شاعر: سید رضا مؤید
مهرت به کائنات برابر نمیشود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمیشود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمیشود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمیشود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمیشود
بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمیشود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمیشود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
اما چه میتوان که میسر نمیشود
با این ستم که بر تو بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمیشود
آن را چه دوستی است مؤید که دیدهاش
از خون دل ز داغ حسن تر نمیشود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمیشود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمیشود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمیشود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمیشود
بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمیشود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمیشود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
اما چه میتوان که میسر نمیشود
با این ستم که بر تو بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمیشود
آن را چه دوستی است مؤید که دیدهاش
از خون دل ز داغ حسن تر نمیشود