دل نوشته(2)
فردا روز گل نرگس است
ایمان دارم به فردایی که میآید
فردای سبز
فردای روشن از گل
فردای سراسر سپیده
فردای بارانخیز
علیرغم همه ناامیدیها
علیرغم همه بیعدالتیها
علیرغم همه بیتفاوتیها
زنجیرها
تازیانهها
شکنجهها
به فردایی که روز گل نرگس است
روز جهانی باران و پونه است
روز جهانی مهربانی است
روز جهانی اقاقیا
روز جهانی عدالت است
با وجود همه رنجها
نامرادیها
مصیبتها
با وجود این بیشمار آدمهای آهنی و سنگ
با وجود این همه برجهای دروغین
این همه دیوارهای شعارزده
این همه مرزهای ناامن
این همه آدمهای انساننما
ایمان دارم به فردایی که روز بارش صلوات است
روز بارش یکریز «ایاک نعبد و ایاک نستعین» است
روز شرمساری گناه است
روز آشکاری حقیقت است
روز قیامت انتظار است
ای زیباترین سلام صریح
زیباترین نگاه شگفتانگیز!
از امروز، لحظهها، آمدنت
را شادباش میگویند
و بر تمام پرندههای عاشق فروردین
لبخند میزنند
از امروز، آواز قدمهای تو را
تمام دقیقهها به گوش ایستادهاند
چیزی به تماشا نمانده است
فردا، روز طلوع گلهای آفتابگردان
روز نزول باران اردیبهشت
روز فراگیری شادی است
هرگز آدینههامان رنگ نمیبازد
هرگز کوچههامان یتیم نمیشوند
هرگز بهارمان ناپایدار نیست
هرگز دستهامان خالی نمیشود
لبخندهامان نمیمیرند؛
اگر تو یک آن، صدایت را در گوش جانمان بپراکنی
اگر طلوع کند چشمهایت بر ما
اگر بر زمین بپاشی شکوفه لبخندت را
آواز قدمهایت را به گوش ایستادهاند
تمام دیوارهایی که تکیه دادهای به آن
تمام پنجرههایی که عطر پیراهنت را وزیدند
نماز ظهورت را قامت بستهایم
إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین
تو را صدا میزنیم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که فردای نقرهای زمینی
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آمدنت شگرف است
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که لبخندت زیباست
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که جمعهها، بهانهات را گرفتهاند
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آفتاب، بهانه نگاه توست
...
تا کدام روز، این بغضهای بیگمان کشنده
این زخمهای بیگمان عمیق
این گریههای بیگمان سوزناک را
صبور باشیم
در نماز دو رکعتی دیدارمان
تا کدام روز، سوگوارانه زخمهایمان را
هجی کنیم
ای فرزند آفتاب
ای سپیدهتر از سپیده
ای روشنتر از روشن!
در این حوالی یکریز پائیز
در این سراشیبی یکریز تاریک
در این عمیق یکریز وحشت
در این روزگار بیگمان دلگیر
که لبخند در هیچ کوچهای نمیشکفد، تا بیایی
که درختان در معرض مصادرهاند، تا بیایی
که باران در معرض عقیم شدن است، تا بیایی
و زمین در معرض ویرانی است، تا بیایی
آه!
از این سیاه
این تاریک
این ترس همیشگی موهوم
این زمین سرگردان
آه! از این وصفهای طویل
اتوبوسهای فشرده
دقیقههای بیدریغ
این برجهای تا هنوز بلند
این دهانهای تا هنوز چندشآور
این دیوارهای تا هنوز مرگبار
این چشمهای تا هنوز نگران
آه! از این مناجاتهای بیاجابت
هوای این روزهای بیتو
مرده و سنگین است
بیپروا و مغرور است
بیرحم و متلاطم است
دریغ! از این دقیقههای سرد و بیفانوس
دریغ! از این همیشههای حزنآور
چهل چهارشنبه را نذر آمدنت کردیم
چهل جمعه را تا جمکران پیاده آمدهایم
تا زیارت خوانی چشمهایت
تا ندبه خوانی لبهایت
آمدیم و ناامید برگشتیم
آمدیم و تو را ندیدیم
امّا
تو آمدی و روشن شد زمین
تو آمدی و باران گرفت
تو آمدی و...
ما تاریک ماندیم
همچنان کور، همچنان ناسپاس، همچنان بیتفاوت...
ستارههای به زمین آمدهاند
درختان از شکوفه آذین بستند
کوچهها
کوچههای صمیمیت است
کوچههای مهربانی است
کوچههای یکدست اردیبهشت
چشمها؛ بوی پنجره گرفتهاند
باز و روشن
سبز و جاری
خیابانها دلباختهاند
روز انتشار باران است
روز انتشار نور است
فصل شمعدانیهاست
فصل طلوع لبخندست
هزار شاخه صلوات تقدیمت
هزار شاخه سلام تقدیمت
هزار شاخه گل نرگس تقدیمت
ای صراحت سبز!
ای روشنیِ بیوقفه!
چشم نرگس روشن!
چشم تمام ستارهها روشن!
چشم تمام گلدستهها روشن!
دل زمین روشن!
و تو رسیدی و باران گرفت و شببو
و تو رسیدی و سپیده شد و بهار
و تو رسیدی و گلها شکفتند و چشمها
و تو چونان صبح؛ دمیدی بر تن شب گرفته زمین
مقدمت نور باران!!
مریم سقلاطونیفردای سبز
فردای روشن از گل
فردای سراسر سپیده
فردای بارانخیز
علیرغم همه ناامیدیها
علیرغم همه بیعدالتیها
علیرغم همه بیتفاوتیها
زنجیرها
تازیانهها
شکنجهها
به فردایی که روز گل نرگس است
روز جهانی باران و پونه است
روز جهانی مهربانی است
روز جهانی اقاقیا
روز جهانی عدالت است
با وجود همه رنجها
نامرادیها
مصیبتها
با وجود این بیشمار آدمهای آهنی و سنگ
با وجود این همه برجهای دروغین
این همه دیوارهای شعارزده
این همه مرزهای ناامن
این همه آدمهای انساننما
ایمان دارم به فردایی که روز بارش صلوات است
روز بارش یکریز «ایاک نعبد و ایاک نستعین» است
روز شرمساری گناه است
روز آشکاری حقیقت است
روز قیامت انتظار است
ای زیباترین سلام صریح
زیباترین نگاه شگفتانگیز!
از امروز، لحظهها، آمدنت
را شادباش میگویند
و بر تمام پرندههای عاشق فروردین
لبخند میزنند
از امروز، آواز قدمهای تو را
تمام دقیقهها به گوش ایستادهاند
چیزی به تماشا نمانده است
فردا، روز طلوع گلهای آفتابگردان
روز نزول باران اردیبهشت
روز فراگیری شادی است
هرگز آدینههامان رنگ نمیبازد
هرگز کوچههامان یتیم نمیشوند
هرگز بهارمان ناپایدار نیست
هرگز دستهامان خالی نمیشود
لبخندهامان نمیمیرند؛
اگر تو یک آن، صدایت را در گوش جانمان بپراکنی
اگر طلوع کند چشمهایت بر ما
اگر بر زمین بپاشی شکوفه لبخندت را
آواز قدمهایت را به گوش ایستادهاند
تمام دیوارهایی که تکیه دادهای به آن
تمام پنجرههایی که عطر پیراهنت را وزیدند
نماز ظهورت را قامت بستهایم
إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین
تو را صدا میزنیم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که فردای نقرهای زمینی
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آمدنت شگرف است
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که لبخندت زیباست
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که جمعهها، بهانهات را گرفتهاند
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آفتاب، بهانه نگاه توست
...
تا کدام روز، این بغضهای بیگمان کشنده
این زخمهای بیگمان عمیق
این گریههای بیگمان سوزناک را
صبور باشیم
در نماز دو رکعتی دیدارمان
تا کدام روز، سوگوارانه زخمهایمان را
هجی کنیم
ای فرزند آفتاب
ای سپیدهتر از سپیده
ای روشنتر از روشن!
در این حوالی یکریز پائیز
در این سراشیبی یکریز تاریک
در این عمیق یکریز وحشت
در این روزگار بیگمان دلگیر
که لبخند در هیچ کوچهای نمیشکفد، تا بیایی
که درختان در معرض مصادرهاند، تا بیایی
که باران در معرض عقیم شدن است، تا بیایی
و زمین در معرض ویرانی است، تا بیایی
آه!
از این سیاه
این تاریک
این ترس همیشگی موهوم
این زمین سرگردان
آه! از این وصفهای طویل
اتوبوسهای فشرده
دقیقههای بیدریغ
این برجهای تا هنوز بلند
این دهانهای تا هنوز چندشآور
این دیوارهای تا هنوز مرگبار
این چشمهای تا هنوز نگران
آه! از این مناجاتهای بیاجابت
هوای این روزهای بیتو
مرده و سنگین است
بیپروا و مغرور است
بیرحم و متلاطم است
دریغ! از این دقیقههای سرد و بیفانوس
دریغ! از این همیشههای حزنآور
چهل چهارشنبه را نذر آمدنت کردیم
چهل جمعه را تا جمکران پیاده آمدهایم
تا زیارت خوانی چشمهایت
تا ندبه خوانی لبهایت
آمدیم و ناامید برگشتیم
آمدیم و تو را ندیدیم
امّا
تو آمدی و روشن شد زمین
تو آمدی و باران گرفت
تو آمدی و...
ما تاریک ماندیم
همچنان کور، همچنان ناسپاس، همچنان بیتفاوت...
ستارههای به زمین آمدهاند
درختان از شکوفه آذین بستند
کوچهها
کوچههای صمیمیت است
کوچههای مهربانی است
کوچههای یکدست اردیبهشت
چشمها؛ بوی پنجره گرفتهاند
باز و روشن
سبز و جاری
خیابانها دلباختهاند
روز انتشار باران است
روز انتشار نور است
فصل شمعدانیهاست
فصل طلوع لبخندست
هزار شاخه صلوات تقدیمت
هزار شاخه سلام تقدیمت
هزار شاخه گل نرگس تقدیمت
ای صراحت سبز!
ای روشنیِ بیوقفه!
چشم نرگس روشن!
چشم تمام ستارهها روشن!
چشم تمام گلدستهها روشن!
دل زمین روشن!
و تو رسیدی و باران گرفت و شببو
و تو رسیدی و سپیده شد و بهار
و تو رسیدی و گلها شکفتند و چشمها
و تو چونان صبح؛ دمیدی بر تن شب گرفته زمین
مقدمت نور باران!!