بر هم زنید یاران این بزم بى صفا را ... مجلس صفا ندارد بىیار مجلس آرا
بىشاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى ... بىلاله شور نَبْوَد مرغان خوشنوا را
بىنغمه ى دف و چنگ مطرب به رقص ناید ... وجد سماع باید کز سر برد هوا را
جام مدام گلگون خواهد حریف موزون ... بى مِى مَدان تو میمون، جام جهان نما را
بىسرو قدّ دلجوى، هرگز مجو لبِ جوى ... بىسبزه ى خَطَش نیست آب روان گوارا
بىچین طُرّه ى یار، تاتار کم زیک تار ... بىموى او به موئى هرگز مخر خُتارا
بىجامى و مدامى هرگز نپخته خامى ... تا کى به تلخکامى سر مىبرى نگارا
از دولت سکندر بگذر، برو طلب کن ... با پاى همت خضر، سرچشمه ى بقا را
بر دوست تکیه باید، بر خویشتن نشاید ... موسى صفت بیفکن از دست خود عصا را
بیگانه باش از خویش وز خویشتن میندیش ... جز آشنا نبیند دیدار آشنا را
پروانه وش ز آتش هرگز مشو مُشوّش ... دانند اهل دانش عین بقا، فنا را
داروى جهل خواهى بِطَلَب زپادشاهى ... کاقلیم معرفت را امروز اوست دارا
عنوان نسخه ى غیب، سرّ کتاب لا ریب ... عکس مقدّس از عیب، محبوب دلربا را
آیینه ى تجلّى، معشوق عقلِ کلّى ... سرمایه ى تسلّى، عشاق بینوا را
اصل اصیل عالم، فرع نبیل خاتم ... فیض نخست اقدم،سرّ عیان خدا را
در دست قدرت او، لوح قدر زبونست ... با کِلک همت او وَقعى مَده قضا را
اى هدهد صباگوى، طاووس کبریا را ... باز آ که کرده تاریک، زاغ و زغن فضا را
اى مصطفى شمایل، وى مرتضى فضایل ... وى أحسن الدلائل، یاسین و طاوها را
اى منشى حقایق، وى کاشف دقایق ... فرمانده ى خلایق، ربّ العلى عُلى را
اى کعبه ى حقیقت، وى قبله ى طریقت ... رکن یمان ایمان، عین الصّفا صفا را
اى رویت آیه ى نور، وى نور وادى طور ... سرّ حجاب مستور،از رویت آشکارا
اى معدلت پناهى هنگام دادخواهى ... اورنگ پادشاهى، شایان بود شما را
انگشتر سلیمان شایان اَهرمن نیست ... کى زیبد اسم اعظم، دیو و دَد و دَغا را
اى هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم ... بنگر دچار صد غم، یک مشت بینوا را
اى رحمت الهى دریاب (مفتقر) را ... شاها به یک نگاهى بنواز این گدا را
بىشاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى ... بىلاله شور نَبْوَد مرغان خوشنوا را
بىنغمه ى دف و چنگ مطرب به رقص ناید ... وجد سماع باید کز سر برد هوا را
جام مدام گلگون خواهد حریف موزون ... بى مِى مَدان تو میمون، جام جهان نما را
بىسرو قدّ دلجوى، هرگز مجو لبِ جوى ... بىسبزه ى خَطَش نیست آب روان گوارا
بىچین طُرّه ى یار، تاتار کم زیک تار ... بىموى او به موئى هرگز مخر خُتارا
بىجامى و مدامى هرگز نپخته خامى ... تا کى به تلخکامى سر مىبرى نگارا
از دولت سکندر بگذر، برو طلب کن ... با پاى همت خضر، سرچشمه ى بقا را
بر دوست تکیه باید، بر خویشتن نشاید ... موسى صفت بیفکن از دست خود عصا را
بیگانه باش از خویش وز خویشتن میندیش ... جز آشنا نبیند دیدار آشنا را
پروانه وش ز آتش هرگز مشو مُشوّش ... دانند اهل دانش عین بقا، فنا را
داروى جهل خواهى بِطَلَب زپادشاهى ... کاقلیم معرفت را امروز اوست دارا
عنوان نسخه ى غیب، سرّ کتاب لا ریب ... عکس مقدّس از عیب، محبوب دلربا را
آیینه ى تجلّى، معشوق عقلِ کلّى ... سرمایه ى تسلّى، عشاق بینوا را
اصل اصیل عالم، فرع نبیل خاتم ... فیض نخست اقدم،سرّ عیان خدا را
در دست قدرت او، لوح قدر زبونست ... با کِلک همت او وَقعى مَده قضا را
اى هدهد صباگوى، طاووس کبریا را ... باز آ که کرده تاریک، زاغ و زغن فضا را
اى مصطفى شمایل، وى مرتضى فضایل ... وى أحسن الدلائل، یاسین و طاوها را
اى منشى حقایق، وى کاشف دقایق ... فرمانده ى خلایق، ربّ العلى عُلى را
اى کعبه ى حقیقت، وى قبله ى طریقت ... رکن یمان ایمان، عین الصّفا صفا را
اى رویت آیه ى نور، وى نور وادى طور ... سرّ حجاب مستور،از رویت آشکارا
اى معدلت پناهى هنگام دادخواهى ... اورنگ پادشاهى، شایان بود شما را
انگشتر سلیمان شایان اَهرمن نیست ... کى زیبد اسم اعظم، دیو و دَد و دَغا را
اى هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم ... بنگر دچار صد غم، یک مشت بینوا را
اى رحمت الهى دریاب (مفتقر) را ... شاها به یک نگاهى بنواز این گدا را