شاعر: وحید قاسمی
اشکهایش به مادرش رفته
سینهی پر شرارهای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید
جگر پاره پارهای دارد
از علی هم شکستهتر شده است!
علتش کینهها، حسادتهاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانتهاست
خواهرش را کسی خبر نکند
مادرش خوب شد که این جا نیست
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
از غرور شکستهاش پیداست
صبر هم صحبتِ دلِ آقاست
نه! من از چشم سم نمیبینم
کوچهای شوم قاتل آقاست
کوچهای تنگ، کوچهای تاریک
شده کابوس هر شبِ آقا
«برگه را پس بده...نزن نامرد...»
چیست این جمله بر لبِ آقا!؟
از صدایِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانهی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
تا که باغش میان آتش سوخت
میلههای قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزانِ بهار
پیری زودرس نصیبش شد
نفسش بند آمدهای وای
به خدا نای روضه خوانی نیست
شکر دارد که گوشهی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست
سینهی پر شرارهای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید
جگر پاره پارهای دارد
از علی هم شکستهتر شده است!
علتش کینهها، حسادتهاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانتهاست
خواهرش را کسی خبر نکند
مادرش خوب شد که این جا نیست
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
از غرور شکستهاش پیداست
صبر هم صحبتِ دلِ آقاست
نه! من از چشم سم نمیبینم
کوچهای شوم قاتل آقاست
کوچهای تنگ، کوچهای تاریک
شده کابوس هر شبِ آقا
«برگه را پس بده...نزن نامرد...»
چیست این جمله بر لبِ آقا!؟
از صدایِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانهی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
تا که باغش میان آتش سوخت
میلههای قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزانِ بهار
پیری زودرس نصیبش شد
نفسش بند آمدهای وای
به خدا نای روضه خوانی نیست
شکر دارد که گوشهی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست