نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
دامنهی اهمیت رفتار جمعی گسترده است: ممکن است پیش پا افتاده باشد، مانند واکنش یک جماعت به صورت دست زدن برای یک ویلون زن خیابانی که در پارک ساز میزند، یا موردی مهم باشد، مانند یک گروه از فعالان دانشجو که تصمیم میگیرند کتابخانه دانشگاه را اشغال کنند. برخی رفتارهای جمعی ممکن است مقدمهی تغییرات مهم در زندگی اجتماعی باشد. «وقتی تعداد زیادی از مردم عمداً میکوشند از طریق تلاش گروهی تغییری ایجاد کنند، این کار جنبش اجتماعی خوانده میشود.»
جنبشهای اجتماعی در تمام طول تاریخ رخ داده است. اکثر آنها جنبشهای اصلاح طلبانه با اهداف خاص بودهاند، مانند نهضت کارگری که در صدد بهبود شرایط کار، افزایش حقوق و کسب سایر مزایا برای کارگران بوده است. برخی جنبشها انقلابی بوده و هدف آنها ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه بوده است.
بررسی جنبشهای اجتماعی مشکل است؛ زیرا بسیار پیچیده و معمولاً بسیار گستردهاند و اعضای آنها اغلب در زمانی خاص در محلی خاص نیستند. تفاوت آنها با جماعات، اوباش و تودهها آن است که دارای ساختار، هر چند ضعیف، هستند و در اکثر موارد یک یا چند نفر رهبری آنها را بر عهده میگیرند. و تفاوت آنها با گروههای جاافتاده و نهادینه شده این است که مانند گروههای نهادینه شده با ثبات نیستند.
لوئیس کیلیان (Lewis Killian) چهار ویژگی اساسی را برای جنبشهای اجتماعی شناسایی کرد:
1) اعضای جنبش همیشه دارای ارزشها و اهداف مشترک و یک مبنای اعتقادی هستند - یعنی نظامی اعتقادی.
2) اعضای جنبش نسبت به هم احساس تعلق و نسبت به کسانی که هم عقیدهی آنان نیستند احساس مخالفت میکنند.
3) اعضای جنبش دارای هنجارهای مشترک هستند - یعنی میدانند که براساس اعتقاد خود چه رفتاری داشته باشند و در قبال کسانی که به آرمان آنان اعتقادی ندارند چگونه باید رفتار کنند.
4) میان رهبران جنبش و پیروان آنان تقسیم کار وجود دارد.
دیوید پوپنو (David Popenoe) چهار ویژگی بنیادین دیگر هم برای جنبشهای اجتماعی قائل شد:
1- این جنبشها دیدگاهی جدید در قبال مثلاً نقش دولت، زنان و سیاهپوستان ارائه میکنند.
2- اعضای جنبش آرمان گرا هستند و این آرمانگرایی به حفظ وفاداری، بخصوص در خلال دوران مخالفت سایر گروهها، کمک میکند.
3- اعضای جنبش عقیده دارند که شرایط یا اوضاعی خاص نیاز به تغییر دارد و لذا آنان موظفاند در این مورد فعالیت کنند.
4- آنان کثرت گرا هستند - یعنی با گروههای معتقد به ایدئولوژیهای متفاوت تعامل داشتهاند.
نمونهی مورد چهارم نهضت آزادی زنان است. در این نهضت، سازمان افراطی زنان، یعنی جوراب قرمزها، که طرفدار قطع هرگونه رابطه با مردان است؛ سازمان ملی زنان، که مستقیماً با مردان در چارچوب ساختار اجتماعی موجود کار میکند؛ و سازمانهای مختلف دیگر به چشم میخورد. همه این گروهها در چارچوب کل جنبش اجتماعی در قبال یک هدف کلی مشترک متعهد هستند؛ یعنی برابری برای زنان، هر چند دارای جهت گیریها، ایدئولوژیها و شیوههای مختلف دستیابی به هدفهای خود هستند.
جنبش اجتماعی زمانی شکل میگیرد که تعدادی کافی از مردم مایل باشند جنبهای از زندگی اجتماعی را تغییر دهند و برای این هدف اقدام کنند. البته شکل گیری یک جنبش اجتماعی واکنشی خودکار به نارضایی نیست. گاهی مردم اوضاع و احوال غیرقابل تحمل اجتماعی را میپذیرند، و دلیل آن یا اعتقاد مذهبی جبرگرایانهی آنان است و یا چون هرگز شیوه زندگی دیگری را تجربه نکردهاند، متوجه نمیشوند که تغییر امکان پذیر است.
برای آنکه جنبشی آغاز گردد، باید شرایط خاصی وجود داشته باشد. مردم باید به نحوی متوجه شوند که در محرومیت خود تنها نیستند و دیگران در مشکلات و دردهای آنان سهیم هستند؛ آنان همچنین باید احساس کنند که تغییر دادن اوضاع امکان پذیر است. و این تحولات نیازمند ابلاغ احساسات و افکار و ظهور نوعی احساس جمعی است.
ظهور یک رهبر جاذبه دار که قادر باشد به عنوان نیرویی وحدت آفرین عمل کند، آگاهی از اشتراک تجربه و امید به تغییر را اغلب تقویت میکند. چهرههای تاریخی از این نوع عبارت است از عیسی مسیح [علیه السلام]، موهانداس گاندی،... و آدلف هیتلر، به عنوان نیرویی اهریمنی.
گاهی اتفاقی یا با یک رشته اتفاقات، نارضایی فرو خورده را به جنبش اجتماعی تبدیل میکند. برای مثال نهضت آزادی زنان در آمریکا براثر انتشار دو کتاب شروع شد: جنس دوم اثر سیمون دوبوار که در سال 1953 ترجمه انگلیسی آن منتشر گردید و ابهّت زنان اثر بتی فریدان که در سال 1963 منتشر گردید. در هر صورت، شرط انجام تلاش گسترده و هماهنگ برای ایجاد تغییرات اجتماعی انتشار نارضایی در سطحی وسیع است.
جنبشهای اجتماعی دارای چرخهی حیات هستند. البته همهی جنبشهای اجتماعی با الگویی یکسان منطبق نیستند؛ اما مرحلهی اولیه معمولاً در دورهای از بحران اجتماعی بروز میکند که گروهها حالت خصمانه دارند و مردم بی قرار و از خودبیگانهاند. رهبران در چنین اوضاعی وارد صحنه میشوند و مجموعه ای تغییر یافته یا جدید از ارزشها و اهداف و نیز طرحهایی برای دستیابی به آنها عرضه میکنند. رهبران اولیهی هر جنبش اجتماعی اغلب مبارزانی هستند که به شیوههای مختلف عضوگیری میکنند، جنبش را سازمان میدهند و اهداف آن را مشخص میسازند. اگر ایدئولوژی جنبش باعث ترس عموم مردم شود، ممکن است اقداماتی پیشگیرانه علیه گروه مبارز به عمل آید. در چنین صورتی ممکن است گروه مخفیانه عمل کند - مانند گروه فعالان دانشجوی موسوم به «هواشناسان» - و دست به اعمال تروریستی بزنند.
جنبشهای اجتماعی احساسات و عواطف کل قشری از جامعه و حمایت آنان را برمیانگیزد. برخی گروههای جامعه تا آنجا با جنبش همدردی میکنند که با آن همراه میشوند. گروههایی دیگر ممکن است احساس کنند که ارزشهای خود آنان براثر ظهور جنبش اجتماعی مورد نظر به مخاطره افتاده و ممکن است علیه آن متحد گردند. نوع دوم واکنش «عکس العمل» نام دارد. معمولاً کامیابی یا شکست جنبشی اجتماعی بستگی به موفقیت آن در مراحل اولیه دارد.
وقتی جنبشی اجتماعی موفق میشود، دیگر جنبش نیست، بلکه بخشی از نظم قانونی و جاافتادهی امور میشود. نهضت کارگری دههی 1930 نمونه ای از این وضعیت است. گروههای کارگری پیش از آنکه به موفقیت قانونی دست یابند، بخشی از یک جنبش اجتماعی بودند؛ اما وقتی اتحادیههای کارگری به عنوان نمایندگان قانونی کارگران به رسمیت شناخته شدند و اجازه یافتند به نمایندگی از طرف اعضای خود با مدیریت به چانه زنی جمعی بپردازند، اتحادیهها جزئی از ساختار اجتماعی جامعه شده بودند. امروزه بزرگترین و قدرتمندترین اتحادیههای کارگری بسیار با اسلاف دههی 1930 خود تفاوت دارند. اتحادیهها در سالهای اول فعالیت خود «افراطی» بودند و ناچار بودند برای بقا و مقبولیت مبارزه کنند، اما اکنون اغلب به محافظه کاران طیف اجتماعی و سیاسی جامعه نزدیکترند. آنها در اعتراضات دههی گذشته علیه فقر، تبعیض و جنگ ویتنام نقش بازی نکردهاند یا نقشی که داشتهاند بسیار ناچیز بوده است.
البته همهی جنبشهای اجتماعی موفق نمیشوند. برخی از آنها نمیتوانند به تعداد کافی عضو برای خود جلب کنند؛ برخی دیگر نمیتوانند ابزار دستیابی به اهداف خود را پیدا کنند؛ و بعضی از جنبشها هم نمیتوانند بودجه تهیه کنند یا به رسانههای جمعی دسترسی کافی ندارند. با گذشت زمان و مشخص شدن ناکامی، همهی پیروان جنبش بجز وفادارترین آنها جنبش را ترک میکنند و سرانجام حتی اینها هم «آرمان از دست رفته» را رها میکنند.
جنبش کارگری سوسیالیستی در مراحل اولیه
جنبش کارگری در آمریکا در اواخر قرن نوزدهم در اعتراض علیه زیانهای صنعتی شدن آغاز شد و در اواخر دههی 1930 به اوج فعالیت خود رسید. در سالهای اولیه، کارگران کارخانهها در شرایطی کار میکردند که امروزه میتوانست باعث انزجار ما شود. روشنایی کارخانهها کم، تهویه ناکافی و شرایط کار غیربهداشتی بود. کارگران ده تا دوازده ساعت در روز کار میکردند و دستمزد آنان هفته ای 15 دلار بود. هیچ مزایای جانبی از جمله بیمهی درمانی، طرحهای بازنشستگی و مرخصی با حقوق که اکنون وجود دارد در کار نبود؛ امنیت شغلی هم وجود نداشت. بسیاری از کارگران کودک بودند. اعضای طبقهی کارگر اتحادیههای کارگری را به عنوان راهی برای بهبود وضع زندگیشان سازمان دادند. هدف اصلی این اتحادیههای نوپا، انسانیتر کردن شرایط کار در کارخانهها بود. اما در جریان تلاشهای خود گاهی حق طبقات متوسط و بالای جامعه را برای مالکیت املاک زیر سؤال میبردند.بسیاری از اتحادیههای کارگری اولیه، سوسیالیزم را به عنوان مبنای جنبش خود پذیرفتند. آنان سوسیالیسم را جایگزین مطلوبی برای سرمایه داری تلقی میکردند؛ زیرا ابزاری برای سازماندهی مجدد جامعه بر شالودههایی مساوات طلبانه فراهم میکرد. با اینکه ایدئولوژی سوسیالیستی بخصوص مناسب نیازهای طبقهی کارگر بود، در میان طبقهی متوسط، بخصوص در میان افراد حرفه ای و روشنفکران، نیز پیروان متعددی داشت. پیروان آن هرگز خطری جدی متوجه سرمایه داری نکردند، اما موفق شدند ثابت کنند که همه آمریکائیان به نظام سرمایه داری ایمان کامل ندارند.
بسیاری از اصلاحات نتیجهی همین اتحادیههای سوسیالیستی کارگری سالهای اولیه بوده است. وضع زندگی کارگران بسیار بهبود یافته است و برنامههایی سوسیالیستی چون تأمین اجتماعی، خدمات درمانی و کمک هزینه درمانی در نظام سرمایه داری ما جذب شده است و به همین دلیل در آمریکا، سوسیالیسم دیگر جنبشی اجتماعی نیست. اکنون فقط اقلیتی اندک طرفدار ایدئولوژی اولیهی سوسیالیستی کردن مالکیت خصوصی هستند.
مشروعیت یافتن سوسیالیسم وضعی را به وجود آورده که دنیل بِل (Daniel Bell) آن را «پایان ایدئولوژی» خوانده است. بل قرن نوزدهم را «قرن ایدئولوژی» میخواند؛ زیرا این قرن دورهی جدال میان دو ایدئولوژی بزرگ یعنی سرمایه داری و سوسیالیسم بود. بل و دیگران معتقدند که چون رخدادهای دنیای امروز ما را از ایدئولوژی سیاسی منحرف میکند، این ایدئولوژیها که زمانی با نفوذ بودند، قدرت خود را برای انگیختن مردم به همکاری پرشور جهت رسیدن به آرمانی خاص از دست داده است. یکی از چنین رخدادهایی جنگ جهانی اول بود. نمونههایی دیگر عبارت است از ظهور نازیسم در آلمان و سوسیالیسم در سایر جاهای اروپا. همچنین، میان این دو ایدئولوژی اتفاق رأی ایجاد شده، به طوری که اتحادیه گرایی و دولت رفاه میتوانند با سرمایه داری همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشند. به طور خلاصه، دیگر مسائلی مبرم وجود ندارد تا به نفع یا علیه آن مبارزه کرد و ایدئولوژی به پایان راه خود رسیده است.
جنبشهای اجتماعی معاصر
از اواسط دههی 1960 کم کم مشخص شد که گویی بِل و پیروان وی در اشتباه هستند. ظهور جنبش دانشجویی «چپ گرای جدید»، احیای مجدد اندیشهی مارکسیستی و انقلاب تندروانه میان برخی از اقشار جمعیت سیاهپوستان همگی منعکس کننده ایدئولوژیهای شورانگیز گذشته بود. اما از اواسط دههی 1970 این جنبشها ظاهراً رو به تضعیف هستند و دوباره پایان ایدئولوژی فرا رسیده است.با وجود این، میلیونها نفر از مردم آمریکا بسیاری از نهادها و سنتهای جاافتاده را نمیپذیرند و شاید چنین باشد که آنان صرفاً در انتظار ایدئولوژی جدیدی برای الهام گرفتن از آن هستند. در واقع بعضی از جنبشهای اجتماعی در آمریکا در حال شکل گیری است. و با اینکه این جنبشها مانند سوسیالیسم مخالف اصلی ساختار جامعه نیستند، خواستار تغییرات مهم و بعضاً افراطی در جامعه هستند. از جمله جنبشهای فعال امروزی میتوان به نهفست محافظت از محیط زیست، استقلال مهاجران پورتوریکو، شهروندان ارشد (پلنگهای خاکستری) سیاهان و زنان اشاره کرد. جنبش حقوق مساوی برای سیاهان و زنان را نسبتاً مفصل بررسی میکنیم.
جنبش حقوق مدنی سیاهان
در اوایل قرن بیستم نشانههایی از وجود یک جنبش کسب حقوق مدنی برای سیاهپوستان به چشم میخورد، اما تنها زمانی که دکتر مارتین لوترکینگ، پسر، در اوایل دههی 1960 به رهبری ملی تبدیل شد. این جنبش گسترده گردید. ابتدا اعضای جنبش عمدتاً شامل افراد طبقهی متوسط - هم سفیدپوست و هم سیاهپوست - و اغلب از قشر دانشگاهیان بود که عموماً به عدم خشونت و مقاومت منفی برای نیل به برابری نژادی متعهد بودند. اهداف اصلی این جنبش عبارت بود از اختلاط دانش آموزان سفیدپوست و سیاهپوست، توسعهی آموزش عالی برای سیاهپوستان و برخورداری از فرصتهای برابر شغلی. بعلاوه، بخصوص در جنوب کشور، تلاشهایی برای مختلط سازی تسهیلات عمومی، مانند پارکها، استخرهای شنا و رستورانها به عمل میآمد. همچنین به دلیل اینکه مشخص شد قدرت سیاسی برای نیل به این اهداف اهمیت اساسی دارد، تلاش زیادی به عمل آمد تا سیاهان متقاعد شوند که در رأیگیری شرکت کنند و موانع قانونی در راه رأی دادن آنان برطرف گردد.در خلال دههی 1960 بسیاری از سفیدپوستان با خشونت زیاد به تلاشهای مسالمت آمیز برای کسب حقوق مشروع برای سیاهان به عنوان شهروندان آمریکا واکنش نشان دادند. فعالان حقوق مدنی مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و گاهی هم به قتل میرسیدند. در کلیساها و خانههای سیاهپوستان بمب گذاری میکردند و صدها تن از تظاهرکنندگان آرام به زندان میافتادند.
به رغم تلاش دولت مرکزی برای اجرای احکام دادگاهها علیه اشکال مختلف تبعیض و با وجود کمک سفیدپوستان همفکر، پیشرفت جنبش کُند بود. سرخوردگی سیاهپوستان باعث شکل گیری نگرشی جدید شد - دیدگاهی جدید در قبال مشکل نابرابری. رفته رفته رهبران جوان و جدید جنبش، از جمله استوکلی کارمیشل خواستار شکل گیری «قدرت سیاهان» شدند و در میان این جناح، هدف استقلال طلبی جای هدف همانند شدن را گرفت و دفاع از خود و مبارزه کردن جایگزین مقاومت منفی گردید. درگیری و شورشهای شهری جای اقدامات متعارف قانونی برای ایجاد تغییر را گرفت.
امروزه تعداد زیادی از سیاهان آمریکا خود را با غیر سفیدپوستان سایر نقاط جهان همانندسازی میکنند و جمعیت سیاهپوست آمریکا از نظر روانی به چیزی شبیه کشوری درون کشور تبدیل شده است. یکی از عقاید افراطی سیاهپوستان این است که این جدایی باید در عمل تحقق یابد - یعنی باید کشوری مستقل برای شهروندان سیاهپوست آمریکا در خود آمریکا تأسیس شود. آنان علاوه بر طلب بهبود اوضاع تحصیلی، مسکن، اشتغال، خدمات درمانی و حقوق مدنی، به نحوی فزاینده تلاش میکنند سیاهپوستان را برای تصدی مناصب دولتی انتخاب کنند. در هر حال، نهضت حقوق مدنی سیاهان همچنان به صورت گروهی از جنبشهای اجتماعی باقی مانده است و هنوز در زمینهی نوع اهداف و روشهای دستیابی به آنها متحد و یکپارچه نشدهاند. این جنبش هنوز در حال تکامل است.
جنبش حقوق زنان
اولین جنبش اجتماعی مربوط به زنان در آمریکا در سال 1848 در شهر سِنِکافالز ایالت نیویورک سازماندهی شد و انگیزهی آن واکنش به امتناع کنوانسیون جهانی ضدبردگی در انگلستان از شرکت دادن دو نماینده آمریکایی به دلیل زن بودن آنان بود. تا آن موقع زنان در بسیاری از زمینهها، از جمله نهضت الغای بردگی، فعال بودند؛ اما این توهین در لندن آنان را متوجه کرد که زمان آن رسیده است که مستقلاً مبارزه کنند. هدف آنان کسب حق رأی دادن برای زنان بود. زمانی که با اصلاحیهی نوزدهم قانون اساسی این هدف در سال 1920 تأمین گردید، بیشتر زنان معتقد شدند که نهضات آنان به هدف خود رسیده است.اما در سال 1924 معلوم شد که کسب حق رأی موجب وحدت زنان و تأمین نیروی جمعی آنان نشده است. زنان یا اصلاً به پای صندوقهای رأی نمیرفتند یا اکیداً طبق مصالح طبقاتی خود رأی میدادند. مسأله ای نبود که آنان را یکپارچه و متحد کند. از این گذشته، زنانی که همچنان در جنبش فعال بودند به دو گروه تقسیم شدند - یکی از آنها به همهی اصلاحات اجتماعی توجه داشت و دیگری فقط مسائل مربوط به زنان را پیگیری میکرد. وقتی رکود اقتصادی دههی 1930 پیش آمد. این جنبش تقریباً بکلی متوقف شده بود بروز جنگ جهانی دوم به احیای این جنبش کمک کرد؛ زیرا زنان به سر کار میرفتند تا جای مردانی را که به جنگ رفته بودند پر کنند. اما وقتی جنگ تمام شد زنان دیگر در بازار کار، مقبولیت نداشتند.
دههی 1950 شاهد احیای خانوادهی سنتی بود و ظاهراً مبارزه در راه آرمان آزادی و برابری زنان پایان یافته بود. به زنان یاد میدادند که نقش خود را به عنوان کمک حال شوهران خود و تربیت کنندگان فرزندان ایفا کنند و هر زنی که از این نقش ناراضی بود «بیمار روانی» محسوب میشد. دست کم از ظاهر امر چنین به نظر میرسید که خوشبختی و خرسندی زن در خانه دار بودن است.
اما در اوایل دههی 1960 جنبش آزادی زنان دوباره جان گرفت. یکی از عوامل این احیای جنبش انتشار گزارشی دربارهی وضعیت زنان بود که جان اف. کندی، رئیس جمهوری وقت، دستور تهیهی آن را داده بود. عامل دیگر انتشار کتابی به قلم بتی فریدان، از اعضای کمیتهی تهیه کننده گزارش مذکور در سال 1963 بود. عنوان کتاب که قبلاً ذکر شد، «ابهّت زنان» بود. فریدان در این کتاب مدعی شد که زنان در زمینهی محدودی از زندگی محصور هستند و برای تلافی این وضع شوهران و فرزندان خود را مورد آزار و ظلم و ستم قرار میدهند.
در سال 1966 فریدان و چند زن دیگر که عضو کمیتهی ریاست جمهوری بودند، «سازمان ملی زنان» (Now) را تأسیس کردند، که اولین سازمان زنان در مدت تقریباً پنجاه سال بود. تقریباً در همان اوان، چندین سازمان دیگر مربوط به زنان با ساختار، اهداف و ارزشهای متفاوت شکل گرفت. جنبش زنان نیز مانند جنبش سیاهان یکپارچه و متحد نیست و هنوز در حال تکوین است.
به طور کلی اعضای جنبش زنان از طبقهی متوسط، سفیدپوست و تحصیلکرده هستند؛ زیرا جنبش به مسائلی توجه دارد که در زندگی چنین زنانی اهمیت دارد و هنوز نتوانسته است تعداد قابل توجهی از زنان سیاهپوست یا فقیر را عضو خود کند. اهداف و روشهای فعالیت جنبش هم هنوز تا حد زیادی مبتنی بر میانهروی است. به رغم وجود جناحهای رقیب در درون جنبش، در خصوص هدف برابری زنان، کم و بیش وحدت نظر وجود دارد - برابری در تحصیلات، در اشتغال (هم از نظر شیوههای استخدام و هم از نظر میزان دستمزد) و در روابط میان فردی با مردان. به طور خلاصه اعضای جنبش در صدد پایان دادن به چیزی هستند که آن را «جنسیّتگرایی»، یعنی تبعیض برمبنای جنسیت فرد، میدانند. زنان معتقدند آنان را صرفاً به دلیل زن بودن از فرصتهایی که در اختیار مردان قرار دارد محروم کردهاند.
وضعیت فعلی جنبشهای اجتماعی
یکی از نظرهایی که در خصوص جنبشهای اجتماعی کنونی مطرح است این است که در واقع همه یک جنبش واحد هستند. آنها را جنبههای مختلف نهضتی کلی برای تغییر دادن یا سازماندهی مجدد جامعه تلقی میکنند که میکوشد تا جامعه انسانیتر، سرزندهتر، مساوات گراتر، آزادتر و نسبت به نیازهای مردم پاسخگوتر شود. اما نظری مغایر با این نظر این است که جنبشهای متفاوت با یکدیگر همفکری ندارند و حتی ممکن است دارای اهداف متضاد باشند. یکی از دلایلی که در تأیید نظر اول مطرح میشود وضع زن سیاهپوست در جامعه آمریکاست. آیا بالاترین اولویت او برابری نژادی است یا جنسیّتی؟ ممکن است استدلال شود که اگر او میخواست در جهت دستیابی به برابری نژادی تلاش کند، وقت و تلاش خود را صرف چیزی میکرد که میتوانست آن را صرف پیشرفت شخصی خود کند و در نتیجه به برابری جنسیّتی دست یابد.خطری که پویایی جنبشهای اجتماعی کنونی را تهدید میکند، بی اعتنایی اجتماعی و سیاسی دانشگاهیان و افراد طبقهی متوسط است که قبلاً فعال بودند. یکی از علل این گرایش به عدم مشارکت، یأس ناشی از ماجرای واترگیت و افشاگریهای متعاقب آن است. عامل دیگر ممکن است نبود ظاهری ضرورت اخذ اقدام عاجل در زمان کنونی باشد که سرانجام جنگ ویتنام به پایان رسیده است. شاید جامعهی آمریکا روزی شاهد «بازگشت ایدئولوژی» باشد. اما عجالتاً به نظر میرسد اکثر جنبشهای اجتماعی ساکت و تا حدی حتی از اهداف خود هم جدا هستند.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول