![زيد و جندب زيد و جندب](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/47f0383a-ad84-475c-a584-ddd5ab804bec.jpg)
![زيد و جندب زيد و جندب](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1110/1115/5820/5822/DMAN25.jpg)
زيد و جندب
نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي
پيامبر(ص) شبي در يكي از سفرها، به ياران فرمود:
sزيد و ما زيد؟!، جندب و ما جندب ؟! :زيد، براستي چه زيد؟! جندب ، براستي چه جندب ؟! حاضران دريافتند كه اين دو نفر نزد رسول خدا(ص) بسيار محبوبند، ولي علت آن را نمي دانستند، پرسيدند: اي رسول خدا! ما معناي فرموده شما را نفهميديم . پيامبر (ص) فرمود: اينها دو نفر از امّت من هستند، كه يكي از آنها (زيدبن صوحان) يك دستش قبل از خودش به بهشت مي رود، و سپس بقيّه بدنش به آن مي پيوندند، و ديگري (جندب بن كعب بن عبداللّه) يك بار شمشيري به كار مي برد كه با آن حق و باطل را از هم جدا مي سازد. از اين جريان ، حدود چهل سال گذشت ، در زمان خلافت عثمان ، وليدبن عقبه كه مرد فاسق و شرابخواري بود، استاندار كوفه شد، روزي در كوفه ، جندب بر وليد وارد شد، ديد جادوگري (بنام بستاني يابطرونا) در حضور وليد و جمعي ، بازي مي كند، و چنين وانمود مي كند كه سر از بدن جدا مي كند و دوباره زنده مي كند، و از دهان شتر ماده وارد شده و از زايشگاه او خارج مي گردد. جندب به منزل خود رفت و شمشير براني ، برداشت و همراه خود مخفي كرد و به مجلس حاكم كوفه وارد گرديد، ديد هنوز آن جادوگر، به سحر وبازي خود، ادامه مي دهد،با شمشير به او حمله كرد و با يك ضربه ، او را كشت ، و اين آيه را خواند: افتاتون السحر وانتم تبصرون .:آيا شما سراغ سحر مي رويد، با اينكه مي بينيد؟ سپس به نعش جادوگر رو كرد و گفت : اگر راست مي گوئي ، خود را زنده كن . وليد، خشمگين شد و به جندب گفت : چرا چنين كردي ؟ جندب در پاسخ گفت : از رسول خدا(ص) شنيدم ، فرمود: حد الساحر ضربة بالسيف :حد جادوگر، آنست كه با شمشير گردنش را زد. من دستور اسلام را اجرا كردم . وليد دستور داد، جندب را زنداني كردند.
به اين ترتيب ، جندب ، باطل را مشخص كرد و نابودي نمود، و براي آنكه شعبده بازي را با معجزه ، همسان مي دانستند، فهماند كه اين دو از هم جدا است ، معجزه ، حق است ، و جادوگري باطل مي باشد.
منبع:داستان دوستان
sزيد و ما زيد؟!، جندب و ما جندب ؟! :زيد، براستي چه زيد؟! جندب ، براستي چه جندب ؟! حاضران دريافتند كه اين دو نفر نزد رسول خدا(ص) بسيار محبوبند، ولي علت آن را نمي دانستند، پرسيدند: اي رسول خدا! ما معناي فرموده شما را نفهميديم . پيامبر (ص) فرمود: اينها دو نفر از امّت من هستند، كه يكي از آنها (زيدبن صوحان) يك دستش قبل از خودش به بهشت مي رود، و سپس بقيّه بدنش به آن مي پيوندند، و ديگري (جندب بن كعب بن عبداللّه) يك بار شمشيري به كار مي برد كه با آن حق و باطل را از هم جدا مي سازد. از اين جريان ، حدود چهل سال گذشت ، در زمان خلافت عثمان ، وليدبن عقبه كه مرد فاسق و شرابخواري بود، استاندار كوفه شد، روزي در كوفه ، جندب بر وليد وارد شد، ديد جادوگري (بنام بستاني يابطرونا) در حضور وليد و جمعي ، بازي مي كند، و چنين وانمود مي كند كه سر از بدن جدا مي كند و دوباره زنده مي كند، و از دهان شتر ماده وارد شده و از زايشگاه او خارج مي گردد. جندب به منزل خود رفت و شمشير براني ، برداشت و همراه خود مخفي كرد و به مجلس حاكم كوفه وارد گرديد، ديد هنوز آن جادوگر، به سحر وبازي خود، ادامه مي دهد،با شمشير به او حمله كرد و با يك ضربه ، او را كشت ، و اين آيه را خواند: افتاتون السحر وانتم تبصرون .:آيا شما سراغ سحر مي رويد، با اينكه مي بينيد؟ سپس به نعش جادوگر رو كرد و گفت : اگر راست مي گوئي ، خود را زنده كن . وليد، خشمگين شد و به جندب گفت : چرا چنين كردي ؟ جندب در پاسخ گفت : از رسول خدا(ص) شنيدم ، فرمود: حد الساحر ضربة بالسيف :حد جادوگر، آنست كه با شمشير گردنش را زد. من دستور اسلام را اجرا كردم . وليد دستور داد، جندب را زنداني كردند.
به اين ترتيب ، جندب ، باطل را مشخص كرد و نابودي نمود، و براي آنكه شعبده بازي را با معجزه ، همسان مي دانستند، فهماند كه اين دو از هم جدا است ، معجزه ، حق است ، و جادوگري باطل مي باشد.
منبع:داستان دوستان