انديشه هاي عصر جاهلي در آيينه ادبيات پر آب و رنگ امروز!
نويسنده:آيت الله جعفر سبحاني
مكتب شك يا “سوفيسم”
فلاسفه اسلام مانند شيخ الرئيس و پس از آن صدرالمتالهين در اين باره سخنان شيوايي دارند كه علاقه مندان مي توانند در اين مورد به كتاب “شناخت در فلسفه اسلامي” از اين قلم مراجعه كنند.
در خيزش اخير غرب بار ديگر مكتب تشكيك به صورت هاي “علمي نما” ظاهر گشت و همت گروهي از فلاسفه غرب بر اين شد كه به جاي اينكه بر بناي رصين فلسفه طبقه اي بيفزايند، كوشش كردند كه بار ديگر همه اين بنا را فرو ريزند و هنر آنان اين شد كه در همه جا شك و ترديد سخن بگويند و به قول فروغي “هنر فيلسوفان انگليسي جز اين نبود كه بناي رفيع فلسفه را كه تا آن زمان برپا شده بود فرو ريزند، بي آنكه چيزي به آن بيفزايند.”
جاي سخن نيست كه شك، گاهي گذرگاه يقين است و تا انسان شك نكند به يقين نمي رسد ولي شكي زيباست كه پل يقين باشد و به اصطلاح گذرگاه باشد نه اقامتگاه، ولي متاسفانه شك اين گروه اقامتگاه است نه معبر و گذرگاه.
بيماري ديگري كه زاييده همين تفكر شك گرايي است، طرح نظريه بدون اينكه كوچكترين دليل و برهان به همراه آن باشد و هرگاه سوال شود دليل شما بر اين گفتار چيست؟ مي گويد: “I think” (من فكر مي كنم.) اما شما چرا چنين فكر مي كنيد؟ به چه دليل؟ سوال از دليل و برهان ممنوع است!!
شيخ الرئيس مي فرمايد: هر فردي گفتار، كسي را بدون دليل و برهان بپذيرد، او از فطرت انساني منسلخ شده است ولي متاسفانه اين بيماري (طرح نظريه بدون دليل) آن هم با يك رشته سخنان حماسي به تدريج گسترش پيدا كرده در حالي كه منطق قرآن اين است: (قل هاتوا برهانكم.)
جناب سروش در آن بحث پيشين (بحث امامت و خلافت) درباره امامان بي مهري كردند ولي در اينجا گام فراتر نهاده به حريم وحي و قرآن بي مهري ورزيده اند و من از خدا مي خواهم كه وي در اين حد توقف كند و گام فراتر ننهد كه مبادا سعادت اخروي او (كه قطعا خواستار جدي آن است) بيش از اين به خطر بيفتد.
خلاصه نظريه
-1 تجربه اي بسان تجربه شعرا
دكتر سروش مي گويد: وحي، الهام است واين همان تجربه اي است كه شاعران و عارفان دارند، هرچند پيامبر آن را در سطح بالاتري تجربه مي كند و در روزگار مدرن ما وحي را با استفاده از استعاره شعري مي فهميم، چنان كه يكي از فيلسوفان مسلمان گفته است وحي بالاترين درجه شعر است!
تحليل
(ويقولون ااننا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون( )صافات،36)
“مي گويند: آيا ما خدايان خود را به خاطر يك شاعر ديوانه رها مي كنيم؟!”
و نيز مي فرمايد:
(ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون( )طور،52)
“مي گويند:او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستيم.”
و گاهي قرآن را از سه راه توجيه مي كردند و آن را ساخته فكر پيامبر دانسته گاهي مي گفتند: افكار پراكنده است و گاهي مي گفتند به خدا دروغ بسته و سر انجام مي گفتند: شاعري است كه تخيلات خود را در اين قالبها ريخته است.
(بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر( )انبيا، 5)
“بلكه مي گفتند: افكار آشفته اي است بلكه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است، بلكه او شاعري بيش نيست.”
قرآن در نقد اين نظريه مي گويد:
(وما هو بقول شاعر قليلاماتومنون) (حاقه، 41)
“آن سخن شاعري نيست، شما اندك ايمان مي آوريد.”
و در آيه ديگري مي فرمايد:
(و ما علمناه الشعر و ماينبغي له ان هو الاذكر و قرآن مبين( )يس، 69)
“ما به او شعر نياموختيم و سزاوار او هم نيست، و آن جز يادآوري و قرآني آشكار نيست.”
بالاخره آنان پيامبر را با شعرا در يك صف قرار داده بودند، محتواي نظريه مورد بحث نيز بيش از اين نيست، هرچند كلمه “در سطح بالاتري” را به آن افزوده است، ولي مجموعا از يك منشا سرچشمه مي گيرد.
اگر مي گويد: شعرا از خود الهام مي گرفتند ولي پيامبر از مقام ربوبي الهام مي گرفت، در اين صورت عطف اين دو به هم عطف مباين به مباين است و در نتيجه تشبيه مخل و ناروا مي باشد.
از اين بگذريم بالاخره اين نظريه چه دليلي دارد؟ آيا شاهدي هم بر آن داريد؟ متاسفانه اين مصاحبه سرتاسر طرح يك رشته تصورات و مفاهيم است بي آنكه براي اثبات آن دليلي اقامه شود. اگر واقعا قرآن در حد يك انديشه شعري هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدي كرده ولو با آوردن يك سوره؟ كدام شاعردر طول عمر خود تحدي مي كند و مي گويد: احدي نمي تواند تا روز رستاخيز غزلي مانند غزل هاي من بياورد؟
در اينجا باز مي توان به صاحب اين نظريه گفت: همين تفسير و توجيه شما درباره قرآن جز يك نوع تجربه شعري چيز ديگري نيست، يعني نفس شما اين انديشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوك قلم و سر زبان جاري ساخته است، بي آنكه واقعيتي در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعا شعر و شاعري و آنچه در اين رديف است، فاقد ارزش جاودانه است سخن شما نيز از همين سنخ است.
-2 پيامبر آفريننده و توليدكننده قرآن است
در موردديگر مي گويد: استعاره شعر به توضيح اين نكته كمك مي كند، پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي كنند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است، اما در واقع يا “حتي بالاتر از آن، در همان حال شخص پيامبر همه چيز است، آفريننده، توليدكننده”، بحث درباره اينكه اين الهام از درون است يا از برون، حقيقتا اينجا موضوعيتي ندارد، چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و بيرون نيست.
تحليل
“عقل دروني محمد و يا به تعبير امروز شخصيت باطني او به بي پايگي آيين شرك، پي برده بود. او براي رسيدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا براي عبادت، خلوت نمود و در آن جا ايمان وجدان او به درجه اي بلند رسيد و افق افكارش وسيع و ديد بصيرتش دوچندان شد. در اين مرحله آنچنان نيرومند شد كه براي هدايت مردم شايستگي پيدا كرد. او پيوسته درفكر و انديشه بود تا آنگاه كه يقين كرد: اين همان پيامبري مي باشد كه خداوند او را براي هدايت بشر برانگيخته است. اين آگاهي ها بر او چنان وانمود مي شد كه از آسمان بر او نازل مي شود و اين خطاب را خداوند بزرگ به وسيله جبرييل براي او مي فرستد. (وحي محمدي، ص 86)
آنچه احساس شاعران را از احساس پيامبران جدا مي سازد، همان است كه آقاي سروش براي آن موضوعيتي قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون و انبيا منبع الهام را برون از خود مي دانند ولي متاسفانه اين بزرگترين نقطه تفاوت را ايشان بسيار سهل و آسان گرفت و گفت: ”بحث درباره اينكه آيا اين الهام از درون است يا از برون، حقيقتا اين موضوعيتي ندارد” در حالي كه نقطه بارز تفاوت اين دو الهام در همين است.
افرادي كه در مسائل فلسفي و عرفاني دست توانايي ندارند، نمي توانند مرز اين دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند، لذا همان مشركان عصر رسول خدا نيز به خاطر عدم توانايي در درك تفاوت اين دو نوع احساس با خود فكر مي كردند كه چگونه ممكن است فردي از برون خود، الهام بگيرد و مامور هدايت مردم شود. قرآن اين انديشه را از آنان چنين نقل مي كند:
(اكان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين( )يونس، 2)
“آيا براي مردم مايه شگفت است كه بر شخصي از خود آنان وحي فرستاديم تا مردم را هدايت كند؟ و به گروه هاي با ايمان بشارت بده كه در درگاه الهي سابقه نيك و راست دارند، ولي افراد كافر او را ساحر و جادوگر مي خوانند.”
گروه هاي مخالف براي مبارزه با “وحي محمدي” در تمام اعصار توجيه ها و تصورهايي داشتند ولي ماهيت توجيه ها و تفسيرهاي باطل در تمام زمان ها يكي بود. چيزي كه هست، در عصرحاضر همان تهمت ها و ناسزاها و توجيه ها و تفسيرهاي بوجهلي و بوسفياني، تغيير قيافه داده و به صورت كالاي نو و به عنوان يك تحقيق علمي عرضه شده است.
-3مفاهيم از خدا و الفاظ از پيامبر
صاحب نظريه در عبارت هاي پيشين ازطريق اجمال و تفصيل، قرآن را توليد خود پيامبر و پيامبر را آفريننده قرآن دانست اما در همين مصاحبه در جاي ديگر مي گويد:
“پيامبر به نحو ديگري نيز آفريننده وحي است. آنچه او از خدا دريافت مي كند مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي توان به همان شكل به مردم عرضه كرد چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي صورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قراردهد.”
وي در اين نظريه مفاهيم و معاني را از جانب خدا دانسته ولي شكل و صورت را آفريده خود پيامبر مي شمارد و در نتيجه بخشي از اعجاز قرآن را كه درزيبايي الفاظ و استواري تعبير نمايان مي شود، انكار ورزيده و فقط معاني را از جانب خدا دانسته است. بنابراين قرآن كار مشتركي ميان خدا و پيامبر است زيرا معاني از جانب خدا و صورت از جانب پيامبر مي باشد، تو گويي يك شركت سهامي است كه سرمايه از جانب خدا و صورت سازي از جانب پيامبر است.
اكنون بايد پرسيد كه اين نظريه نازل تر از نظريه نخستين است؟ در آنجا همه چيز از آن رسول خدا بود، جز يك رابطه ضعيف با خدا، ولي در اينجا معاني بي صورت از جانب خدا و صورت از جانب پيامبر!
و نيز بايد پرسيد: دليل شما بر اين مشاركت چيست؟
آيا خداي قادر بر انزال مفاهيم، قادر بر صورت سازي نيست؟
از اين گذشته خود قرآن بر خلاف اين نظريه گواهي مي دهد زيرا كرارا به پيامبر امر مي كند: چنين بگو مثلا: (قل هو الله احد) يعني مفاهيم و صور هر دو از جانب خداست.
-4 شرايط حاكم بر زندگي پيامبر توليدكننده قرآن است
صاحب اين نظريه گاهي، خود پيامبر را مستقلاتوليدكننده قرآن مي داند و مي گويد: او همه چيز است و نقش محوري دارد و گاهي نوعي مشاركت بين خدا و پيامبر را مطرح مي كند اما گاهي هم مي خواهد بگويد شرايط حاكم بر زندگاني پيامبر توليدكننده اين مفاهيم و افكار و معاني است و به تعبير ديگر زمان را آفريننده اين محصول (قرآن كريم) مي شمرد و مي گويد:
“تاريخ زندگي خود او، پدرش، مادرش، كودكي اش و حتي احوالات روحي اش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانيد حس مي كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح، در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي... اين جنبه كاملابشري وحي است.”
اكنون سوال مي شود: او در اين تعبير مي خواهد قرآن را كتابي صددرصد بشري معرفي كند و بسان ديگر مولفان قلمداد كند كه شرايط حاكم بر زندگاني آنان در نگارش و تعبير آنان كاملاموثر مي باشد و به تعبير ديگر تمايلات و فرهنگ ها، در تدوين آن كاملاموثر بوده است. اگر واقعا چنين است، پس چرا خداي محمد همه آنها را نفي مي كند و عاملي جز وحي را در آفرينش قرآن موثر نمي داند و مي فرمايد:
(وما ينطق عن الهوي * ان هو الاوحي يوحي * علمه شديد القوي( )نجم، 5-3.)
“او هرگز از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و آنچه مي گويد سروش غيبي است كه در اختيار او گذارده شده است و موجود نيرومندي (فرشته وحي) به او آموخته است.”
دم زدن از اينكه قرآن كتاب بشري است، با صدها آيه قرآني در تضاد است . اينك برخي از اين آيات:
-1 “ولو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا”(نساء82 )
اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف فراواني مي يافتند.
-2 “كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور” (ابراهيم 1)
قرآن كتابي است كه ما آن را فرو فرستاديم تا مردم را از تاريكي ها به روشني وارد سازي.
-3 “انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون” (يوسف 12)
ما آن را به صورت قرآن عربي فرو فرستاديم تا بينديشيد.
-4 “و كتاب انزلناه مبارك” (انعام 92)
اين كتاب مباركي است كه ما آن را ارسال كرديم.
با اين گفتار صريح چگونه آن را كتابي بشري تلقي كنيم و آن را ساخته بشر بدانيم در حالي كه در صداقت و راستگويي محمدامين(ص) كسي ترديد ندارد.
برداشت ها و اطلاعات نادرست
ولي در كنار اين نظريه يك رشته شطحيات و سخنان نابرازنده نيز دارد كه به صورت گذرا به آنها اشاره مي شود:
-1 مي گويد: امروزه مفسران بيشتري فكر مي كنند وحي در مسائل صرفا ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادات خطاناپذير نيست، آنها مي پذيرند كه وحي مي تواند در مسائلي كه به اين جهان و جامعه انساني مربوط مي شود، اشتباه كند. آنچه كه قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني مي گويد لزوما نمي تواند درست باشد، اين مفسران اغلب استدلال مي كنند كه اين نوع خطاها در قرآن خدشه اي به نبوت پيامبر وارد نمي كند چون پيامبر به سطح دانش مردم خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش سخن گفته است.”
اكنون سوال مي شود: اين كلمه “بيشتر” و “اغلب” كه به كار مي برد و مفسران اسلامي را به مطلب ياد شده متهم مي سازد، كدام مفسران هستند كه در طول چهارده قرن، به خطاپذيري قرآن در مسائل مربوط به زندگي اعتراف مي كنند؟ آنان جز مستشرقان و جز دنباله روهاي آنان مانند رئيس قادياني ها و متاثر از آنان مانند برخي از نويسندگان مصري كسي نيستند.
از اين گذشته اين تبعيض در خطا چه معني دارد كه پيامبر در ماوراي طبيعت صددرصد واقع گو و حقيقت نما باشد، ولي در مسائل ملموس و عيني دور از حقيقت سخن بگويد؟ و اگر هم يك مفسر درباره آيه اي كه موردنظر اوست، سخني گفته باشد، دليلي بر همگاني بودن مطلب نيست. قرآن علم و دانش پيامبر را عظيم ترين فضل الهي مي شمارد و مي فرمايد:
(و علمك ما لم تعلم و كان فضل الله عليك عظيما( )نساء، 113)
“خداوند آنچه نمي دانستي به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسيار بزرگ است.”
آيا دانشي كه قرآن را عظيم مي شمارد، چگونه دربخش دوم خطاپذير مي باشد؟
-2 آنگاه گام فراتر نهاده و علم پيامبر را چنين توصيف مي كند:
“من ديدگاه ديگري دارم. فكر نمي كنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمين، كيهان و ژنتيك انسانها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نكته خدشه اي به نبوت او وارد نمي كند چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخ.”
اكنون سوال مي شود: دليل شما بر اينكه او از اين مسائل آگاه نبود و دانش او درباره اين مسائل در حد همان دانش عرب جاهلي بوده است، چيست؟
ما در اينجا نمي خواهيم در مورد اعجاز علمي قرآن سخن بگوييم زيرا درباره اعجاز علمي قرآن، در كتاب “مرزهاي اعجاز” به صورت گسترده، سخن گفته ايم، پيامبر گرامي(ص) از طريق وحي و جانشين معصوم او مانند علي(ع) در نهج البلاغه و فرزند او در صحيفه سجاديه از يك رشته حقايق علمي پرده برداشته اند كه جهان آن روز و ديروز، آن را تصور نمي كرد. زهي بي انصافي كه اين همه حقايق علمي را در اين كتاب ها منكر شويم و آن گاه عذر بياوريم كه او پيامبر بود نه دانشمند، يعني پيامبر بود و عالم نبود، پيامبر بود و آگاه از اسرار نبود.
اتهام به معتزله
“باور به اين نيز كه قرآن يك محصول بشري و بالقوه خطاپذير است در عقايد معتزله داير بر مخلوق بودن به طور تلويحي آمده است.”
البته معتزله، هرچند منقرض شده اند و چندان شخصيتي بارز از آنها باقي نيست، اما كتاب هاي آنان در اختيار همگان است. حاشا و كلاكه آنها قرآن را مخلوق به معناي ساخته فكر پيامبر(ص) بدانند اصولامسئله مورد بحث، در قرن دوم از طرف مسيحيان دربار عباسي مطرح شد كه آيا قرآن “قديم” است يا “حادث”؟ گروهي بر قدمت قرآن و گروهي بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان، قرآن را قديم دانستند و معتزله حادث، زيرا قديم بالذات منحصر به خداست و غير او همه و همه حادث اند. و يكي از آنها قرآن است كه فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نيست. و اگر مي گفتند مخلوق است، به معناي آفريده خداست نه به معناي مختلق و ساخته فكر پيامبر و لذا در روايات ما اصرار شده است كه قرآن را نه قديم بخوانند و نه مخلوق، زيرا قديم بخوانند، نوعي شرك است، مخلوق بخوانند، دشمن از آن سوءاستفاده كرده و آن را به معني مختلق و ساخته و پرداخته فكر پيامبر مي دانند و لذا مشركان عصر رسول خدا(ص) همين تعبير را به كار مي بردند و مي گفتند:
“ما سمعنا بهذا في المله الآخره ان هذا الااختلاق” (ص، 7)
“ما اين سخن را در آييني ديگر نشنيديم و اين جز چيزي ساخته و پرداخته نيست”
اتهام به مولوي و عرفا
“قرآن آيينه ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است كه شخصيت پيامبر، تغيير احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعكس است”.
نسبت دادن آسان است ولي اثبات آن مشكل، در كدام بيت مولوي اين نتيجه اي كه او گرفته آمده است؟ در حالي كه مولوي صدها بيت دارد كه درست خلاف اين را به صراحت بيان مي كند از جمله:
چون كتاب الله بيامد هم بر آن
اين چنين طعنه زدند آن كافران
كه اساطير است و افسانه نژند
نيست تعميقي و تحقيق بلند
***
گرچه قرآن از لب پيغمبر است
هركه گويد حق نگفت، آن كافر است
اين همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
تعيين تكليف براي مسلمانان
و در پايان سخن براي مسلمانان امروز تعيين تكليف مي كند و مي گويد:
“وظيفه مسلمانان امروز اين ا ست كه گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه كنند”
سوال مي شود: قرآني كه شما آن را كتاب بشري و خطاپذير دانستيد، چه نيازي دارد كه به ترجمه و تفسير آن به زبان روز بپردازيم؟ چه نيازي به اين خطاپوشي هست؟ شما با معرفي قرآن به عنوان كتاب خطاپذير و بشري، از جامعه اسلامي فاصله گرفتيد، ديگر نيازي به نصايح شما نيست. آن كس مي تواند نصيحت كند كه در شمار اين گروه بماند، ولي فردي كه با گروهي وداع كند، جايگاه رهبري و راهنمايي و اندرزگويي خود را با اين كار از دست داده است.
در پايان يادآور مي شويم: بنده اين نوشتار را با كمال تاثر و تاسف نگاشته ام ولي اميدوارم كه اين مصاحبه از او نباشد و مترجم يا مترجمان درست ترجمه نكرده باشند كه در اين صورت ايشان وظيفه دارد اشتباهات آن را برطرف كند تا آب رفته به جوي باز آيد.
و نيز از صاحب نظريه درخواست مي شود درباره “وحي محمدي” و شبهاتي كه پيرامون آن از طرف خاورشناسان و دنباله روهاي آنان مطرح شده است به كتاب “نقد بيست و سه سال” از اين قلم مراجعه كنند. در آن كتاب به روشني ثابت شده است كه همه اين توجيه ها و تفسيرها همراه با زرق و برق، تعبير ديگري از داوري هاي عصر جاهلي است و در حقيقت، محتوا يكي و پوشش و شيوه بيان دوتاست. چيزي كه هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگي، نظر خود را، برهنه مطرح مي كرد، ولي دگرانديشان به همان انديشه ها، رنگ علمي بخشيده و “سراب” را به صورت آب جلوه مي دهند.