برگردان: محبوبه مهاجر
1
از مظاهر موفق قدرت یکی این که فرد نه از سر رضا و رغبت بلکه به سائقهی حسن و فضیلت این عمل تن به خواست دیگران میدهد. البته اوج این مثال وقتی است که شخص نداند تحت ضبط و مراقبت است. حدّ اعلای این وضع را قدرت شرطی ایجاد میکند؛ ایجاد باور تسلیم و رضا را به صورت جلوهای عادی و طبیعی از رفتار مقبول درمیآورد و نه عملی آگاهانه. اگر تسلیم نشوی منحرفی. در این روزگار تسلیم شدن به این صورت مشخصاً بر عهدهی دستگاه نظامی است که نقداً قدرتمندترین فرایند خودمختار حکومت است. حمایت سفت و سخت از دفاع ملّی نشانهی این است که یک وطنپرست واقعی هستی؛ یک شهروند درست و حسابی مخالف این موضوع نیست. با وجود این خود این شرطی کردن بسیار موفق هم جزئی از یک تجلّی بسیار بزرگتر قدرت است. قدرت نظامی نه تنها منابع عمده قدرت بلکه همهی ابزارهای اعمال قدرت را به صورتی فوقالعاده فراگیر و مؤثر در اختیار دارد. این قدرت چیزی هیبتانگیز است نه آنقدرها به خاطر نتایج و عواقب بالقوهاش بلکه بیشتر به خاطر عواقب محتملش.غرض از آنچه گفتیم هیچ این نیست که بگوییم قدرت نظامی خود را از انظار دور نگه داشته است؛ این قدرت بیش از هر قدرت دیگری در این روزگار اسباب تشویش خاطر شدید مردم و همینطور اسباب مقابله به مثل بوده. وضع فعلی ما هم ایجاب میکند که حق را به جانب این نارضایتی بدهیم. امیدواری نسبت به این موضوع لازم است که اگر دیدی روشنتر نسبت به منابع قدرتش داشته باشیم طرحی قویتر برای مقابله با این قدرت پیدا خواهیم کرد.
2
دستگاه نظامی دو منبع از منابع سه گانه قدرت، یکی مالکیت (یا به عبارتی منابع مالی) و دیگری سازمان، را به حدّی زیاد و گسترده در اختیار دارد. در گذشته، خصوصاً در زمان جنگ، شخصیت نیز مهمّ بود. در جنگ جهانی دوم، شخصیتهای پرقدرتی چون جورج مارشال، دوایت آیزنهاور، داگلاس مک آرتور (که قبلاً در زمان صلح هم چهرهای بسیار برجسته بود)، برنارد مونتگمری و اروین رومل در ایالات متحدهی امریکا، انگلستان و آلمان وجود داشتند. اگر همچو شخصیتی هم پیدا نمیشد مطبوعات به داد میرسیدند که خیلی هم بیمیل نبودند. ولی در دستگاه نظامی امروز شخصیت اهمیت چندانی ندارد. ژنرالهای درگیر در جنگ ویتنام، با تمام جانفشانیهایشان، فراموش شدنی بودند و زود هم از خاطرهها رفتند (1). این مطلب در مورد صاحبمنصبان فعلی ارتش خیلی بیشتر هم صدق میکند. خارج از خود پنتاگون، بندرت کسی اسم فرماندهان فعلی ستاد مشترک را میداند. در ارتش هم نظیر سایر مصادیق عصر سازمان، شخصیت به عنوان منبع قدرت جای خود را به مردان تشکیلاتی بینام و نشان داده است (2).قدرت نظامی با در اختیارداشتن منابع عظیم و استفاده از این منابع و با داشتن تشکیلاتی غولآسا و از لحاظ سازمانی منضبط، قدرت کیفردهنده را به قدر لازم در اختیار دارد و با استفاده از دو قدرت شرطی و پاداش دهنده نیز اطاعتی همه جانبه برقرار میکند.
آنقدرها نیازی نیست که دربارهی منابع مالکیت دستگاه نظامی صحبت کنیم: در ایالات متحدهی امریکا منابعی که در اختیار این دستگاه قرار دارد بمراتب بیشتر از سایر سازمانهای مشابه است (3)؛ این منابع فقط شامل بودجه دستگاه نظامی و تشکیلات غیرنظامی ارتش نمیشود بلکه اعتبارات عظیمی را هم که صرف صنایع تسلیحاتی و سرمایهگذاریهای هنگفت این کارخانهها به صورت تأسیساتی و سرمایه جاری آنها میشود دربرمیگیرد. از این همه ثروت، قدرت پاداش دهنده مایه میگیرد که صرف کسب اطاعت سرباز، دریانورد، و خلبان و فوج عظیم کارکنان غیرنظامی وزارت دفاع، و کارمندان، مدیران و صاحبان کارخانههای اسلحه و مهمّاتسازی میشود.
این قدرت پاداش دهنده را که از منابع مالکیت دستگاه نظامی به دست میآید- هم اطاعت خود افرادش و هم اطاعت تشکیلات وابستهاش را- به رأیالعین میتوانیم ببینیم. ولی درست به علت همین وضوح است که مرکز اصلی قدرت نظامی کمی به غلط تعیین شده است. مکتب سنتی به ظاهر مغلقی که قدرت را از آنِ مؤسسه صنعتی میداند- در واقع همان ادامهی تفکر مارکسیستی و گرایشهای انتقادی غالب بر سدهی پیش- قدرت نظامی را هم سخت وابسته به صنایع دفاعی میداند. انگار که صاحبان صنایع نظامی تخم دوزرده میکنند؛ هم بودجهی ارتش را میدهند و هم از قِبلِ این بودجه فایده میبرند. هیچ شکی نیست که این قدرت به صورت عظیمی اعمال میشود: جلب رضایت دانشمندان، مهندسان، مدیران، کارگران و جماعت تحت پوشش این دفاع هم به همین صورت عملی میشود. قانونگذاران را هم به وجود این قدرت خوب واقف میکنند و کمکهای مبارزاتی شرکتهای بزرگ نیز چاشنی این آگاهی را بیشتر میکند. قدرت پاداش دهندهی دستگاه نظامی به این صورت به فرایندهای بیرونی حکومت راه پیدا میکند و تاحدودی بر آن مسلط میشود (4). ولی وضوح نسبی صنایع دفاعی و ارتباط علنیشان با فرایندهای بیرونی حکومت نباید موجب این بشود که سایر مؤسساتی را که قدرت نظامی اعمال میکنند دست کم بگیریم. صنایع دفاعی ادامه و دنبالهی ساختاری بزرگتر است که مرکز اصلی آن در فرایندهای خودمختار حکومت- به عرف عام، در پنتاگون- است. و با تمام اهمیتی که قدرت پاداش دهنده و منبع آن دارد که مالکیت یا منابع مالی باشند، مع ذلک ابزار مهمتر قدرت نظامی قدرت شرطی و رابطهی نزدیکی است که با سازمان دارد.
3
در بخش اعظم حیات بشری، برای آزادی فرد در ابراز وجودش حرمت قائلاند امّا این تصور به نوبهی خود مغایر با تشکیلات سفت و سخت و منضبطی است که رابطهای متوازن با قدرت بیرونی دارد. دیدیم که شرطی کردن پُرضرب و زور سازمان نظامی، هم از طرف دستگاه نظامی و هم از طرف دستگاه غیرنظامیاش، مبتنی بر انضباط است و نه بر ابراز وجود فرد. بعد هم این شرطی کردن با پاداش دادن و با مجازات کیفری تقویت میشود. سربازی که سراپا تسلیم مقاصد سازمان است تشویق و انواع و اقسام افتخار نصیبش میشود؛ سرباز متمرّد مجازات کیفری میبیند، مثلاً با بدنامی از خدمت منفصل میشود یا در موارد حادّ کارش به دادگاه نظامی میکشد. امکان استفاده از این نوع قدرت کیفردهنده فقط برای حمایت از انضباط نظامی وجود دارد و در هیچ سازمان دیگری اعم از دولتی یا خصوصی نمیتوانیم سراغش را بگیریم.انضباط در بخش غیرنظامی فرایندهای خودمختار حکومت خصوصاً در بخش وابسته به امور نظامی آن به این شدت نیست. مع ذلک اعضای پنتاگون هم معروف به این نیستند که حرف یا عملی خلاف مصالح سازمانشان گفته یا کرده باشند. کسی که علناً مخالفت کند به دام بلای خبرچینها خواهد افتاد و در پنتاگون هم مثل سایر سازمانها، شیوههای زیادی برای سرکوب نارضایتیهای کوچک هست. از ترفیع خبری نیست، از شرکت در هیئت مدیره انجمن محروم میشود، متعهد و معتمد نیست و به عنوان یک عضو پیوسته نمیتواند در مراسم اجتماعی شرکت کند. پس زور تحمیل این انضباط خیلی زیاد است؛ هیچ چیز مضرّتر از این به حال قدرت نظامی نیست که مردم فکر کنند اختلاف و تضاد درونی دارد (5). این انضباط درونیالمثنای همان تأثیر شدید بیرونی میشود.
4
یکی از ضروریات اصلی و در واقع حیاتی قدرت شرطی دستگاه نظامی این است که نوعی دشمن داشته باشد. قدرت نظامی اگر بخواهد ماهیتاً از حدّ سنّت و تشریفات یا احتیاط فراتر برود، حتماً لازم است که یک دشمن تهدیدش کند. این تهدید باعث میشود که منبع مالی- مالکیت- جذب کند که منشأ قدرت پاداش دهنده است. همچنین باعث میشود که اعتقاد افراد در داخل و خارج سازمان یک کاسه شود. انضباط درون سازمانی را سفت و سخت باید حفظ کرد؛ اختلاف عقیده یا مخالفت برون سازمانی را باید با سوءظن یا این طور تلقی کرد که دشمن، مخالفان را کمک و تقویت یا تحریک میکند (6). حداقّلش این است که میگویند وطنپرست نیستند و منتهایش این است که میگویند مخالفتشان عین خیانت است و مستوجب همان مجازات کیفری مرسوم میشوند. گرایشهای فکری و رفتاری شرطی شده بر ارزش وطنپرستی صحّه میگذارند و وقتی خطر دشمن خارجی در کار باشد اهمیت مطلق پیدا میکنند.در دورهی متعاقب جنگ جهانی دوم، کرهی شمالی، چین، ویتنام شمالی و فوق همه آنها اتحاد جماهیر شوروی، حکم همین دشمن خطرناک را برای ایالات متحدهی امریکا داشتند. در سالهای دههی 1970 که امریکا رابطهای نسبتاً عاری از تشنج با اتحاد جماهیر شوروی داشت، بازار قدرت نظامی امریکا علناً از سکّه افتاده بود. خاتمهی دوران تشنجزدایی پس از سال 1980، مقارن با افزایش عظیم هزینههای نظامی این کشور بود و این تقارن را ابداً نباید به حساب تصادف گذاشت. مسلماً لازم بود که آن وضع اولّی پیش بیاید تا راه برای اوضاع بعدی هموار شود.
نظارت بر اطلاعات و در نتیجه شرطی کردن اجتماعی آن هم به وجود همین دشمن مربوط میشود. ضرورت حفظ اسرار نظامی از دست دشمن، ممنوعیت کامل دسترسی عموم مردم به این اسرار را حقانیت میبخشد. پس فقط اطلاعاتی را منتشر میکنند که بتوانند آنها را به صورتی زیاد و حتی بسیار گسترده، به بهترین وجه برای ایجاد باور در عموم مردم- همان شرطی کردن اجتماعی لازم- به کار برند. این کار متضمن نظر دستگاه نظامی در مورد نیات دشمن و خصوصاً در مورد ضروریات تسلیحاتی است. انتقاد از سیستم مهمّات و تسلیحات- همین از کلّ انضباط سازمانی- مشمول مقررات اسناد محرمانه و اعمال مجازات کیفری یا تهدید به این مجازات که مانع درز اسناد طبقهبندی شده است میشود. قدرت نظامی از لحاظ مدیریت و نظارت بر اطلاعات، جامعترین و موفقترین نمود قدرت شرطی است.
امّا این اعمال قدرت بلامنازع هم نیست. در بخش پیش تأکید کردم که بگومگوی مستمر و حادی در مورد نظارت بر اطلاعات در جهت منافع امنیت ملّی در جریان است. چه نوع مراقبت و نظارتی خوب و ضروری و موجه است؟ کدام مراقبتی بد است و در خدمت مردم نیست، و اعمال نادرست قدرت برای طبقهبندی اسناد است؟ این مجادلات باز هم اهمیت اینگونه نظارتها را- اهمیت چنین خدمتی را به قدرت شرطی- در اعمال قدرت نظامی امروز بدرستی نشان میدهند. همهی طرفداران محدودکردن قدرت قاعدتاً باید خواهان و مشوّق این مجادلهی مستمر باشند.
5
اما کل نظارت بر اطلاعات توسط قدرت نظامی هم فقط نتیجهی انضباط سازمانی یا نتیجهی کنترلهای رسمی نیست. بلکه بخش عمدهی این کنترل حاصل عظمت سازمان و حاصل فنی بودن موضوع آن، واقعی یا در حرف، است. یک شهروند وقتی متوجه انبوه تکنولوژی نظامی امروز و پیچیدگی آن میشود، بیاختیار تسلیم کسانی میشود که استاد این امور قلمداد شدهاند. یا خود را واگذار عوض آنها میکند که گمان میرود به جزئیات لازم مسلط باشند. در این کار خیلی هم تشویق میشود. نتیجهاش هم این میشود که بحث و گفت و گو در محدودهی کارشناسان باقی بماند و خلقالناس از آن محروم، و این تأثیر را دارد که شرط کردن اجتماعی قدرت نظامی در عالم غیرنظامی بلامعارض است.یک نمونهی مهمّ این کنار گذاشتن مردم به خاطر پیچیدگی فنی موضوع، مسئله خلع سلاح عمومی است. در عصر حاضر این موضوع تقریباً ملک طلق متخصصان تسلیحاتی شده است. این حضرات خود جماعتی هستند آشنا با فوت و فن تسلیحاتی، سخت مراقب اطلاعاتی که فکر میکنند از تسلیحات و نیّات روسها دارند، و دین و ایمانشان هم که حکم به کشتار عام میکند. این جماعت بیهیچ ملاحظهای پای غریبه را از جمع خود میبُرند. پس پزشک و کشیش و استاد دوره ندیده در این رشته را چه کار با این معقولات؟ چه حقی دارند که حرفی بزنند یا دخالتی بکنند؟ اعتماد به نفس و اعتقاد راسخ متألهین به کنترل تسلیحات عالیترین مظهر قدرت شرطی است. جماعت دستاندرکار سلاحهای هستهای تقریباً بر سیل تصادف است که قضاوت و نظارت در مورد حیات و ممات فرد و حتی مسئله بقای نوع بشر را تقبّل و حمایت میکنند. از همهی مظاهر قدرتی که در این بخش اسم بردم، این یکی بر همه سر است چون ذات آن حکم به نابودن سایر انواع اعمال قدرت میکند.
در ایالات متحدهی امریکا هم مثل سایر دموکراسیها، معقول و حتّی ضروری تشخیص دادهاند که قدرت لشکری تابع حاکمیت و قید و بند قدرت کشوری باشد. یکی از محکمکاریهای قانون هم همین است. اما جای تردید هم هست که این محدودیت عملی باشد. تقریباً در همهی منازعات اخیر پنتاگون با گرایشهای بسیار متعصبانهی دستگاه نظامی، این غیرنظامیها بودهاند که وادادهاند. غیرنظامیها حسرتش را دارند که افرادی رک و قاطع و جسور یا معتقد به تربیت نظامی شناخته بشوند. باید نشان بدهند که چم و خم امور نظامی و تسلیحاتی را میدانند و از ضرورت دفاع نظامی مثل یک سرباز باخبرند. نتیجه آنکه بسیاری از غیرنظامیان- در شورای امنیت ملّی، غالباً در وزارت امور خارجه، در سازمانهای اطلاعاتی، و مشخصاً در وزارت دفاع- بیشتر از خود افراد نیروهای مسلح سنگ جنگ و سیستمهای تسلیحاتی و بودجههای عظیم را به سینه میزنند.
6
قدرت نظامی گو اینکه عظیم است ولی مطلق نیست. هدفهایی که این قدرت تعقیب میکند جذابیت ذاتی ندارند. تهدید به مرگ که دیگر فقط منحصر به افسران جزء و سربازان وظیفه نیست (7) و در حال حاضر قراین نشان میدهند که انبوه مردم غیرنظامی هم با آن مواجهاند؛ و طبیعی است که نسبت به قدرت شرطی کردن بیتأثیر میشوند؛ و همینطور خدمت نظام اجباری. جنگ ویتنام موجب یکی از جامعترین تلاشهای عصر حاضر در زمینهی شرطی کردن اجتماعی در ایالات متحدهی آمریکا شد. برای اینکه جنگ را در نظر مردم امریکا لازم و قابل قبول وانمود کنند، از هیچ کاری فروگذار نکردند. ولی این تلاش وقتی با دیالکتیکی بزرگتر و نیرومندتر روبه رو شد بیاثر ماند (8). مآلاً هم پذیرفتند که عملیات نظامی، به قول خودشان به علت تشدید افکار عمومی خصمانه قابل دوام نیست. قدرت نظامی امریکا به منابع خود در قدرت شرطی زیادی دست درازی کرده بود و نتیجهاش هم این بود که پشت دست محکمی خورد. حالا که ده سالی از آن روزگار میگذرد، عامهی مردم هنوز هم ابراز امیدواری میکنند که قضیه ویتنام را فراموش کردهاند، و به زبان این روزها یعنی که آرزو میکنند شرطی کردن اجتماعی معارض با قدرت نظامی آن وقت، دیگر در کار نباشد.هم اکنون که این سطور را مینویسم، قراینی دالّ بر وجود دیالکتیک مشابهی بر مبنای فشار اوضاع جاری وجود دارد. قدرت نظامی امروز امریکا سفت و سخت به سلاحهای هستهای چسبیده است و دست به تبلیغات وسیعی در مورد ضرورت و حتّی فایدهی این تعهد خود زده است. خود این شرطی کردن، طبیعی است که واکنشی متوازن ایجاد کرده که یکی از مظاهر عمدهی آن ابراز خواست مردم سراسر کشور نسبت به منع تولید این سلاحها و کاربرد و آزمایش آنهاست. و تلاشی وسیعتر از این نیز هم در امریکا و هم در اروپا در جریان است تا مذاکرات مربوط به کنترل و کاهش مؤثر همه نوع تسلیحات در محیطی عاری از تنش سیاسی و نظامی هر چه زودتر عملی شود. این واکنش موجب میشود که نیاز به قدرت نظامی برای مقابله با دشمن مورد سؤال واقع شود و حرکتی مشابه نیز در اتحاد جماهیر شوروی به وجود خواهد آورد. با توجه به قدرت نظامی فعلی، بجاست که همهی خوانندگان این سطور نیز دست به این اقدام متقابل زنند. بسا که بقای نوع بشر بسته به همین حرکت باشد (9).
پینوشتها:
1. گزارشگران اخبار جنگ، معمولاً تحتالامر ژنرالها هستند. یکی از نقاط ضعف حتمی قدرت نظامی در جنگ ویتنام این بود که اختیار مطبوعات را از دست داد.
2. سعی در شخصیتپردازی تا به امروز هم در مورد وزرای دفاع باقیمانده است. همگی این وزرا مادامیکه مصدر کارند این طور وانمود میشوند که خصایصی ممتاز دارند و به همین لحاظ قدرتمندند ولی قبلاً دیدیم که در زندگی خصوصیشان اثری از آثار این خصایص دیده نمیشود.
3. «وزارت دفاع، بیش از سایر بخشهای دولت کارمند استخدام میکند و بابت خرید کالاها و خدمات پول میپردازد. وزارت بهداشت و خدمات انسانی بودجه بیشتری دارد ولی تقریباً کل این بودجه صرف پرداختهای انتقالی به افراد میشود.»
Adam Yarmolinsky, Governance of the U. S. Military Establishment (New York: Aspen Institute for Humanistic studies. 1982), p.1.
4. یا دست کم اینکه سکوتی عاقبتاندیشانه برقرار میکند. رابرت اشمیت، قائم مقام شرکت کنترل دیتا و رئیس کمیته امریکایی توافق شرق و غرب، عدم تمایل مدیران شرکتهای بزرگ نسبت به ابراز نگرانی صریح در مورد تهدید جنگ و نابودی هستهای را اینطور تعبیر میکند: «بسیاری از مدیران شرکتهای بزرگ ترجیح میدهند که وارد این مقولات نشوند تا مبادا سر زبانها بیفتند». با توجه به اینکه این قضیه «هیچ امتیازی در حکومت یا در دستگاه دولت برایشان ندارد.» ویلیام آلدن هم از شرکت سیستمهای کامپیوتری گفته است که خیلی از سردمداران صنعت دوست ندارند در این باره موضعگیری کنند چون میترسند که پنتاگون «مهر باطل» بر شرکتشان بزند. به نقل از:
Florence Graves, «Are These Men soviet Dupes?» common cause (January February 1983)
5. مثل سال 1982 که معلوم شد اکثر فرماندهان ستاد مشترک ارتش مخالف به اصطلاح استقرار پایگاه موشکی اِم ایکس هستند.
6. در اوایل دههی 1980 گفته میشد که طرفداران منع تسلیحات هستهای را شوروی تحریک میکند یا در خدمت مقاصد این کشورند.
7. افسران ارشد مدتهاست که از خطر این تهدید جستهاند. «حداکثر درگیری مسلّحانه یک سرلشکر یا دریادار امروزی موقع شکار مرغابی در جمع مدیران شرکت کانتیننتال موتورز در تفریحگاه این شرکت است.»
c. wright Mills, The power Elite (New York: oxford university press, 1956), p. 189.
8. این دیالکتیک خصوصاً وقتی قوت گرفت که پیشنویس طرحی در مورد پیشبینی انضباط نظامی و امکان مجازات مرگ، به دست جماعت دانشگاهیان افتاد که مختصری حق آزادی بیان داشتند و لذا میتوانستند جماعتی را پیدا کنند و اعتراض خود را به گوششان برسانند؛ یعنی دست به ایجاد باور در مردم نسبت به نامعقولبودن جنگ بزنند. این طرح قدرت کیفردهنده را جانشین قدرت پاداش دهنده میکند تا خدمت نظام را تشویق کند و به عبارت دیگر موجب تسلیم در برابر قدرت نظامی بشود. طرح مزبور تا موقع نگارش این سطور، در امریکا مورد قبول عامه نبوده است، گرچه در کشورهای بیطرفی مانند اتریش و فنلاند باقی است.
9. موضوع بحث ما در این سطور، قدرت نظامی امریکا بوده است. البته نظایر کلّی این قدرت در سایر کشورهای صنعتی و نیازی به گفتن نیست که در اتحاد جماهیر شوروی هم وجود دارد. مع ذلک نقش آن در کشورهای جدید (و در بعضی از کشورهای قدیمیتر) آسیا، آفریقا و امریکای لاتین از همه تمام و کمالتر است. از کلّ 134 دولت مستقل جهان، با احتسابی قابل قبول، تقریباً 39 کشور حکومتی دیکتاتوری دارند. این قدرت نوع دیگری ترکیب از منابع و ابزارهایی است که در این بخش شرح دادم. شخصیتهایی هم پیدا میشوند که اغلب ضعیف و حتی منفورند. ارتش بخش عظیمی از بیتالمال را در اختیار دارد و به کار خود میزند و از همه مهمتر اینکه با این همه خُرد و دُردانه بودنش، سازمان هم دارد. (ارتش کشورهای امریکای لاتین از آن قبیل ارتشهایی نیستند که انضباط آهنین و کارساز داشته باشند، ولی در اکثر این کشورها هیچ ساختار سازمانی دیگری به پای ساختار سازمانی ارتش آنها نمیرسد). دستگاه نظامی این کشور با اتکا به منابعی که در اختیار دارد، قدرت تشویق کننده بر سربازان خود اعمال میکند- نوعی ابراز بسیار مؤثر قدرت در جامعهی فقیر روستایی که خدمت نظام گام عمدهای به پیش در جهت رفاه اقتصادی است. قدرت شرطی هم به مقادیر زیاد، البته نه همیشه با زور و اجبار، اعمال میشود که بخش عمدهی آن متوجه مصالحی است که مغایر با هدفهای نظامی است. ولی از همه اینها مهمتر، وفور بی حد و حساب قدرت کیفردهنده برای سرکوب مخالفان در داخل و خارج دستگاه نظامی است. نتیجه آنکه، قدرت نظامی، دشمن اصلی فرآیند مدنیت و دموکراسی در سراسر جهان شده است.
گالبرایت، جان کنت؛ (1390)، آناتومی قدرت، ترجمهی محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران)، چاپ چهارم.