد داشتهاند که چند همسری کار درستی است، مبلغ مذهبی که آن را غلط میداند، برای متقاعد کردن آنها دربارهی اعتقاد خود با کار مشکلی روبروست، ترک این گونه رسوم اجتماعی از ترک کاربرد ابزار مشکلتر است.
3- «مردم هر رسم جدیدی را که بپذیرند، فرهنگ سنتی خود را کاملاً رها نمیکنند.» تداوم فرهنگی همیشه در کنار تغییر فرهنگی وجود دارد. مردم برخی از جنبههای فرهنگی جدید را برمیگزینند و در عین حال برخی از عناصر فرهنگ قدیمی خود را حفظ میکنند. تغییرات فرهنگی همیشه روی فرهنگ موجود قرار میگیرند.
4- «تغییر مطلق نیست.» اگر دقیقاً بگوییم، فرهنگ ما «تغییر یافته» نیست، بلکه «در حال تغییر است. ما مثلاً در روز دوشنبه فلان رفتار را ترک نمیکنیم تا در روز سه شنبه رفتاری کاملاً متفاوت از خود نشان دهیم. تغییرات اجتماعی «ظهور میکنند» - بتدریج اما دائماً. بر همین منوال در هر جامعه رسوم قدیمی و جدید در کنار هم وجود دارند. مثلاً در آمریکا هم موسیقی کلاسیک داریم و هم جاز، راک و موسیقی محلی؛ هم حمل و نقل راه آهن داریم و هم حمل و نقل هوایی؛ هم دست نویسی داریم و هم ماشین نویسی؛ هم هنر رئالیستی داریم و هم هنر انتزاعی؛ هم خیاطی دستی داریم و هم خیاطی با چرخ خیاطی؛ هم پاکدامنی قبل از ازدواج داریم و هم تماس جنسی قبل از ازدواج؛ هم اعتقادات خرافاتی داریم و هم دانش علمی؛ هم انزواگرایی داریم و هم گرایش به جهان وطنی؛ هم آموزش و پرورش مختلط داریم و هم آموزش و پرورش مجزا.
این همزیستی قدیم و جدید هم در افراد و هم در گروهها دیده میشود. همهی ما تا حدی حالا یا هر وقت دیگر هم از رسوم سنتی و هم از رسوم تازه پذیرفته شده پیروی میکنیم.
5- «بعضی از تغییراتی که به فرهنگی عرضه میشود، در زمان عرضه برای بقای انسان ضروری تلقی میشود. بعضی تغییرات نیز برای تأمین نیازهای اجتماعی که برای بقا ضروری نیستند پذیرفته میشوند.» تنازع بقای نوع بشر تغییر دائمی را ایجاب کرده است؛ یعنی سازگاری دائمی با محیط جغرافیایی و زیستی، با وجود این، بیشتر تغییراتی که در جامعهی معاصر ما رخ میدهند، برای بقا ضرورت ندارند. فرد فرد ما اغلب تغییر را برای برآوردن نیازهای اکتسابی، مانند نیاز به تفریحات، لوازم آسایش و نظایر آن میپذیریم. برخی رسوم جدید را برای مقبولیت اجتماعی خودمان اختیار میکنیم. تغییراتی که ابتدا برای تفریح و آسایش افرادی معدود پذیرفته میشوند، ممکن است از لحاظ فرهنگی برای بسیاری افراد دیگر ضرورت تلقی گردد. (هر چند هنوز برای بقا ضروری نباشند) اتومبیل، رادیو و تلویزیون جزو این مقولهاند.
6- «برخی از تغییرات فرهنگی نه نیازهای مربوط به بقا و نه نیازهای اکتسابی مردم را برآورده نمیکنند.» آنجا که قدرتهای استعماری نفوذ کردند و ملتهای توسعه نیافته را استعمار کردند، معمولاً مقررات و قوانین جدیدی را با خود میآوردند یا وضع میکردند که برای بومیان تازگی داشت. مبلغان مذهبی که در پی تربیت نومذهبان بودند و شرکتهای بازرگانی که طالب منابع طبیعی و نیروی کار ارزان بودند به باورهای اخلاقی مردم حمله کردند و مبانی عقیدتی اقتدار جامعه آنان را تضعیف کردند. الگوهای سنتی زندگی، تضعیف یا نابود شدند. ممکن است قومی، اگر چارهای دیگر نداشته باشد، سرانجام تغییر اجتماعی را که برآن تحمیل گردیده بپذیرند.
7- «بحران، به ایجاد تغییر اجتماعی یا تشدید آن گرایش دارد.» در طول جنگ جهانی دوم آمریکا تسلیحات، هواپیماها و موشکهای جدید هدایت شونده و گاز اعصاب و بمب اتم را در زمانی نسبتاً کوتاه اختراع کرد. وقتی کمبود نیروی کار وجود داشت، زنان هم در کارخانجات اسلحه سازی به کار گرفته شدند. همچنین وقتی یک بیماری همه گیر جامعهای را گرفتار میکند، بحران ناشی از آن معمولاً تلاشی مشترک برای کشف راههای پیشگیری و درمان ایجاد میکند؛ چه راههای علمی و چه غیرعلمی، تغییرات ایجاد شده در زمان بحران بعد از پذیرفته شدن گرایش به ماندگار شدن دارند.
8- «تغییر اجتماعی از لحاظ تأثیر کلی خود تراکمی و فزاینده است.» رشد فرهنگی مانند رشد درخت است. درخت دائماً از لحاظ اندازهی کلی تا زمانی که حیات دارد، گسترش مییابد؛ ضمن اینکه گاه گاهی برگها و حتی بعضی از شاخههای خود را از دست میدهد. هر تغییر فرهنگی چیزی به کل ذخیرهی اقلامی که میتواند پدیدآورندهی ابداعات فرهنگی آینده باشد، میافزاید.
9- «هرگاه تغییری در فرهنگی جذب میگردد و ضرورتی اجتماعی تلقی میشود، نیازهای جدیدی پدید میآید و تمایل به برخورداری از تغییرات باز هم بیشتری را برای افزایش سودمندی تغییر اولیه ایجاد مینماید.» به یاد بیاورید که با ورود تلویزیون به فرهنگ ما چه اتفاقی رخ داد. ابتدا تلویزیون مشخصاً تجملی بود که معدودی از آن برخوردار بودند. بعد طبق تعریف اجتماعی آن به ضرورتی واقعی تبدیل شد. اکنون از تلویزیون رنگی و سیاه و سفید، تلویزیون آموزشی، برنامههای تفریحی تلویزیونی، تلویزیون مدار بسته برای استفادههای بازرگانی و صنعتی و تلویزیون مخصوص شناسایی جرایم برخورداریم.
فرآیندهای تحول فرهنگی
مردمشناسان و جامعه شناسان در صدد یافتن سرنخهایی دربارهی فرآیندهای مربوط به تحول (تغییر) فرهنگی برآمدهاند. در واقع آنان دریافتهاند که تحول فرهنگی چهار مرحله دارد: (1) اقتباس از سایر فرهنگها (2) اختراع (3) کشف و (4) پایان دادن به الگوهای فرهنگی قدیمی.1
- اقتباس فرهنگی:
«اقتباس فرهنگی شامل وارد کردن فن، رسم، عقیده یا مصنوعات دستی از جامعهی دیگر به درون جامعهی خودی است.» اقتباس فرهنگی یا اشاعه فرهنگی به ظهور تحولات بسیاری در فرهنگهای معاصر کمک میکند. چون ریشه یابی اصل و اساس همهی عناصر فرهنگمان مشکل است، اغلب گمان میکنیم خودمان سرچشمهی آنها و به عبارت دیگر به وجود آورندهی همه چیز از سیگار گرفته تا آموزه دموکراسی هستیم. واقعیت آن است که معدودی از گروههای فرهنگی میتوانند به چیزی اشاره کنند که مبتکر آن فقط و فقط خودشان بوده باشند. تبادلات میان فرهنگی قاعده است نه استثنا.رالف لینتون (Ralph Linton) در مقالهای با عنوان «صد درصد آمریکایی» اشاعه فرهنگی را با قوت تمام شرح داد. او مردی را توصیف کرد که به میراث فرهنگ آمریکایی خود افتخار میکند و یک روز صبح از خواب برمیخیزد. او پیژامهی سرخ پوستی میپوشد، روی تختخوابی میخوابد که از نوع تخت خوابهایی است که در اصل مردم ایران یا آسیای صغیر استفاده میکردند.
ملحفهی او از نخ (پنبه) است، که در اصل برای استفادهی داخلی در هند تولید شده است. پتوی او از پشم یکی از حیوانات بومی آسیای صغیر است و به ساعتش که از اختراعات قرون وسطایی اروپاست نگاهی میاندازد.
به حمام میرود و در آنجا از لیوانی استفاده میکند که در مصر باستان اختراع شده، کاشی حمام بار اول در خاور نزدیک اختراع شد و ظروف سفالی او در اصل چینی است. وان حمام و توالت انواع تعدیل شدهی رومی هستند. تنها اختراع کاملاً آمریکایی، رادیاتور بخار است.
فرد صد درصد آمریکایی ما دست و صورتش را با صابونی میشوید که اقوام باستانی گُل (Gauls) آن را اختراع کردند، او سپس صورتش را اصلاح میکند؛ «کاری آزارطلبانه» (مازوخیستی) که بار اول آن را سران مشرک مصر و سومر باستان اختراع کردند. تیغ اصلاح او از فولاد است، آلیاژی از کربن و آهن که در هند یا ترکستان اختراع شد.
لباسی که میپوشد شبیه لباسهای تهیه شده از پوست حیوانات است که بیابان گردان باستانی استپهای آسیا میپوشیدند. دکمههای لباس او بار اول در شکل ابتدایی خود در اواخر عصر حجر در اروپا ساخته شد. کفشهای او دارای منشأ مصری و یونانی است. کراوات او بازماندهی شالهایی است که کرواتهای قرن هفدهم میپوشیدند.
همهی اسباب سفره روی میز او دارای منشأ فرهنگی خارجی هستند - ظروف، چاقوها و قاشقها. قهوه، بار اول از یک گیاه حبشهای که عربها کشف کردند تولید شده؛ شکر ابتدا از هند وارد شده، خربزه از ایران و حبوبات هم از غلات اهلی شده در خاور نزدیک به دست آمده است.
فرد صد درصد آمریکایی ما با قطار، که اختراع انگلستان است، به اداره میرود. او سیگار (که اصل آن از مکزیک است) یا سیگار برگی (که اصل آن از برزیل است) روشن میکند. او روزنامهای را میخواند که فن چاپ آن را آلمانیها و حروف آن را سامیان باستانی و کاغذ آن را چینیان اختراع کردند.
بدین ترتیب «لینتون» نتیجه میگیرد که:
«او ضمن مطالعه آخرین سرمقالهای که نتایج وخیم پذیرش افکار بیگانه را برای نهادهایمان گوشزد میکند، حتماً از خدایی عبری به زبانی هند و اروپایی تشکر میکند که صد درصد (نظام اعشاری اختراع یونانیان بود) آمریکایی (برگرفته از نام آمریکو و سپوچی، جغرافیدان ایتالیایی) است.»
مردم شناس دیگر، تی. تی. واترمن (T.T.Waterman) فهرستی از خدمات چینیها را به «تمدنی» که میشناسیم ذکر کرد. از جمله چای، چینی، باروت، ابریشم، برنج، چترآفتابی و بارانی، کایت، عینک، فلفل، قطب نمای دریایی، پنبهی نسوز، اسکناس، محفظههای ضد آب در کشتی و سیستم شناسایی با اثر انگشت (انگشت نگاری). او همچنین فهرستی از عناصر فرهنگی اقتباس شده از جوامع سرخ پوستی را ذکر میکند: ذرت، تنباکو، سیب زمینی شیرین و سیب زمینی معمولی، نَنو، گنه گنه، کفش برف، چادر سرخ پوستی و کوکائین.
2- اختراع:
«اختراع، ترکیب کردن عناصر موجود فرهنگی به صورتی متفاوت است که هدف آن یا انجام دادن مؤثرتر کارهای متفرقه یا تحقق اهداف جدید است.» مخترعان چیز جدیدی به وجود نمیآورند، بلکه راههای جدیدی برای ترکیب کردن فنون و افکار شناخته شده پیدا میکنند. عناصر از پیش موجود فرهنگی به صورتهایی مختلف ترکیب میشود و در نتیجه انسانها میتوانند نیازهای مختلف اکتسابی خود را برآورده سازند. این اصل اساسی همه اختراعات است.اختراع اتومبیل حاصل اختراعات قبلی بود، از چرخ ما قبل تاریخی گرفته تا موتور درون سوز مدرن امروزی. اتومبیل مدل 1895 از ترکیب مخزن آب (اختراع 1883)، دندهی دیفرانسیل (اختراع 1840)، لاستیکهای بادی (اختراع 1845 و 1883) و بسیاری از چیزهای دیگر ساخته شد. بدیهی است که اختراع لزوماً حاصل کار فقط یک نفر نیست.
اختراع محدود به مرحلهی فن آوری فرهنگ نیست. عناصر فرهنگی همچون قوانین تأمین اجتماعی، قانون اساسی و سیستم دادگاههای نوجوانان بیانگر تلفیق افکار متعددی است که قبلاً به اندیشهی اروپا و امریکا راه یافته است.
ویلیام اف. اوگبرن (William F.Ogburn) برای تأکید بر اهمیت مجموعه دانش فرهنگی موجود به عنوان منبع ادامهی تحول خاطرنشان کرد که در بسیاری از موارد دو یا چندنفر همزمان، اما کاملاً مستقل از هم وسیلهای مشابه را در یک سال واحد اختراع کردهاند. از جمله عکاسی (اختراع واگوئر، نیپس و تالبوت در سال 1839)؛ عکاسی رنگی (اختراع کروس و دوهارون 1869)؛ بالون (اختراع مون گولفیر و ریتن - هوپکینز 1783)؛ پمپ گریز از مرکز (اختراع آپولد، گوین و باسمر 1850)؛ گرامافون (اختراع ادیسون و کراس 1877)؛ و ساعت الکترومغناطیسی (اختراع و تیستون و بین 1845). بنابراین معقول است گمان کنیم که اگر توماس آلوا ادیسون و سر چارلز وتیستون هرگز به دنیا نیامده بودند، باز هم اختراعات آن دو را کسانی دیگر در مدتی کوتاه انجام میدانند؛ زیرا کسانی دیگر با تقریباً همان مقدار ابتکار و خلاقیت به همان مجموعهی عناصر فرهنگی دسترسی داشتند.
«اوگبورن» و «نیمکوف» اظهار میدارند که این اختراعات به عوامل زیر بستگی دارد: (1) توانایی فکری (2) تقاضا (3) دانش موجود. در کنار توانایی درک نیاز به نوعی اختراع برای حل مشکلی خاص، تقاضای افراد جامعه برای راه حل آن مشکل نیز باید وجود داشته باشد. علاوه بر این تقاضا نیز دانش چگونگی طراحی اختراع مورد نظر و نحوهی استفاده از آن برای حل آن مشکل هم باید وجود داشته باشد.
3- کشف:
«کشف شامل پی بردن به حقایق قبلاً ناشناخته است». این فرایند با فرایند اختراع تفاوت دارد؛ زیرا در اختراع از دانش قدیمی به صورتی جدید استفاده میشود. با وجود این، اختراعات اغلب کشف کردن را ممکن میسازد؛ مثلاً اختراع میکروسکوپ الکترونی باعث شد که زیست شناسان بتوانند اطلاعات خود را دربارهی ساختار سلولها افزایش دهند. برعکس، کشفهای جدید هم به اختراعات منجر میشود. کشف اشعهی ایکس به دست ویلهیلم کونارد رونتگن منجر به اختراع وسایلی شد که در تشخیص و درمان پزشکی ارزش بسیاری دارند.«لینتون» به تفاوتهای میان اختراع و کشف اشاره میکند. او میگوید، وقتی بچهای کوچک دُم گربهای را میکشد و گربه به او چنگ میزند، بچه چیزی را کشف میکند. مشاهده این واقعیت که اگر دُم گربه را بکشد، چنگ میزند بر مجموعهی دانش بچه میافزاید. حال فرض کنید این کودک، که این اطلاعات را به دست آورده، فکری به نظرش میرسد. وقتی کسی دیگر گربه را گرفته، او دمش را میکشد و همان طور که پیش بینی کرده بود آن فرد چنگ میخورد. این مرحله شبیه مراحل اختراع است. کودک معلوماتی را که قبلاً کسب کرده با هم ترکیب کرده تا به مقصودی خاص برسد: واداشتن گربه به چنگ زدن به فرد دیگر «لینتون» میافزاید: «در این موقع اگر کودک تنبیه شود، کشف دیگری هم کرده است.»
4- پایان دادن به الگوهای فرهنگی:
«پایان دادن به الگوهای فرهنگی قدیمی شامل از دست رفتن عقاید، مهارتها و هنرهاست.» هنرها و مهارتهایی که بکلی از یک فرهنگ محو شدهاند، با هنرها و مهارتهایی که در حال محو شدن هستند، تفاوت دارند. ما هنر مومیایی کردن را که مصریان باستان به آن میپرداختند از دست دادهایم. فرآیند قرون وسطایی زره ساختن، مهارت دیگری است که دیگر جزء ذخیرهی فرهنگی موجود ما نیست. اما مهارت پیش راندن گروهی اسب، که چند سال پیش بسیار آن را ارج مینهادند، رفته رفته به دست فراموشی سپرده میشود؛ اما این مهارت هم ممکن است سرانجام بکلی از بین برود.پیامدهای تحولی فرهنگی
وقتی مردم جنبهای از شیوهی زندگی خود را تغییر میدهند. معمولاً در کوتاه مدت نیازهایی را که آنان را به ایجاد آن تغییر واداشت برآورده میکنند. اما در بلندمدت، پذیرش تغییر فرهنگی به پیامدهای پیش بینی شدهی منجر میشود که ممکن است مطلوب و یا نامطلوب محسوب شود.به گفتهی «اوگبورن»، «اختراع اتومبیل بیشتر از همهی دستاوردهای ناپلئون، چنگیزخان و جولیوس سزار بر جامعه اثر گذاشته است.» اولین اتومبیلها طرفههایی بود که برای سرگرمی صاحبان آنها ساخته میشد؛ اثری که پیش بینی میشد و به طور کلی مطلوب به حساب میآمد. از جمله پیامدهایی که پیش بینی نمیشد، اما اکنون مطلوب هم به حساب میآیند عبارت است از اینکه:
اتومبیل، کارگران شهری را قادر ساخته است، بسیار دورتر از محل کار خود زندگی کنند و در نتیجه اگر هم منحصراً باعث توسعهی مناطق حومه شهر نشده باشند، به روند آن کمک کردهاند.
«مکتب خانهی قرمز و کوچک» روستاهای آمریکا عملاً ناپدید شده است؛ زیرا اتوبوس میتواند بچهها را از مناطق کشاورزی سوار کرده و به مدرسههای یکپارچهی مرکزی برساند که از نظر اندازه و امکانات به سطح مدارس شهری میرسند.
میلیونها نفر، از کارگران مزارع کائوچو گرفته تا قضات دادگاههای تخلفات رانندگی، از راه تولید یا کار با اتومبیل امرار معاش میکنند. صنایعی که فلزات، روغن، لاستیک، رنگ و منسوجات را استخراج یا فرآوری میکنند، برای برآوردن نیازهای صنعت اتومبیل سازی بسیار توسعه یافتهاند.
از جمله پیامدهای ساخت اتومبیل که پیش بینی نشده بود، اما به طور کلی نامطلوب محسوب میشود عبارت است از اینکه: در هر سال بیش از پنجاه هزار نفر در تصادفات رانندگی در آمریکا کشته و چهار میلیون نفر زخمی میشوند. (1)
مه دود، که تا حدی ناشی از آلایندههای اگزوز اتومبیلهاست، به ایجاد بیماریهای تنفسی از جمله سرطان ریه کمک میکند.
منابع انرژی، بویژه منابع محصولات نفتی، که زمانی بی پایان انگاشته میشد، به خاطر استفاده گسترده از اتومبیل بشدّت کاهش یافته است.
با وجود این برخی دیگر از پیامدهای استفاده ما از اتومبیل را عدهای مطلوب و عدهای دیگر نامطلوب میدانند. تجار و کسبه ممکن است از اینکه تعداد انبوه اتومبیلها هر روز مشتریان بالقوه را به شهرها و مراکز خرید اطراف شهرها میآورند احساس رضایت کنند؛ اما پلیس محلی ممکن است از پیامد آن یعنی انسداد خطوط اصلی تردد و لزوم استفاده از نیروی پلیسی در سطحی وسیع تر برای مهار این وضع ناراضی باشند.
برای جوانان استفاده از اتومبیل برای رفتن به جاها یا انجام کارهایی خاص مطلوب است، اما برای والدین چنین نیست.
این فهرستها را میتوان به حدی بی پایان توسعه داد. پذیرش عمومی و استفاده از اتومبیل در حال حاضر بر زندگی تک تک آمریکائیان اثر میگذارد. اتومبیل باعث ایجاد تغییراتی در روابط ما با همدیگر از جمله تغییر در رفتار مذهبی، آموزشی و اقتصادی ما شده است. نتایج متعدد مشابهی نیز از پذیرش سایر محصولات فرهنگی مانند تلفن، رادیو، تلویزیون، یخچال و ماشین لباسشویی بروز کرده است. هر تغییری که وارد فرهنگی میشود، پیامدها و مشکلات پیش بینی نشدهای به دنبال دارد و به فرآیند تحول فرهنگی کمک میکند.
قدرت الزام آور و شگفت آور فرهنگ
دمای هوا 34 درجه سانتی گراد بالای صفر و رطوبت تقریباً صددرصد است. دکتر «هُوبرت گریم»، استاد جامعه شناسی، بیرمق و لک و لک کنان از خواب برمیخیزد. با اکراه اصلاح میکند و بدقّت موهایش را شانه میزند، پیراهنی که میپوشد باعث میشود بیشتر گرمش بشود. دکمه یقهی پیراهنش را که میبندد بیشتر احساس ناراحتی میکند، و وقتی گره کراواتش را میبندد دمای بدنش بیشتر بالا میرود. اما رفتن به دانشکده بجز با شلواری که میپوشد برای او قابل تصور نیست و دست آخر با پوشیدن یک ژاکت شکنجه خود را تکمیل میکند. بدین ترتیب با این لباسهای نامتناسب با هوای گرم به سر میز صبحانه میرود.به روش معمول به همسرش سلام میکند و سر جای همیشگی خود پشت میز صبحانه مینشیند. با قاشقی نوک باریک گریپ فروت خود را میخورد و قهوهاش را با قاشقی گردتر هم میزند.
ضمن بررسی نامههای رسیده، که به طور مرتب سر جای همیشگی خود قرار دارند، نامهای از یکی از همسایهها را باز میکند که در آن به زبانی رُک و بی ادبانه نوشته شده که اگر دکتر گریم آسیب سختی را که به همسایهی مورد نظر وارد آورده از لحاظ مالی جبران نکند، فوراً از دست او شکایت خواهد کرد. این نامه دکتر گریم را متوجه «غفلت وخیمی» میکند که مرتکب شده و برف و یخ را از پیاده رو جلوی خانهاش در ماه دسامبر سال گذشته پارو نکرده است. نویسندهی نامه در پایان اعلام میکند که دکتر گریم به خاطر رفتارش مایهی شرمساری محله و آدم پست و بیشرفی است.
این نامه با عبارت «دکتر گریم عزیز» شروع و به عبارت «ارادتمند شما» در بالای امضای نویسندهی عصبانی آن ختم میشود. عنوان و خاتمهی نامه به هیچ وجه با محتوای آن نمیخواند، اما این تضاد ظاهراً از نظر نویسنده دورمانده و دکتر گریم هم متوجه آن نمیشود.
دکتر گریم در راه رفتن به دانشکده محدودهی سرعت رانندگی را رعایت میکند، هنگام قرمز شدن چراغ راهنمایی توقف میکند و حق تقدم عابران را رعایت میکند. وارد کلاس میشود، به عنوان مقدمه سخنانی میگوید و دانشجویان را وارد بحث میکند و بدقّت مواظب است تا از خود اظهار نظری نکند؛ تا به تلقین افکار متهم نگردد. آن شب در مهمانی شام قرار است دربارهی «قدرت فرهنگ» صحبت کند. او به چندین دلیل از این امور متنفر است. مهمانیهای شام حرفهای او را ناراحت میکند؛ گفتگو درباره مسائل جزئی حوصله اش را سرمی برد و احساس میکند کار بر او تحمیل شده، چون متوجه میشود که علت دعوت شدن او این است که از شخصیتهای محله است و معمولاً به شخصیتهای محلی برای سخنرانی پول پرداخت نمیشود. دکتر گریم از روی وظیفه شناسی در مهمانی شرکت میکند - از استاد دانشگاه انتظار میرود «به محلهی خود کمک کند.»
آن شب میرود تا، دین خود را ادا کند. سر میز شام با افرادی که کنار او نشستهاند گپ میزند و با ملایمت افراد دانشگاهی و بخصوص جامعه شناسان را دست میاندازد، چون میداند این کار باعث خندهای مرموز و تحسین آمیز میشود. در حقیقت او حداکثر احترام را برای دانشگاهیان قائل است و از نظر او جامعه شناسان ماجراجوترین و قابل تحسینترین افراد دانشگاهیاند.
بعد از صرف دسر، میزبان با دعوت به سکوت، دکتر گریم را معرفی میکند و استعدادها و کمالاتی به او نسبت میدهد که حتی خواب داشتن آنها را ندیده است. او که کاملاً آگاه است مهمانان بعد از خوردن شامی سنگین احتیاج به تفریح دارند نه تنویر افکار، بلند میشود تا سخنرانی کند. او میداند که حضار تا آخر به سخنان او گوش خواهند داد نه به این دلیل که میخواهند؛ بلکه چون رسم است که در این مناسبتها کسی سخنرانی کند و دیگران با احترام به سخنان او گوش دهند.
دکتر گریم به مخاطبان خود میگوید که بی شک باعث افتخار و خوشحالی اوست که برای آنان صحبت کند. او سخنرانی خود را ایراد میکند، مینشیند و برای او کف میزنند، هر چند کف زدن صرف نظر از ماهیّت سخنان او حتماً انجام میشود. میزبان میگوید که حاضران بندرت چنین سخنان الهام بخشی شنیدهاند و با آب و تاب از دکتر گریم تشکر میکند.
دکتر گریم خسته به طرف خانه راه میافتد. همسر او میگوید که خانم اسماچرز تلفن کرده و گفته که سخنرانی دکتر گریم عالی بوده و میگوید آن خانم گفته است که دکتر گریم سنت شکن است.
دکتر گریم خوشش میآید و میگوید: «آه، سنت شکن؟ من؟» معلوم است که این حرف به دل او نشسته است. همسرش میگوید: «امیدوارم عجولانه سخن نگفته باشی.»
دکتر گریم ضمن بیرون آوردن ژاکتش لبخندی میزند و میگوید: «خوب، نمیدانم واقعاً «سنت شکن» هستم یا نه. اما به هر حال دلم خوش است که بکلی دست و پا بستهی سنت هم نیستم.»
در واقع این استاد فرضی ما، به اندازهی بیشتر مردمی که با آنان در تماس است دست و پا بسته آداب و رسوم است. بکلی تحت سلطهی مقررات رفتاری نیست، اما مانند اکثر کسانی که با آنان تعامل دارد احترام زیادی به آن مقررات میگذارد. در خلال روزی که توصیف شد، دکتر گریم از فرهنگ خود و از شیوههای پذیرفته و مورد انتظار انجام کارها پیروی کرده است. چه چیزی او را وامی دارد در گرمترین هوا ژاکت بپوشد؟ چرا مواظب است که سر میز غذا از ظروف نقرهی مناسب استفاده کند؟ چرا وقتی ترجیح میدهد در خانه بماند به مهمانی عمومی شام میرود؟ چرا به شیوهای قابل پیش بینی فعالیتهایی متعدد را انجام میدهد؟ این نیرویی که فرهنگش بر او اعمال میکند چیست؟
دکتر گریم همان طور رفتار میکند که در جریان معاشرت با دیگران آموخته است. او بسیاری از ارزشها و نگرشهای رایج فرهنگ خود را به طور اکتسابی آموخته است. او یاد گرفته است پاسخهایی کاملاً مورد انتظار بدهد. مطلوب دانستن و پذیرش این هنجارهای رفتاری، که دست کم آنها را به مصلحت میداند، نشان میدهد که او فرهنگ جامعهی خود را درونی (جذب) کرده است.
فرد از طریق همین فرآیند درونی کردن فرهنگ جامعه پذیر شده، به موجودی اجتماعی تبدیل میشود. اجتماعی یا جامعه پذیر شدن فرهنگ را ابدی میکند. رسوم تثبیت شدهی فرهنگی در حکم نوعی فرمانروای داخلی است که فرد را قادر میسازد نیازهای خود را برآورده کند، رفتار دیگران را پیش بینی و رفتار خود را با رفتار آنان «هماهنگ» کند. در واقع فرد چیزی به نام وجدان اجتماعی کسب میکند.
پینوشت:
1. این ارقام مربوط به دههی 1970 است - مترجم.
منبع مقاله :درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول