اسلام، غرب و رسانهها
مقدمه
در ميان متفكران غربي، دو رويكرد عمده در مورد جهان اسلام وجود دارد: 1ـ اكثر انسان شناسان و جامعه شناسان نگرش «بر ساختهگرا»[Constructionism] دارند. اينان معتقدند اسلام در محيطهاي مختلف تجلي خاص فرهنگي پيدا كرده است، پس اسلام واحدي نيست و اسلام را نبايد بر حسب آموزههاي آن بررسي نمود، بلكه بايد بر حسب تجليات بيروني آن بررسي كرد؛ 2ـ در مقابل، عدهاي از انديشمندان غربي همانند برنارد لوئيس و هانتينگتون نگرش «جوهرگرا»[Essentialism] يا فرهنگي به جهان اسلام دارند. در اين رويكرد، بر هويت جوهري اسلام تأكيد ميشود كه كم و بيش در همه بسترها تبلور يكسان دارد و براي شناخت جهان اسلام، شناخت آموزههاي آن كافي است.[2]
آنچه امروزه در رسانههاي غربي منعكس است، ترجمان نگرش «جوهرگرا» و به عبارت واضحتر، ديدگاه هانتينگتون در مورد اسلام است. دليل اين سيطره نگرش «جوهرگرا» بر رسانهها، با وجود اقليت در حوزههاي آكادميك، منافع نظام سرمايهداري و تشخيص سياستمداران حاكم است، كه توضيح آن خواهد آمد.
در جهان اسلام نيز در مواجهه با جهان غرب، از قرن نوزدهم به بعد، دو رويكرد عمده در ميان عالمان مسلمان وجود داشت: 1ـ نگرش مثبت، كه شيفتگان پيشرفتهاي علمي غرب آن را در پيش گرفتند و راه نجات را در همنوايي با غرب يافتند. در اين راستا يك جريان غربگرا با عنوان «تجدد» در جهان اسلام شكل گرفت كه به زعم برخيها مثل «اليور روي» هنوز هم تداوم دارد. [3] در فرايند غربگرايي، برخي سنت ستيزي را شرط لازم تجدد ميدانستند كه براي پيشرفت بايد از نوك پا تا فرق سر غربي شد و عدهاي ديگر همچون ميرزا يوسف مستشار الدوله از سر محافظهكاري، اصول و قوانين غربي را مقتبس از اسلام يافتند! [4] اختلاط معرفتي در ميان مسلمانان چنان بالا گرفت كه به سيد جمالالدين اسد آبادي ـ از بنيانگذاران جريان احياگري در جهان اسلام ـ منسوب است كه گفت: در غرب اسلام يافتم اما مسلمان نيافتم، در شرق مسلمان يافتم اما اسلام نيافتم. 2ـ نگرش منفي تحت عنوان احياگري[Revivalism] كه به جاي وادادگي و تسليم در برابر تمدن غربي، به هويت اسلامي و بازگشت به خويشتن تأكيد داشت. جريان احياگري واكنشي است به انحطاط مسلمانان در برابر عزت پيشين، و اين كه چرا جايگاه اسلام و غرب عوض شده و تمدن غربي بر تمدن اسلامي پيشيگرفته است. به تعبير سيد جمال الدين اسد آبادي:
تمام ملوك روي زمين از نام اجداد گرامي ما بر خود ميلرزيدند. در حضورشان تواضع و فروتني ميكردند. از روم و فرنگ اسير ميآورديم، از حبشه غلام و كنيز ميگرفتيم، بتان هند را سرنگون ميكرديم، بتخانهها را خراب مينموديم، علماي جليل، سلاطين مقتدر و عساكر جرّار داشتيم، صاحب ثروت و مكنت بوديم، به اجانب محتاج نبوديم، لوازم زندگاني را خود فراهم ميداشتيم، به يك كلمه جامع همه اسباب پاك را صحيح و تمام نعمتهاي خداوندي را در وجه اكمل داشتيم. لكن جملگي از دستمان به در رفت و در عوض فقر و پريشاني، ذلت و نكبت، احتياج و مسكنت، بندگي و عبوديت در ما پيدا شد.[5]
اقبال لاهوري (1877 ـ 1938) نيز، در كتاب احياي فكر ديني در اسلام معتقد است: وظيفهاي كه مسلمان اين زمان در پيش دارد، بسيار سنگين است. بايد بي آن كه كاملاً رشتة ارتباط خود را با گذشته قطع كند، از نو در كل دستگاه مسلماني بينديشد... تنها راهي كه براي ما باز است اين است كه به علم جديد با وضعي احترام آميز ولي مستقل نزديك شويم، و تعليمات اسلام را در روشني اين علم ارزشيابي كنيم، حتي اگر اين كار سبب آن شود كه با كساني كه پيش از ما بودهاند اختلاف پيدا كنيم. [6]
از نگاه اقبال، فرهنگ غرب دو جنبه دارد كه «از جنبه عقلاني آن (جنبه علمي ـ فكري) از بعضي مراحل گسترش فرهنگ اسلامي است»، لكن «عقل به تنهايي قادر نيست كه بشر را نجات بدهد و بزرگترين عيب فرهنگ اروپا اين است كه ميخواهد با عقل به تنهايي بدون اين كه با روح، با وجدان، با ايمان پيوندي داشته باشد، فقط با نيروي عقل، كشتي بشريت را از مهلكه نجات بدهد.» [7] غرب به لحاظ فنآوري و رويكرد علمي، مثبت است، اما از جنبه اخلاقي به دليل محدوديت رويكرد علمي ـ تجربي در اين قلمرو، منفي است. پس «تمدن نيم مردة اروپايي چگونه ميتواند كشورهاي ايران و غرب را حيات نوين بخشد هنگامي كه خود به لب گور رسيده است».[8]
پس از تبيين اجمالي مفاهيم اسلام و غرب و برخي ابعاد مورد نياز، سؤالات ذيل مطرح ميگردد: تصوير جهان اسلام در رسانههاي غربي چگونه انعكاس مييابد؟ اگر اين تصوير منفي است، چرا و چگونه شكل گرفته است؟ تصوير جهان غرب در آينه جهان اسلام چگونه است؟ اين تصوير، به ويژه در عصر كنوني، چگونه و چرا شكل گرفته است؟
تصوير جهان اسلام در انديشه غربي
اول، جنگهاي صليبي است كه «بين قرون دوازدهم و چهاردهم ميلادي، تصوير تحريف شدهاي از اسلام در اروپاي غربي شكل گرفته و همين تصوير بعدها نيز فكر و انديشه اروپائيان را تحت تأثير قرار داده است».[10]
مونتگمري با اقتباس از انديشههاي توماس آكويناس و ديگران، تصوير نويسندگان قرون وسطا از اسلام را، كه تا سدة نوزدهم در ذهن اروپائيان جايگاه برجستهاي داشت، در چهار مقوله ذيل طبق بندي كرده است:
1. اسلام صدق نيست و انحراف عمدي از حقيقت است. برخي از نويسندگان قرون وسطا گامي پيشتر از توماس آكويناس نهادند و گفتند پيامبر اسلام نه تنها صدق را با كذب در آميخته بلكه هر جا هم به بيان حقيقت پرداخته، قدري از سمّ تحريف را به آن افزوده است و ميتوان گفتههاي صادق او را چون عسل آلوده به زهر دانست؛
2. اسلام ديني است كه با شمشير و خشونت ترويج ميشود. مسيحيّت دين صلح است كه قلوب مردم را با تشويق به پيروي از حقيقت و تعليمات خود فتح كرده است، در حالي كه به زعم آلفونسو (متوفاي 1110م ) «تاراج و اسير گرفتن و مقتول كردن دشمنان خدا و پيامبران او ... و از بين بردن آنان به هر طريق ممكن» از احكام شريعت اسلام است؛
3. اسلام مذهب تن آسايي است. مسيحيان قرون وسطا ميگفتند بهرهوري مسلمانان از جنس مخالف در زندگي روزمره، نقش مهمي در تفكر آنان بازي ميكند. تعدد زوجات مورد طعن مسيحيان بود؛
4. اين كه گفتهاند پيامبر اسلام مخالف مسيح است، چون به گمان مسيحيان قرون وسطا اشتباهات بسيار در قرآن بديهي بود، از اين رو دست كم رسالت آن حضرت را اصلاً قبول نميكردند. برخي حتي پا را فراتر از اين گذاشتند و گفتند چون او پيامبر نيست، با اين حال مذهبي در مخالفت با مذهب حقيقي يعني مسيحيت را بنيان گذاشته، پس كاري مضرّ و ضد مسيحي است. [11]
اما پس از دوران قرون وسطا به ويژه در دوران معاصر هژموني نگرش يكدست و منفي به جهان اسلام دست كم در ميان انديشمندان غربي شكسته شد. به گزارش مونتگمري «در نتيجه تلاشهاي محققين سدههاي بعد و يا با مشاهده مستقيم، حالا ديگر آن تصوير از ذهن افراد دو قاره (آمريكا ـ اروپا) زدوده شده است».[12] و اتهام بدعت، خشونت و تن آسايي از اسلام تا حدي رفع شد.
«لودويكو ما را » كه در سال 1698م. قرآن را به زبان لاتيني ترجمه كرد در مقدمه آن نوشت:
من يقين دارم كه اگر قرآن و انجيل را به يك فرد غير متدين [= غير مسيحي] ارائه دهند، او بدون ترديد اولي را برخواهد گزيد، زيرا كتاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در ظاهر افكاري را به خواننده ميآموزد كه به اندازه كافي بر موازين عقلي منطبق است. [13]
ولتر در ردّ اتهام شهواني بودن دين اسلام عنوان ميكند كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قانونگذاري خردمند بود كه هرگز تعدد زوجات را معمول نكرد. برعكس، تعداد بيحد و حصر زناني را كه در بستر بيشتر شاهان و فرمانروايان كشورهاي آسيايي ميآرميدند، به چهار زن محدود كرد. وانگهي اگر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردان اجازه داد كه حداكثر چهار زن عقدي اختيار كنند، شرايط دشواري نيز براي آن در نظر گرفت به گونهاي كه عملاً كمتر كسي ميتواند چند زن داشته باشد. قوانين او درباره ازدواج و طلاق از قوانين مشابه در دين مسيح بينهايت برتر است. [14]
بولاين ويلرس پژوهشگر فرانسوي در كتاب زندگي محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) كه در سال 1723م. منتشر شد مينويسد:
آيين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان خردمندانه است كه براي تبليغ آن هيچ نيازي به جبر و قهر نيست. كافي است كه اصول آن را به مردم بفهمانند تا همه به آن بگرايند ... اصول دين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان با عقل و منطق سازگار است كه در مدتي كمتر از پنجاه سال اسلام در قلب نيمي از مردم روي زمين جاي گرفت. [15]
دوم، نقطه عطف ديگر به نيمه دوم قرن بيستم به ويژه پس از جنگ سرد بر ميگردد. از اواخر قرن پانزدهم، تمدن اروپايي كه از ساير تمدنها پيشي گرفت، براي كليه جوامع بشري سلسله مراتبي از جوامع ابتدايي تا جوامع متمدن و مترقي قايل شد و در اين فرآيند خود را برتر از ساير تمدنها ميديد و تجلي اين برتري را نيز در معرفي اصل «دولت ـ ملت» يا حاكميت ملي ميدانست. از اين زمان بود كه واژه «بيگانه» وارد ادبيات سياسي آنان گرديد.[16] به مرور تمدن غربي، با ويژگي ليبرال ـ دموكراسي، با سلسله مراتبي نمودن جهان به اول، دوم، سوم و حتي چهارم، ساير ملتهاي جهان را«بيگانه» تلقي كرد. مفهوم بيگانه دو كاركرد عمده دارد: اول، اين مفهوم ضمن اين كه نشاندهنده تحقير ديگران و برتري «ما» است، انسجام دروني را افزايش ميدهد، از اين رو دولتها و حتي تمدنها همواره به ديگران معارض نياز دارند. در دوران جنگ سرد، در تقابل بلوك شرق و غرب اين نياز برآورده ميشد. اما پس از پايان جنگ سرد، نوعي دگرگوني ماهيتي در تضاد و اختلافات بينالمللي پديدار گشت؛ از يك سو با برتري سرمايهداري غرب بر اقتصاد دولت محور كمونيسم، فرايند بيسابقه «جهاني سازي»پديدار شد كه نشان دهنده اوج يكه تازي ليبرال دموكراسي است؛ از سوي ديگر، تمدن غربي براي حفظ انسجام دروني، به بيگانه و دشمن خارجي نياز داشت كه داراي ويژگيهاي غربي ذيل بوده، بتواند نياز آن را برطرف كند:
1. قابليت ايدئولوژيك: بيگانة معارض بايد شكستگي زور آزمايي داشته باشد. اسلام از آن جا كه يك ايدئولوژي نظاممند بوده و داعيه جهاني شدن دارد، شايستگي اين زورآزمايي را دارد. به تعبير فوكوياما:
اسلام يك ايدئولوژي نظاممند و شفاف است كه داراي اصول اخلاقي و جهانبيني معين در مورد عدالت سياسي ـ اجتماعي است. به طور بالقوه، جاذبه و كشش اسلام جهاني است، چرا كه از نظر اين دين تمامي انسانها برابرند. در واقع اسلام در بخش اعظم دنياي خود دموكراسي ليبرال را مغلوب كرده، تهديدي جدي عليه نظامهاي ليبرال، حتي در درون كشورهايي كه اسلام در رأس حاكميت سياسي آن نيست، به حساب ميآيد. [17]
2.قابليت توجيهپذيري: ديگر سازي بدون پيشزمينه تاريخي گرچه با توجه به رسانههاي مدرن غير ممكن نيست، ليكن مشكل است. همچنان كه قبلاً گفته شد، روابط غرب با جهان اسلام در گذشته تاريخي، كم و بيش تيره و منفي بوده و جريان استقلال خواهي دولتهاي مستعمره به ويژه در كشورهاي اسلامي با پرچم اسلام كه عمدتاً صبغه هويتي داشت، جريان غيريت سازي غرب را توجيه مينمود. علاوه بر اين، نقطه عطف تيرهتري در تاريخ روابط آنها به نام جنگهاي صليبي ثبت شده بود.
از اين رو، نخبگان سياسي غرب كه پس از جنگ سرد، بهانه «ديگر سازي» را در دست داشتند، در مورد جنگهاي صليبي اسطوره سازي كردند. و همان اتهامات چهارگانه را در رسانههاي عمومي باز توليد نمودند. آنان از ميان تئوريهاي «بر ساخته گرا» و «جوهرگرا» نيز دومي را براي «ديگر سازي»مناسب يافتند. در اين راستا نظريه «برخورد تمدنهاي» هانتينگتون (1993) و نظريه «پايان تاريخ» فوكوياما (1992) پس از فروپاشي شوروي ارائه شد و الگوي عمل سياستگذاران غربي قرار گرفت. در سال 1995، صدراعظم آلمان، نخست وزير فرانسه و دبيركل ناتو متفق بودند كه در حال حاضر بنيادگرايي اسلامي حداقل به همان اندازه كمونيسم در گذشته غرب را تهديد ميكند. يكي از اعضاي عالي رتبه كاخ سفيد نيز گفته است كه اسلام «رقيب جهاني غرب» است. [18] بوش پدر، رئيسجمهور پيشين آمريكا، در سال 1992 در كنگره آمريكا رسماً اعلام كرد كه قدرت نظامي ما بايد به جاي مهار ابر قدرتي مانند شوروي سابق به مقابله با تهديد «بنيادگرايي اسلامي» بپردازد. [19]
هانتينگتون، در اين خصوص، ضمن وحدت بخشي به تاريخ گذشته و قلمرو سياسي ـ اجتماعي جهان اسلام و غرب، با نگرش جوهري، جدال ميان آنها را تخاصم «درست» و «نادرست» تلقي كرده و ميگويد:
مادام كه اسلام، همچنان اسلام بماند (كه البته چنين خواهد شد) و غرب نيز غرب بماند (كه جاي شك دارد)، نزاع بنيادين ميان اين دو تمدن و روش زندگي، روابط آنها در آينده را تعريف خواهد كرد، درست به همان گونه كه در چهارده قرن گذشته صورت پذيرفته است.[20]
به اعتقاد هانتينگتون، مهمترين پديده در صحنه جهاني درگيري است كه ابتدا بين شاهان و شاهزادگان به انگيزههاي فردي صورت ميگرفت، با وقوع انقلاب فرانسه جنگها به سطح ملي تغيير يافت، با خاتمه جنگ جهاني اول و پيروزي انقلاب روسيه، درگيريها به صورت ايدئولوژيك درآمد كه ابتدا بين سه ايدئولوژي فاشيسم، كمونيسم و ليبراليسم و پس از جنگ جهاني دوم، بين دو ايدئولوژي كمونيسم و ليبراليسم ادامه يافت. با سقوط امپراتوري شوروي (1989) جهان وارد فضايي شد كه «تمدنها» درگير خواهند شد. [21] وي قرن بيستو يكم را صحنه كارزار بين تمدن غربي با ساير تمدنها پيشبيني ميكند كه البته تمدن غربي از لحاظ بنيانهاي فكري و نظامي تفوق داشته و در مركزيت جهان قرار دارد. وي پيشبيني ميكند كه جهان اسلام «مرزهاي خونين خواهد داشت».[22]
سيماي جهان اسلام در رسانههاي غربي
ـ جهان اسلام يك قلمرو يكپارچه و متحد معرفي ميشود: به گزارش جف هينس «براي بسياري از مردم در غرب، اسلام به صورت يكپارچه با عنوان دارالاسلام، يعني امت متحد اسلام و ساير مناطق جهان با عنوان دارالحرب معرفي ميشود؛ به اين معنا كه اسلام با هر چيز بيرون از اسلام در جنگ است».[23] به گفته ادوارد سعيد، شرق شناسان ضد و نقيض گو در آمريكا، انگليس با هياهو معتقدند اسلام همه چيز را از صدر تا ذيل رديف كرده و دارالاسلام يك موجوديت يكپارچه است، در حالي كه اين نوع تعميم نه تنها در مورد اسلام بلكه در مورد هيچ مذهب يا گروه فرهنگي قابل پذيرش نيست.[24]
ـ چهره جهان اسلام منفي است: ذاخاري كرابل در سال 1995 طي مقالهاي در فصلنامه سياست جهاني ميگويد پس از جنگ سرد رسانههاي همگاني پر شده از تصويرهاي منفي در مورد اسلام، اگر از دانشجويان آمريكايي درباره يك «مسلمان» بپرسيد پاسخ به نحو گريز ناپذيري يكسان است. تفنگ به دست، ريشوي عقب ماندهاي كه درصدد است دشمن را تا درك اسفل براي نابودي تعقيب كند. كرابل به برنامهاي در شبكه ABC اشاره ميكند كه در بخشهايي از آن اسلام به عنوان دين مجاهدين [در مفهوم صليبي آن] معرفي شده و رزمندگان آن رزمندگان راه خدا وانمود شدهاند و اصولاً در برنامههاي رسانهاي، اسلام دين تروريستي (خشم مقدس)، خودستيز، خطرناك، شيطاني و به طور خلاصه يك چهره منفي معرفي ميشود.[25] بر اثر همين برجستهسازي رسانهاي چهره مسلمان در نگرش مردم مغرب زمين نيز منفي است؛ براي نمونه، «مجلس روابط اسلامي ـ آمريكايي» در چهارم اكتبر 2004، آماري از تصوير اسلام و مسلمانان در نگاه آمريكاييان را منتشر كرد كه حاكي از آن است كه «تصوير منفي مسلمانان در نگاه آمريكاييان به ميزان شانزده برابر بيش از تصوير مثبت آن بوده و از هر چهار نفر آمريكايي يك نفر به شكل منفي به مسلمانان نگاه ميكند. از كل افراد نمونه 32 درصد تصوير منفي، 2 درصد تصوير مثبت و 67 درصد اعلان نمودهاند تصوير بيطرفانهاي نسبت به اسلام دارند».[26] اكثر نظر سنجيهاي اخير در جوامع غربي نشان ميدهد كه مردم غرب دين اسلام را دومين خطر بعد از كمونيسم ميدانند، به طور مثال هشتاد درصد مردم انگليس چنين اعتقادي داشتند.[27]
ـ اسلام دين خشونت است: شمايلي كه از اسلام در رسانههاي غربي، از رمانهاي جديد و مدعي نقادي تا كتابهاي درس تاريخ مدارس و سريالها، فيلمها و كارتونهاي تلويزيوني، ترسيم ميشود همان نگرش قديمي به اسلام است. «مكرراً كاريكاتور مسلمانان به صورتهاي توليد كنندگان نفت، افرادي تروريست و بيشتر در اين اواخر، جمعيتهاي تشنة خون» معرفي ميشوند.[28] وي ميگويد: «چنانچه بگوييم مسلمانان و اعراب اساساً تنها به صورت تأمين كنندگان نفت يا تروريستهاي بالقوه مورد پوشش، بحث و درك قرار ميگيرند، سخني چندان به مبالغه نگفتهايم».[29]
ـ جهان اسلام خطري براي منافع غرب معرفي ميشود: در رسانههاي غربي اسلام در مرحله اول دين خشن و احكام قصاص و قمهزني در تشيع به عنوان شاخصهاي خشونت معرفي ميگردد. در مرحله دوم چنين وانمود ميشود كه اين خشونت متوجه جهان غرب است. خانم الن سيلينو در ژانويه 1996 در نيويورك تايمز طي مقالهاي با عنوان «خطر سرخ رفت خطر اسلام آمد»، به خوانندگان هشدار ميدهد كه اسلام را همچون «خطر سبز» تصور كنند كه منافع غرب را به مخاطره انداخته است.[30]
ـ در جهان اسلام زنان مورد تبعيض و سوء استفاده قرار ميگيرند: برنارد لوئيس، شرق شناس مورد احترام غرب، يكي از عوامل عقب ماندگي جهان اسلام را موانع اجتماعي و فرهنگي ميداند كه از جمله اين موانع، نگرش منفي و تبعيض عليه زنان در جوامع اسلامي است. «مسيحيت و همه فرقهها و كليساهاي آن، چند همسري و صيغه را قدغن كردهاند. اسلام، مثل بيشتر جماعات غير مسيحي هر دو را مجاز ميشمرد... در مسيحيت زنان به دليل علاقة مفرط به حضرت مريم مورد احترام و توجه قرار دارند».[31]
لوئيس، با الهام از رويكرد گوهرگرا، تبعيض عليه زنان را نه محصول وضعيت سياسي ـ اجتماعي بلكه به دين اسلام نسبت ميدهد.
طبق قانون و سنت اسلامي، سه گروه از مردم از اصل كلّي برابري حقوقي و مذهبي برخوردار نبودند: غير مؤمنان، بردگان و زنان. زنان آشكارا از يك ديدگاه در موقعيتي بدتر از آن دو گروه ديگر قرار داشتند. برده ميتوانست به خواست اربابش آزاد شود و غير مؤمن ميتوانست در هر زمان كه بخواهد و با انتخاب خود ايمان آورد و لذا به موقعيت نابرابر خود پايان دهد. فقط زنان بودند كه محكوم بودند براي هميشه در آن وضعيت بمانند.[32]
لوئيس در مقالهاي با عنوان «ريشههاي بغض يك مسلمان» ميكوشد كه مسلمان را يك آدم وحشتناك گروهي نشان دهد كه اغلب آرامش بدوي و احكام ناتوان از چالشگريهاي او با اين دنياي مدرن به هم ميريزد و در نتيجه خشمگين است. «كاملاً طبيعي است كه اين خشم و غضب متوجه دشمن صد ساله [غرب] شود و از اعتقادات و علايق كهنه استمداد و كسب نيرو كند».[33]
آخرين مورد از رويكرد تعميم¬گرا و كلينگر و وحدت رويه رسانههاي غربي از اسلام، انتشار كاريكاتورهاي موهن از پيامبر (ص) در روزنامه دانماركي پولاند پوستن در سپتامبر سال 2005م، است كه مورد حمايت جهان غرب قرار گرفت و خشم مسلمانان را برانگيخت. تجزيه و تحليل نشانه شناختي[semiology] اين تصاوير كه نگارنده انجام داد، نشان ميدهد كه غرب، همان اتهامات چهارگانه اسطورهاي شده در جنگهاي صليبي را تكرار ميكند. اين كاريكاتورها اسلام را با ويژگيهاي خشونت، تروريسم، تحقير زنان، عقب مانده و غير عقلاني، متعلق به دوران گذشته، دين تخديري، اوهام پرست و در نهايت دور از انسانيت معرفي مينمايد. [34]
واكنش جهان اسلام
1ـ رويدادهاي جزئي «مركز» [غرب] كه در سيستمهاي مطبوعاتي جهان گزارش ميشود، از ثقل بيشتري برخوردار است؛
2ـ ميزان تبادل خبرها ميان ملل «مركز» و «پيرامون» و ميزان تبادل خبرها بين خود ملل «مركز»، با يكديگر تفاوت بسيار زيادي دارد؛
3ـ خبرهاي ملل «مركز» سهم بيشتري از رويدادهاي خارجي را در رسانههاي ملل «پيرامون» به خود اختصاص ميدهد، حال آن كه سهم رويدادهاي «پيرامون» در رسانههاي «مركز» كمتر است؛
4ـ تقريباً «جريان خبر» در ميان ملل «پيرامون» بسيار ناچيز است و يا اصلاً وجود ندارد. اين امر به ويژه در طول مرزهاي به وجود آمده توسط استعمار بيشتر صادق است. [35]
ثانياً، جهان اسلام از وحدت و يكپارچگي برخوردار نيست، پس «جهان اسلام» واحدي وجود ندارد كه بتوان انعكاس تصوير جهان غرب را در آئينه آن ملاحظه كرد. با يك جهان منكسر مواجه هستيم. كه تصاوير متعددي از غرب در آن نمودار است.
تقابل جديد جهان اسلام با جهان غرب زماني آغاز شد كه غرب تمدن جديدي را براساس مدرنيته بنيان نهاده و بر جريان فرهنگي جهان دست كم در قلمرو رسانهها سلطه پيدا كرد. جهان غرب در گسست از گذشته تاريك (دوران قرون وسطا) و ابتناي بر اصول تجدد تا حدودي اجماع داشت و تمدن نوين را جهان شمول ارزيابي ميكرد. [36]
در واقع ايدههاي فوكوياما، بيان ايدئولوژيك بن مايههاي فلسفه مدرنيته است كه جهان غرب در دوران معاصر در زمينه اصول اساسي آن تا حدودي به اجماع رسيده و محور اتحاد خويش قرار داده است. تهاجم غرب به جهان اسلام، در راستاي اكمال پروژه ناتمام مدرنيته و يك جريان كنشي و انديشيده است، در حالي كه جهان اسلام در مواجهه با تمدن غربي واكنش نشان داده، اين واكنش به دليل تفرق دروني آن و ماهيت تمدن جديد غرب، دوگانه بوده است. پس واكنش جهان اسلام (با انتزاع و چشمپوشي از موارد خاص) براساس معماي كهنه «ترس و مجذوبيت» بوده و در رسانههاي همگاني تصويري دوگانه براي مخاطبان بازسازي ميكنند. [37]
جهان اسلام برخلاف جهان غرب، از ابتدا نگرش گوهرگرا به غرب نداشته و غرب را كليت يكپارچه «خير» يا «شر» تلقي نكرده است، زيرا اصلاً همچون واحد يكپارچهاي وجود ندارد. همچنان كه نگرش گوهرگراي غرب به جهان اسلام نه از روي واقعيت سنجي بلكه به صورت سازمان يافته از سوي سياستمداران صورت گرفت. به تعبير هانتر، سخن گفتن از مناسبات بين جهان اسلام و غرب، به گونهاي كه گويي هر كدام واحدي يكپارچه و پيوستهاند جايز نيست. [38] كشورهاي غربي «در مقايسه با جهان اسلام ، در كوششهاي خود براي اتحاد و وحدت عمل موفقتر بودهاند. در حوزه امنيتي، سازمان پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو)، كه اروپاي غربي و آمريكاي شمالي را شامل ميشود، با وحدتي كه مسلمانان به ندرت به دست آوردهاند عمل كرده است».[39] با وجود اتحاد بيشتر جهان غرب نسبت به جهان اسلام، مسلمانان نگرش گوهرگرا به آنها اعمال نكرده و در تلاش براي پذيرش برخي از اصول مدرنيته از جمله «دموكراسي» هستند.
با نگاهي اجمالي به روند مواجهه جهان اسلام با جهان غرب سه جريان مختلف قابل تشخيص است، كه در دو منتها اليه اين طيف غرب ستيزي و شيفتگي به آن قرار دارد. در ايران اسلامي، نمايندگاني از دو سر طيف وجود داشته و عدهاي را بر آن داشت كه با كليه مظاهر تمدن غربي حتي با تكنولوژي جديد مثل تلويزيون و بلندگو به مخالفت برخيزند و برخي ديگر چنان شيفته غرب شدند كه راه نجات را در غربي شدن از نوك پا تا فرق سر مييافتند.[40] گونه مياني طيف كه ميتوان ادعا نمود جريان اصلي را در جهان اسلام شكل ميدهد در مواجهه با تمدن غربي ترديد و تزلزل را پيشه خود ساخته و در بازشناسي تمدن غرب همواره با مشكل مواجه شده است. به نظر ميرسد اين مشكل از درون جوامع اسلامي برخاسته است. جهان اسلام، برخلاف غرب كه در گسست از گذشته تاريك خويش (دوران قرون وسطا) و تعهد به اصول مدرنيته مصمم است، هنوز به آموزههاي مدرنيته با ترديد نگريسته و در حسرت گذشته درخشان خويش است. جواد طباطبايي در مقالهاي با عنوان «عدم تفاهم تمدنها» تصلب سنت و تلاش براي بازشناسي هويت براساس اصالت را مانع بازشناسي جهان غرب و همچنين شناخت منتقدانه سنت ميداند. وي معتقد است «جهان اسلام به دليل متصلب شدن سنتاش، نه تنها شناختي از خود ندارد كه حتي اگر هم بخواهد خود را بشناسد، اين كار فقط از راه انديشه اروپايي ممكن است».[41]
جهان اسلام از يك سو نظارهگر پيشدستي تمدن غربي و موضع انفعالي خويش است و از سوي ديگر، گوشه چشمي به گذشته روشن و فرهنگ تمدنساز خويش دارد؛ لذا نه ميتواند از گذشته دل بكند و نه ميتواند به كليت تجدد دل ببندد. به علاوه چهره استعماري تمدن جديد غرب چنان مرزهاي مخدوشي ميان جوامع اسلامي ترسيم نموده كه اتحاد آنها مستبعد مينمايد. براي مثال، مفهوم «مليّت» كه از آموزههاي غربي است چنان در انديشه و جان مسلمان رسوخ كرده كه كمتر كسي از مناديان «امت اسلامي» در مفهوم مليت و مليگرايي ترديد ايجاد ميكند؛ در حالي كه همين مليت با مرزهاي مخدوش عامل تفرق جهان اسلام بوده و نداي «اتحاد» را با چالش مواجه ميكند همچنان كه فولر نتيجه ميگيرد، مسلمانان در مواقع حساس، منافع ملي را بر منافع امت ترجيح داده و ايده امت واحده را به بوته فراموشي ميسپارند. [42] كشور عراق در جنگ هشت ساله عليه ايران با جهان غرب اتحاد برقرار كرد، همچنان كه ايران در دوره شاه عباس صفوي با جهان مسيحيت عليه دولت عثماني متحد شد. [43] هانتر با مطالعه تاريخي تعامل دولتهاي اسلامي چنين نتيجه ميگيرد:
مناسبات بينالمللي كشورهاي اسلامي در طول تاريخ نه به وسيله اسلام، بلكه اكثراً توسط انگيزههاي ديگر و مشخصههاي رفتار حكومت از جمله حفظ امنيت، نيازهاي اقتصادي، منافع گروه حاكم و جستوجو براي كسب حيثيت و نفوذ تعيين شده است. همچنين تعهد به اسلام آنقدر نيرومند نبوده است كه مسلمانان را به تشكيل جبههاي واحد در برابر جهان خارج قادر سازند. [44]
بنابراين جهان اسلام نه ميخواهد و نه ميتواند خطري براي جهان غرب باشد و اصولاً در وضع موجود از اتحاد و پيوستگي لازم كه بتوان واژه «امت واحده» را دربارة آن بكار بست، برخوردار نيست. ليكن جهت صيانت از هويت خويش چارهاي جز اتحاد و روي آوردن به «اصول و آيين جهان شمول اسلام» كه بر مليگرايي ترجيح داده شود وجود ندارد. مبناي اتحاد در امت اسلامي، نه دشمن مشترك بلكه اسلام است. پرفسور مولانا، كه آرمان «امت اسلامي» را طرح ميكند، بر «دولتهاي اسلامي» تكيه ميكند نه «دولتهاي ممالك اسلامي» و معتقد است دولت اسلامي همان حكومت اسلامي است، ولي قريب به اتفاق دولتهاي ممالك اسلامي امروز خيلي از اين منظر دور هستند. [45]
ايده «امت اسلامي» هنوز يك آرمان بوده و ابعاد آن مشخص نيست. مولانا ميگويد:
ظرفيت بسيار بالايي از تشكيل يك سيستم منطقهاي اسلامي فراتر از ساختار بيقاعدة كنوني، به ويژه با پيدايش كشورها و جمهوريهاي جديد در آسياي ميانه و خيزشهاي اسلامي در آفريقاي شمالي و خاورميانه، در جهان اسلام وجود دارد، ولي موفقيت و احتمال چنين همبستگيهايي به بصيرت و شجاعت رهبران جوامع اسلامي مربوط ميباشد. [46]
پی نوشت:
* حج? الاسلام خانمحمدي عضو هيأت علمي گروه علوم اجتماعي دانشگاه باقرالعلوم1.
1. سيد احمد رفعت، «تبيين مفاهيم اسلام و غرب وفهم صحيح رابطه آن دو»، ترجمه غلامحسين ابراهيمي، مجله اسلام و غرب، ش 27 (اينترنت):
www.al-shia.com/html/far/books/maajalat/10/09/index.htm.
2. Olivier Roy, Globalised islam (the search for a new ummah), London, 2004, p 10 – 15.
3. همان، ص 20 ـ 22.
4. محمدرضا تاجيك، روايت غيريت و هويت در ميان ايرانيان، (تهران: فرهنگ گفتمان ، چاپ اول، 1384) ص 160.
5. سيد جمال الدين اسد آبادي، به نقل از: محمد برهاني، احياء تفكر ديني (سيد جمال، اقبال، شريعتي) ـ (تهران: جزيل، چاپ اول، 1380) ، ص 295.
6. محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام (تهران: كتاب پايا، چاپ اول، بيتا) ص 13.
7. مرتضي مطهري، نبرد حق و باطل به ضميمه احياي تفكر اسلامي (تهران: صدرا، چاپ هيجدهم، 1378) ص 72.
8. همان، ص 71.
9. جهانبخش ثواقب، نگرش تاريخي و رويارويي غرب با اسلام (قم: دفتر تبليغات اسلامي چاپ اول، 1378) ص 78.
10. ويليام مونتگمري وات، تأثير اسلام در اروپا، ترجمه يعقوب آژند (تهران: مولي، چاپ اول، 1361) ص 101.
11. همو، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان (تفاهمات و سوء تفاهمات)، ترجمه محمد حسين آريا (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1373) ص 142 ـ 146.
12. ويليام مونتگمري وات، تأثير اسلام در اروپا، ص 10.
13. همو، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، ص 34.
14. جواد حديدي، اسلام از نظر ولتر (تهران: مركز نشر دانشگاهي، چاپ پنجم، 1374) ص187-188.
15. همان، ص 39.
16. سيمون مردن، تقابل فرهنگي در روابط بينالملل اسلام و غرب، ترجمه احمد عليخاني (تهران: آرين، چاپ اول، 1379) ص 19.
17. فوكوياما (1992 م)، به نقل از : همان، ص 24.
18. پيتر. ال. برگر، افول سكولاريسم (دين خيزشگر و سياست جهاني)، ترجمه افشار اميري (تهران: پنگان، چاپ اول، 1380) ص 129.
19. محمد جواد لاريجاني، سياست خارجي (تهران: مشكوه ، چاپ اول، 1377) ص 261.
20. پيتر. ال. برگر، پيشين، ص 129.
21. محمد جواد لاريجاني، پيشين، ص 251 ـ 252.
22. برايان وايت، پيشين، ص 142.
23. همان، ص 150.
24. ادوارد سعيد، اسلام رسانهها، ترجمه اكبر افسري (تهران: توس، چاپ اول، 1379) ص 15.
25. همان، ص 25.
26. حسن بشير، چهره اسلام و مسلمانان در نگاه آمريكائيان (اينترنت):
http://farsnews.ir/News Vmp.Asp?id= 127954.
27. اكبر احمد، پست مدرنيسم و اسلام، ترجمه فرهاد فرهمندفر (تهران: نشر ثالث، چاپ اول، 1380) ص 88.
28. ادوارد سعيد، پوشش خبري اسلام در غرب، ترجمه عبدالرحيم گواهي (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1378) ص 48.
29. همان، ص 80.
30. همان، ص 19.
31. برنارد لوئيس، مشكل از كجا آغاز شد؟ (تأثير غرب و واكنش خاورميانه)، ترجمه شهريار خواجيان (تهران: اختران، چاپ اول، 1384) ص 100 ـ 101.
32. همان، ص 103.
33. ادوارد سعيد، پوشش خبري اسلام در غرب، ص 31.
34. خبرگزاري مهر، مورخه 17/11/84، جهان همچنان صحنه خشم و نفرت از اهانت رسانههاي غربي به ساحت پيامبر (ص): www.mehrnews.com
35. حميد مولانا، جريان بينالمللي اطلاعات، ترجمه يونس شكر خواه (تهران: مركز مطالعات و تحقيقات رسانهها، چاپ اول، 1371)ص 42.
36. ر. ك: ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1370) ص 44 و 84.
37. محمدرضا قانون پرور، در آينه ايراني، ترجمه مهدي نجف زاده، (تهران، فرهنگ گفتمان، چاپ اول، 1384) ص 262 ـ 266.
38. شيرين هانتر، آينده اسلام و غرب، ترجمه همايون مجد (تهران: فرزان، چاپ اول، 1380) ص273.
39. همان، ص 272.
40. مصطفي ملكوتيان و ديگران، انقلاب اسلامي و چرايي و چگونگي رخداد آن (تهران: نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاه¬ها، چاپ سيزدهم، 1380) ص 47.
41. جواد طباطبايي، عدم تفاهم تمدنها، 2003 م (اينترنت):
42. گراهام. اي. فولر، «شيعيان عراق»، ترجمه خديجه تبريزي، فصلنامه تخصصي شيعه شناسي، سال دوم، ش 6 (تابستان 1383) ص 79.
43. شيرين هانتر، پيشين، ص 193.
44. همان، ص 187.
45. حميد مولانا، اتحاديه امت اسلامي (اينترنت):
www.bashgah.net/aouter/molana.asp-37k.
46. حميد مولانا، «جامعه مدني وجهاني سازي»، فصلنامه كتاب نقد، سال ششم، ش 25 (زمستان 81) ص 27.