علل، ماهيت و نتايج قيام حسيني
1ـ اجبار به بيعت
حسين بن علي، عبدالله بن عمر، عبدالرحمان بن ابي بکر و عبدالله بن زبير را بگير براي بيعت، محکم هم بگير، بدون گذشت. و چنانچه يکي از آنان استنکاف کرد گردنش را بزن و سرش را براي من بفرست.(1)
وليد بن عتبه، حاکم مدينه با احضار امام حسين عليه السلام به فرمانداري، فرمان يزيد را به وي ابلاغ کرد. امام حسين عليه السلام به اين درخواست با بياني صريح و منطقي پاسخ منفي داد:
اي امير! ما خاندان نبوت و سرچشمه رسالتيم. خانه ما محل آمد و شد فرشتگان است. خداوند (آفرينش) را با ما آغاز کرد و پايان کار (رسالت) را بر ما گذاشت، و يزيد مردي بزهکار، شرابخوار و آدمش کش است که فسق و فجور را آشکار ساخته است و کسي چون من با فردي همچون او بيعت نمي کند.(2)
از اين سخن امام عليه السلام برمي آيد که آن حضرت در هيچ شرايطي حاضر نبود بيعت کند هرچند آواره و يا کشته شود. امام عليه السلام در مذاکراتش با محمد بن حنفيه فرمود:
«والله لو لم يکن في الدنيا ملجأ و لاماوي لما بايعت يزيد بن معاويه»(3)
سوگند به خدا اگر در دنيا هيچ پناهگاه و جايگاهي هم نداشته باشم باز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم کرد.
وظيفه امام عليه السلام در اين مرحله از قيام فقط امتناع بود، البته اين وظيفه با خروج از کشور يا پنهان شدن و يا رفتن به نقاط دور دست مرزي قابل انجام بود. زيرا جز امتناع هيچ رسالت مثبتي از قبيل گسترش دامنه دعوت و قيام را بر دوش امام نمي گذارد. اما از آنجا که اين عامل، تمام علت نبود بلکه عوامل ديگري هم در قيام آن حضرت نقش داشت، امام عليه السلام پيشنهاد امثال ابن عباس و محمد بن حنفيه ـ مبني بر رفتن به نقاط دوردست ـ را نپذيرفت و مسيري را که خود طراحي رده بود برگزيد تا بتواند به همه اهدافش برسد.
مقاومت سرسختانه امام حسين عليه السلام در برابر خواست يزيد در اين مرحله بدين جهت بود که آنچه يزيد از امام حسين عليه السلام مي خواست بيعت به عنوان خلافت بود، چيزي که هيچ يک از امامان حاضر به انجام آن نشدند و اصولا با استناد به همان منطقي که امام حسين فرمود، ناشدني است و آنچه امام حسن عليه السلام و قبل از وي اميرمؤمنان عليه السلام انجام دادند غير از آن چيزي است که از امام حسين عليه السلام خواسته شد.
امام حسن عليه السلام هيچگاه با معاويه به عنوان خليفه بيعت نکرد، بلکه حکومت و اداره سياسي جامعه را که يکي از شؤون خليفه پيامبر است با شرايطي به معاويه واگذار کرد. سخن آن بزرگوار در مسجد جامع کوفه در حضور معاويه و سپاهيان کوفه و شام مؤيد اين مطلب است:
معاويه پنداشته که من خود را شايسته خلافت ندانسته و او را برازنده اين مقام دانسته ام. در حالي که دروغ مي گويد. ما در کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و اله سزاوارترين مردم براي خلافت هستيم.(4)
وضع اميرالمؤمنين نيز چنين بود، وي پس از آن که خود را تنها و بي يار و ياور ديد تسليم خواست اکثريت شد و از اداره امور سياسي جامعه صرف نظر کرد نه آن که خلافت را به ديگري واگذار کرده و به عنوان خليفه با وي بيعت کرده باشد.
2ـ دعوت مردم کوفه
در چنين شرايطي امام نمي توانست بي تفاوت بماند، چرا که حجت بر او تمام بود. اگر امام حسين عليه السلام به دعوت کوفيان توجه نمي کرد، مسلم در برابر افکار عمومي محکوم بود و همگان مي گفتند: فرصت بسيار مناسبي را از دست داده است. موقعيت امام حسين عليه السلام در اين زمينه درست برخلاف موقعيت امام حسن عليه السلام بود. در دوران امام حسن عليه السلام، جو سياسي عليه آن حضرت بود و آن مقدار نيرو راهم، حضرت به زحمت توانست فراهم آورد که بعدها همان ها هم پراکنده شدند و اين امام حسن بود که به آنها اتمام حجت مي کرد. ولي وضع امام حسين به گونه اي ديگر بود. وي بدن آنکه کمکي از مردم کوفه خواسته باشد، هيجده هزار نفر با دوازده هزار نامه او را به کوفه دعوت و آمادگي خود را براي کمک به او و به دست گرفتن خلافت اعلام کردند. در چنين شرايطي امام عليه السلام براي آن که حجت خود را بر مردم کوفه تمام کند، دعوت آنان را برغم آن که آينده را تاريک مي ديد ـ پذيرفت.
البته بايد به اين نکته توجه داشت که حرکت امام عليه السلام از مکه به سمت کوفه تنها به علت دعوت کوفيان نبود. بلکه در کنار اين عامل دو عامل ديگري وجود داشت که خروج آن حضرت از مکه را ضروري مي نمود. يکي پيگيري مأموريت الهي خويش و تحقق امر به معروف و نهي از منکر که در آن شرايط جز با رفتن به عراق و شهادت در سرزمين کربلا امکان پذير نبود. و ديگري، خطر ترور امام عليه السلام در مکه و شکسته شدن حرمت خانه ي خدا، چه آن که امام متوجه شد يزيد، حاکم حجاز را همراه عده اي مسلح مأمور کرده که تحت پوشش اعمال حج به مکه رود و فرزند پيامبر صلي الله عليه و اله را در حال احرام دستگير و يا ترور کند.(6) اباعبدالله عليه السلام با اشاره به اين توطئه دشمن در گفتگو با «ابوهره ازدي» فرمود:
بني اميه دارايي مرا به غارت بردند صبر کردم، به آبرويم لطمه زدند، صبر کردم. خواستند خونم را بريزند پس گريختم.(7)
3ـ امر به معروف و نهي از منکر
سخن زينب کبري که از نزديک، اوضاع را زير نظر داشت، خطاب به يزيد: «... فوالله لاتمحو ذکرنا و لاتميت وحينا»(9) بياگر اين است که يزيد در صدد از ميان برداشتن اسلام و قرآن و محو ياد محمد صلي الله عليه و اله و خاندانش از خاطره ها و بازگرداندن مردم به دوران جاهليت بود.
امام حسين عليه السلام در چنين شرايطي، تکليفي جز مخالفت با اين حکومت و قيام عليه آن نداشت. اين مسأله به قدري مهم بود که اگر دو عامل ديگر هم نبودند ـ يعني اگر يزيد از آن حضرت تقاضاي بيعت نکرده بود و اگر مردم کوفه از وي دعوت نمي کردند ـ امام حسين عليه السلام باز قيام مي کرد. اين حقيقتي بود که بارها و با عباراتي گوناگون در سخنان آن حضرت مورد تأکيد قرار گرفته است. اينک چند نمونه:
در وصيت به برادرش محمد بن حنفيه هنگام خروج از مدينه:
... انگيزه من از قيام، آسايش طلبي، خودنمايي، فسادانگيزي و ستمگري نيست. بلکه من براي اصلاح امت جدم قيام کردم. مي خواهم به معروف، امر و از منکر، نهي کنم و به سيره و روش جدم و پدرم علي بن ابي طالب رفتار نمايم.(10)
در جريان دعوت مردم بصره هنگام اقامت در مکه:
... شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و اله فرامي خوانم؛ زيرا (در شرايطي قرار گرفته ايم که) سنت رسول الله صلي الله عليه و اله از ميان رفته و بدعت جايگزين آن شده است.(11)
در ملاقات با حر بن يزيد رياحي:
... اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: «هرکس فرمانرواي ستمگري را ببيند که حرام الهي را حلال مي شمارد، پيمان هاي الهي را مي شکند، با سنت پيغمبر او مخالفت مي کند و در ميان بندگان خدا رفتاري تجاوزگرانه دارد، و با اين همه، او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با وي ابراز نکند، خداوند او را با آن فرمانرواي ستمگر يکجا در آتش مي افکند.» هان اي مردم! اينان بر طاعت شيطان گردن نهاده و بندگي و اطاعت خداي رحمان را رها کرده اند؛ فساد را گسترش داده و قوانين الهي را تعطيل کرده اند، و بيت المال را به خود اختصاص داده اند، حلال خدا را حرام شمرده و حرام الهي را حلال کرده اند و من در دگرگون ساختن وضع موجود از هرکس شايسته ترم.(12)
به موجب اين عامل ـ که بيش از عوامل ديگر مورد اهتمام و استناد امام حسين عليه السلام بوده است ـ امام حسين عليه السلام خود را موظف به موضع گيري عليه حکومت و درگير کردن با آن مي دانسته است، و اين درگيري از نوع هجوم بوده و از طرف خود آن حضرت شروع شده است، نه از ناحيه ي مردم و نه از ناحيه حکومت، برخلاف دو عامل نخست که منشأ اولي حکومت و منشأ دومي مردم بودند.
به موجب اين عامل، امام عليه السلام، معترض و مهاجم است نه مدافع، کارش عمل ابتدايي است نه صرفا عکس العمل منفي در مقابل تقاضاي بيعت و يا عکس العمل مثبت در مقابل تقاضاي همکاري براي تشکيل حکومت.(13) امام حسين عليه السلام در اين نگرش يک چهره انقلابي و «ثأثر» است که مي خواهد انقلاب کند. بدين جهت است که اين عامل در مقايسه با دو عامل پيشين، بسيار ارزنده، درس آموز و الهام بخش امت در هر زمان است.
باوفاترين خواص
از جمله تفاوت هاي مهم شرايط نيرويي و خواص دوران امام حسن عليه السلام با دوران امامت حسين عليه السلام همين مسأله است. درزمان امام حسن عليه السلام برغم تلاش هاي آن بزرگوار در جذب و بسيح نيروهاي وفادار به آرمان هاي امامت به منظور رويارويي با معاويه، نه تنها نيروي مورد نظر آن حضرت فراهم نشد که آنان هم که داعيه جانبداري از حق را داشته و جزو خواص به شمار مي آمدند، با ارائه چراغ سبزي از سوي دشمن، فريب خورده، امام را رها کرده به معاويه پيوستند ولي امام حسين عليه السلام موفق شد يک هسته ي نيرومند ايماني از خواص به وجود آورد که در مقابل سخت ترين شدايد و فشارهاي دشمن، مقاومت و از امام زمانشان دفاع کردند. مهم ترين ويژگي اين خواص حق شناس و ايثارگر در مقايسه با ياران اميرمؤمنان و امام حسن عليهماالسلام عبارت است از:
1ـ باوفاترين و برترين ياران
«اني لا اعلم اصحابا اوفي و لاخيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابرو و لا اوصل من اهل بيتي فجزاکم الله عني خيرا».(14)
من، اصحاب و ياراني باوفاتر و بهتر از ياران خود نديده ام و نيز خويشان و خانداني نيکوکارتر و با محبت تر و نسبت به خويشان، حقگذارتر از خاندان خود نمي شناسم. خداوند از جانب من به همه ي شما نيکوترين پاداش عنايت فرمايد.
اين گواهي امام عليه السلام حاکي از کمال اعتماد آن حضرت نسبت به ياران و خاندان خويش و خشنودي اش از آنان است و نيز بيانگر برتري ياران آن گرامي است بر شهداي پيشين ـ اعم از بدريون وصفينيون ـ و نيز شهداي پس از واقعه ي کربلا(15)؛ چون چنين توصيفي از ناحيه هيچ معصومي ـ جز امام حسين عليه السلام ـ نسبت به يارانش نشده است.
2ـ آزادي کامل در انتخاب راه
اينک همه شما را رخصت دادم، از جانب من مأذون و مجازيد، همه و همه برويد، شما را حلال کردم. من بيعت خود را از شما برداشتم، ديگر هيچ پيمان و تعهدي از جانب من بر ذمه شما نخواهد بود. اکنون تاريکي شب همه جا و همه شما را فراگرفته، آن را شتر رهوار خود سازيد و هريک از شما دست يکي از افراد خاندان مرا بگيريد و از اينجا دور و در شهر و ديار خود پراکنده شويد تا خدا گشايشي در کار پديد آورد، چه آن که اين گروه تنها مرا مي طلبند و اگر به من دست يابند، از جستجو ديگران بازايستند.(16)
بنابراين ياران امام عليه السلام نه در تنگناي دشمن واقع شده بودند مثل اصحاب «طارق بن زياد»(17) و نه دوست براي ماندن و کشته شدن از آنان خواهش و التماس کرده بود.
3ـ برگزيدن مرگ عزت بخش
اين جا بارانداز سواران، و قتلگاه عاشقان است. شهيداني که نه پيشينيان بر آنان سبقت جسته و نه آيندگان به مقام آنان دست خواهند يافت.(18)
در پرتو چنين ايمان و روحيه اي قوي و هدفي بلند بود که هيچ يک از آنان با همه محنت و گرفتاري که برايشان پيش آمد به دشمن نپيوستند بلکه موفق شدند از دشمن دل بربايند، چنان که دل حر و سي نفر ديگر را ربودند، و اين بدان جهت بود که اينان از لحاظ روحي و ايماني پيروز و چيره بودند.
ياران امام حسين عليه السلام نه تنها در اين جهت ضعفي از خود نشان ندادند، بلکه در هيچ موطن و مرحله اي از مراحل قيام در مقام عذر تراشي و توجيه براي تسليم و سلامت بيرون رفتن از معرکه، برنيامدند. عباس عقاد در اين زمينه مي نويسد:
به انديشه هيچ کدام از ياران امام حسين عليه السلام خطور نکرد که براي نجات خود و امامشان، بازگشت از اين مسير را در نظر آن حضرت جلوه دهند. و اگر مي خواستند خود را بفريبند مي توانستند، تسليم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصيحت و خيرخواهي بگذارند، و چنين وانمود کنند که اخلاص مي ورزند و براي حضرتش خواستار ادامه زندگي هستند.
وليکن، نه خودشان را فريفتند و نه امام را، بلکه از روي خيرخواهي صادقانه ي خود، امام عليه السلام را از تسليم دور مي داشتند، نه از مرگ، و همگي بر اين حالت بودند.(19)
ماهيت قيام
با عنايت به آنچه در بحث قبل پيرامون علل و موجبات قيام امام حسين عليه السلام گفتيم در اينجا نتيجه مي گيريم که:
1ـ قيام امام حسين عليه السلام يک قيام آگاهانه و برنامه ريزي شده بود نه انفجاري ناخواسته و ناآگاهانه از نوع آنچه که تحليل گران مادي نسبت به پديده هاي اجتماعي معتقد و نسبت به حادثه عاشورا مي گويند: با روي کار آمدن حزب اموي، فشار بر مسلمانان بويژه پيروان اهل بيت عليهم السلام افزايش يافت و همچنان رو به فزوني بود، تا آن که در دوران يزيد به اوج خود رسيد، چندان که براي مخالفان و در رأس آنان حسين بن علي عليه السلام غير قابل تحمل گشت. قيام آن حضرت در برابر جنايات يزيد، در حقيقت نمايشي از اين انفجار بود.
بررسي واقع بينانه و همه جانبه رخداد کربلا و توجه به علل و موجبات آن و مطالعه عميق سخنان رهبري آن ازآغاز امامت تا لحظه شهادت و نيز رفتار و موضع گيري هاي آن گرامي در برابر سياست هاي سلطه جويانه و انحصار طلبانه معاويه و يزيد و همچنين برخورد آن حضرت با ياران خود، بيانگر اين است که امام عليه السلام مبارزات خود با حزب اموي را از همان آغاز با برنامه اي منظم و هدفدار، سامان داد و مسلمانان را به اجراي آن فراخواند. متأسفانه بر اثر فضاي مسمومي که معاويه ايجاد کرده بود و چهره منافقانه اي که از خود ارائه مي داد، مسلمانان نتوانستند در درگيري جبهه امامت با دستگاه خلافت، حق را از باطل تشخيص دهند و پشت سر امامشان به ستيز با معاويه برخيزند. وگرنه موضع امام حسين عليه السلام بسيار روشن بود. اين سخن امام عليه السلام به معاويه:
«اني والله ما اعرف افضل من جهادک»(20) روشن ترين بيان در ترسيم خط مشي آن حضرت در برابر حزب اموي است.
معاويه نيز از اين استراتژي امام عليه السلام آگاهي کامل داشت؛ از اين رو سعي مي کرد خود را با آن حضرت درگير نکند و هواداران و عواملش را نيز بر اجراي اين سياست توصيه مي کرد. ولي يزيد در اين زمينه روشي خلاف روش پدر اتخاذ کرد و در آغاز حکومت خود همه راه ها ـ جز بيعت ـ را بر امام عليه السلام بست. و چون آن حضرت اهل بيت نبود راهي جز مخالفت و قيام عليه زورگويي هاي يزيد نداشت، راهي که زمينه ساز آن در اين مقطع از ناحيه ي جبهه ي مخالف، خود يزيد بود؛ ولي برنامه ي قيام برنامه اي نبود که با روي کار آمدن يزيد، طراحي و سامان دهي شده باشد؛ بلکه از قبل طراحي شده بود، ليکن شرايط اجرا فراهم نبود که با مرگ معاويه و روي کار آمدن يزيد و تغيير شرايط سياسي، اين مانع برطرف شد.
2ـ نهضت عاشورا با توجه به عوامل مختلفي که در پيدايش آن نقش داشت، نهضتي چند ماهيتي است نه تک ماهيتي. به موجب عامل نخست، نهضت امام حسين عليه السلام، ماهيت دفاعي و عکس العملي دارد آن هم عکس العمل منفي در مقابل يک تقاضاي نامشروع.
به موجب عامل دوم نيز، ماهيت نهضت يک ماهيت دفاعي و عکس العملي است، منتهي عکس العمل مثبت در مقابل يک دعوت با ماهيت تعاون با مسلماناني که از ستم حزب اموي به ستوه آمده و عليه آن موضع گرفته و از امام عليه السلام خواستند که با پذيرش رهبري، آنان را در اين جهاد مقدس ياري کند. وظيفه امام حسين عليه السلام برحسب اين عامل، اجابت دعوت است تا وقتي که دعوت کنندگان ثابتند. وقتي آنها از موضع خود عقب نشستند، ديگر امام حسين عليه السلام وظيفه اي از اين زاويه ندارد.
به موجب عامل سوم، ماهيت قيام امام حسين عليه السلام ماهيت تهاجمي است نه دفاعي. امام حسين عليه السلام به موجب اين عامل يک انقلابي مهاجم و معترض به وضع موجود بود نه صرفا يک انسان متقي و مدافع که به تقاضاي نامشروع يزيد پاسخ منفي داده و از حيثيت و حريم خود دفاع کرده و نه يک چهره صرفا متعاون با مردم انقلابي.(21)
آثار و نتايج قيام
براي درک و دستيابي به آثار و نتايج انقلاب حسيني بايد آثار و نتايج قيام را در ماوراي پيروزي ظاهري و دستيابي به حکومت و قدرت جستجو کنيم؛ زيرا دلايل و قراين فراوان گواه آن است که اباعبدالله عليه السلام از سرنوشتي که در انتظارش بود آگاهي کامل داشت.(22) بنابراين، هدف قيام حسيني بطور قطع، دستيابي به پيروزي فوري سياسي نبود، چه آن که امام عليه السلام مي دانست در آن شرايط، تحقق اين هدف، امکان پذير نيست.
قيام امام حسين عليه السلام اهداف خاص خود را دنبال مي کرد، اهدافي که در سخنان آن حضرت در موقعيت هاي مختلف مورد تأکيد قرار گرفته است. در زير به پاره اي از برکات و آثار اين انقلاب الهي اشاره مي کنيم.
الف ـ قطع نفوذ ديني ساختگي امويان
اينک براي اينکه روشن شود امويان تا چه حد روي اعمال کثيف خود سرپوشي از دين مي گذاشتند دو نمونه تاريخي از خود انقلاب امام حسين عليه السلام نقل مي کنيم:
1ـ ابن زياد در خطبه اي که ضمن آن مردم را از ياري مسلم بازداشت گفت: «واعتصموا بطاعه الله و طاعه ائمتکم)(23) از دستور خدا و پيشوايان ديني خود اطاعت کنيد.
2ـ عمرو بن حجاج زبيدي ـ يکي از فرماندهان سپاه اموي در کربلا ـ وقتي ديد بعضي از سپاهيان به حسين عليه السلام پيوسته در رکاب او جنگ مي کنند فرياد زد: اي اهل کوفه از امير خود اطاعت کنيد و همراه جماعت باشيد و در کشتن کسي که از دين خارج شده و با امام مخالفت کرده، شکي به خود راه ندهيد!.(24)
در چنين جوي مطمئن ترين راه قطع اين نفوذ جعلي ديني اين بود که شخصي بر ضد آن قيام کند که از نظر همه افراد ملت داراي امتيازات مسلم ديني باشد، تا نقاب ديني از چهره ي کريه حکومت اموي به يک سو زند و ماهيت کثيف آن را آشکار سازد.
چنين مجاهد في «سبيل الله» اي جز حسين بن علي عليه السلام نبود؛ زيرا او محبوبيت و نفوذ و احترام خاصي در ميان مردم داشت. عکس العمل يزيد در برابر انقلاب حسين عليه السلام خط فاصلي ميان اسلام و حکومت اموي کشيد و ماهيت اصلي حکومت بناحق اموي را آفتابي ساخت. جناياتي که بني اميه درباره حسين عليه السلام و ياران و اهل بيتش مرتکب شدند هرگونه رنگ ديني اي را که به خود گرفته بودند بکلي زدود و ماهيت ضد ديني آنها را آشکار ساخت.
ب ـ احساس گناه
اين احساس گناه و بيداري وجدان، پس از انقلاب، بسياري از جمعيت هاي اسلامي را ـ به منظور جبران گناهان خويش ـ به کوشش واداشت و آتش کينه و عداوت امويان را در دلهاي آنان هرچه بيشتر برافروخت.
امويان پس از حادثه کربلا با انقلاب هاي متعددي رو به رو شدند که سرچشمه و منشأ اصلي همه ي آنها، انقلاب حسين عليه السلام و خودداري انقلابيون از ياري او و ميل به انتقامجويي از امويان بود.
سخنراني هاي بازماندگان امام حسين عليه السلام در مدت اسارت، در اين زمينه نقش بسيار مؤثري داشت.
ج ـ بيداري روح مبارزه
پس از انقلاب حسين بن علي عليه السلام جنبش هايي به وجود آمد که از پيشتيباني و حمايت مسلمانان انقلابي برخوردار بود. مهم ترين اين جنبش ها عبارت بود از: نهضت توابين، قيام مردم مدينه و نهضت مختار بن ابي عبيده ثقفي.(25)
پي نوشت ها:
1- مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 180.
2- ايها الامير انا اهل البيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق، شارب خمر، قاتل نفس، معلين بالفسق فمثلي لايبايع لمثله «همان» ص 184.
3- مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 188.
4- بحارالانوار، ج 44، ص 63.
5- سيد بن طاووس در اللهوف، ص 15، تعداد مجموع نامه ها را دوازده هزار عدد نوشته است.
6- اللهوف، ص 27 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 593.
7- اللهوف، ص 30.
8- از ابن عقيل نقل شده که از جمله شواهدي که بر کفر يزيد دلالت مي کند اشعار او است:
لعبت هاشم بالملک فلا++
خبر جاء و لاوحي نزل
لست من خندف ان لم انتقم++
من بني احمد ما کان فعل
«اعيان الشيعه، ج 1، ص 616»
9- اللهوف، ص 81. يعني سوگند به خدا تو نمي تواني ياد ما را از ميان ببري و وحي و قرآن را براندازي.
10- مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 188.
11- تاريخ طبري، ج 7، ص 240.
12- تاريخ طبري، ج 5، ص 403 و کامل ابن اثير، ج 4، ص 48.
13- اقتباس از حماسه حسيني، ج 3، ص 191.
14- ارشاد، مفيد، ص 231.
15- حضرت امير عليه السلام در سخني که پس از اين خواهد آمد بر اين مطلب تصريح دارد: «شهداء لايسبقهم من قبلهم و لايلحقهم من بعدهم».
16- نفس المهموم، ص 227.
17- طارق بن زياد در جنگ اسپانيا وقتي اسپانيا را فتح کرد و کشتي ها خود را از تنگنه عبور داد به نيروهاي تدارکاتي خود دستور داد تنها در حد نياز 24 ساعت آذوقه نگهدارند و بقيه را هرچه هست آتش بزنند و کشتي ها را نيز بسوزانند. سپس افسران و سربازان را جمع کرد و با اشاره به درياي عظيمي که در آنجا بود به آنان گفت: دشمن پيش روي شما و دريا پشت سرتان است. اگر بخواهيد فرار کنيد جز غرق شدن در دريا راهي نداريد، کشتي اي ديگر، وجود ندارد، غذا هم جز به مقدار 24 ساعت نداريد. بنابراين تنها راه نجات شما در جنگ کردن و پيروزي بر دشمن است (حماسه حسيني، ج 2، صص 264-265).
18- نفس المهموم ص 206.
19- ابوالشهداء، ص 157.
20- فرازي از نامه امام حسين به معاويه که پيش از اين بدان اشاره کرديم.
21- اقتباس از حماسه حسيني، ج 2، ص 261-277.
22- براي نمونه به يک مورد از سخنان آن حضرت ـ که هنگام خروج از مکه به مقصد عراق ايراد کرده ـ اشاره مي کنيم:
«مرگ همچون گردنبند عروس به گردن انسان بسته است. و من همانند علاقه يعقوب به يوسف به زيارت و ديدار نياکانم مشتاقم. از همين جا نقطه اي را که در آن جا به شهادت مي رسم مي بينم و مي بينم که گرگان بيابان بندهاي بدنم را قطعه قطعه مي کنند... هرکس مي خواهد در اين راه خون بدهد و به لقاء الله برسد، آماده حرکت باشد. من بامداد فردا حرکت مي کنم».(اللهوف، ص 41)
23- تاريخ طبري، ج 5، ص 368.
24- همان، مدرک، ص 435.
25- در بخش زندگاني امام سجاد عليه السلام به اين قيام ها اشاره خواهيم کرد.