اظهار تأسف در محرومیت از برکات عظیم
من بسیاری از اوقات از دو امر متأسفم که یکیش از دیگری بیشتر تأسف دارد. یکی اینکه در تمام دوره از صدر اسلام، نبوت، تا آخر نگذاشتند که یک حکومت دلخواه اسلام وجود پیدا بکند. زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن همه گرفتاریها و جنگها و آن مخالفتها بود و نشد که حکومت به طور دلخواهی که ایشان میخواهند، متحقق بشود. در زمان سایر ائمه (علیهم السلام) هم، حتی زمان حضرت امیر که مواجه بود با آن جنگهای داخلی و آن منافقهایی که از کفار بدتر هستند و نگذاشتند حکومت شکل بگیرد به طوری که دلخواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در یک دوره کوتاهی حکومت تحقق پیدا کرده بود، آن الگویی که آنها به عالم نشان میدادند، برای بشر تا آخر یک درس بزرگی بود. و ما باید متأسف باشیم برای این امر که محروم شدیم از یک همچو برکت بزرگی.و امر دوم که باز نگذاشتند و نشد که ائمه ما (علیهم السلام) آن طوری که میخواستند بروز بدهند حقایق را، این هم بسیار مورد تأسف است، تأسف این از تأسف او بالاتر است، این چه علمی بوده است که نزدیک وفات، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بیخ گوشی به حضرت امیر (علیه السلام) فرموده است و ایشان به حسب روایت میفرماید که «هزار باب از علم یا هزار علم، هر کدام چه برای من حاصل شد». این علم معمولی که دست ما هست، دست فقها هست، دست فلاسفه هست، دست عرفا هست، این نیست. او چه بوده است که حضرت امیر میگوید که من علم جم دارم، هیهنا علما جمّا، لکن حَمَلَه (1) نیست، این علم فقه نبوده، علم فقه را تعلیم کردهاند، هیچ در او قصوری نشده است، این فلسفه و این چیزهایی که دست ماهاست اینها هم نبوده است و این مورد تأسف است که مهلت ندادند به اینها، نشد. در آن وقت حَمَلهای که آنها میخواستند نبود و آن علوم با خود آنها به ملأ اعلی رفت، و ما باید تا آخر دنیا تأسف از این بخوریم که از آن هیچ بهره نداریم؛ و او بلااشکال از این علوم رسمی که دست بشر است و دست مسلمین است، از اینها خارج است، برای اینکه اینها حَمَله داشتند، آن که حَمَله نداشته است، آنکه مورد تأسف خود ائمه (علیهم السلام) بوده است که پیدا نکردند کسانی را که به آنها تعلیم بدهند آن علوم را، و قرآن که مخزن همه علوم است، نشد که آنها تفسیر کنند، و آن معارفی که در قرآن هست آنها بیان کنند برای ما. اینها از تأسفهایی است که ما باید در گور ببریم. قرآن الآن در حجاب است، مستور است این قرآن. بعضی آیات قرآن است که گرچه بشر یا فلاسفه یا عرفا تا یک حدودی در موردش صحبتها کردند، لکن آن که باید باشد، نشده است و نمیشود. قرآن هم برای «من خوطب به» آمده است. انما یعرف القرآن من خوطب به (2) اگر مقصود معانی عرفیه بود، که مردم همه میفهمند معانی عرفیه را، آن چی بوده است؟ و ما باید تا آخر متأسف باشیم. حضرت رضا- سلام الله علیه- که با آن نیرنگ ایشان را بردند، الزاماً بردند به آنجا و خواستند ایشان را چه بکنند، معلوم بود که از اول بنابراین نیست، نگذاشتند که اینها یک حکومتی به دستشان بیاید، یک مجالی به دستشان بیاید که لااقل تعلیمات را بکنند. برای حضرت صادق (علیه السلام) هم که مجال بود برای اینکه علم فقه را باید توسعه بدهند و بیان کنند و بعضی از مسائل البته غیر فقهی هم بوده است، لکن سرگرمی ایشان به آن علومی که نمیشد که معطل بماند و علم شریعت بود، این هم باز نگذاشتند، نشد. حَمَلَه هم نداشتند؛ حَمَله فقه بود، اما حَمَله آن علوم نبود. بنابراین، ما باید در این امور متأسف باشیم که از قرآن دستمان کوتاه است. این تفسیرهایی که بر قرآن نوشته شده است از اول تا حالا، اینها تفسیر قرآن نیستند، اینها البته یک ترجمههایی، یک بویی از قرآن بعضیشان دارند، و الّا تفسیر این نیست. در هر صورت، انا لله و انا الیه راجعون، آن که از دست ما رفت، حکومت عدل الهی هم که تحقق پیدا نکرد که ما بفهمیم باید چه بکنیم. (3)
امامان (علیهم السلام)، سراسر عمر در مبارزه با ظلم
«در بین ما هم اشخاصی هستند که [میگویند] اولوالأمر هرچه، هر زهرماری میخواهد باشد، باید ما از او اطاعت کنیم! اولوالأمر است! اولوالأمر یعنی زورگو! با زورگو نباید حرف زد. خوب، پس چرا امام حسن مخالفت کرد؟ چرا امام حسین مخالفت کرد با اولوالامر، آن وقت که اولوالأمر عبارت از یزید بود؟ «تُؤْتِی الْمُلْكَ»! (4) یکی از آخوندها به من نوشته بود- چند سال پیش- از این که شما مخالفت چرا میکنید با او؛ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَن تَشَاء؛ خداوند هر کس را میخواهد [سلطنت میدهد]، این مملکت را خدا داده [به او]؛ من جواب او را که ندادم، قابل جواب نبود اما این تکذیب قرآن است. مگر فرعون را کس دیگر ملک به او داده بود؟ آن هم خدا به او داده بود، پس چرا موسی رفت با او مخالفت کرد؟ مگر نمرود را کسی دیگر به او اعطای ملک کرده بود؟ آن هم از طرف خدا است، پس چرا ابراهیم میرود با او مخالفت میکند؟ چرا پیغمبر مخالف است؟ چرا حضرت امیر با معاویه؟ خوب معاویه هم در آنجا یک اولوالأمری است برای خودش. خوب، بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت کرد؟ امام حسن پدر معاویه را درآورد. امام حسین چرا پا شد با چند نفر از عیالاتش رفت؛ با پنجاه- شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت اولوالأمر کرد. این حرفها حرفهای نامربوط است. آن اولوالأمری که پهلوی خدا و رسول قرار میگیرد باید پهلوی خدا و رسول باشد. باید مثل خدا و رسول- بلاتشبیه- یعنی ظل خدا و رسول باید باشد. حکومت سلطان اسلام «ظل الله» است. معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش، حرکت به حرکت اوست: سایه آدم خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم میکند سایه هم، دستش را این جور میکند، سایه هم همانطور. «ظل الله» این است؛ آن کسی را که اسلام به «ظل اللهی» شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تبع احکام اسلام حرکت بکند، حرکت حرکت تبعی باشد. رسول الله اینطور بود، «ظل الله» بود. این مردی که هم ظِل الله است؟! اولوالأمر! یک طایفه از ما هم، بیچارهها غفلت کردند و غافل شدند و اولوالأمر را ... یزد هم اولوالأمر است! بر ضد یزید هم اگر قیام کرد قتلش واجب است! قتل سیدالشهداء [را] واجب میداند! قاضیشان (5) است حکم کرد به اینکه واجب القتلند! قیام برخلاف مصالح مسلمین! این واجب القتل است! خوب، کتاب و سنت را نمیدانیم؛ چه باید کرد؟ ما قرآن را نخواندیم نمیدانیم؛ منطق قرآن را نمیدانیم. باید قرآن بخوانیم، قبل از همه چیزها ببینیم قرآن چه میگوید. تکلیف ما و وظیفه ما [را] قرآن تعیین میکند. وظیفه ما را با سلطان قرآن تعیین میکند. قصه میخواسته خدا بگوید؟! قصهسرایی میخواسته بکند؟!» (6)مبارزه در منطق قرآن و سنت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم)
«قصه حضرت موسی را آنهمه در قرآن تکرار میکند. اگر میخواست قصه بگوید، خوب قصهگو یکی میگوید بس است دیگر. چند دفعه میگویی! آنهمه قرآن پافشاری میکند و در هر چند صفحهاش موسی را پیش میآورد و مخالفت با فرعون، برای اینکه بگوید آقا بفهم! آنهمه قرآن از- عرض بکنم- مقاتله، از قتال با کفار، و از قتال با کذا و منافقین و اینها ذکر میکند، میخواهد قصه بگوید؟! خوب، قصه یک دفعه گفت بس است دیگر. مگر قرآن کتاب قصه است؟! قرآن کتاب انسانسازی است، کتاب انسان متحرک است، کتاب آدم است، کتابی است که آدمی باید از اینجا تا آخر دنیا و تا آخر مراتب حرکت بکند، یک همچو کتابی است که هم معنویات انسان را درست میکند و هم حکومت را درست میکند. همه چیز توی قرآن هست، و در سنت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و اخبار، ما مطالعه باید بکنیم ببینیم که- ما- تکلیفمان چیست، قرآن با ما چه گفته، باید چه بکنیم؟ هی ما قرآن را خواندهایم که فرعون کذا و کذا، موسی کذا و کذا؛ تدبر نکردیم که خوب آن چیزی که گفته برای چی گفته. برای اینکه تو هم مثل موسی باش نسبت به فرعون عصرت، تو هم عصایت را بردار مخالفت کن با این مردک». (7)اقتدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) در مبارزه با ظلم
«خدای تبارک و تعالی با قدرت غیبی خودش به این ملت عنایت فرمود و این جوانها را متحول کرد به یک انسانهای عارف مسلک که برای خدای تبارک و تعالی و به عشق خدای تبارک و تعالی از جانشان میگذرند و مادران و پدران آنها از فرزندان رشیدشان میگذرند و این فداکاری موجب این شد که ما در عین حالی که بسیار از بزرگانمان را از دست دادیم و بسیار از جوانان ارزشمندمان را از دست دادیم و خسارات بسیار بر ما وارد شد از دست دشمنها، مع ذلک آنچه که به دست [آورد] اسلام عزیز بود، و اسلام ارزش دارد که همه چیز در راه او داده بشود، چنانچه اولیاء خدا چنین کردند. پیغمبر اسلام هرچه داشت در راه اسلام داد؛ در تمام عمر آسودگی نداشت این سرور. و حسین بن علی- سلام الله علیه- همه چیزش را فدای اسلام کرد و در صدر اسلام همه چیز فدای اسلام بود، ما هم باید اقتدای به آنها بکنیم، و ما هم امت همان پیغمبر و شیعه و پیرو همان اشخاصی هستیم که در صدر اسلام بودند. ملتها باید از جا برخیزند، اگر بنشینند و منتظر این باشند که برای آنها چه برای جهات مادیشان و چه برای جهات معنویشان دیگران بیایند و کاری بکنند این اشتباه است و اسباب این میشود که هیچ کاری نتوانند انجام بدهند. و در طول تاریخ به همان طوری که هستند باشند و فرزندان آنها هم به همین ترتیب باشند، و اگر توجه به خدا بکنند و با توجه به خدا اشتغال به کار بکنند و اشتغال به فعالیت برای اسلام بکنند، خدای تبارک و تعالی راهها را بر آنها باز میکند. شاید تاریخ نتواند بنویسد آن راههای که برای ایران باز شد، آن هدایتهایی که بدون اینکه ماها متوجه او باشیم، هدایتهایی که تحمیل به ما شد. ما میخواستیم یک کار بکنیم، یک وقت میدیدیم که کار دیگر داریم انجام میدهیم، و کار دیگر آن بوده است که باید انجام داد. این را در تاریخ نمیشود ثبت کرد، این علومی است که مال سینههاست». (8)سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) در مبارزه با ظلم و مفاسد
از آن ور آخوندهای درباریشان تبلیغ میکنند و افساد میکنند و بر ضد اسلام حرفها میزنند، تفرقه میاندازند بین مسلمین؛ از آن طرف هم، آنها به جان مردم افتادهاند و همه چیزشان را دارند میبرند. و ما هم کنار بنشینیم، تماشا کنیم؛ ما تماشاچی هستیم! ما چه کاری به این کارها داریم! ما میرویم نمازمان را میخوانیم و روزهمان را میگیریم و تمام شد! تکلیف همین است؟! امیرالمؤمنین همین بود؟ سیدالشهداء، اگر این فکر را میکرد نمیرفت به کربلا، با یک عدد معدودی. این فکر را نمیکرد، این فکر غلط ما در ذهن او نبود. امیرالمؤمنین، اگر بنا بود که خیر، هی مسامحه کند شمشیر نمیکشید هفتصد نفر را یکدفعه بکشد، تا آخر آن اشخاصی که قیام کرده بودند به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود دیگر، تا آخرشان را کشت و چند نفر دیگر فرار کردند، بعد هم آمدند آن فساد را کردند، فراریهایشان آن فساد را کردند. شما بدانید که از حبسهای ما، همین اشخاصی هستند که مفسدند. ما اشخاصی که مفسد نیستند، یک آن هم میل نداریم باشند. اگر از اینها هرچه بیرون برود هر یکشان بیرون بروند آدم میکشند، آدم نشدهاند اینها. ما تا کی باید خواب باشیم؟ ما تا کی سادهاندیش باشیم؟ شما آقایان چرا سادهاندیشی میکنید؟ در بلاد خودتان که میروید، بگویید به مردم، بگویید به دنیا، که با دنیا دارند چه میکنند این قدرتمندها، اینها با ضعفا دارند چه میکنند. اینها، اتیوپی که آن همه بیچارهها دارند رنج میبرند، میمیرند از گرسنگی، گندمهایشان را میریزند تو دریا، خرج سلاحهایی میکنند که همه عالم را از بین ببرند. اینها انساندوستاند! اینها با این صورت انساندوستی میخواهند همه ما را پایمال کنند، اینها با این مجامع حقوق بشر میخواهند حقوق بشر را از بین ببرند. (9)توجه به سیره پیامبر و ائمه اطهار (علیهم السلام)
من به یک نکتهای آقایان را توجه میدهم و آن سیره رسول اکرم و ائمه مسلمین است. رسول اکرم در آن وقتی که تنها بود و هیچ کس با او نبود، الّا یک نفر، دو نفر، در آن وقت با وحی الهی مردم را دعوت کرد؛ منتظر نشد که عده و عُده زیاد پیدا کند، منتظر نشد که جمعیتها همراه او باشند. از همان اول شروع به دعوت کرد، و شروع به دعوت مردم برای گرویدن به اسلام و برای پیدا کردن راه حق فرمود. آن وقت هم که به مدینه تشریف آوردند و تشکیل حکومت دادند، باز هم منتشر این نشدند که قدرت زیاد پیدا بکنند. باز هم دعوت خودشان را به طور گستردهتری بجا آوردند، و مردم را به وظایف شخصی و اجتماعی، سیاسی دعوت کردند. دعوتهای قرآن، هم در مکه مکرمه و هم در مدینه مشرفه دعوتهای شخصی بین فرد و خدای تبارک و تعالی نبود. میشود گفت که بیاستثناء دعوتهای خدا حتی در آن چیزهایی که وظایف شخصی افراد است، روابط شخصی افراد است بین خود و خدا، از معنای اجتماعی و سیاسی برخوردار است. بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما ملاحظه میکنیم که در زمانهایی که ائمه مسلمین (علیهم السلام) در فشار سخت بنیامیه و بنیالعباس بودند مطالب خودشان را آن طور که ممکن بود به مردم میرساندند، حتی در ادعیه آنها، شما اگر ادعیه امام سجاد و سایر ائمه را ملاحظه بفرمایید مشحون است از اینکه مردم را بسازند برای یک امر بالاتر از آن چیزی که مردم عادی تصور میکنند. دعوت به توحید، دعوت به تهذیب نفس، دعوت به اعراض از دنیا، دعوت به خلوت با خدای تبارک و تعالی، معنیاش این نبوده است که مردم توی خانههایشان بنشینند و از مصالح مسلمین غفلت کنند و مشغول ذکر و دعا باشند. چنانچه خود آنها که ملاحظه میکنید، این طور نبودند. پیغمبر اکرم در عین حالی که وظایف شخصی خودش را بجا میآورد و خلوتها با خدای تبارک و تعالی داشت، تشکیل حکومت داد و به انحاء عالم برای دعوت آدم فرستاد و مردم را دعوت کرد به دیانت و دعوت کردند بعد به اجتماع. این طور نبود که بنای او این باشد که بنشیند توی خانه و ذکر بگوید. ذکر میگفت، لکن همان ذکر هم خودسازی بود. دعا میکرد، ولی همان دعا هم، هم خودسازی و هم مردمسازی بود و مردم را تجهیز میکرد برای مقاومت. تمام ادعیهای که در لسان او و ائمه مسلمین واقع شده است، تمام این ادعیه، در عین حالی که دعوت به معنویات است، از راه دعوت معنویات، تمام مسائل مسلمین اصلاح میشود. معالأسف اعوجاج واقع شد، یا واقع کردند- و شاید در صدر اسلام هم بنیالعباس بیشتر این کار را کردند- اعوجاج واقع شد در مصالح اسلامی و در مطالب اسلامی.این قرآن کریم که در بین ید مسلمین هست و از صدر اول تا حالا یک کلمه، یک حرف در او زیاد و کم نشده است، این قرآن را وقتی که به عین تدبیر مشاهده بکنید، که مسئله، این نیست که دعوت برای این بوده است که مردم توی خانه بنشینند و ذکر بگویند و با خدا خلوت کنند. او بوده است، لکن انحصار نبوده است. مسئله، مسئله دعوت به اجتماع، دعوت به سیاست، دعوت به مملکتداری، و در عین حال که همه اینها عبادات است، عبادات جدای از سیاست و مصالح اجتماعی نبوده است. در اسلام تمام کارهایی که دعوت به آن شده است جنبه عبادی دارد. حتی در کارخانهها کار کردن، در کشاورزی کشاورزی کردن و در مدارس تعلیم و تربیت کردن، همهشان مصالح اسلامی است و جنبه عبادی دارد ... [عمل] نکردند این طور، از صدر اسلام؛ مصالح اسلام را همانطوری که قرآن شریف فرموده است، پیاده کنند [نکردند]، چون میدیدند که با قدرتهای خودشان مخالف است. از آن اول آنچه را از قرآن که میدیدند با مصالح خودشان مخالف است، چون نمیتوانستند از قرآن بردارند، تعبیر میکردند، کج معنا میکردند،- به- روحانیونی که وابسته به خودشان بود وادار میکردند که اینها را کج معنا کنند، منحرف کنند قرآن را از آن چیزی که هست. ولی بحمدالله قرآن ماند بین مسلمین و نتوانستند قرآن را تحریف کنند و بردارند، اگر میتوانستند، میکردند. لکن یکی از آنهایی که میخواست یک حرف را از قرآن بردارد، یک عربی شمشیر را کشید گفت: با این شمشیر ما جواب میدهیم. نگذاشتند قرآن شریف دست بخورد، و همانطوری که در زمان رسولالله وارد شد الان هم همان است، به غیر او نیست. بنابراین ما یک همچو کتابی داریم که مصالح شخصی، مصالح اجتماعی، مصالح سیاسی، کشورداری و همه چیزها در آن هست. البته با آن تفسیرهایی که از اهل تفسیر وارد شده است و ما به رأی خودمان نمیتوانیم قرآن را تأویل کنیم. ما باید انما یعرف القرآن من خوطب به (10) ما از طریق وحی و از طریق وابستگان به وحی قرآن را اخذ میکنیم و بحمدالله از آن راه هم غنی هستیم. لکن انحرافاتی که از قدرتمندان در اول تا حالا واقع شده است و حالا ما مبتلای به آن هستیم، این انحرافاتی است که آقایان ملاحظه میکنند که برخلاف قرآن مجید، دعوت به تفرقه، دعوت به جدایی، قرآن مجید میفرماید که: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» (11)، آنها دعوت به تفرقه میکنند. (12)
الگوپذیری از پیشوایان دین در تحمل سختیها
آن چیزی که سهل میکند مشکلات را، این است که ما برای اسلام تحمل زحمت میکنیم. ما از موالی خودمان، از آقایان خودمان، از اولیای خودمان، از معصومین خودمان تبعیت میکنیم. ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت میکنیم. آنها هم تحمل مشاق (13) زیاد کردند. مشقتهایی که برای ما شاید ممکن نیست که تحمل کنیم. آن قدری که پیغمبر خدا تحمل مشقت برای خدا کرد، ماها نمیتوانیم. لکن ما هم قطرهای هستیم از این دریای بیپایان، به اندازهای که یک قطره، یک ذره میتواند فداکاری کند، باید فداکاری کنیم. این اسلام است و قرآن است و خدا.هرچه در راه اسلام بدهیم و هرچه در راه خدا بدهیم و هرچه در راه قرآن بدهیم فخر ماست، افتخار ماست، راه حق است. بگذار باطلها هرچه میخواهند بگویند. بگذار باطلها شما را مرتجع بدانند. بگذار آنهایی که میخواهند برای دیگران زحمت بکشند، از ملت خودشان غافلاند، از کشور خودشان غافلاند، پشت کردند به ملت و کشور و برای شرق و غرب زحمت میکشند، بگذار آنها، کسانی [را] که در کشور خودشان و برای خودشان و برای استقلال خودشان زحمت میکشند، مرتجع بدانند. دنیا باید قضاوت (14) کند و در این امر توجه کند و نظر بدهد که آیا ملتی که دشمنها را، دشمنهای کشور را، جنایتکارها را، خیانتکارها را از صحنه بیرون رانده است و میخواهد آزادی برای خودش به دست بیاورد، میخواهد استقلال برای خودش به دست بیاورد، این ملت مرتجع است، یا آنهایی که الآن هم که جنایتکارها بیرون هستند و رفتند، برای آنها کار میکنند، برای آنها در مدارس میروند و تبلیغات سوء میکنند، برای خارجیها آنها زحمت میکشند. آیا آنهایی که استقلال ملت ما را میخواهند سلب کنند، آزادی کشور ما و ملت ما را میخواهند از دستش بگیرند، آنها مرتجع هستند، یا آنهایی که میخواهند از زیر بار ظلم خارج بشوند و مستقل باشند؟ (15)
شیعه علی (علیه السلام) تابع مرام و شیوه وی
آنهایی که شیعه این مرد بزرگ هستند البته نمیتوانند مثل او باشند، خود ایشان هم فرمود شما قدرت این را ندارید، حتی قدرت همین زهد ظاهریش را، چه برسد به معنویاتش، لکن نباید ما گمان کنیم که ما شیعه امیرالمؤمنین- سلام الله علیه- هستیم. و خود او در دعای کمیل و سایر ادعیههایش و در روشش آن طور خوف از خدا داشت، و آن طور از عاقبت میترسید که منعکس شده است این در دعای کمیل و در حالات او و ما اصلاً دنبال این مسائل نباشیم و بگوییم ما شیعه هستیم. آن طور بسط عدالت، اگر موفق شده بود، کرده بود که الگو شده بود برای همه حکومتهای عالم، نگذاشتند. ما بگوییم شیعه هستیم و خدای نخواسته ظلم بکنیم، نمیشود این. اگر در روایات فرمودهاند که پیروان علی، اهل سعادتند، باید ما ببینیم ما پیرو هستیم یا نیستیم؟ ما به وظایفمان، حتی به همان وظایف صوریمان عمل میکنیم یا نمیکنیم؟ ما در این جمهوری اسلامی چه کردیم و چه میخواهیم بکنیم؟ و با ما چه کردند و چه خواهند کرد؟ شما ملت عزیز با قدرت خودتان، با ایمان خودتان، با تحولی که درتان واقع شد، دست تبهکاران را در داخل و دست غارتگران را که از خارج دراز شده بود قطع کردید. شما یک حکومت طاغوتی را برداشتید و به جای او یک حکومت اسلامی گذاشتید. شمایی که این کار را کردید باید دنبالش باشید تا نگهش دارید، نمیشود که انسان یک کاری بکند و نیمهکاره رهایش کند. امروز که اسلام و جمهوری اسلامی در دست شما و ما و همه ملت ایران امانت است، اگر چنانچه خلاف بکنیم، خلاف مصالح جمهوری اسلامی بکنیم، خلاف مصالح اسلام بکنیم، به این امانت خیانت کردیم، و در پیشگاه مقدس حق تعالی مجرم و خائن هستیم. خیانت همهاش این نیست که منافقین میکنند، آنها هم یک قسمش است. خیانت آن نیست که صدام میکند، آن هم یک قسمش است. آنهایی که در داخل با اسمهای مختلف ضربه میخواهند بزنند به اسلام و با اسم امور مختلفهای به حکومت اسلامی میخواهند ضربه بزنند، اینها هم خیانت کردند. گاهی خیانت اینها راه را باز میکند برای این که آنهایی که مثل صدام و منافقین هستند راهشان باز بشود و خیانت بالاتر را بکنند. (16)پینوشتها:
1. حمل کنندگان.
2. بحارالانوار، ج24، ص 328327، ح6: هر آینه قرآن را کسی میفهمد که به او خطاب و نازل شده است.
3. صحیفه امام، ج19، ص 6 تا 8.
4. بخشی از آیه 26 سوره آل عمران.
5. شریح قاضی.
6. صحیفه امام، ج3، ص 347-349.
7. همان، ص 349.
8. همان، ج17، ص 313-314.
9. همان، ج19، ص139-140.
10. بحارالانوار، ج24، ص 237-238، ح6.
11. سوره آل عمران، آیه 103: «به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
12. صحیفه امام، ج18، ص 421 تا 424.
13. جمع مشقت.
14. اصل: حکومت.
15. صحیفه امام، ج11، ص 511-512.
16. همان، ج19، ص 65-66.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: سیره علوی و مکتب حسینی، انتشارات تسنیم، چاپ دوم