بریر بن خضیر همدانی أسوه قاریان(1) :
ابن خضير در كوفه ميزيست و از بزرگان آن شهر به شمار ميآمد.(4) استاد فن قرائت در كوفه بود.(5) در عبادت سر آمد مردم شمرده ميشد. و زهد و بيعلاقگي به دنيا او را از تعلّقات جدا كرده بود.(6)
به دور از چشم جاسوسان، راه مكه پيش گرفت. علاقه و عشق به امام عليهالسلام او را از ديار خود غافل كرده بود. پشت به كوفه و روي به قبله آمال ـ حسين عليهالسلام ـ ميرفت. با اين كه از سنّي بالا بر خوردار بود، چون جوانان شاداب به نظر ميرسيد. او كه چون بسياري از كوفيان بر دوراهي امتحان واقع شده بود، راه سعادت را برگزيد؛ سعادت ديدار حسين و جهاد و شهادت در كنار او.
بالاخره عبادت و زهد صحيح او را ياري داد و در ميان راه يا در مكه به قافله حسيني پيوست؛ قافله مخلصاني كه فقط براي خدا و زنده داشتن دينش به راه افتاده بودند.
وقتي چشمان برير به چهره زيبا و دلرباي سالار شهيدان افتاد، اشك شوق از آن سرازير گشت. ياد اميرمؤمنان علي عليهالسلام افتاد كه بيست و پنج سال قبل يارياش كرده بود.(7)
با آغوش گرم قافله مورد استقبال قرار گرفت و منزل به منزل همراه امام حركت كرد.
وقتي قافله به منزل «ذي حُسُم» رسيد(8)، نقش برير و ديگر ياران با وفاي حسين عليهالسلام بر جستهتر گرديد. لشكر حسيني و سيل لشكر دشمن در اين منزل به هم رسيدند.(9)
امام حسين عليهالسلام در اين هنگام خطبهاي خواند، اوضاع زمان خود را تشريح كرد و از جدايي از ارزشها گفت.
ياران امام يك به يك در لبيك به نداي حضرت سخن گفتند. برير، كه اهل جهاد بود، وفاداري خود را چنين بيان كرد. «يابن رسول اللّه، خدا بر ما عنايت كرده تا در حضور تو بجنگيم و قطعه قطعه شويم تا جدت رسول خدا صلياللهعليهوآله در قيامت ما را شفاعت كند.»(10)
بالاخره عبادت و زهد صحيح او را ياري داد و در ميان راه يا در مكه به قافله حسيني پيوست؛ قافله مخلصاني كه فقط براي خدا و زنده داشتن دينش به راه افتاده بودند.
رستگار نخواهند شد افرادي كه فرزند دختر رسول خدا را ياري نكردند، واي بر آنان. جواب خدا را چه خواهند داد؟! اف بر آنان كه آتش دوزخ در انتظارشان است.(11)
در انتظار اجر الهي
او، كه مقام خود را نزد خداي سبحان ميديد، در جواب گفت: به خدا قسم، بستگان من همه ميدانند كه هرگز اهل شوخي نبودهام؛ ولي سوگند به خدا، از آينده خود خوشحالم. به خدا، ميان ما و حورالعين فاصله باقي نمانده است. تنها مانع، حمله و شهادت است كه دوست دارم به زودي محققّ شود.(13)
گفتگو با دشمن
«وَ لايَحْسَبَنَّ الذّينَ كَفَرُوا اِنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مَهين * ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤمِنينَ عَلي ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِبِ»(14)
نبايد كساني كه كافر شدهاند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت ميدهيم براي آنان نيكوست. ما فقط به ايشان مهلت ميدهيم تا بر گناه (خود) بيفزايند و (آنگاه) عذابي خفّت بار خواهند داشت. * خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين (حالي) كه شما بر آن هستيد واگذارد تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
برير كه مراقب افعال دشمن بود، در مقابل شخصي كه اهانت كرده بود به دفاع برخاست و جواب داد: تو را خدا از پاكان قرار نداده است ... ميتواني از گناهان بزرگ خود توبه كني به خدا ما از پاكانيم و شما از پليدان.
ـ من گفتارت را باور دارم و بدان اعتراف ميكنم و گواهي ميدهم.
ـ گفتار بدون كردار برايت چه سودي دارد؟!
ـ اگر من از روش خود دست بر داشته، سوي شما بيايم، چه كسي با ابن عذره در بزم شراب هم پياله شود؟!
ـ چه بد فكر ميكني و چه نادرست ميانديشي؛ تو سفيه بودي و سفيه خواهي بود.(15)
اندرز به دشمن
حاضران يك به يك از تصميم بر ياري امام سخن گفتند. در اين هنگام، برير كه مانند همه تصميم به ياري امام داشت، بر اين نكته تأكيد كرد.(17)
برير از امام اجازه خواست نزد عمر سعد فرمانده لشكر دشمن، رفته او را نصحيت كند.
امام فرمود: آنچه صلاح ميداني انجام بده.(18)
چون به مقرّ لشكر دشمن رسيد، داخل خيمه فرمانده شد و بدون اين كه سلام كند، نشست. عمر سعد در خشم شد و گفت: آخر من مسلمانم و خدا و رسول را ميشناسم؛ چرا سلام نكردي؟
برير شاهد بود كه امام براي شهادت آماده ميشود. او، كه شور و شعف تمام وجودش را گرفته بود، با عبدالرحمن بن عبدربه مزاح ميكرد و ميخنديد. عبدالرحمان گفت: مرا به حال خود واگذار؛ به خدا قسم، لحظه لحظه مزاح نيست.
او، كه مقام خود را نزد خداي سبحان ميديد، در جواب گفت: به خدا قسم، بستگان من همه ميدانند كه هرگز اهل شوخي نبودهام؛ ولي سوگند به خدا، از آينده خود خوشحالم. به خدا، ميان ما و حورالعين فاصله باقي نمانده است.
برير گفت: اگر مسلمان بودي و به خدا و رسول ايمان داشتي، با فرزندان و خاندانش جنگ نميكردي و آب را به روي آنان نميبستي. اي عمر، تو ادّعاي مسلماني ميكني و با محمد مصطفي صلياللهعليهوآله دشمني ميكني. اين چه ديني است كه داري؟!
آب فرات در مقابل حسين بن علي عليهالسلام و فرزندان و اهل بيت او ميدرخشد. آنان صفاي آب را ميبينند ولي بچههايشان از تشنگي هلاك ميشوند؛ و لشكر تو، سگان تو و سگان و وحش و پرندگان بيابان از آن آب مينوشند. انصاف بده چگونه تو را مسلمان بدانم؟ زهي بيتقوا و سنگين دل و جفا كاري.
عمر سعد، كه مدتي خاموش بود، با دلي پر از محبّت دنيا و مقام، به برير جواب ردّ داد و گفت: راست ميگويي؛ ولي چه كنم حكومت ري را ميخواهم.
برير، مأيوس از هدايت و متعجّب از شقاوت وي، به سوي امام باز گشت و گزارش داد.(19)
هنگامي كه دو لشكر در مقابل هم ايستادند، برير پيشتر رفت و گفت: «اي عمر سعد، قصد جنگ داري؟ ... اهل كوفه، آيا نامههايي كه به اميرمؤمنان حسين عليهالسلام نوشته بوديد، از ياد برديد؟ ... آيا ياد نداريد كه خدا را گواه گرفته بوديد اگر به اينجا برسد همه در ركابش باشيد؟!
حال به دشمني با او پرداختهايد، به رويش شمشير كشيدهايد و آب را بر او و فرزندانش بستهايد.
اين چه روشي است؟!
لشكريان دشمن فرياد زدند. اي برير، نميدانيم چه ميگويي؟(20)
برير نوميد از هدايت آنان پاسخ داد: خدايا، آگاهي كه من از اين قوم بيزارم. خداوندا، نابودشان ساز و كيفر كردارشان را هرچه بيشتر بدانان بنماي.
آنگاه دشمنان سمتش تير افكندند و برير نزد لشكر برگشت.(21)
مباهله و شهادت
بامداد روز عاشورا يكي از دشمنان به نام يزيد بن معقل به كارزار آمد و صدا زد: اي برير بن خضير، رفتار خدا را با خود چگونه ميبيني؟
برير گفت: به خدا خوب است؛ ولي بر تو بد.
ـ دروغ گفتي، در گذشته دروغگو نبودي. به ياد داري كه در كوچه بنيدودان حرف از عثمان ميزدي؛ معاويه را گمراه و گمراه كننده ميدانستي و علي بن ابيطالب عليهالسلام را امام برحق؟
ـ آري، شهادت ميدهم اين عقيده من است.
ـ گواهي ميدهم كه تو از گمراهاني.
ـ آيا حاضري مباهله كنيم، لعنت خدا را بر دروغگو بخواهيم؛ بخواهيم آن كه به حقّ است گمراه را بكشد و سپس مبارزه كنيم؟
در اين هنگام، هردو پيشا پيش لشكر كوفه دست به دعا بر داشتند و سپس آماده مبارزه شدند.
بعد از زد و خوردي سبك، يزيد با ضربت سنگين برير به زمين افتاد. شمشير به مغزش اصابت كرد و نقش بر زمين شد.(22)
نقطه اوج
انا برير و ابي خضير اضربكم و لا أري من ضير يعرف فينا الخيراهل الخير كذاك فعل الخير من برير من برير فرزند خضير هستم به شما زيان ميرسانم ولي زيان نميبينم اهل خير و شرف خير مرا ميشناسند اين چنين عمل نيك من، معروف است.(23)
همچنان مبارز ميطلبيد. به هر طرف كه ميچرخيد، لشكر فرار ميكرد. با اين كه كهنسال بود، چند تن را كشت و به هلاكت رساند. پيوسته فرياد ميزد: جلو بياييد. اي كشنده مؤمنان، نزديك شويد اي كشنده فرزندان مجاهدان بدر، نزديك شويد اي كشنده فرزندان رسول خدا صلي الله عليه وآله (24)
در اين هنگام؛ رضي بن منقذ عبدي به او حمله برد. مدتي باهم درگير شدند. برير او را به زمين زد و بر سينهاش نشست. عبدي مأيوس از مبارزه فرياد زد و كمك طلبيد. كعب ازدي(25) از پشت يا نيزه و شمشير به برير حمله برد. نيزه به اعماق پيكرش فرو رفت و بدين ترتيب، روان پاكش به سوي معبود پرواز كرد.(26)
در زيارت رجبيّه امام حسين عليهالسلام به همراه شهيدان ديگر سلامش ميدهيم كه: السلام علي برير بن خضير.(27)
پي نوشت :
1 ـ برخي منابع او را بريد و پدرش را حضير يا حصين خواندهاند. (فتوح، ص 897؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 294.
2 ـ الأنساب، سمعاني، ج 5، ص 303؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 561؛ ابصار العين، ص 121.
3 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 266.
4 ـ انصار الحسين (شمس الدين)، ص 77؛ ابصار العين، ص 121.
5 ـ همان.
6 ـ ابصار العين، ص 121؛ اللهوف، ص 160.
7 ـ فرسان الهيجاء، ص 39؛ ابصار العين، ص 121؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 167.
8 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 400؛ قمقام زخار، ج 1، ص 354؛ نام اين منزل را ذوخشب دانسته است.(فرسان الهيجاء، ص 39).
9 ـ به نقل طبري در لشكر حرّ رياحي 1000 نفر سواره نظام وجود داشت. (تاريخ طبري، ج 5، ص 400).
10 ـ اللهوف، ص 139؛ ابصارالعين، ص 121؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 561؛ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ فرسان الهيجاء، ص 39 و 40.
11 ـ ابصار العين، ص 121؛ مقتل الحسين خوارزمي، ص 236؛ بحارالانوار، ج 44، ص 383، فرسان الهيجاء، ص 39 و 40.
12 ـ به اعتبار اين كه روز 2 محرم به كربلا رسيده باشند و اين واقعه روز نهم اتفاق افتاده باشد. چنانچه سماوي در ابصارالعين گفته است. (ابصارالعين، ص 121) ولي ابن طاووس و عاملي مينويسد: اين واقعه در روز دهم اتفاق افتاده است. (اللهوف، ص 154؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 561)
13 ـ اللهوف، ص 154؛ مثيرالاحزان، ص 54؛ ابصارالعين، ص 122.
14 ـ آل عمران، 178 و 179.
15 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 421؛ فرسان الهيجاء، ص 41 و 42؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 561.
16 ـ الفتوح، ص 897؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 248.
17 ـ همان.
18 ـ همان.
19 ـ همان.
20 ـ الفتوح، ص 902.
21 ـ الفتوح ص 902؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 252؛ فرسان الهيجاء، ص 44.
22 ـ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 22؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 399؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 431ـ433.
23 ـ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 11؛ بحارالانوار، ج 45، ص 15؛ فرسان الهيجاء، ص 46.
24 ـ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12؛ بحار الانوار، ج 45، ص 15.
25 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 432؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 399؛ فرسان الهيجاء، ص 46.25 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 432؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 399؛ فرسان الهيجاء، ص 46. ابن اعثم و ابن شهرآشوب و خوارزمي بحير بن اوس را قاتل برير دانستهاند. الفتوح، ص 905؛ (مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 109؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12).
26 ـ ابصارالعين، ص 125.
27 ـ بحار الانوار، ج 98، ص 340؛ المزار، (شهيد)، ص 151.