نویسنده: رحمتالله معمار
در یک تعریف کلی، رهیافت فرهنگی معطوف به مجموعهای از ارزشها، باورها و هنجارهای مشترکی است که گروهها را از یکدیگر متمایز میکنند و خط فاصل میان آنها میشوند (نک. شارون، 1379، ص 82-85؛ پیکر، 2005، ص 1). به اعتقاد هانیتنگتون (1379، ص 55-56) رهیافت فرهنگگرا از ویژگیهای منحصر به فرد موجودیتهای اجتماعی سخن میگوید. لذا اگر علل دیگر نتوانند به طور موجه، تفاوت بارز میان جوامع را تبیین نمایند، پیروان این رهیافت، تفاوت مذکور را به فرهنگ نسبت میدهند. از این حیث میتوان گفت که توضیحات فرهنگی، مغایر تلاشهای جامعهشناسان برای تعمیم بخشیدن به روابط میان مثلاً سطح رشد اقتصادی و مشارکت سیاسی هستند. همچنین از این منظر، کنش را نمیتوان تنها نتیجهی اوضاع بیرونی پنداشت. تفاوتهای پایدار در یادگیری فرهنگی نیز نقش مهمی را در شکل دادن به آنچه مردم میاندیشند و انجام میدهند، بازی میکند. همچنان که اکشتاین (1988) اشاره کرده است. انسان فرهنگی از طریق تمایلات اولیهی شناختی، ارزیابانه و عاطفی کلی، از تجربه به عمل میرسد. الگوی چنین تمایلاتی از جامعهای به جامعهی دیگر و از گروهی به گروه دیگر تفاوت میکند. این تفاوتها بدان دلیل نیست که موقعیتها یا ساختارهای اجتماعی عینی آنها با هم فرق دارند، بلکه به دلیل یادگیری چیزهایی است که فرهنگ آن را تعیین میکند (اینگلهارت، 1990/ 1382، ص 20). شاید به دلیل همین تأکید بر یادگیری در این رهیافت فرهنگی است که بعضاً آن را نظریهی یادگیری اجتماعی (1) نیز مینامند. در این نظریه، شهروندان ارزشهای معین را از فرهنگ سیاسیای که ایشان در آن جامعهپذیر شدهاند، فرا میگیرند و اینها به نوبهی خود، رفتار سیاسی را تحت تأثیر قرار میدهند. نظریهی یادگیری اجتماعی پیشبینی میکند که تفاوتپذیریها در مشارکت سیاسی، منتج از ارزشها، اعتقادات و احساساتی دربارهی سیاست است که مردم در فرایند جامعهپذیری سیاسی و عمدتاً در سنین کودکی و نوجوانی آنها را کسب میکنند (مک آلیستر و مکی، 1992، ص 270-272).
رویکرد فرهنگگرا در تبیین مشارکت سیاسی، بر این اصل اساسی استوار است که کنشگران در موقعیتهای مختلف، مستقیماً به محرکهای سیاسی پاسخ نمیدهند؛ بلکه این پاسخ به واسطهی جهتگیریهای میانجی صورت میگیرد که عبارتند از مجموعهای از ایدئولوژیها، باورها، ارزشها و گرایشهای سیاسی کنشگر و به عبارتی، فرهنگ درونی شده. جهتگیریهای متفاوت و متنوع، رفتارهای متنوع را سبب میگردند. از این منظر، اگر مردم به آرمانی پایبند باشند و بدانند که اقدامات آنان به تحقق اهدافشان منجر خواهد شد، در این صورت در عرصهی سیاسی شرکت خواهند کرد. افراد هم منافع مادی و هم ارزشهای معنوی را دنبال میکنند. «آرمانگرایان» برای اثبات ارزشهای ذاتی بعضی اصول معنوی، اخلاقی و عقیدتی که از ارزشهای فرهنگی همچون مذهب، فلسفه و ملیگرایی سرچشمه گرفتهاند، در فعالیتهای سیاسی شرکت میکنند. در مقابل، «واقعگرایان» به این علت در فعالیتهای سیاسی شرکت میکنند که میپندارند مشارکتشان روشی کارآمد برای منافع ملموس مانند کاهش مالیاتهاست (اپتر و آندراین، 1380، ص 27).
به اعتقاد وربا (1967، ص 66). درست همان طور که ترتیبات ساختاری که یک فرد، خویش را درون آن مییابد، احتمال مشارکت وی را متأثر میکند؛ ترتیبات فرهنگی نیز چنین میکند. اگر اعتقادات کلی یک فرهنگ- یا خردهفرهنگهای آن- چنان باشند که مشارکت را ترغیب کنند، فرد محتملتر است که مشارکت کند. بر اساس بسیاری از این اعتقادات کلی، مناسب و مؤید، میتوان دلایل برخی تفاوتپذیریها در مشارکت سیاسی از گروهی به گروهی دیگر را دریافت.
بنابر آنچه گفته شد، به طور کلی، رهیافت فرهنگی در تبیین مشارکت سیاسی، بر تأثیر محدود «وضعیتهای بیرونی» (2) تأکید میورزد و در عوض، بر اعتقادات، ارزشها و نگرشهایی تأکید مینماید که مردم با خود به فرایند انتخاباتی میآورند (نک. جکمن و میلر، 1995، ص 478؛ نوریس، 2003، فصل پنجم، ص ). از این منظر، مردمی که ارزشها، اعتقادات و نگرشهای مشابهی دارند، حتی اگر اعضای گروههای اجتماعی متفاوتی باشند؛ به داشتن اعتقادات سیاسی مشابه و رأی دادن به شیوهای مشابه تمایل دارند (بیکر، 2005، ص 2). به همین دلیل، در این رهیافت، تفاوتهای اجتماعی- اقتصادی، جایگاه کمرنگ و کمارزشی در تبیین میزان مشارکت انتخاباتی دارند. همچنین رهیافت فرهنگی در توضیح رأی دهی، فراتر از تبیینهای ابزاری میرود و برخلاف رهیافت انتخاب عقلانی، توجه ناچیزی به منافعی مینماید که ممکن است از قبل نتیجهی یک رقابت انتخاباتی خاص عاید رأی دهندگان شوند. در عوض این رهیافت بر رأی دهی به مثابهی عادتی (3) که مردم در خلال سالهای تکوینیشان میآموزند، تمرکز میکند؛ تجربهای آموختنی که البته تحت تأثیر آموزش و پایگاه اجتماعی قرار دارد (فرانکلین، 2002، ص 3؛ هوبولت و کلمنسن، 2005، ص 5).
اما در رهیافت فرهنگی، از میان عناصر و مؤلفههای متعدد و متکثر فرهنگ، سه منبع عمده و اساسی برای انتقال و اکتساب تجارب، عادات و اعتقادات، آموزهها و انگیزهها، ارزشها و نگرشها و نظامهای معنایی معطوف به مشارکت در عرصهی سرنوشت سیاسی عبارتند از «فرهنگ سیاسی»، «تعلق قومی» و «تعلق مذهبی». در این رهیافت، سه عامل مورد اشاره جایگاه و نقش ویژهای در تبیین مشارکت سیاسی دارند.
الف- فرهنگ سیاسی (4)
نمایندهی برجستهی رهیافت فرهنگی در ادبیات مشارکت سیاسی، فرهنگ سیاسی است (اینگلهارت، 1990، ص 19). در جامعترین تعریف، هر فرهنگ سیاسی، توزیع خاصی از دانشها (شامل اطلاعات ناظر بر نظام سیاسی، رهبران و عملکردهای آنان)، ارزشها و نگرشهای سیاسی یک جامعه یا گروه اجتماعی در قبال سه سطح هر نظام سیاسی، یعنی سیستم، فرایند و سیاستگذاری است. در سطح سیستم و تمایلات سیستمی، مسئلهی مشروعیت (دیدگاه شهروندان در مورد ارزشها و سازمانهای قوامبخش نظام سیاسی)؛ در سطح فرایند و تمایلات فرایندی، مسئلهی مشارکت (تمایلات افراد برای درگیرشدن در اشکال مختلف مشارکت) و در سطح سیاستگذاری و تمایلات سیاستگذاری، مطلوبیت (انتظارات مردم از یک جامعه و حکومت خوب و نحوهی دستیابی به آنها) برجستهتر است (نک. آلموند، پاول و مونت، 1377، ص 71- 77 و چیلکوت، 1377، ص 345- 346). بر این اساس، زمانی که در نظریهی فرهنگ سیاسی از مشارکت سیاسی سخن به میان میآید، مقصود گوینده بیشتر معطوف به دانشها، ارزشها و گرایشهای «فرایندی» کنشگران سیاسی است. مفروضهی طرفداران رهیافت فرهنگی آن است که همانگونه که نگرشهای افراد بر اعمال آنان تأثیر میگذارد، فرهنگ سیاسی هر ملت نیز بر رفتاری که شهروندان و رهبران آن ملت در حین انجام اعمال سیاسی و واکنش در برابر رویدادهای سیاسی از خود نشان میدهند، تأثیر میگذارد (نک. آلموند و همکاران، 1377، ص 71 و 80). از نظر آلموند، پاول و مونت (1377، ص 99) مشارکت سیاسی، مبین نحوهی بهرهبرداری شهروندانِ واجد نگرشهای مشارکتی مختلف از فرصتهایی است که نظام سیاسی و نهادهای اجتماعی در اختیار آنها قرار میدهند. شهروندانی که اطلاعات خوبی دارند (آگاهی سیاسی)، به تواناییهای خود برای اعمال نفوذ بر دیگران اطمینان دارند (احساس اثربخشی) یا خود را موظف به مشارکت سیاسی میدانند (تعهد مدنی)، مستعدتر به مشارکت در امور سیاسیاند. اما اساسیترین جهتگیری روانشناختی مربوط است به «علاقه به سیاست» از جانب فرد (علاقهی سیاسی). در تحقیقات مقایسهای، علاقه به سیاست، به داشتن رابطهای مثبت با مشارکت سیاسی و تأسیس اساسی که سایر نگرشهای سیاسی بر آن نهاده شدهاند، شناخته شده است. این نگرشها از جمله شامل اثربخشی سیاسی و اعتماد سیاسی هستند (براتون، 1999، ص 552-553؛ فورنوس، پاور و گرند، 2004، ص 911).تأکید خاص نظریهی فرهنگ سیاسی بر نگرشها، انگیزشها و جهتگیریهای ذهنی شهروندان نسبت به فعالیت سیاسی، آن را به تحلیلهای خرد نظریههای روانشناختی و روانشناختی اجتماعی دربارهی مشارکت انتخاباتی پیوند میزند. فرهنگ سیاسی هر چند معمولاً صفتی سیستمیک تلقی میشود، اما چنان که از تعریفش پیداست، ماهیتاً ارجاع دارد به تمایلات، گرایشها و نگرشهای معطوف به موضوعات سیاسی. لذا پژوهشگران در مقام سنجش و تحقیق این پدیده، با واحدهای تحلیل فردی سروکار دارند، و لاجرم به پژوهشهای سطح خرد (پیمایش) روی میآورند. لذا چنین تحلیلی، از عهده و حیطهی مطالعات تطبیقی کلاننگر و سیستمیک، که متکی بر دادههای سطحی سیستمیاند و واحد مشاهدهی آنها سیستمهاست و نه افراد، بیرون است. وانگهی، «فرهنگ سیاسی» در اصل، ابداع مفهوم سیاستشناسان تطبیقی مانند آلموند و وربا بوده و لذا نوعاً در مطالعات تطبیقی بین کشوری کاربرد پیدا کرده است (نک. چو، 2003، ص 156). این شاید بیشتر بدان خاطر باشد که فرهنگ سیاسی، نوعاً پدیدهای کلان سیستمی است و مللی که دارای چندین فرهنگ سیاسی متمایز باشند، نادرند. در واقع، طرح مفهوم فرهنگ سیاسی، تلاشی برای طبقهبندی و مقایسهی نظامهای سیاسی بوده است (چیلکوت، 1377، ص 345). از طرفی، مرور پیشینهی تجربی حوزهی فرهنگ سیاسی نیز نشان میدهد که واحد تحلیل اصلی در مطالعهی فرهنگ سیاسی، «کشور» بوده و روش رایج برای بررسی آن، پیمایشهای بین کشوری (5) بوده است. اثر مشهور «فرهنگ مدنی» که حاصل پژوهش بین کشوری آلموند و وربا (1963) برای مقایسهی فرهنگ سیاسی کشورهای مختلف از طرق تحقیقات پیمایشی بود، نمونهی بارز چنین مطالعاتی به شمار میرود. (6) به علاوه، از آنجا که در مطالعات تطبیقی درون کشوری، واحدهای تحلیل، غالباً و معمولاً دارای پیشزمینههای فرهنگی نسبتاً مشابه و قریبی هستند (فرهنگ سیاسی ملی)، متغیر فرهنگ سیاسی تا حدود زیادی کنترل میشود و لذا میتوان عامل مذکور را برای همهی این واحدها، با مسامحه ثابت فرض کرد.
ب- تعلق قومی (7)
علاوه بر فرهنگ سیاسی، در رهیافت فرهنگی تصور غالب این است که تعلق قومی و به عبارتی احساس نزدیکی و وابستگی به یک گروه خاص قومی، بر مشارکت اثر میگذارد (نک. نلسون، 1379، ص 162- 163؛ قوام، 1380، ص 177؛ اروم، 1983، ص 243). صاحبنظران این حوزه، چنین تحلیل میکنند که مرزهای کشیده شده میان خطوط نژادی و قومی، خودشان را به انحای مختلف در رفتار سیاسی نشان میدهند (نک. جان، 2000، ص 1). یکی از مهمترین سؤالات دربارهی رابطهی میان قومیت و مشارکت این است که چه جنبههایی از زمینههای اجتماعی و سیاسی در تعامل با قومیت، بر مشارکت سیاسی گروههای قومی تأثیر میگذارند؟ چگونه زمینههای نهادی و ساختاری خاص، فرصتها و محدودیتهای متفاوتی را به طور سیستماتیک برای مشارکت سیاسی گروههای قومی فراهم میسازند؟موضعگیری نظری اساسی در ملاحظهی پیوند میان قومیت و مشارکت، به شدت موازی ادعای کلیتر دربارهی رابطهی میان نابرابریهای سیاسی ناشی از «نابرابریهای اجتماعی» است (نک. اروم، 1983، ص 243) که برحسب توزیع نابرابر منابع ارزشمند تعریف میشود. به عبارت دیگر، چنانچه در جوامع دارای تکثر قومی، نظام سیاسی در فرایند توزیع منابع ارزشمند، یعنی قدرت، ثروت، منزلت و معرفت، سهم متناسبی را برای هر یک از اقوام منظور ننماید؛ طبعاً قومیتهای مغبون- و یا دارای احساس غبن- محروم و مورد تبعیض نیز، در فرایندهای سیاسی قانونی، خصوصاً انتخابات، کمتر مشارکت خواهند نمود. سطح پایین توسعهی اقتصادی و تخصیص ناعادلانهی منابع و درآمدهای ملی، نرخ نسبتاً بالای فقر و بیکاری و بیسوادی، سهم ناچیز اقلیتهای قومی در ساختار قدرت، با به حاشیه راندن آنها، ممانعت از شکلگیری نهادهای مدنی و انجمنها، سازمانها و گروههای داوطلبانه و غیررسمی قومی از جانب قوم مسلط، برخی از مصادیق تبعیض قومی هستند که معمولاً به «بیگانگی سیاسی» اقلیتهای قومی منجر میشوند. این نوع از بیگانگی، میتواند دو نمود به ظاهر متضاد به خود بگیرد: مشارکت نامتعارف (غیرقانونی) و عدم مشارکت (نک. راش، 1377، ص 129).
البته سنجش اثر خالص قومیت در مشارکت، امری ساده نیست. نخست در اغلب موارد، این نه خود قومیت و موقعیت واقعی آن در نسبت با سایر اقوام، بلکه «احساس» محرومیت یا تبعیض قومی است، که میتواند به بیگانگی سیاسی و در نتیجه کنارهگیری از مشارکت منجر شود. دوم، شکافهای قومی معمولاً با شکافهای دیگر مانند شکاف مذهبی و شکاف موضعی (از حیث جایگاه در پیوستار توسعه و نوسازی) تداخل و تقاطع پیدا میکنند، و لذا سنجش اثر قومیت، منوط به سنجش و کنترل این گونه متغیرهای مداخلهگر است. از این گذشته، عامل قومیت، عموماً در بستر تنوع و تکثر قومی، خصوصاً هنگامی که با جداییگزینی فضایی توأم گردد، موضوعیت مییابد. از حیث متغیر هدف (وابسته) نیز، سطح انتخابات (ملی یا محلی بودن) بسیار تعیین کننده است. در انتخابات محلی (مانند شورای شهر و پارلمان)، عامل قومیت، اهمیت و موضوعیت بیشتری مییابد تا انتخاباتهای ملی (به ویژه انتخابات ریاست جمهوری). در انتخاباتهای ملی، نوع قومیت، بیشتر در جهتگیری آرا به سمت کاندیداهای خاص میتواند تأثیرگذار باشد. در آخر و از همه مهمتر اینکه، لحاظ کردن عامل قومیت در هر مدل تحلیلی، مستلزم وجود و یا دسترسی به دادههای تفکیکی از کمیت اقوام مختلف در جامعهی مورد مطالعه میباشد. نیل به این هدف، در مطالعات تطبیقی درون کشوری و با واحدهای مشاهدهای مانند شهرستان، به ویژه برای چند نقطهی زمانی، به ندرت میسور میشود.
ج- تعلق دینی
علاوه بر فرهنگ سیاسی و تعلق قومی، دین به عنوان نمایندهی برجستهی وجه اعتقادی، ارزشی و هنجاری فرهنگ- نیز از جایگاه و اهمیت ویژهای در رهیافت فرهنگی به مشارکت سیاسی، برخوردار است و چنین پنداشته میشود که تعلق دینی نقش مؤثری در گسیل پیروانش به عرصهی سیاسی و حتی جهتگیری سیاسی آنان داشته باشد. برخلاف مدلهای منابع و داوطلبگرایی مدنی، که بیشتر معطوف به وجوه عینی و به ویژه سازمانی دین هستند و تعلق دینی را از چشمانداز عضویت در نوعی از انواع انجمنهای غیرسیاسی (مدنی) تفسیر میکنند؛ در رهیافت فرهنگی، بر وجوه محتوایی و ذاتی مذاهب، تمرکز و تأکید میشود. معمولاً اینگونه توجیهات، مکانیسم تأثیرگذاری مذهب بر مشارکت سیاسی را آموزههای دینی خاص و گزارههای الهامبخش موجود در متون دینی میدانند. از این منظر، مذاهبی که آموزههای همسازتری با حضور در عرصهی سیاسی داشته باشند، نسبت به سایر مذاهب، تأثیر قدرتمندتری در ترغیب پیروانشان برای مشارکت سیاسی دارند. بر این اساس، اعضای سنتهای مذهبی متفاوت، در احتمالات مشارکت کردنشان در سیاست نیز متفاوت خواهند بود؛ چرا که برخی از سنتهای مذهبی، محتملتر است فعالیت سیاسی را به عنوان دامنهای طبیعی از فعالیت مذهبی ببینند و بدین علت، به مثابهی کاتالیزورهای مشارکت سیاسی عمل کنند (نک. روف و مک کینی، 2000، ص 5-7). از زاویهی دینداران و در سطح تحلیل خرد میتوان گفت میزان باورمندی، پایبندی و التزام عملی افراد به این آموزههای دینی، برای مشارکت سیاسی، حائز اهمیت و واجد پیامد است.پینوشتها:
1. social learning
2. external situations
3. habit
4. political culture
5. cross- national survey
6. در واقع، یکی از مهمترین دلایل محدودماندن مطالعات فرهنگ سیاسی به مقایسههای بین کشوری- آن هم میان کشورهای محدود و عمدتاً از اروپای غربی و امریکای شمالی- آن است که تولید دادههای قابل اعتماد یا پایا دربارهی فرهنگ سیاسی، مستلزم تحقیقات پیمایشی پرهزینه و طرحهای طولی است که به سادگی میسر نیست (نک. فورنوس، پاور و گرند، 2004، ص 911).
7. ethnic attachment
معمار، رحمتالله؛ ( 1391 )، جامعهشناسی مشارکت سیاسی: تحلیل تطبیقی درون کشوری از مشارکت انتخاباتی در ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول