ویژگیهای فردی حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی (رحمت الله علیه)

اخلاص یکی از شاگردان( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) ایشان می گوید: درس رسائلی در حجره آقا در مدرسه فیضیه برقرار بود. چندی گذشت. تعداد شاگردان بیش از وسعت حجره شد و طلاب در فشار بودند. بنابراین، به مدرس و سالن زیر کتابخانه فیضیه رفتیم. با این حال، روز به روز بر تعداد طلاب افزوده می شد و در آن محل نیز با کمبود جا مواجه شدیم.
دوشنبه، 28 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ویژگیهای فردی حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی (رحمت الله علیه)
ویژگیهای فردی حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی (رحمت الله علیه)
ویژگیهای فردی حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی (رحمت الله علیه)

اخلاص

یکی از شاگردان( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) ایشان می گوید:
درس رسائلی در حجره آقا در مدرسه فیضیه برقرار بود. چندی گذشت. تعداد شاگردان بیش از وسعت حجره شد و طلاب در فشار بودند. بنابراین، به مدرس و سالن زیر کتابخانه فیضیه رفتیم.
با این حال، روز به روز بر تعداد طلاب افزوده می شد و در آن محل نیز با کمبود جا مواجه شدیم.
یک روز هنگامی که استاد قصد ورود به مجلس درس داشتند، تعدادی از افراد به خاطر کمی جا بیرون ایستاده بودند، ناگهان دیدیم که آیت الله بهاء الدینی قبل از آن که وارد مجلس درس شوند و بدون این که با کسی صحبتی کنند، برگشتند!! و فردا اعلام شد که درس تعطیل است!!
تعطیلی ناگهانی درسی با آن برکت و محفلی با آن جمعیت حیرت و تعجب بسیاری را برانگیخت. چند نفر از افرادی که سابقه شاگردی بیشتری در خدمت استاد داشتند، به محضر ایشان رفتند و علت را جویا شدند و از این که چرا در آن روز، بدون مقدمه برگشتند و تعطیلی درس را اعلام کردند، پرسیدند. استاد فرمود:
« درسی که برای نفس باشد، نبودش بهتر از بودنش است. بدبخت کسی است که با دیدن چند شاگرد برای خود شخصیتی قائل شود. درسی که برای خدا نباشد چه فایده ای دارد؟
اگر نظر ما و نیت ما این باشد که درس ما شلوغ است و مسجد ما مملو جمعیت، بیچاره ایم. زیرا با دست خالی، دل به اینها خوش کرده ایم؛ غافل از این که وقتی در برابر خداوند قرار می گیریم، کاری برای او نکرده ایم تا ارائه دهیم. اگر قرار باشد این گونه باشیم و دلمان به شلوغ تر بودن درسمان، پر بودن مسجدمان و خوب بودن وضعمان خوش باشد، پس بهتر است که درس نباشد؟ چشم بنده که به جمعیت افتاد، احساس کردم که درس ما هم درسی است در کنار درسها. به همین جهت گفتم ما که برای خدا کار نکرده ایم، حداقل مشرک نباشیم. »
در کتاب سلوک معنوی آمده است :
در سفارش های اخلاقی ایشان، بیش تر تأکیدشان بر اخلاص بود. تا می دید یک شرک عملی در کسی پیدا شده، توی ذوقش می زد. اما این را از کجا متوجه می شد، نمی دانستیم!؟
ایشان می فرمودند:
« معنا ندارد انسان در نماز حواسش پرت شود. »
گاهی هم بطور غیر مستقیم با آوردن مثال، فردی را متوجه می کرد.

دوری از شهرت

آیت الله بهاء الدینی، درباره معروفیت افراد و شهرت آنان ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) مکرر می فرمودند:
« از عواملی که باورهای اعتقادی انسان را سست می کند و مانع پیشرفت معنوی انسان می شود، شهرت های بی جا و بی فایده است. علاقه به معروفیت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ایمان و کمبودهای روحی فرد است. »
بر این اساس، هنگامی که درباره زندگانی، خاطرات و اوصاف شخصیتهایی چون امام خمینی ، یا حاج آقا مصطفی خمینی ، که رابطه بسیاری با ایشان داشتند و یا شهید محراب آیت الله صدوقی، درخواست مصاحبه تلویزیونی می شد، قبول نمی کردند.
برخی از دوستان که از سر ارادت و عشق، اصرار فراوان می کردند که ایشان منزلی نزدیک حرم تهیه کنند، تا مردم معظم له را بیشتر بشناسند و ایشان شهرتی پیدا کنند، تنها با یک جمله از طرف آقا روبرو می شدند که:
« همین منزل برای ما کافی است. »
و این در حالی است که منزل ایشان، خانه ای قدیمی، با حیاطی بسیار کوچک و اطاقهای ساده است که با حداقل امکانات، در کوچه های فرعی خیابان چهار مردان (انقلاب) قم قرار دارد.
پس از رحلت امام خمینی(ره)، مرجعیت ایشان در بین برخی از شاگردان آقا و علما مطرح شد. بعضی به معظم له مراجعه کردند و درخواست رساله نمودند. اما این پیر وارسته فرمود: « دیگران هستند. »
و آن گاه که آیت الله العظمی گلپایگانی رحلت فرمود، باز مرجعیت آقا مطرح شد و برخی با اصرار بیشتر و پافشاری افزونتر خدمت ایشان رسیدند و با صحبتهای خود تمام راههای عذر و بهانه را بستند تا قبول معظم له قطعی شود. اما ایشان در جواب فرمود:
« قبول حرف شما فقط یک راه دارد و آن این که حضرت صاحب(عج) امر بفرمایند.
در این صورت قبول خواهم کرد. زیرا بنده مشکلاتی دارم که وقتی حضرت، امر فرمودند، این موارد را هم حل خواهند کرد و بعد از آن را خودشان تضمین می کنند. »
یک سال پس از این سخنان بود که آیت الله العظمی اراکی(ره) به ملکوت اعلی پیوست. چون خبر ارتحال آن مرجع والا به آیت الله بهاء الدینی رسید فرمودند:
« ایشان به اندازه عمر خود در این چند سال مرجعیت زحمت کشید و به خاطر بار سنگین آن رنج برد. »
پس از این حادثه نیز طوری رفتار کردند که نامشان مطرح نشود و شهرت دامنگیرشان نگردد.
شهرت گریزی ایشان بدان حد بود که در اوایل انقلاب که نامشان به خاطر رابطه با امام بر زبانها افتاد و مراجعات بیش از گذشته گردید، فرزند آقا برای سهولت کارها مهری به نام ایشان تهیه کرد. ایشان چون مهر را مشاهده کردند، فوراً آن را شکستند، تا مبادا زمینه نام و شهرت بیشتر فراهم شود.
در سال 1372 شمسی که برخی از فضلای حوزه مبلغ قابل توجهی خدمت آقا آوردند و درخواست کردند که ایشان اجازه دهند، دفتر شهریه ای به نام معظم له تأسیس شود و به عنوان عیدی، مبلغی به کلیه طلاب تقدیم گردد، آقا فرمود:
« لازم نیست، نام بنده موضوعیت ندارد. »
در پی امتناع ایشان گفته شد پس لااقل اجازه دهید به طلاب مدارس، شهریه ای بدهیم، آقا فرمود:
« بالاتر از اینها فکر کنید، گیرم نام بنده بر سر زبانها افتاد، وقتی پیش خدا دستم خالی است، آن شهرت برای من چه سودی دارد؟ شما سعی کنید این پول را به مصرف واقعی اش برسانید و یک گرفتار بیچاره ای را نجات دهید. آن که باید ببیند می بیند! »
بر اساس چنین روحیه ای، سعی ایشان بر این بوده که دیدارها و ملاقاتهای خود را تشریفاتی نکنند، تا گفتگوها طلبگی و صحبتها صمیمانه باشد.
آقای حیدری کاشانی نقل می کند:
هیچ گاه ندیدم تعریف کردن و تجلیل از ایشان یا بی تفاوت رد شدن از کنار اسمشان تغییری در ایشان بوجود آورد، می فرمود:
« هیچ تأثیری اینها در قضایا ندارد. »
وقتی به عنوان تجلیل از مقام فقهی و اخلاقی ایشان، در سال 1375 اجلاس حوزه و تهذیب گذارده بودند، خدمت آقا عرض کردم که امروز در اجلاس بزرگداشت بودم، از حضرتعالی تجلیل شد. با صفای خاص خود، فرمود:
« به چه درد می خورد؟ »
گفتم: آقا مردم باید بزرگان حوزه را بشناسند.
فرمود:
« آن وقت چی میشه؟ اینا چیزی نیست! خب آقایان زحمت کشیدند، اما اینا واقعیات را عوض نمی کند. »

استفاده از فرصت

ایشان در مورد غنیمت شمردن فرصتها می فرمودند ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) :
« همین که ده روز یا بیشتر برای مسافرت به شهری می رفتم از فرصت استفاده می کردم، مباحثه و مذاکره علمی می گذاشتم. مواظب بودم وقتم تلف نشود. تفریح من در ایام تحصیل فقط تغییر آب و هوا بود. »
و آن گاه که از دوران طلبگی سخنی به میان می آمد، می فرمودند:
« ما برای رفتن از منزل به فیضیه، سعی می کردیم مسیری را انتخاب کنیم که خلوت باشد، تا بتوانیم روی درسها و مباحث تفکر کنیم. از کوچه باغها عبور می کردیم تا به فیضیه برسیم و در طی مسیر روی مطالب فکر می کردیم. لذا این مدت هم وقت ما به تفکر و مطالعه می گذشت. »

اراده قوی

در کتاب آیت بصیرت آمده است :
مرحوم آقا ، از اوان نوجوانی تصمیمهای سنجیده و دقیق می گرفتند و به دنبال آن محکم و قوی در اجرای آن ایستادگی می کردند. آن جا که کاری را صلاح و خیر تشخیص می دادند، هیچ نیرویی جز اراده الهی نمی توانست مانع اراده شان گردد.
زیر بنای تصمیمات ایشان دستورهای الهی و توجه به اوامر و نواهی خداوند بوده است. از این رو، به مستحبات اهمیت زیادی داده، سعی فراوانی در ترک مکروهات و اعمال ناشایست می کردند.
پیاده روی از کارهای مطلوبی بود که ایشان هیچ گاه ترک نمی کرد و همواره برای حفظ سلامتی خود از این ورزش پسندیده سود می بردند.
به دلیل همین حالتهای معنوی بود که به قدرت روحی عمیقی رسیده بودند، به طوری که تسلطی همه جانبه بر جسم خویش در خود ایجاد کرده بودند.
نقطه آغاز این تصمیم، جمله ای حکمیانه از دوست صمیمی و یار قدیمی ایشان، امام خمینی بوده است، که چنین نقل می کنند :
« در دوران جوانی با زمستان سردی روبرو شدیم که همچون دیگران برای دوری از سوزش سرما، پوستینی بر تن کرده بودیم و همراه آن کارهای خود را با زحمت انجام می دادیم.
تا این که روزی حاج آقا روح الله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع دید فرمود: چه وضعی است که برای خود درست کرده اید؟!
از آن روز تصمیم گرفتم بر سرما مسلط شوم. مدتی نگذشت که در سوز و سرمای شدید زمستان با لباس معمولی زندگی می کردم و هیچ گاه وسایل گرم کننده به کار نمی بردم و تنها از رواندازی سبک استفاده می کردم.»
دوری از لذات ظاهری و نفسانی مرام همیشه ایشان بوده است، زیرا در دوازده سالگی و در تابستان گرم و طاقت فرسای قم، تمام روزه های خود را گرفته و با عشق و شادابی تمام به عبادت مشغول بوده اند، روزانه چهار جزء قرآن تلاوت کرده و از این سرچشمه نور بهره ای وافر برده اند.
گاهی یادی از آن دوران می کردند :
« درهای رحمت به روی بنده باز شد. آنان که مرده یک نان و کباب هستند، هرگز از این عالم سر در نمی آورند ، چرا که در این عالم عقل و دین حاکم است. »

آرامش روح و سلامت نفس

در کتاب آیت بصیرت آمده است :
آیت الله بهاء الدینی از جمله رادمردان الهی است که در مسیر خودسازی و تهذیب نفس از طوبای برکت سلامت نفس و آرامش روان برخوردار شده است.
از ابعاد قابل توجه وجودی آن سالک الی الله این بود که در همه حالات آرامشی وصف ناپذیر بر آن وجود مقدس حکمفرما بود.
« الا بذکر الله تطمئن القلوب. »
این آرامش، در خلوت و جلوت، فقر و غنا، رخاء و شدت، صحت و کسالت او دیده می شد.
یکی از ارادتمندان قدیمی آقا می گفت:
« در سفری که خدمت ایشان به مشهد مقدس مشرف شدم در مسیر، اتومبیل منحرف شد و طرف راست جاده پرتگاه و دره بود، اتومبیل رو به دره رفت، در آن حال من تصمیم گرفتم خودم را پرت کنم جلوی چرخ ماشین شاید مانع از سقوط آن شوم که در همان حال دیدم ماشین معجزه آسا لب پرتگاه دره ایستاد و راستی این عنایت حضرت حق به این عبد صالح بود و ما این را کرامتی از آن پیر روشن ضمیر می دانیم. و آقا که نظاره گر این خطر بود هیچ اضطراب و نگرانی نداشت. »
در یکی از سفرهای هوایی آقا، خطری پیش می آید که روی حساب می بایست هواپیما سقوط می کرد، همه نگران می شوند، ولی معظم له حالش عادی و هیچ تغییری در او مشاهده نمی شود و معجزه آسا خطر رفع می شود. وقتی به ایشان گوشزد می کنند، می فرماید:
« ما خطر را دیدیم و دیدیم که خطر رفع شد، لذا نگرانی نداشتیم. »
آقای حیدری کاشانی (از شاگردان ایشان) نقل می کند:
در یکی از سفرها خدمت آقا بودم. در برگشت از مشهد مقدس با اتومبیل یکی از ارادتمندان ایشان از ایوانکی به جانب تهران می آمدیم.
سیل، جاده را گرفته بود و آب به داخل ماشین سرایت کرده بود. حقیر ناراحت و نگران بودم، ولی آقا خیلی عادی بود و هیچ تغییری در صورت و چهره ایشان نبود و گاهی نگاههای معنی داری هم به اطرافیان داشت، تا اینکه خطر رفع شد.
باز ایشان نقل می کند:
شبی ایشان در منزل بنده و سرداب (زیر زمین) آن در حال تردد بود که ضد هوایی ها به کار افتاد و صدای هواپیماها و شکستن دیوار صوتی ساختمان را می لرزاند.
دویدم ایشان را ببرم کنار ستون و دیوار. آقا نگاهی آرام کرد و فرمود:
« اِهِه، ما وحشتی نداریم از اینها، چون ترس از مردن نداریم و می دانیم کاری هم نمی شود. »
می فرمود: « من خدا را در زندگی لمس می کنم و اگر همه عالم در این درک و فهم با ما مخالفت کنند در ما تأثیر نخواهد داشت. »
****
از نمونه های دیگر( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) آرامش نفس ایشان، سانحه ای است که در سفر ایشان به مشهد مقدس اتفاق افتاد. پس از آن تصادف، مجبور می شوند ایشان را به ماشین دیگری منتقل کنند. اما پس از آن حادثه سخت چون از وضع ایشان در آن زمان سؤال می کنند، می فرمایند:
« اصلاً متوجه نشدم! »
یک بار نیز( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) ، در بازدیدی که از یکی از کارخانه های اسلحه سازی در اصفهان داشتند، راننده ماشین قبل از پیاده شدن ایشان در را می بندد و دست ایشان بین در می ماند و آسیب می بیند.
اطرافیان با ناراحتی و اضطراب نزدیک می روند تا از جراحت دست مطلع شوند، اما کوچکترین حرفی و یا ناراحتی از طرف آقا نمی بینند و بر خلاف تصور خود، ایشان را آرام و ساکت می یابند. و این در حالی بوده که انگشت ایشان به شدت زخمی بوده است.
سالهای 1366 و 1367 روزهای سخت و دشوار موشک باران دشمن بعثی بود و چندین هفته، شهر و روستا، کوچه و خیابان و خانه و محله، آرامش نداشت.
صدای انفجار، روزها و شبها، دلها را می لرزاند و دلهره و اضطراب باعث ناراحتی بسیار مردم شده بود. ناگاه موشکی نزدیک منزل آقا فرود آمد و بر اثر آن، یازده زن و دختر بچه شهید شدند. تمامی شیشه های منزل نیز شکست و گرد و خاک فراوانی فضا را فرا گرفت.
اهل منزل با آشفتگی خاطر و هراس فراوان به طرف اتاق ایشان می روند و چون در را باز می کنند، با تعجب بسیار، ایشان را در حالی می بینند که بدون هیچ ترس و وحشتی، آرام نشسته اند. چون کفش ایشان را روی خرده شیشه ها می گذارند تا بپوشند و از اتاق خارج شوند، آقا با همان بیان شیرین خود می فرمایند:
« من که دست از این چای برنمی دارم!! »
حیرت سراپای وجود اطرافیان را فرا می گیرد و از این همه آرامش روح و اطمینان نفس تعجب می کنند. گویا هیچ حادثه ای رخ نداده و کوچکترین خطری ایشان را تهدید نکرده است! ( به نقل از کتاب آیت بصیرت )
گاهی که از مریضی و خانه نشینی ایشان صحبت به میان می آمد، می فرمود:
« چه خوب شد مریض شدم، این مریضی برای ما خیر بسیاری داشت. »
( به نقل از کتاب آیت بصیرت )
دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتی ایشان را دیده بودند، گاهی که به محضر آقا شرفیاب می شدند، تفاوتی در روحیه و نشاط درونی این عارف ملکوتی در حال بیماری مشاهده نمی کردند. همان عشق و شور و همان امید و ایمان را در لحظه های حیات ایشان می دیدند.
روزی می فرمودند:
« اوایل نگران بودم که نکند خانواده برای بنده به زحمت بیفتد، اما چندین نوبت مادرم حضرت زهرا(س) فرمودند: نگران نباش، باید صبر کنی، ما مواظب تو هستیم. فهمیدم سختی و ناراحتی در پیش است و باید صبر کنم. »
بر این اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ایشان دیده نشد و یا جمله ای که نشان از اظهار درد و ناراحتی و ابراز خستگی و بی تابی باشد، به گوش نرسید.
گویی بیماری در نگاه آقا همانند سلامتی و تندرستی بوده که در هر یک اطاعت الهی و توجه بسیار به خداوند مطرح است. بدین جهت افرادی که برای ملاقات ایشان خدمتشان می رسیدند و اطلاعی از وضع پاهای از کار افتاده آقا نداشتند، متوجه ناراحتی جسمی ایشان نمی شدند.
روزی در باغهای قم مشغول پیاده روی بودند که عمامه ایشان به شاخه درختی، که لانه زنبور بر آن بوده است، برخورد می کند. زنبورها به ایشان حمله می کنند و حدود نوزده بار ایشان را نیش می زنند. شدت ضربه ها و وسعت نیش ها به گونه ای بوده که ایشان یارای دیدن را از دست می دهند و از ضعف بسیار بر زمین افتاده، پس از سختی فراوان خود را به منزل می رسانند و تا سه روز درس ایشان تعطیل می شود.
پس از سالهای بسیار که از آن حادثه ناگوار می گذشت، چون سخنی از آن روز به میان می آمد، می فرمودند:
« حادثه آن روز خوب بود و برای ما خیر عظیمی داشت. خدا چنین خواست، تا بیماری سختی که داشتیم به وسیله نیش زنبورها درمان شود! »
( به نقل از کتاب آیت بصیرت )

آزاد و بی تکلف

فقیه پارسا، آیت الله بهاء الدینی در این جهت نیز سرآمد دیگران بود. او به پیروی از جد بزرگوارش نبی خاتم، آزاد و خفیف المؤونه بود.
ابوسعید از اکابر صحابه رسول خدا در مقام توصیف حالات آن حضرت می گوید: « کان خفیف المؤونه ». یعنی رسول خدا کم خرج بود و با اندک بسر می برد و با مؤونه بسیار کم می توانست زندگی خود را ادامه دهد.
یکی از آقایان محترم می گفت:
در خدمت آقا به شمال رفته بودم، در ایامی که هوا سرد بود، در اطاقی که خوابیده بودیم، لحافی روی آقا افتاده بود، صبح برای نماز دیدیم آقا لحاف را روی دوش انداخته و به نماز ایستاد، و ما هم به ایشان اقتدا کردیم و ایشان بجای عبا نماز را با لحاف خواند.
آزادی او در عادات و رسوم عرفی، در نشستن و برخاستنها، در رفت و آمدها و معاشرتها، در لباس پوشیدنها و امثال اینها، به طوری بود که برای خیلی ها قابل هضم نبود.
در ورود به مجالس همان دم در اگر جا بود می نشست. وقتی اصرار می کردند او را به جای مناسبتری راهنمایی کنند، می فرمود:
« آنجا چیست که می گویید آنجا بنشینم؟ »
می گفتند: هیچ.
می فرمود:
« هیچ برای خودتان. چرا ما خود را اسیر هیچ بکنیم. »
او به قدری سبکبار و کم مؤونه بود که به هر کسی وارد می شد، میزبان، کمترین احساس فشاری نمی کرد، روی زمین نشستن، آن هم کنار جاده و روی زمین غذا خوردن و روی زمین خوابیدن و عمامه را زیر سر گذرادن و با رواندازی که عبای او بود، سر کردن، خیلی برای او عادی بود.
بارها که در محضرش به اطراف قم یا بعضی از شهرهای نزدیک می رفتیم، کنار جاده به جوی آبی و درختی می رسیدیم که سایه مختصری داشت، می فرمود: قدری بنشینیم اینجا.
اظهار می کردیم: اینجا کنار جاده است و مردم در رفت و آمدند، مناسب نیست. می فرمود:
« اِ اِ شما دیگه چرا این حرف ها را می زنید! برای پیامبر اسلام این حرفها مطرح نبود. زمین خاکی و نخ ابریشم فرقی نمی کرد، سوار الاغ هم می شد خجالت نمی کشید؛ چون آن عظمت را یافته بود و آن بزرگی را داشت سوار الاغ هم بزرگ است.
ما بزرگی را ندیده ایم، بزرگی این نیست که انسان با تشریفات سر و کار داشته باشد. بزرگی به این است که با دستگاه خدا همراه باشید. ما چه کار داریم مردم چه می گویند. همین جا کنار جوی آب می نشینیم. »
وقتی کنار آن درخت و جوی آب می نشستیم به قدری به نعمتهای الهی ارج می نهاد که در بهره بری از آن آب و هوای مختصر، گویی در بهترین اماکن و کنار نیکوترین آبشارها است. حداکثر استفاده را از آن زمینه مختصر می کرد.
یکی از ارادتمندان آقا، ماشین وانتی داشت. سفرهای اطراف قم را گاهی در خدمت آقا بود. بعضی از دوستان خوش نداشتند آقا در ماشین وانت بنشیند. اما ایشان با کمال راحتی و بشاشت وجه می فرمود:
« برای ما فرقی نمی کند. این ماشین باشد یا اتومبیل بهتر. باید از قید و بند این قیودات خود را آزاد کرد و آداب و رسوم غلط و تجملات را رها کرد. »
آقای حیدری کاشانی نقل می کند:
زندگی با آقا خیلی آسان و راحت بود، چون نه امتیازی برای خود قائل بود و نه تکلفی را برای انسان به ارمغان می آورد.
در نشستها مقید به پتوی زیر پا و تشک نبود، بلکه به انتظار فرش هم نمی ماند؛ روی زمین می نشست و با نشستن، دیگر بلند نمی شد که جای درست کرده دیگر بنشیند.
او خیلی قلیل المؤونه بود، به سایه درخت کوچکی و شره آبی در جوی، اکتفا می کرد و با حالتی خوش به بهره برداری از آن آب و هوا و نسیم کم می پرداخت.
او هیچ عمل مشروعی را دون شأن خود و دوستان نمی دید. مردم در هر رده که بودند در دید او کوچک بود. نه اینکه خدای ناکرده بنای بی اعتنایی به بندگان خدا داشته باشد،بلکه عظمت خدای در دیده او، همه چیز را ناچیز کرده بود؛ « عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم » لذا در تمام شؤون زندگی، حرف اول را رضای خدا و عدم رضای او می دانست.
رضا و خشم دیگران در دید او بالسویه بود.
تصنع و بازی گری در حالات او نبود و به قول خودش خرابی در کارهایش نبود. او کاری را برای خوش آیند خلق خدا نمی کرد، کار برای خلقش، برای خدا بود.
کسی را اغراء به جهل نمی کرد. تعریف بی جا از کسی نداشت. حتی تعریف بجا را هم نمی خواست. حقیر که خود را خیلی به ایشان نزدیک می دیدم.

تسلیم مقدرات الهی

در کتاب آیت بصیرت نقل شده :
بعضی روزها خدمت آقا بودیم و در محضر ایشان، برای استفاده از طبیعت، به طرف جاده کاشان می رفتیم. یک بار که از جاده اصلی کاشان به یک جاده فرعی وارد شدیم، آقا فرمودند:
« به خیر گذشت. از حادثه ای گذشتیم... !! »
عرض کردم: مسأله چیست؟ آقا فرمودند:
« از خانه که بیرون آمدیم می دیدم، حادثه ناگوار و خطرناکی در پیش است و من تنها صدقه ای دادم و حرکت کردیم. منتظر بودم ببینم چه می شود. مرتب به آن نقطه، که محل حادثه بود، نزدیک می شدیم. شما که از جاده اصلی به فرعی رفتید، حادثه رفع شد. »
شگفتی در این بود که هیچ حرکت غیر منتظره و یا اضطرابی در وجود ایشان دیده نمی شد و حتی جمله ای نفرمودند که به آن جاده نرویم و یا قبل از آن نقطه بایستیم. ایشان، حادثه را به اراده الهی سپرده بودند، تا هر چه او می خواهد انجام شود.

تفویض امور به خداوند

خود آقا نقل می فرمودند:
« در ابتدای جوانی که ازدواج کرده بودم، برای امور اقتصادی خود، برنامه ای تنظیم کردم، ولی خدای تعالی همه برنامه های ما را به هم زد و اکنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهای اقتصادی وارد شوم.
اکنون راضی ام که رزق و روزی خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگی بیرون آمدم. بسیار خوشحالم که تنها و تنها به تحصیل جذب شدم و امور مادی نتوانست مرا به طرف خود بکشاند. آنچه رزق ما بود، خدا رسانده است. »
پهنه معرفت و توکل ایشان به خداوند چنان عظیم و وسیع بود که چون صحبت از داشتن و نداشتن میشد با تأملی عالمانه و دقتی هوشیارانه می فرمودند:
« هیچ گاه نمی گذارند درمانده شویم! » ( به نقل از کتاب آیت بصیرت )

عبادات و ذکر عملی

آقای حیدری کاشانی نقل می کنند:
« بنده ایشان را به آنچه حقیر گرفتارآنم یا سیر و سلوک دیگران را در آن می بینم، ندیدم، ایشان هیچگاه مقید به سجاده ای و مهر و تسبیحی نبود.
آقا نماز خواندنش عادی بود و تظاهری به خضوع و خشوع در او ندیدم. او در عین سادگی وقتی قنوت را بلند می خواند جمله و آیه ای را که زیاد می خواند « افوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد » بود.
با تمام وجود این آیه را می خواند. کمتر دیدم که بعد از نماز بنشیند و سرگرم اوراد و اذکاری شود. چه بسیار که السلام علیکم را می گفت، برمی خاست و گاهی بعد از دو رکعت نماز وتیره بعد از عشا می نشست.
حقیر با ایشان مکرر همسفر بوده ام. او باخدا بودن را که زیاد به آن سفارش می کرد با ذکر و ورد و حرکت دائم لب و سجده و رکوع طولانی بودن نمی دانست، او همان حقایق و واقعیاتی را می گفت و قائل و عامل بود که پیشوایان دینی بر آن تأکید بیشتر و فراوان داشتند وآن اینکه یاد خدا سبحان الله گفتن و الحمدالله گفتن نیست، بلکه یاد خدا این است که واجبات را انجام دهیم و اگر به محرمات الهی رسیدیم از آنها دوری کنیم.
اگر حرکت لب و دهان با این عمل همراه بود آن الحمدالله و سبحان الله و ... جنبه ذکری دارد وگرنه، لقلقه زبان است. پیر ما در این سیر و سلوک بود که ائمه دین فرموده اند: « کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم »

عرفان عملی

آقا می فرمودند:
« عرفان عملی با توفیقات خداست، با عرفان نظری نمی توان عرفان عملی پیدا کرد. لطف الهی باید در آن باشد.
از این رو این دو رشته از هم جداست؛ یکی جنبه بحثی و تحصیلی دارد و دیگری جنبه الهی. همانطور کلام، که متکلمین بحث می کنند، با اعتقادات اسلامی خیلی فرق دارد. »
می فرمودند:
« به برکت حق تعالی، عرفان زود نصیبم شد یعنی پیش از بلوغ. »

تفکر مستمر

آیت الله بهاء الدینی می فرمودند:
« برای ما روزهای اول فهم این معنا که « تفکر ساعة افضل من عبادة سبعین سنة: یک ساعت و یک لحظه تفکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است.» مشکل بود، و بعد از آن حل شد و دیدیم و دانستیم همین طور است.»
لذا ایشان آن چنان نبود که در مراسم افتتاحیه و ورود به وادی سیر و سلوک انسان را به ذکر و ورد وادار کند، یا از خوردن حیوانی باز دارد، بلکه برای راه یابی به بزرگ راه سعادت، به عبادت فکری معتقد بود و خود تمام سکوتش فکر بود. می فرمود:
« فکر ممکن است در بعضی افراد دیر به نتیجه برسد، اما وقتی رسید، خودجوش است. »
او فکر را کاویدن در زمین وجود می دانست، که روزی به رگ زمین برخورد کرده، آب حیات فوران می کند و دشت و دمن وجود را سیراب می سازد.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
« بهترین عبادت آن است که همواره درباره خدا و قدرتش تفکر کنی. »
در موردی فرمود:
« ما چهل سال روی فرازی از گفته امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام فکر کردیم و هر روز دریچه تازه ای به روی ما باز شد، تا خطبه اول نهج البلاغه برای ما حل شد. »
عرض کردم: فرموده حضرت امیر علیه السلام در توحید برای شما حل شد، فرمود: « یا نزدیک به حل. »
می فرمود:
« ما روی این کلام مولی « ما رایت شیئاً الّا و رأیت الله قبله و بعده و معه » آن قدر سرمایه گذاری فکری کردیم که فرموده حضرت را لمس می کنیم. »
ایشان اهمیت زیادی برای فکر قائل بود، و بارها به حقیر فرمود:
« روی کلمات فکر کنید ممکن است دیر نتیجه بدهد، اما وقتی به نتیجه رسید مثل کلنگی که به رگ زمین بخورد و او را بشکافد فوران می کند، دیگر جلویش را نمی شود گرفت. »

چشم دل

پیامبر صلی الله علیه وآله می فرماید:
« اگر مراقب حال خود باشید می بینید آنچه را من می بینم و می شنوید آنچه را من می شنوم. »
اینکه دارد در حشر، انسانها با صور قلبی خود دیده می شوند هر یک به شکلی، آنچه از صفات بر آنها سلطه داشته از خور و خواب و شهوت درندگی و گزندگی و ... با همان صورت دیده می شود، این مربوط به حشر افراد معمولی است که در آن نشئه قیامتشان برپا می شود و دید برزخی آنها باز می گردد.
ولی آنان که اهل حال و آشنای به رمز و رازند، مردان بزرگ و اولیای خدا در این دنیا قیامتشان قیام می کند. آنچه برای افراد معمولی نادیدنی است، برای آنها دیدنی است. دید برزخی آنها باز می گردد و هر چه بالا رویم زمینه صعود بیشتر هست تا برسد به آنجا که مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
« لو کشف الغطا لما ازددت یقینا»
آنجا دیگر حجابی نیست از مبدأ تا منتها در دید علی علیه السلام است.
در فطرت اولیه هم اصل بر این است که چشم برزخی باز باشد. اگر بصیرت مانند بصر و چشم کم دید و نابینا شد، باید معالجه شود کار بصر دیدن است و تعجبی از آن نمی باید داشت. تعجب در ندیدن است. حال چه شده است که از دیدن در تعجبیم و ندیدن را طبع و طبیعت اولیه می انگاریم؟
برخی به محضر آیت الله بهاء الدینی آمدند، یکی گفت آقا مرا نصیحت کن. فرمود:
« مشرک نباشید و اگر بتوانید از شرک نجات پیدا کنید به همه چیز رسیده اید.»
بعد این آقا ادامه می دهد و می گوید: آقا به من دعا کنید.
آقا فرمود:
« آدم شو تا دعا برای تو اثر داشته باشد. »
تا قابلیت نداشت باشی دعا اثر ندارد.
وقتی خواست خارج شود گفت: آقا من در حج بودم و برای شما طواف کردم.
فرمود:
« آدم شو تا طوافت برای خودت و دیگران اثر داشته باشد. »
بعد آقایانی که حاضر بودند گفتند: شاید آقای بهاء الدینی ایشان را نمی شناسد عرض کردند: اقا این فلانی است و از فلان منطقه، مردم زیاد دور و برش هستند.
فرمود:
« مثل اینکه عرض مرا نمی فهمید من می گویم تا وقتی آدم نباشید دعا برای شما مؤثر و نافع نیست. »
اینجا دیگر پرده را کنار زدند، و فرمودند:
« تو آنجا خودت را واسطه قرار داده ای، خودت را همه کاره خدا قرار داده ای با پستی که به تو واگذار شده مردم را می شکنی و از بین می بری. »
بارها بطور کلی و گاهی در مورد افرادی از ایشان شنیدم بیانی را که حاکی از باز بودن چشم برزخی این مرد بزرگ بود.
وقتی فرمودند:
« ما را منزوی کردند، ما مباحثاتی با مرحوم آقای حاج سید احمد زنجانی و حاج میرزا ابوالفضل زاهدی داشتیم (که همین جا عرض کنم بارها می فرمود حاج سید احمد شدن خیلی مشکل است). ما از کوچه و خیابان که عبور می کردیم تا به جلسه مباحثه برسیم با افرادی برمیخوردیم که صورت درونی آنها را می دیدیم و این حالت زیاد شد بطوری که ما را منزوی کرد چون تحمل دیدن آنها را نداشتیم، خودمان را کنار کشیدیم. »
گاهی آه سردی می کشید و می فرمود:
« ما برای عمر پنجاه، شصت ساله بعضی حاصلی نمی بینیم. آدمی باید خود را مورد محاسبه قرار دهد که چه کرده است، سرمایه را که از دست داده، عمر گرانبها را تباه نموده، چه به دست آورده؟
وجهه رب است که می ماند و جز وجهه الهی چیزی پایدار و باقی نیست. حیف نباشد که ربط قلب آدمی با جای دیگر باشد. چه اندازه وقیح است از آنان که مکرر بخوانند و بگویند و بنگرند « کل شیء هالک الا وجهه » و پایبندیشان در عمل به همان ظواهر زودگذر و فانی و هالک باشد و از باقی و برقرار و ثابت روگردان باشند. »
یکی از آقایان می گفت: از آقا پرسیدم اولین مکاشفه ای که برای شما رخ داد کجا و چگونه بود؟ ایشان فرمود:
« در حرم حضرت رضا علیه السلام بودم از آقا چیزی را خواستم در این مسیر (یعنی مسیر لقاء و ملاقات با اولیاء الله را)، صدایی آمد که هنوز اوضاع درون گل آلود است، تصفیه و مراقبت بیشتر می خواهد. »

تأثیر کلام

یکی از ارادتمندان آقا اینطور نقل می کند:
« گاهی مسائلی بود که من احساس می کردم زورم به خودم نمی رسد، مثلاً در مسأله اخلاص مدتی بود با خودم کلنجار می رفتم. اما ایشان در یک برخورد با یک کلمه تندی به ما گفت که آن حالت تا حدی برطرف شد، حداقل در واجبات.
ایشان فرمود:
« بشر چیست، که بخواهی کاری برای او انجام دهی؟! »
و این را با یک لحن تندی همراه تشّر فرمودند، که در من خیلی اثر گذاشت. »
( به نقل از کتاب سلوک معنوی )

روش استخاره

یکی از ارادتمندان ایشان می گوید:
« استخاره های ایشان همیشه با تسبیح بود. برخی از ایشان می خواستند با قرآن استخاره کنند، ولی ایشان در استخاره با همان تسبیح هم مسائلی را می گفتند که دیگران در استخاره با قران با استنباط از آیه می گویند.
البته اگر کسی مثل ما { دوستان و آشنایان } بدون استخاره هم چیزی می پرسید، ایشان برخی مسائل را می فرمودند. »
( به نقل از کتاب سلوک معنوی )

مناجات و ادعیه

آقای حیدری کاشانی نقل می کند:
چه بسیار در اوقات فراغت و خلوت که خدمت این سالک الی الله می نشستیم، نسبت به دو مناجات و دعا، شور و شوق خاصی نشان می داد؛ یکی مناجات شعبانیه و دیگر دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه. مکرر از او شنیدم که می فرمود:
« غیر آنها نمی توانند این چنین بگویند و بخواهند:
« الهی ان انامتنی الغفله عن الاستعداد للقائک فقد نبهتنی المعرفه بکرم الائک: بار خدایا اگر غفلت مرا از استعداد لقای تو در خواب کرده است، شناخت به کرم آلای (نعمتها) تو مرا از آن خواب غفلت بیداری داده است. »
سالهای بسیاری در قنوت سرور عزیزمان آیت الله بهاء الدینی، آیات نورانی قرآن کریم و دعاهای مرسوم را می شنیدیم، تا این که ناگهان زمانی متوجه شدیم که نوع کلمات و عبارات ایشان تغییر یافته است.
چون دستان خود را مقابل صورت می گیرند، برای حضرت مهدی علیه السلام دعا می کنند:
« اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلا. »
روزی که در محضر آقا بودیم و فرصت مناسبی فراهم بود از تغییر رویه ایشان در این باره پرسیدیم. معظم له به یک جمله بسنده کردند:
« حضرت پیغام دادند در قنوت به من دعا کنید. »
( به نقل از کتاب آیت بصیرت )

آداب زیارت

ایشان در زیارت امام زادگان از اصل و نسب سؤال نمی کردند و می فرمود:
« چون این مکان را نسبت می دهند به رسول الله و ذریه او برای ما محترم است. »
تشرف ایشان به حرم خیلی ساده و بی تکلف بود. گاهی وارد مسجد گوهرشاد می شدند و روی زمین می نشستند و می فرمودند:
« یک زیارت امین الله بخوانید! »
زیارت خوانده می شد. بلند می شدند. دوستان خدمتشان می گفتند: ما تا نرویم نزدیک ضریح مثل اینکه زیارت به دلمان نمی چسبد. می فرمود:
« زیارت حضور الزائر عندالمزور است. »

آداب غذا خوردن

او همه چیز میل می فرمود، اما اگر می دید غذای مناسب و خوبی سر سفره کم است، از غذاهای دیگر با اشتها می خورد و می فرمود:
« ما به این غذا مایل تر هستیم. »
و این حرف درستی است او غذای بهتر کم را روحاً نمی توانست با اشتها بخورد، در صورتی که هم سفره ایی های او از آن غذا نخورند. اما اگر به اندازه کافی غذا باشد از همه و بهتر آن استفاده می کرد او حاضر نبود سر سفره غذای خاصی برای او ترتیب دهند و روحاً ناراحت بود.
منبع: www.salehin.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.