واقعيت يهود ستيزى (قسمت سوم)
نويسنده: عليرضا سلطانشاهى
خبرگزاري فارس: يهودستيزى واقعيتى انكار ناپذير است،در عين اينكه تاكنون هيچ مستمسكى بهتر از آن براى صهيونيسم يافت نشده است.يهود ستيزى واقعيت دارد ولى بدون دليل نيست و دلايل آن به باورهاى يهوديت و به رفتار آنان باز مىگردد و اگر كسان ديگرى غير از يهوديان نيز داراى اين باورها بودند و يا رفتارى همگون با يهوديان داشتند،دشمنى و يا ستيز ديگران را به خود جلب مىكردند.
هدف از بيان اين دلايل،ذكر تضييقات به عمل آمده عليه يهوديت به عنوان بررسى ريشههاى يهودستيزى نيست،بلكه مقصود،بيان يك هدف سياسى است كه از يهود ستيزى به عنوان يك وسيله در نيل به آن هدف بهرهبردارى مىشود.در واقع يهود ستيزى دستاويز سياست بازانى است كه با قربانى نمودن يهوديان به اهداف خود مىرسند.در بسط و تفصيل اين دليل،مىتوان مطامع اقتصادى را به عنوان هدف اصلى و سوء استفاده از يك جريان سياسى برشمرد.اكنون به هر دو وجه اين دليل خواهيم پرداخت.
«مهاجرت»شاه بيت تحريف گونه اين مبحث در يهوديت است.در واقع يهوديان با بهرهگيرى از اين روش خود را همچنان حفظ كرده و مكان زندگى خود را به واسطه سودى كه از لحاظ مادى برايشان دارد،انتخاب نموده و به آن مهاجرت مىكنند.طبعا در چنين جريانى مطرح شدن «مهاجرت و ضرورت عمل به آن»در انديشه يهودى،تقدس يك سرزمين و رويكرد مذهبى و تعلق ملى بدان،گزافهاى بيش نيست،چرا كه تعلق مادى براى يهوديت مهمتر و با ارزشتر از تعلق ملى و يا مذهبى به يك سرزمين است.
جهت آشنايى بيشتر با اين مفهوم،نمونهاى از يك چنين رويكردى را در انديشه و عمل يهوديان به هنگام مخير نمودن آنان در بابل،در زمان بازگشت به اورشليم،مىتوان در منابع مختلف مشاهده كرد كه چگونه يهوديان از رفتن به سرزمينى كه معبدشان در آن است امتناع ورزيده و مناطق خوش رونق تجارى پارس و بين النهرين را بر مىگزينند.
مهاجرت ضامن بقاى يهود با روحيه سوداگرى او در طول قرون متمادى بوده است.اين معنا در ادبيات مذهبى يهود به واژه«گالوت» 1 اطلاق مىشود كه به معناى هجرت و هم چنين مكانى است كه يهوديان به هجرت رفتهاند. 2 اما يهوديان چنين وانمود مىكنند كه اين مهاجرت آنان ارادى و از روى ميل نبوده است،فلذا«آنرا رنگ و صبغهاى اجبارى داده واژهاى تحت عنوان «تبعيد» 3 ،را براى آن برگزيدهاند» 4 تا از اين طريق مقصد اصلى خود را از غير يهوديان پوشانده و براى اسكان در هر جايى كه مىخواهند،مانعى نداشته باشند.آبا ابان در نقاشى اين تصور مىگويد:
اصولا يهودىها هميشه از چندين جهت نسبت به وضع خود در بيم و هراس بودند يكى اينكه مذهب و ديانت ايشان با اهالى اروپا فرق داشت و دايم كليسا با آنها مخالفت ميكرد ديگر اينكه سرمايه داران مسيحى نيز كه وضع خود را در خطر ميديدند بشدت بر عليه يهودىها توطئه و دسيسه چينين كرده،ايشانرا مورد حسادت و قبطه قرار مىدادند.و بعلاوه اهالى اروپا يهودىها را اجنبى و خائن مىپنداشتند و هر خدمت صادقانهاى را از طرف يهودى ها خيانت به كشور دانسته و با نظر سوء ظن و بدبينى بآن مينگريستند و بهمين جهت اجازه نميدادند،در سياست دخالت كرده ابراز لياقتى بنمايد.تنها چيزى كه در هزارها امتياز از روى ترحم به ايشان واگذار كرده بودند شانس و فرصت تبعه شدن بود و بس. 1 در نظر سومبارت اين اجبار و تنگنا براى مهاجرت نيز مورد قبول نيست.وى معتقد است كه انديشه تبعيد محور اصلى ايدئولوژى يهود است اجبارى بودن اين تبعيدها را نمىپذيرد و مىنويسد مهاجرت اوليه از فلسطين نيز به طور عمده داوطلبانه بود.به زعم سومبارت،كوچروى و تمايل به مهاجرت در ذات روان فرهنگى قوم يهود نهفته است. 2 وى در جاى ديگر خاطرنشان مىسازد كه«تمايل به مهاجرت و جابجايى جمعيتى و ايجاد مراكز بين المللى تجارى از طريق اين مهاجرتها نيز،از خصيصههاى اصلى روانى اين قوم است.» 3 در كتاب«يهوديان،خدا و تاريخ»نوشته دايمونت آغاز اين مهاجرت را كه يهوديان از آن به تبعيد ياد مىكنند،انهدام نخستين سلسله سلطنتى يهودا و پيامد آن را اسارت بابل مىداند.از همين زمان است كه واژه جديد دياسپورا 4 مفهوم تبعيد را تكميل مىكند. 5 اين واژه يونانى در فرهنگ يهود به معناى پراكندگى است و بارى از مفهوم گرده افشانى در خود دارد و به معناى دقيق پراكندن است. 6 دايمونت اذعان مىكند كه«دياسپوراى واقعى براى يهوديان از فتح بابل از سوى ايرانيان آغاز شد.وقتى ايرانيان به يهوديان اجازه بازگشت به زادگاهشان را دادند،بسيارى از آنان ماندن را به جاى بازگشت به فلسطين،برگزيدند.اقامت يهوديان در بابل پيش از پيروزى ايران،ناخواسته و اجبارى بود.پيش از پيروزى ايران،آنان در تبعيد مىزيستند و اينك ديگر در دياسپورا». 1 منابع ديگر يهودى نيز بر اين نكته اعتراف دارند كه«بيشتر يهوديانى كه به اسارت بابل رفتند، به فلسطين باز نگشتند در طول صدها سال بعدى در ميان سراسر 127 استان امپراتورى ايران پراكنده شدند.در همان دوره،جامعه يهودى در مصر پديد آمد و به سرعت رشد كرد.» 2 يهوديان دياسپورا و يا پراكنده در سراسر جهان،بلحاظ«لجاجت،قدرت اراده و توان شگرف در انعطاف پذيرى» 3 كه سومبارت آن را از جمله خصايص يهودى مىداند،آموزههاى خاص اجتماعى،اقتصادى،سياسى و اخلاقى ممالك ساكن را سريعا فرا گرفته در صدد ادغام ظاهرى در آنها برآمدند.چرا كه در بسيارى از موارد الصاق ستاره زرد و مشخص بودن به عنوان يك يهودى با علامات خاص،با پنهانكارى آنها منافات داشته است و شايد به همين دليل«يهوديان در طول تاريخ در همه جاى دنيا،جوامعى،دو يا سه زبانه بودند.دانستن زبان عبرى براى آموزش تورات از پنج سالگى اجبارى بود.آنان زبان جوامعى را كه به آن مهاجرت مىكردند،خيلى زود مىآموختند.در هجرت بابل و ايران،زبان آرامى زبان دوم آنان و فارسى زبان سوم آنان بود.» 4 در واقع زبان به عنوان يكى از مهمترين دلايل تمايز يهوديان با ساكنين همجوار در دياسپورا مورد توجه بوده است.
در خصوص هم رنگى مذهبى،آداب و رسوم و خلقيات نيز مباحث مهمى مطرح بوده كه به آنها خواهيم پرداخت.ضمن آن كه مشاغلى را برعهده مىگرفتند كه منطبق با وضعيت آنها در طول تاريخ بوده.به عنوان مثال انگيزههاى اجتماعى براى روى آوردن به حرفه پزشكى در ميان يهوديان بسيار بود.«اين حرفه برخلاف صنعت و پيشهورى حتى نياز به مكان ويژهاى نداشت.
ابزار آن،قابل حمل بود و همه جا به آسانى مىشد مهارت خود را بدون هيچ ابزار غير قابل حملى اثبات كرد.» 5 شغل صرافى،پيلهورى،داروسازى،دلاّلى و...از جمله مشاغلى است كه يهوديان به تبحر در آن شهره هستند.
مهاجرت،تبعيد و پراكندگى،وضعيتى براى قوم يهود بوجود آورده است كه در بررسى ابعاد تاريخى آن با مشكل مواجه خواهيم شد و به همين دليل«نوشتن كتابهاى تاريخ يهود كار دشوارى است.به فرض تاريخ يونان را مىتوان با تقسيم بندى به برشهاى زمانى نوشت.اما در مورد تاريخ يهود،وقتى مىخواهيم بعد زمانى سدههاى ميانه را بررسى كنيم،بايد بعد مكانى را نيز بيافزائيم و در اين صورت فصلهاى متعدد درباره مناطق گوناگون جهان خواهيم داشت.اگر مدت پراكندگى را 2500 سال بدانيم و نقشهاى تاريخى-جغرافيايى از پراكندگى را نيز در نظر بگيريم،به اين دشوارى در كار تاريخنگارى پى مىبريم.» 1 چرا كه تا حال حاضر نيز بسيارى از محققين نتوانستهاند،جمعيت دقيق يهوديان و محل اسكان و وقايع مربوط به آنها را دقيقا ثبت نمايند و اگر آن دسته از يهوديانى كه به دلايل مختلف هم رنگ قوميتها و مليتها و مذاهب ديگر شده،تا منافع خود را تضمين نمايند،به اين گستره بيافزاييم،كار دشوارتر است.كم نيستند يهوديانى كه به نام هم كيش و هم وطن و هم شهرى بدون اطلاع ديگران به دنبال آمال و اجراى سنتها و رسوم خود هستند.
تاريخ نگارى يهود بر مظلوم نمايى استوار است و اين مظلوم نمايى به دليل پشتوانه نيرومند تبليغاتى 2 آن بر افكار عمومى جهان به شدت مؤثر بوده است[...]اين مظلوم نمايى از آغاز با تحريفها و اغراقهاى بزرگ و حيرت انگيز آميخته است تا بدانجا كه مىتوان گفت،تاريخ هيچ قومى چنين با دروغهاى بزرگ و آگاهانه رقم نخورده است.
نخستين مظلوميت تاريخى يهوديان،گم شدن اسباط ده گانه بنى اسرائيل است كه در واقع قربانى توطئه يهوديان شدند.دومين مظلوميت تاريخى ايشان،ماجراى تبعيد بابل است. 3
در يكى دو قرن اخير،قضاياى پوگرومها در روسيه،دريفوس در فرانسه و هولوكاست در جنگ دوم جهانى بر سلسله مداوم اين داستانها افزوده شد.
در حقيقت يهوديان با توسل بر همين شيوه توانستند موجوديت يك پديده بىريشه در منطقه خاورميانه را-اسرائيل-تثبيت كنند.اعتراف جوليانو اوربانى وزير فرهنگ ايتاليا، روشن كننده منظور اين بحث است: ما اروپايىها براى گريز از عذاب وجدانى كه در برابر يهودستيزى در جنگ دوم جهانى حس كرديم،اقدام به جعل دولت اسرائيل نموديم. 1 يهوديان با تلفيق حربه مظلوم نمايى و ابزارى به نام مهاجرت براى موقعيتى بهتر،استراتژى اصولى يهوديت را پىريزى كردند و توانستند با توسل به همين روش در سراسر جهان پراكنده شوند.اين از دلايل مهم عدم تعلق يهوديان به يك سرزمين خاص است و جالب اين كه بدانيم هيچ قوميتى با جمعيت حداكثر 14 ميليونى خود در سراسر دنيا،به اين صورت پراكنده نشده است.در واقع با مرورى كوتاه بر محلهاى تمركز يهوديان در دنيا متوجه خواهيم شد كه اين قوم در هر جا كه برايش سودى در بر دارد،حاضر است.
با اين رويكرد،به نمونههاى تاريخى از جريانهاى يهودستيزى با دلايل سياسى آن مىپردازيم.تا فصل جديدى از بررسى ريشههاى يهودستيزى را به پيش ببريم.با اين تفاوت كه در اين فصل يهوديان خود بر تنوره يهودستيزى مىدمند و آتش آن را شعلهورتر مىكنند.
بدينسان از نوعدوستى آنان برخوردار شدند و در موطن جديد جايگاهى استوار يافتند.مهاجرت مارانوها 4 كه نامهاى مسيحى اسپانيائى و پرتغالى را بر خود داشتند، تا بدانجا بود كه در سده شانزدهم در بسيارى از سرزمينهاى اروپا،آسيا،آفريقا واژه پرتغالى با واژه يهودى،يكى تلقى مىشد.اين مهاجرتى ساده نبود.يهوديان مارانو، بهمراه خود نقدينگىهاى انبوه جابجا مىكردند و لذا كمى پس از استقرار در مأواى جديد به قدرتهاى درجه اول اقتصادى آن منطقه بدل مىشدند. 5
جالبتر اين كه«مهاجرت يك صد هزار نفرى فوق در يك دوره طولانى يك صد ساله صورت گرفت.» 1 و اين خلاف تصورى است كه از تفتيش عقايد به صورت تاريك،در ذهنها وجود دارد و آن را محدود به چند سال اول مىداند و از سوى ديگر در شمار قربانيان آن نيز گزافههايى گفته شده كه يهوديان در دايرة المعارف خود به نام جودائيكا،آخرين تعداد قربانيان را 31912 نفر 2 ذكر كردهاند. 3 از پيامدهاى ديگر انكيزيسيون در اين دوره،همانطور كه ذكر شد،نوكيشان غسل تعميد يافته يهودى بودند كه با نام و يا اصطلاح مارانو 4 معروف گشتند.«اين لفظ را گاه مأخوذ از عبارت بيست و دوم از باب شانزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتيان دانستهاند (كه مىگويد) : اگر كسى عيسى مسيح را دوست ندارد،آناتيما بادماراناتا همچنين اين لفظ ممكن است تعريفى از لفظ موريسكو 5 يا مور 6 باشد كه به عربهاى اسپانيا گفته مىشود.در هر حال مارانو به زبان اسپانيايى به معنى خوك است.» 7 كه البته بعضى از منابع يهودى در توضيح اين واژه اظهار مىدارند كه:«كليسا به اين گروه[از يهوديان كه اجبارا غسل تعميد را در قبال مرگ پذيرفته بودند]مارانو مىگفت كه به معناى ملعون است.» 8 [اين عده]نسل در نسل پنهانى،مراسم يهودى را هر چند مختصر انجام مىدادند.
مشهور است كه يك مارانو به بهانه داشتن زخم معده تمام سال در خانهاش نان فطير مىخورد تا بتواند هشت روز عيد پسح،فطير بخورد و مورد شك جاسوسان تفتيش عقايد،قرار نگيرد!مارانوها روزهاى كيپور در صحراها و كوهستانهاى خلوت جمع مىشدند تا بتوانند روزه بگيرند و به صداى شوفار 9 گوش بدهند.مارانوها اغلب از خانوادههاى بسيار ثروتمند بودند و به كسانى كه حاضر به تغيير مذهب نشده و در وضع خطرناكى مىزيستند،كمكهاى زيادى مىكردند.در خانه مانوراها،توراة و كتابهاى نيايش و عرفان يهود پنهانى نگهدارى مىشد. 1 اگر منابع مستند تاريخى،بر يك جابجايى بزرگ جمعيتى يهود در اين دوره،با چاشنى مظلوم نمايى،مهر تأييد بزنند و حتى يهوديان به ظاهر غسل تعميد يافته مارانو را نيز هم چنان، يهودى تصور كنيم كه در كسوتى جديد به ماجراجويىهاى طمع كارانه خود،مشغول هستند، اين سؤال مطرح مىشود كه انكيزيسيون براى چه و از سوى چه كسانى طراحى شد؟ عدهاى از محققين بر آن هستند كه جريان انكيزيسيون با اين مقدمه را معطوف به يك هدف مشخص ارزيابى نمايند كه همانا«ريشهكن ساختن اسلام در شبه جزيره ايبرى 2 »بوده است.براى تبيين استدلال چنين فرضى در ابتدا مىبايست به بررسى موارد ذيل پرداخت: 1-حكمرانان پايهگذار انكيزيسيون و پيوند ايشان با زرسالاران يهودى 2-گردانندگان انكيزيسيون 3-قربانيان انكيزيسيون. 3 1-پيوستگى منافع حكمرانان اسپانيا با زرمداران يهود لازمه بقاء حكومتهاى اسپانيايى در بسيارى از موارد بوده است.در سايه اين روابط هر دو طرف به اهداف خود نائل مىشدند.
حكمرانان پايههاى حكومتى خود را بر پول و مناسبات مالى يهوديان قرار داده،پشتوانهاى قوى از ثروت،به هنگام جنگ و روابط با دست كشورها ايجاد مىكردند و يهوديان نيز در خلال انباشت ثروت خود در ساير زمينهها نيز دست مىيافتند.به عنوان مثال بيش از صد سال پيش از آن كه تفتيش عقايد مسيحى برپا شود،يهوديان كاستيل با استفاده از نفوذ خود در دستگاه پىير اول، در سراسر مملكت عليه غير متعبدان خويش،دستگاه تفتيش عقايد به راه انداختند. 4 و حتى طبق اسناد بايگانى شده اسپانياى قرون سيزدهم و چهاردهم بسيارى از پادشاهان كاتوليك اسپانيا با فرمانهاى مفصل و متعدد خود،متضمن اجراى اكيد و دقيق احكام يهودى هم چون سبت بودند.در اين ميان هر جريمهاى كه به دستور دادگاه خاخامى به خاطر نقض دريافت مىگرديد،نه دهم آن به سلطان تعلق مىگرفت. 5 در خصوص اين بده و بستانهاى مالى مطالب فراوانى در تاريخ وجود دارد.ويل دورانت در اين مورد خاطرنشان مىسازد كه حتى هزينه ازدواج فرديناند و ايزابل با 20 هزار سكه طلايى كه يك يهودى به آنان قرض داد،تأمين شد. 1 محققين بر اين نكته تأكيد دارند كه«دربار ايزابل و فرديناند مأواى برجستهترين و ثروتمندترين زرسالاران يهودى سده پانزدهم بود؛هم آنان بودند كه طرح اشغال غرناطه را ريختند،به سرمايه گذارى هنگفت در آن دست زدند و سپس كريستف كلمب را به سوى قاره آمريكا گسيل داشتند و موجى نوين از غارت ماوراء بحار را بنيان نهادند.» 2 در كتاب تاريخ تفتيش عقايد نويسنده با اذعان به نفوذ بالاى يهوديان در دربار اسپانيا،صدور و اجراى فرمان تفتيش عقايد را بدون ذكر دليل به شرح ذيل ضرورى مىدانست: پادشاهان كاتوليك پس از پيروزى در نبرد گروناد[غرناطه]نفس راحتى كشيدند و بالاخره فرصت و امكان بركندن بنياد يهوديان را به دست آوردند.هر چند صرافان بزرگ يهودى مانند اسحاق آبرابانل و ابراهيم سينور،مشت مشت طلا از كيسه شخصى در وجه فرمانروايان اسپانيا سرازير ساخته بودند تا ايشان مخارج روزافزون يك جنگ فرساينده را تأمين كنند.هر چند خزانه اسپانيا به طور مداوم پول و اعتبار يهوديان را از آن خود مىكرد،ليكن اين مسئله مانعى در مورد تصويب و اجراى قانون نفى بلد سال 1492 به شمار نمىآمد. 3 اين ديدگاه يا غافل از روابط واقعى يهوديان با حكمرانان انكيزيسيون است و يا هدف اصلى انكيزيسيون را در نيافته و در نهايت با اطلاع از اين موارد،ذهن مخاطب خود را منحرف مىكند.
2-بنيانگذاران و گردانندگان انكيزيسيون و خط و ربط پيدا و پنهان آنان با يهوديان،از دومين دلايلى است كه جريان تفتيش عقايد را به زير سؤال مىبرد.
پاپ سيكستوس 4 چهارم،كسى كه فرمان تأسيس انكيزيسيون را صادر كرد،نيز ضد يهودى نبود.به عكس،به تعبير دايرة المعارف يهود،او پاپ عصر رنسانس بود و بيانگر دورانى كه روح رنسانس در رم پيروز شده بود.در اين زمان،برخلاف تصور رايج،رابطه پاپ و دستگاه كليسا با يهوديان بسيار دوستانه گزارش شده است؛تا بدان حد كه پاپ با يهوديان رابطه شخصى نزديك داشت.او يهوديان را در كتابخانه واتيكان و نيز به عنوان پزشك شخصى خويش به كار گرفت و حتى زمانيكه سخت بيمار شد پزشكان يهودى خون او را عوض كردند. 5
در منابع تاريخى همچنين آمده است كه طراح و نظريه پردازد و بنيانگذار فكرى انكيزيسيون كشيشى يهودى الاصل به نام آلفونسو اسپينا 1 بوده كه با تمركز فعاليت خود در شهر مسلمان نشين مادريد،اقدامات فراوانى عليه آنان را پايهريزى كرد. 2 گويى هدف انكيزيسيون تنها آزار و اخراج مسلمانان بوده است.
اگر به اين نكته نيز توجه داشته باشيم كه«توماس توركوئه مدا، 3 دادستان كل انكيزيسيون در سراسر اسپانيا (1494-1483) و ديه گو دزا 4 ،دادستان بعدى،هر دو يهودى الاصل بودهاند». 5 بيشتر به اهداف انكيزيسيون واقف خواهيم شد.
3-قربانيان انكيزيسيون:شايد با بررسى اين نكته كه چه كسانى در جريان انكيزيسيون بيش از همه ضربه خوردند و از اسپانيا اخراج شده و يا در آن كشتار شدند،به انگيزههاى اصلى در پيدايش اين جريان بيشتر آگاه شويم.
برخى از محققين بر آن هستند كه نبرد غرناطه و غروب دوران اسلام در جنوب اروپا،نقطه آغازى براى محو آثار اسلامى،در اين منطقه بوده است كه با برنامهاى تحت عنوان انكيزيسيون سازماندهى شده است.به طوريكه«محكمه تفتيش عقايد در سپتامبر 1480 در شهر اشبيليه (سويل) آغاز به كار كرد كه يك كانون مهم مسلمان نشين به شمار مىرفت.در سال 1486 آلفونسو دلاكاو الريا از خاندان يهودى لاوى و وزير مقتدر فرديناند،محكمه تفتيش عقايد (انكيزيسيون) را در بارسلونا برپا كرد.دايرة المعارف يهود پس از ذكر اين مطلب به طور مشروح درباره رابطه دوستانه او با يهوديان سخن مىگويد[...بدين معنا]كه او انكيزيسيون را براى پيگرد مسلمانان و مخالفين اليگارشى يهودى تشكيل داد.» 6 اين حقيقت زمانى عيانتر مىشود كه وضعيت مسلمانان پس از سقوط غرناطه وخيمتر شده زمينه تعدى روزافزون مسيحيان بر مسلمانان فراهم مىشود تا جايى كه آزار و شكنجه و تفتيش عقايد گروههاى ميليونى مسلمانان شروع شده تا نخستين دهه سده هفدهم ميلادى،حدود سه ميليون مسلمان آواره مىشوند. 7 در اين ميان مسلمانان تنها قربانيان انكيزيسيون نبودند،چرا كه يهوديان در اين مقطع زمانى فرصت آنرا يافتند كه با بعضى از فرقههايى كه از داخل يهوديت سر بر تافته بودند برخورد همسان با مسلمانان داشته باشند.اين عده قرائيون 1 و مرتدين بودند. 2 قرائيون به عنوان خطرى جديد از درون جامعه يهودى،سلطه اليگارشى زرسالار اسپانيا را مورد تهديد جدى قرار داد. 3 كه در واقع با مطرح كردن تفكرات جديد،بدنه بيمار و منحرف يهوديت زرپرست را به چالش كشيده بود.اين عده متفكرينى بودند كه از سده چهارم هجرى (دهم ميلادى) همراه با ادباى برجسته عربى نويس،در ميان قرائيون بوجود آمدند و به نيرويى مقتدر در ميان يهوديان بدل شدند كه به طور جدى يهوديت خاخامى را به معارضه مىطلبيد. 4 قرائيون و خطر آنها براى كليت جامعه يهودى با ويژگىهاى خاص آن دوران،ذهن خاخامها را تا آن حد متوجه خود كرده بود كه لزوم برخورد قاطعانه با آنها ضرورى تلقى شده بود.
به عنوان مثال بنا بر تفسير شولهان عاروخ،نجات يك غير يهودى در روز سبت در صورتى كه جامعه آنها بر يهوديان مسلط هستند،تنها به اين دليل مجاز است كه مانع از خصومت آنها عليه يهود شود.در حاليكه قرائيون به دليل قلت تعداد بر يهوديان مسلط نيستند،فلذا نجات جان آنان در روز سبت مجاز نيست و نمىتوان بخاطر نجات آنان حرمت روز سبت را نقض كرد. 5 شايد بتوان مرتدين از دين يهود را در راستاى فكر و انديشه قرائيون ارزيابى كرد.در واقع رهبران اين جريان هم چون آبنر برغشى 6 (1340-1270) 7 به صورت اصولى پايههاى يهوديت را از داخل يهوديت به لرزه در آورده بودند.
«[وى]يك طبيب يهودى ساكن شهر مسيحى نشين بورگس (برغش) ،پايتخت دولت كاستيل بود،در سده سيزدهم ميلادى بورگس پرجمعيتترين مركز يهودى نشين كاستيل شمالى به شمار مىرفت و در آن 120 تا 150 خانوار يهودى مىزيستند.
آبنر از جوانى به تشكيك در مبانى يهوديت پرداخت به مدت 25 سال با خاخامهاى يهودى كه مىكوشيدند ايمان او را بازگردانند دست و پنجه نرم كرد.تا سرانجام در سن 50 سالگى رسما مسيحى شد.او از آن پس تكاپويى سخت را عليه يهوديت آغاز كرد؛شاگردانى تربيت نمود و رسالههاى[رسالههايى]به زبان عبرى نوشت و در ميان يهوديان توزيع كرد.آبنر را در زمره نخستين مرتدان يهودى مىشمردند كه عقايد جديد و علل ارتداد خود را مدون و سامانمند كرد و به ديگران ارائه داد. 1 در واقع تشكيك در مبانى يهوديت با قرائيون و جريان مربوط به آن در داخل يهوديت آغاز شد و در بعضى از موارد به ارتداد قطعى،هم چون آبنر منتهى مىشد و در بعضى از موارد ديگر اين تشكيك در بطن يهوديت مهار شده و يا افرادى هم چون اسپينوزا را در خود متولد كرد.و در يك زمان هم عنان بن داود در فرقه قرائيون اين راه را ادامه داد و همگى زمينههايى براى پيدايش هاسكالا يا جنبش روشنفكرى يهودى شدند. 2
«اجدادش از اسپانيا رانده شدند و پدر و مادرش از پرتغال به هلند مهاجرت كردند.» 3 در واقع وى به يك نحو از نسل قربانيان انكيزيسيون در شبه جزيره ايبرى مىباشد كه بعدها علم طغيان عليه يهوديت خاخامى برافراشته است.در حقيقت نه مىتوان وى را جزء قرائيون به حساب آورد و نه مىتوان واژه مرتد را به وى اطلاق كرد.ولى رفتارى همگون با قرائيون و مرتدين دارد و باعث شده كه حتى عنوان يهودستيز را هم،يدك بكشد.البته يهوديان سعى در تطهير اين اطلاق به وى دارند.آنان معتقدند: نقد يهوديت و ديدگاههاى يهوديان نزد اغلب اين فيلسوفان به معناى آنتى سميتيسم نيست.نه اسپينوزا يهودستيز بود و نه بعدها هگل،كانت،فيخته،شلاير ماخر،هاينه، نيچه و ديگرانى كه ديدگاه خود را نسبت به تاريخ و آراء يهود بيان كردند. 4 در واقع يهوديان سعى دارند كه در نقادى يهوديت،يهود ستيزى را از بيان آراء فردى جدا كنند. 5 آنها همچنين بر اين اعتقاد هستند كه«اسپينوزا در مجموع نه با يهوديان مخالفت داشت و نه با مذهب يهود،مسئله او اقتدار كنيساى يهوديان و جزمهاى تحميلى از سوى آنان بود و زنگهاى خطرى شد تا يهوديان به خود آيند و از زمانه و پيشرفتهاى جبرى آن عقب نمانند». 1 يهوديان بدون اينكه به شرح و بسط عقايد اسپينوزا بپردازند،نه سعى دارند كه از او چهرهاى اسطورهاى از مخالفين يهودى و يهوديت بسازند و نه وى را از هر گونه خطايى كه كرده مبرا كنند.
اسپينوزا به دليل شخصيت علمى برجستهاش مايه افتخار است و به لحاظ عقايد انتقاديش مايه تزاحم،و آنچه تأمل افزون مىطلبد آن است كه چرا يهوديت با اين رويكرد با اين رويكرد دوگانه،جوابى براى انتقادهاى اسپينوزا مطرح نمىكند.چرا دليل مخالفت او با فلسفه وابسته به مذهب ابن ميمون 2 روشن نيست؟چرا يهوديان جوابى يا توجيهى در قبال نظر مخالف اسپينوزا در مورد برگزيدگى قوم يهود 3 ارائه نمىكنند؟گويى يهوديان اين انتقادات را قبول دارند و عليرغم رفتار اسپينوزا،با چشم پوشى و قصد و نيت خاص از آن مىگذرند.
«اسپينوزا مسيحى نشد.[...]ولى رفتارش هيچ گونه شباهتى با رفتار يهوديانى كه به مسيحيت گرويده بودند نداشت.» 4 او«به وحى معتقد بود و هم خرد و انديشه فلسفى.ولى پاسخ اين سوال را كه چرا در جامعه يهودى نماند؟بايد در تعارض طرز فكر او با طرز فكر اولياى معبد جست.با توجه به شرايطى كه اسپينوزا براى ماندنش در جامعه معبد پيشنهاد مىكرد،به او اجازه ماندن ندادند،بلكه به اتهام ناسزاگويى به خدا و موسى (گويا براى اينكه معتقد بود پنج كتاب 5 موسى[عليه السلام]در تورات از موسى[عليه السلام]نيست) و اعمال غير قابل تحملش (به احتمال قوى به سبب پيروى نكردن از قوانين مربوط به تشريفات دينى) سرزنشش كردند و دشنامش دادند.» 6 شايد اين رفتار باعث شده بود كه حتى وى نسبت به يهوديان اين اعتقاد را پيدا كند كه آنها داراى سرشت شيطانى هستند و حتى مختصات خوب يهوديان نيز ناشى از سرشت شيطانى آنان است.وى تأكيد مىكند كه وحدت يهوديان و حمايت آنان از يكديگر ناشى از نفرت آنان از همه مردم ديگر است و در نتيجه ساير مردم نيز از آنان نفرت دارند.حكومت آنان در فلسطين منقرض شد،زيرا خداوند نيز از آنان نفرت داشت. 7
سال 1656 جامعه يهودى به قدرى از شيوه زندگى اسپينوزا به خشم آمد كه ديگر نتوانست او را تحمل كند.وى را تكفير كردند و در ادامه«رئيس معبد كه مورتريا 1 نام داشت به شهردارى آمستردام نوشت كه عقايد اسپينوزا درباره كتاب مقدس با مذهب مسيحى نيز منافات دارد و با استناد بدين نكته خواستار تبعيد او از شهر گرديد و كليساى يكى از فرقههاى مسيحى نيز اين تقاضا را تاكيد كرد.«اسپينوزا»براى چند ماهى از آمستردام تبعيد شد به اوركرك رفت و در آنجا زير حمايت مقامات شهرى به سر برد.
اندكى پيش از خروجش از آمستردام،يهودى متعصبى قصد كشتنش را كرده بود و اسپينوزا با حضور ذهن و حركتى زيركانه از دست قاتل جان به در برده بود.» 2 و بنابر روايتى پس از حمله به وى در پلههاى كنيسه،ردايى را كه با خنجر پاره شده بود همچنان مىپوشيد. 3 اگر چه نمىتوان در بحث يهود ستيزى از عنوان اسپينوزا،بحثى به ميان آورد،ولى يهوديان از اين بابت با يك ظرافت برخورد مىكنند.آنها«مسئوليت تاريخى سوء استفاده آنتى سميتيسم را از اسپينوزا يكسره به دوش جامعه يهودى آمستردام،[به خاطر تكفيرش]مىاندازند.» 4 در حاليكه براى رد انديشه اسپينوزا،چارهاى به غير از آن برايشان تصور نمىشد.
جريان تفتيش عقايد در اسپانيا پيامدهاى ديگرى را نيز در پى داشت.مهمترين جريان كه همپاى با تجديد نظر در ديدگاههاى يهودى بوجود آمد،اعلام ظهور ماشيح توسط فردى به نام شبتاى زوى 5 بود كه عليرغم پذيرش آن توسط جامعه يهودى آثار سوئى بر كشورهايى نهاد كه يهوديان اسپانيا به آن مهاجرت كرده بودند.جريان شبتاى زوى كه در سن 22 سالگى وى شروع شد-در سال 1648-سالى كه در كتاب زوهر،سال ظهور مسيحا معرفى شده و سالى كه با پايان يافتن جنگهاى خونين سى ساله،عهدنامه وستفالى در آن منعقد شد 6 و از آن زمان به بعد شاهد برچيده شدن امپراطورى مسيحى و ظهور دولت ملت در عرصه روابط بين الملل هستيم.
در واقع با پايان يافتن جنگهاى سى ساله،ملت با ويژگىهاى نژادى،جايگزين امت با ويژگيهاى مذهبى شد.و اين فرصت براى يهوديتى كه بيشتر بر نژاد استوار بود تا مذهب،بسيار مغتنم بود.
امپراطورى عثمانى پذيراى بسيارى از اين يهوديان بود كه نهايتا بواسطه شيطنتهاى مالى و سياسى يهوديان حكم به پذيرش اسلام آنان،يا مرگ داده شد.و بسيارى از يهوديان،اسلام را و لو در ظاهر پذيرفتند.از اين زمان به بعد شاهد ظهور مسلمانان دروغين در امپراطورى عثمانى تحت عنوان«دونمه» 1 هستيم كه نقش بسزايى در تحولات آينده اين امپراطورى داشتند. 2 يهوديت با جريان انكيزيسيون هم موانع داخلى و خارجى خود را از ميان برداشت و هم با مهاجرتى كه متعاقب آن صورت گرفت،فصل جديدى از تحولات موجود در تاريخ اين قوم را ورق زد.چرا كه با مهاجرت يهوديان برخى«به فلسطين آمدند و همين امر موجب شد كه بار ديگر پارهاى از محافل يهودى خواب شيرين بازگشت به ارض موعود را ببينند.نخستين فريادى كه در اين راه بلند شد،از آن«داويد روبين»و شاگردش«سولومون مولوخ»بود كه در سال 1501 تا 1532 ميلادى كوشيدند يهوديان را براى مهاجرت به فلسطين متشكل كنند و از همين تاريخ، آئين يهودى،به صورت رابطهاى قومى در آمد كه يهوديان را از هر ملت و كشورى به سوى خود مىخواند.اين تحول،يكى از مقدمات ظهور صهيونيسم بود كه به زودى پرده از روى ماهيت شوونيستى خود برگرفت». 3 انكيزيسيون و مهاجرت يهوديان از شبه جزيره ايبرى و هم زمانى آن با سفر كريستف كلمب به آمريكا نقطه آغاز يك تحول اساسى است كه با بهانه تفتيش عقايد در اسپانيا شكل گرفت و نهايتا در قرن بيستم منجر به تمركز فعاليت سياسى و اقتصادى يهوديان در دو منطقه مهم از جهان شد.نيمى از جمعيت چهارده ميليونى يهود،در آمريكا مستقر شد و بخشى ديگر در منطقه مهم خاورميانه و اين گونه مهاجرت به شرق و غرب،اليگارشى يهود را در بسط سيطره اقتصادى خود به هدف نزديك كرد.
در پى اين وقايع آمارهاى ضد و نقيضى از تعداد كشته شدگان يهودى مطرح مىشود و متعاقب آن سياستهاى محدود كنندهاى عليه آنان اتخاذ مىگردد.«امپراطور اين كشور در سال 1882 ميلادى برنامههايى را تصويب مىكند كه به موجب آن،يهوديان از روستاهايى كه در آنجا صاحب زمين بودند،محروم شدند و آنها را در شهر و مراكز معينى محدود كردند.اين دگرگونى سبب شد،بسيارى از فعاليتهاى يهوديان در زمينه بازرگانى و صنعتى با مشكل مواجه شوند.» 2 محلههاى مورد نظر براى سكونت يهوديان همچون گتو در اروپا بود كهPaleناميده مىشد.
الكساندر سوم يهوديان را از مشاغل قضائى و حق رأى و انتخابات مجلس محلى محروم ساخت همچنين قانونى گذراند كه يهوديان را از اختيار نامهاى مسيحى منع مىكرد. 3 تاكنون با تمام تفاصيل مذكور كه در منابع تاريخى يافت مىشود،هرگز به اين سؤال جواب داده نشد كه بر چه اساسى و چه مدركى يهوديان عامل قتل و الكساندر دوم بودهاند؟و آيا اصلا پوگرومها آن حد و اندازهاى كه تبليغ كردهاند،كشته يهودى در بر داشته است؟ صرف نظر از موارد مذكور،پيامد مهم پوگرومها در روسيه كه بعدها در اوايل قرن و نيز هم زمان با جنگ اول در روسيه تكرار شد،مهاجرت يهود به سرزمينى بهتر بود كه اتفاقا به سفارش مؤكد بزرگانى از قوم يهود،هم چون ليليان بلوم صورت مىگرفت.يكى از اين سرزمينها فلسطين بود كه در آن زمان رقم مهاجرين به آن سه هزار نفر برآورد شده است. 4 سرزمين اصلى براى مهاجرت يهوديان در آن زمان،اروپاى غربى و به ويژه آمريكا بود.بر اساس آمارهاى موجود 5 بين سالهاى 1881 و آغاز جنگ اول جهانى در سال 1914 تقريبا دو ميليون نفر در ايالات متحده،بيش از سيصد و پنجاه هزار نفر در اروپاى غربى،دويست هزار نفر در بريتانيا و چهل هزار نفر در آفريقاى جنوبى و صد و پانزده هزار نفر در آرژانتين و صد هزار نفر در كانادا ساكن شدند.
سازماندهى اين مهاجرت با اين گستردگى و پراكندگى را سازمانهاى صهيونيستى«از جمله 372 مورد در روسيه،260 مورد در مجارستان و 3 مورد در فرانسه و 6 مورد در آمريكا» 1 بر عهده داشتند.در اين ميان مهاجرت به آمريكا از رونق خاصى برخوردار بود.
رهبران يهود متقاعد شدند كه بايد وسايل مهاجرت بآمريكا را فراهم كنند.لذا دست بكار تشكيلات مفصلى شدند،تا مهاجرين براحتى رهسپار آمريكا شوند[...]خوراك و مايحتاج مورد لزوم براى اشخاص مذهبى و متعصب از هر جهت فراهم گرديد خوراكيهاى«كاشر»[...]حلال مهيا و طومارهاى تورات را در لفافههاى ابريشمين ضد آب پيچيدند و كتابهاى دعا[...]مخصوص اين مسافرت چاپ گرديد و در دسترس مسافرين گذاشته شد. 2 گويى پوگرومها بايد اتفاق مىافتاد تا اين برنامهها محقق شود.
اين جابجايى وسيع جمعيتى يهوديان پيش از اين در تفتيش عقايد نيز صورت گرفت.در واقع شايد هيچ بهانهاى بهتر از آن يافت نمىشد كه يهوديان به بهانه محدوديتهاى عمده و كشتارهاى مشكوك،سرزمينى جديد،براى منافع و تكاپوهاى مالى خود فتح كنند.
در اواخر قرن نوزدهم،آمريكا زمينه بارور نمودن بيش از انتظار يهوديان را فراهم نمود و بدين وسيله يك چنين مهاجرت وسيعى صورت گرفت.آبا ابان صراحتا اذعان مىكند: يهودىهاى روسيه شروع به مهاجرت دسته جمعى كردند سالهاى 1882-1881 در تاريخ مهاجرت كليميهاى روسيه به كشورهاى آمريكا و بوجود آمدن مراكز وسيع يهودى نشين در نيمه غربى دنيا مشخص و معلوم است.عدهاى از اين مهاجرين نيز بطرف سرزمينهاى آباء و اجدادى[!]خود رو آورده،اساس كشور آينده اسرائيل را پايه گذارى كردند.عدهاى نيز بطرف غرب بانگلستان و متصرفات آن بخصوص آفريقاى جنوبى رفتند. 3 يهوديان همواره بدنبال تقويت اين نظر غالب هستند كه دشوارىهاى زندگى در روسيه، عامل اصلى مهاجرت آنان بوده است و شايد در آن زمان حربهاى بهتر از اين براى پوشش سودجويى خود در مناطق مساعد جهان،نيافتند.
نقشى كه شخصيتهاى برجسته يهودى در خلال پوگرومها و پس از آن در ضرورت حل مسئله يهود ايفا كردند،جاى بسى تأمل در پيدايى اين پديده در جامعه يهودى زده روسيه آن دوران داشت.
لئو پينسكر[...]،پزشك يهودى اهل اودسا در كتابش به نام«در راه آزادى خويش» 1 [به بهانه بروز اين وقايع]مسأله را اين گونه مطرح مىكند كه در هر جا يهوديان در اقليت هستند،فشارها و محدوديتهايى كه بر آنان اعمال مىشده است،در حد اعلى خود بوده است و اين مهم به ناچار آنان را وادار مىسازد،تا در پى ايجاد وطنى و سرزمينى از آن خويش باشند. 2 و يا در جاى ديگر به منظور حداكثر بهره گيرى از اين وقايع عنوان مىكند«تا زمانى كه يهوديان براى خود موطن ملى نداشته باشند،يهود-ستيزى پايان نخواهد يافت.» 3 بديهى است كه صهيونيسم با طرح اين چنينى از جريان يهودستيزى توانست در تشكيل پايههاى جمعيتى حكومت خود،مهاجرينى را از كانونهاى مهم تمركز يهوديان دنيا از جمله روسيه به سرزمين فلسطين رهسپار نمايد.
حتى اكنون هم پس از سالها از تأسيس رژيم صهيونيستى،جماعت يهوديان روسى تبار كه در اسرائيل حزبى به رهبرى ناتان شارنسكى 4 با نام اسرائيل با آليا 5 براى خود بنيان نهادهاند، همواره در حال افزايش هستند كه البته به تقويت مواضع آنان در اين رژيم كمك نموده است.
به عنوان مثال طى 6 ماهه اول سال 1999،تعداد 7933 يهودى روسيه،راهى اسرائيل شدهاند كه 116%افزايش را نسبت به زمان مشابه در سال گذشته آن،نشان مىدهد. 6 در واقع محققان اين افزايش مهاجرت از روسيه را كه تا پيش از انتفاضه الاقصى در حال اوجگيرى بود،ناشى از افزايش يهود ستيزى در روسيه مىدانستند.مؤيد اين مطالب گزارش آژانس يهود در 5 اوت 2001 مىباشد كه در آن يك گروه سازمان يافته در آمريكا كه كار خود را بر روى يهوديان اتحاد جماهير شوروى سابق متمركز كرده است،از نامه 98 تن از سناتورهاى ايالات متحده به ولاديمير پوتين،رئيس جمهور روسيه تقدير و ستايش كرد.اين نامه از افزايش يهود ستيزى در روسيه ابراز نگرانى كرده و همچنين به تعهد آمريكا مبنى بر رعايت حقوق اقليتها و آزادى مذهب به عنوان يك مسئله غير قابل انفكاك در روابط دو جانبه،بين آن كشور و روسيه،تأكيد نموده است.» 1 اين نظر زمانى قوت مىگيرد كه شعبههاى محلى حزب كمونيست در تظاهرات اخير خود در اعتراض به قانون ارضى جديد،پوسترهاى يهود ستيزى حمل كردند كه در آن جهودها به پول پرست بودن متهم شدهاند. 2 صرف نظر از اين سؤال كه آيا مىشود،در روسيه رهيده از كمونيزم و شيفته ليبراليسم باز هم يهود ستيزى وجود داشته باشد؟به اين نكته بايد توجه كرد كه روسيه از جمله كشورهايى است كه حضور طولانى مدت يهوديان در اين كشور نابسامانىهاى فراوانى را براى مردم فراهم نموده است و زمينه يك اقدام اساسى در بطن جامعه همچون آتشى زير خاكستر نهفته است.
جريان از آنجا آغاز شد كه يك سروان يهودى فرانسوى به نام آلفرد دريفوس كه در قسمت توپخانه ارتش خدمت مىكرد،در سال 1894 متهم به جاسوسى براى آلمان مىشود و محاكمه شده و محكوم به حبس ابد مىگردد.عدهاى از يهودىها به دفاع از دريفوس،اتهام جاسوسى او را رد مىكنند و كسانى بر خيانت دريفوس و ديگر يهودىها اصرار مىنمايند.اين قضيه،آشفتگى و بلواى سياسى بسيارى را در محافل حقوقى،روشنفكرى،نظامى و حكومتى فرانسه ايجاد مىكند كه نهايتا منجر به تبرئه دريفوس در سال 1906،يعنى 12 سال پس از شروع آن مىشود.
اين جريان،آثار عديدهاى بر جامعه سياسى فرانسه نهاد و منجر به تحولات مهمى در بدنه سياسى و نظامى اين كشور شد 4 كه پرداختن به جزئيات آن ما را از هدف اين مقال باز مىدارد.
آنچه مد نظر اين قلم است،بررسى پيامدهاى ناشى از اين قضيه به عنوان يك پديده يهود ستيزانه براى جنبش ملى يهود يا صهيونيسم است كه ما به عنوان دلايل سياسى از پيدايى يهود ستيزى بدنبال تحقيق در مورد آن هستيم.
واقعه دريفوس بنا بر عقيده بسيارى از متفكرين يهودى تنها از اين بابت بوجود آمد كه دريفوس يك يهودى بود. 1 در غير اينصورت دليلى وجود نداشت كه يك محاكمه براى يك جرم جاسوسى،با اين تبعات مواجه شود.اما در خصوص دريفوس،زمينهها و پيامدها متفاوت است و يا حداقل نتيجه آن بسيار قابل تأمل است.
صهيونيسم،با تمام زمينههاى از پيش فراهم شده،تنها سه سال از گذشت محاكمه اوليه دريفوس،نمود عينى در كنفرانس بال سوئيس مىيابد.و در اين ميان فردى به نام تئودر هرتصل، يك روزنامه نگار گمنام در اطريش 2 ،به رهبرى يك جريان مهم جهانى در سوئيس تبديل مىشود.اگر به ابعاد،اهميت و ويژگىهاى كنفرانس بال توجه كنيم،درخواهيم يافت كه قضيه دريفوس نه تنها نقطه آغاز يك برنامه هدفمند است،بلكه زنگ هشدارى به تمام دنيا براى اعلام يك فعاليت و جريان قديمى است كه بايد در 1897 علنى شود.اگر هفت سال پس از آن هرتصل در سال 1904 بميرد و يا در 1906،دريفوس تبرئه شود،تغييرى در اين پروسه طولانى ايجاد نمىكند.اينها عناصرى از يك برنامه هستند كه توسط طراحان اصلى آن در جريان است.
واقعه 12 ساله دريفوس كه هم زمانى معنى دارى با برپايى اولين كنگره صهيونيستها در بال سوئيس داشت،جرقهاى بود كه جنبش ملى يهود از بطن آن متولد شد و اگر تا پيش از اين، ضرورتهايى در باب تشكيل دولت يهود از سوى بزرگان يهودى مطرح مىشد،با وقوع جريان دريفوس،هرتصل انگيزه لازم براى علنى كردن اين خواست درونى را با توجه به فضاى ايجاد شده،پيدا كرد.وى در يكى از اظهاراتش قضيه دريفوس را عامل اصلى پيوستن خود به نهضت صهيونيست عنوان مىكند.در واقع وى به هنگام رويت اين واقعه (به اصطلاح) تكان دهنده،به عنوان خبرنگار يك روزنامه در پاريس به سر مىبرده است. 3 عدهاى معتقدند كه:قضيه دريفوس تأثير بسيار زيادى بر احساسات يهود ستيزانه نهاد و بر ضد روند ادغام يهوديان مؤثر بود و تئودر هرتصل كه پوشش خبرى محاكمه دريفوس را بر عهده داشت،اولين بار به فكر يافتن خانهاى براى يهوديان افتاد. 4 چرا كه هرتصل معتقد بود اولا يهوديان در سراسر جهان،در هر كشورى كه ساكن هستند،ملت واحدى را تشكيل مىدهند.
ثانيا آنها در هر زمان و مكانى مورد شكنجه و آزار بودهاند و ثالثا آنها قابل تشابه و يا تحليل در مللى كه در ميان آنها زندگى مىكنند،نيستند.و اين خود دليل مسلمى بر تمام احساسات ضد يهود و نژاد پرستانه است. 1 تئودر هرتصل در سال 1896،يعنى دو سال پس از محاكمه دريفوس،كتاب«دولت يهود» 2 را به نگارش در آورد.در مقدمه اين كتاب هرتصل اعلام كرد: كه انديشههاى او در اين كتاب،يعنى تأسيس دولت يهود،تازهگى ندارد.هيجانات و التهاباتى كه ناشى از انديشههاى ضد سامى مىباشد،ضرورت و فوريت برپايى چنين مهمى را در اسرع وقت در دستور كار قرار داده است. 3 وى در ادامه مىافزايد: واقعيت نشأت گرفته از ابزار قدرت،اين امر را به ثبوت رسانده است كه يهوديان هرگز نخواهند توانست در بطن ملل ديگر تحليل روند و با آنان يكسان و يكسو شوند.
يهوديان هر گاه به صورت جمعيتهايى هر چند نامحدود و حتى انبوه هم در كنار يكديگر جمع مىشدهاند،باز هم در معرض خطر و نابودى فيزيكى توسط ملل ديگر قرار مىگرفتهاند[...]هرتسل مىخواهد يهوديان خود،سرورى و سيادت حكومت خويش را در سرزمينى محدود و در چارچوبى كه نيازهاى مليشان را برآورده سازد برعهده گيرند. 4 علاوه بر پيامدهاى مشخص قضيه دريفوس در ايجاد صهيونيسم،اين جريان منجر به ايجاد يك مهاجرت جديد از اروپا نيز شد كه جمعيتى بالغ بر سه ميليون يهودى به سوى بريتانيا،كانادا، استراليا،آفريقاى جنوبى رهسپار شدند.در اين زمان،مهاجرت به آمريكا و فلسطين،باز هم در اولويت بود 5 كه خود حكايت از جريانى هدفمند مىكند.
قضيه دريفوس در فرانسه،تحولات سياسى ويژهاى را نيز عليه جمهورى خواهان به راه انداخت و افرادى همچون«ادوارد درومونت» 6 كه از اعضاى فعال محافظهكار بودند،براى جلب طرفدار بيشتر به جريان ضديهودى پيوستند.وى در كتاب خود تحت عنوان«فرانسه جهود» 1 كوشيده بود كه با دستمايههاى حقيقى از رفتار و اعتقادات يهوديان آنها را مسبب خرابى اوضاع اقتصادى و فساد اخلاقى در فرانسه معرفى كند.گر چه عده يهودىها نسبت به كل جمعيت فرانسه بيش از يك ربع يك درصد نبود.درومونت معتقد بود كه نصف ثروت فرانسه را همين عده معدود مالك شدهاند.پيشنهاد او اين بود كه از يهودىهاى فرانسه سلب مالكيت شود،چون معتقد بود كه همه ثروت كليمىها از راههاى نامشروع فراهم شده است.وى همچنين اظهار مىكرد كه يهودىها و فراماسونها با هم توطئهاى ترتيب دادهاند تا مسيحيت را ضايع و خراب كرده كنترل مردم را به دست گيرند.درومونت با چاپ 140 ميليون نسخه از اين كتاب (به زبانهاى گوناگون در سراسر جهان) شهرت خاصى در ميان مردم فرانسه به دست آورد. 2 صرف نظر از درستى يا نادرستى اظهارات درومونت بايد اعتراف كرد كه اين كتاب دستمايهاى شد تا فرانسويان سالها بعد با تمسك به آن رفتارى يهود ستيزانه در پيش گيرند كه نمونه بارز آن را مىتوان در حكومت ويشى 3 آشكارا مشاهده كرد؛آن هنگام كه با روى كار آمدن حزب نازى در آلمان اين جمله در افواه پخش شد:«آنچه را درومونت بمردم پيشنهاد كرد هيتلر انجامش داد.» 4 حكومت ويشى آخرين پايگاه مهم يهودستيزى در فرانسه بود كه البته در پيدايى و پيامدهاى رفتار يهود ستيزانه آن شباهتهاى ويژهاى با رفتار نازىها و تبليغات مربوط به آن وجود دارد.و حتى بعضى از محققين بر اين اعتقاد هستند كه«رژيم مارشال پتن 5 فراتر از احكام اشغالگران نازى،خود مبدع قوانين ضد يهودى بود كه در زمان خود سياست فراترى از[...] سختگيرىهاى رايش سوم محسوب مىشد.» 6 تا جايى كه مدعى هستند: [حكومت]ويشى قبل از صدور فرمانى از سوى آلمانها شروع به نشانه روى عليه يهوديان كرد.تنها دو ماه پس از متاركه جنگ،حكومت ويشى قانون مجازات حمله عليه گروههاى مذهبى و نژادى را ملغى اعلام كرد و در اكتبر 1940 اولين قانون
اختصاصى ضد يهودى به تصويب رسيد.در اين قانون يهوديان از احراز هر گونه شغل دولتى،موقعيتهاى تدريس،نيروهاى نظامى منع شدند،همچنين تعداد زيادى از يهوديان در مشاغل ديگر نيز دچار محدوديت شدند.اين قانون بر اساس تئورى نازىها،يهود را به عنوان بخشى از خاندان بزرگ يهود مىداند.اين بدين معناست كه يك شخص يهودى تبار كه والدينش به مذهب كاتوليك گرويده باشند و يا خودش كاتوليك شده باشد،هنوز به عنوان يك يهودى مطرح است.به معناى ديگر اين قانون يهوديان را به عنوان يكى از اعضاء نژاد ديگر به رسميت مىشناسد و نه از يك مذهب ديگر. 1 متعاقب تصويب چنين قانونى«در مارس 1941 حكومت ويشى يك سازمان ويژه دولتى را كه مربوط به امور يهوديان بود تأسيس كرد[...]و در ژانويه دستور داد كه تمام مايملك يهوديان [هم چون مشاغل]بايد به آريائىها تعلق گيرد و يا به غير يهوديان منتقل شود.» 2 در خصوص صحت و سقم آنچه به حكومت ويشى نسبت داده شده و مىشود يقينا اسناد متقن و محكم گوياى حقايق خواهد بود كه البته طرف پيروز در استفاده از آنها،مصلحت و نفع خود را در نظر مىگيرد.نكته قابل ذكر در اين ميان،آن است كه زمينه مساعد در فرانسه براى طرح اين مباحث،مورد سوء استفاده تبليغاتى يهوديان قرار گرفت و با تحريف وقايع از حكومت ويشى به رياست مارشال پتن تصويرى ارائه كرد كه خوشايند هيچ كس نيست.
پس از 50 سال از جنگ دوم جهانى،يهوديان و صهيونيستها موقعيتى در فرانسه دارند كه بعضا با تعدى نسبت به حقوق ديگران ايجاد شده است و تنفرى را ايجاد كرده است كه ما پيش از اين به عنوان دلايل عقيدتى و رفتارى يهود ستيزى بر شمرديم.شايد اين جمله بزرگ شده در مجله لوپوئن،منظور اين نوشتار را به گونهاى شفافتر،بيان كند كه آيا با اين اظهارات صريح باز مىتوان از عوامل حقيقى يهود ستيزى به سادگى گذشت و احساسات يهود ستيزانه را مهار نمود؟ «ما همه عامل موساد هستيم»؛«اين جمله از سوى كميته همكارى براى آزادى يهوديان متهم به جاسوسى در ايران به شكل ناشيانهاى برگزيده شده است.اين عنوان در حقيقت تقليد احمقانهاى است از شعار ما همه يهوديان آلمانى هستيم»كه به وسيله رهبر شورشهاى دانشجويى ماه مه 1968 ارائه شده بود. 3
حقيقت آن است كه«يهود ستيزى در فرانسه طى ده سال گذشته دچار تحول زيادى شده است.نفرت از يهوديان در ميان نسلهاى جوان بسيار محسوس است.مدارس ابتدايى و راهنمايى و دبيرستانها و دانشگاهها را به يكسان فرا گرفته است و به ويژه در حومه شهرهاى بزرگ در حال گسترش است.يهودى ستيزان امروز اغلب هنگام صحبت از يهوديان واژه يهودى را با معكوس كردن سجاها آن وارونه مىخوانند:فيوژ؛به جاى ژويف[كه در زبان فرانسه به معناى يهود است].
آنها خود را آنتى فيوژ مىخوانند.» 1 و به همين دليل«جمله از يهوديان خوشم نمىآيد،جملهاى است كه تمام يهوديان فرانسوى زير بيست و پنج سال،آنرا شنيدهاند.» 2 و اين مصداق واقعى از عملكرد يهود در فرانسه است كه حتى به عنوان يك مستمسك صهيونيستى مورد سوء استفاده نيز خواهد بود.
منبع: باشگاه مطالعاتي تحقيقاتي صهيونيسم
دلايل سياسى و اقتصادى
هدف از بيان اين دلايل،ذكر تضييقات به عمل آمده عليه يهوديت به عنوان بررسى ريشههاى يهودستيزى نيست،بلكه مقصود،بيان يك هدف سياسى است كه از يهود ستيزى به عنوان يك وسيله در نيل به آن هدف بهرهبردارى مىشود.در واقع يهود ستيزى دستاويز سياست بازانى است كه با قربانى نمودن يهوديان به اهداف خود مىرسند.در بسط و تفصيل اين دليل،مىتوان مطامع اقتصادى را به عنوان هدف اصلى و سوء استفاده از يك جريان سياسى برشمرد.اكنون به هر دو وجه اين دليل خواهيم پرداخت.
الف.مطامع اقتصادى
«مهاجرت»شاه بيت تحريف گونه اين مبحث در يهوديت است.در واقع يهوديان با بهرهگيرى از اين روش خود را همچنان حفظ كرده و مكان زندگى خود را به واسطه سودى كه از لحاظ مادى برايشان دارد،انتخاب نموده و به آن مهاجرت مىكنند.طبعا در چنين جريانى مطرح شدن «مهاجرت و ضرورت عمل به آن»در انديشه يهودى،تقدس يك سرزمين و رويكرد مذهبى و تعلق ملى بدان،گزافهاى بيش نيست،چرا كه تعلق مادى براى يهوديت مهمتر و با ارزشتر از تعلق ملى و يا مذهبى به يك سرزمين است.
جهت آشنايى بيشتر با اين مفهوم،نمونهاى از يك چنين رويكردى را در انديشه و عمل يهوديان به هنگام مخير نمودن آنان در بابل،در زمان بازگشت به اورشليم،مىتوان در منابع مختلف مشاهده كرد كه چگونه يهوديان از رفتن به سرزمينى كه معبدشان در آن است امتناع ورزيده و مناطق خوش رونق تجارى پارس و بين النهرين را بر مىگزينند.
مهاجرت ضامن بقاى يهود با روحيه سوداگرى او در طول قرون متمادى بوده است.اين معنا در ادبيات مذهبى يهود به واژه«گالوت» 1 اطلاق مىشود كه به معناى هجرت و هم چنين مكانى است كه يهوديان به هجرت رفتهاند. 2 اما يهوديان چنين وانمود مىكنند كه اين مهاجرت آنان ارادى و از روى ميل نبوده است،فلذا«آنرا رنگ و صبغهاى اجبارى داده واژهاى تحت عنوان «تبعيد» 3 ،را براى آن برگزيدهاند» 4 تا از اين طريق مقصد اصلى خود را از غير يهوديان پوشانده و براى اسكان در هر جايى كه مىخواهند،مانعى نداشته باشند.آبا ابان در نقاشى اين تصور مىگويد:
اصولا يهودىها هميشه از چندين جهت نسبت به وضع خود در بيم و هراس بودند يكى اينكه مذهب و ديانت ايشان با اهالى اروپا فرق داشت و دايم كليسا با آنها مخالفت ميكرد ديگر اينكه سرمايه داران مسيحى نيز كه وضع خود را در خطر ميديدند بشدت بر عليه يهودىها توطئه و دسيسه چينين كرده،ايشانرا مورد حسادت و قبطه قرار مىدادند.و بعلاوه اهالى اروپا يهودىها را اجنبى و خائن مىپنداشتند و هر خدمت صادقانهاى را از طرف يهودى ها خيانت به كشور دانسته و با نظر سوء ظن و بدبينى بآن مينگريستند و بهمين جهت اجازه نميدادند،در سياست دخالت كرده ابراز لياقتى بنمايد.تنها چيزى كه در هزارها امتياز از روى ترحم به ايشان واگذار كرده بودند شانس و فرصت تبعه شدن بود و بس. 1 در نظر سومبارت اين اجبار و تنگنا براى مهاجرت نيز مورد قبول نيست.وى معتقد است كه انديشه تبعيد محور اصلى ايدئولوژى يهود است اجبارى بودن اين تبعيدها را نمىپذيرد و مىنويسد مهاجرت اوليه از فلسطين نيز به طور عمده داوطلبانه بود.به زعم سومبارت،كوچروى و تمايل به مهاجرت در ذات روان فرهنگى قوم يهود نهفته است. 2 وى در جاى ديگر خاطرنشان مىسازد كه«تمايل به مهاجرت و جابجايى جمعيتى و ايجاد مراكز بين المللى تجارى از طريق اين مهاجرتها نيز،از خصيصههاى اصلى روانى اين قوم است.» 3 در كتاب«يهوديان،خدا و تاريخ»نوشته دايمونت آغاز اين مهاجرت را كه يهوديان از آن به تبعيد ياد مىكنند،انهدام نخستين سلسله سلطنتى يهودا و پيامد آن را اسارت بابل مىداند.از همين زمان است كه واژه جديد دياسپورا 4 مفهوم تبعيد را تكميل مىكند. 5 اين واژه يونانى در فرهنگ يهود به معناى پراكندگى است و بارى از مفهوم گرده افشانى در خود دارد و به معناى دقيق پراكندن است. 6 دايمونت اذعان مىكند كه«دياسپوراى واقعى براى يهوديان از فتح بابل از سوى ايرانيان آغاز شد.وقتى ايرانيان به يهوديان اجازه بازگشت به زادگاهشان را دادند،بسيارى از آنان ماندن را به جاى بازگشت به فلسطين،برگزيدند.اقامت يهوديان در بابل پيش از پيروزى ايران،ناخواسته و اجبارى بود.پيش از پيروزى ايران،آنان در تبعيد مىزيستند و اينك ديگر در دياسپورا». 1 منابع ديگر يهودى نيز بر اين نكته اعتراف دارند كه«بيشتر يهوديانى كه به اسارت بابل رفتند، به فلسطين باز نگشتند در طول صدها سال بعدى در ميان سراسر 127 استان امپراتورى ايران پراكنده شدند.در همان دوره،جامعه يهودى در مصر پديد آمد و به سرعت رشد كرد.» 2 يهوديان دياسپورا و يا پراكنده در سراسر جهان،بلحاظ«لجاجت،قدرت اراده و توان شگرف در انعطاف پذيرى» 3 كه سومبارت آن را از جمله خصايص يهودى مىداند،آموزههاى خاص اجتماعى،اقتصادى،سياسى و اخلاقى ممالك ساكن را سريعا فرا گرفته در صدد ادغام ظاهرى در آنها برآمدند.چرا كه در بسيارى از موارد الصاق ستاره زرد و مشخص بودن به عنوان يك يهودى با علامات خاص،با پنهانكارى آنها منافات داشته است و شايد به همين دليل«يهوديان در طول تاريخ در همه جاى دنيا،جوامعى،دو يا سه زبانه بودند.دانستن زبان عبرى براى آموزش تورات از پنج سالگى اجبارى بود.آنان زبان جوامعى را كه به آن مهاجرت مىكردند،خيلى زود مىآموختند.در هجرت بابل و ايران،زبان آرامى زبان دوم آنان و فارسى زبان سوم آنان بود.» 4 در واقع زبان به عنوان يكى از مهمترين دلايل تمايز يهوديان با ساكنين همجوار در دياسپورا مورد توجه بوده است.
در خصوص هم رنگى مذهبى،آداب و رسوم و خلقيات نيز مباحث مهمى مطرح بوده كه به آنها خواهيم پرداخت.ضمن آن كه مشاغلى را برعهده مىگرفتند كه منطبق با وضعيت آنها در طول تاريخ بوده.به عنوان مثال انگيزههاى اجتماعى براى روى آوردن به حرفه پزشكى در ميان يهوديان بسيار بود.«اين حرفه برخلاف صنعت و پيشهورى حتى نياز به مكان ويژهاى نداشت.
ابزار آن،قابل حمل بود و همه جا به آسانى مىشد مهارت خود را بدون هيچ ابزار غير قابل حملى اثبات كرد.» 5 شغل صرافى،پيلهورى،داروسازى،دلاّلى و...از جمله مشاغلى است كه يهوديان به تبحر در آن شهره هستند.
مهاجرت،تبعيد و پراكندگى،وضعيتى براى قوم يهود بوجود آورده است كه در بررسى ابعاد تاريخى آن با مشكل مواجه خواهيم شد و به همين دليل«نوشتن كتابهاى تاريخ يهود كار دشوارى است.به فرض تاريخ يونان را مىتوان با تقسيم بندى به برشهاى زمانى نوشت.اما در مورد تاريخ يهود،وقتى مىخواهيم بعد زمانى سدههاى ميانه را بررسى كنيم،بايد بعد مكانى را نيز بيافزائيم و در اين صورت فصلهاى متعدد درباره مناطق گوناگون جهان خواهيم داشت.اگر مدت پراكندگى را 2500 سال بدانيم و نقشهاى تاريخى-جغرافيايى از پراكندگى را نيز در نظر بگيريم،به اين دشوارى در كار تاريخنگارى پى مىبريم.» 1 چرا كه تا حال حاضر نيز بسيارى از محققين نتوانستهاند،جمعيت دقيق يهوديان و محل اسكان و وقايع مربوط به آنها را دقيقا ثبت نمايند و اگر آن دسته از يهوديانى كه به دلايل مختلف هم رنگ قوميتها و مليتها و مذاهب ديگر شده،تا منافع خود را تضمين نمايند،به اين گستره بيافزاييم،كار دشوارتر است.كم نيستند يهوديانى كه به نام هم كيش و هم وطن و هم شهرى بدون اطلاع ديگران به دنبال آمال و اجراى سنتها و رسوم خود هستند.
ب-مقاصد سياسى
تاريخ نگارى يهود بر مظلوم نمايى استوار است و اين مظلوم نمايى به دليل پشتوانه نيرومند تبليغاتى 2 آن بر افكار عمومى جهان به شدت مؤثر بوده است[...]اين مظلوم نمايى از آغاز با تحريفها و اغراقهاى بزرگ و حيرت انگيز آميخته است تا بدانجا كه مىتوان گفت،تاريخ هيچ قومى چنين با دروغهاى بزرگ و آگاهانه رقم نخورده است.
نخستين مظلوميت تاريخى يهوديان،گم شدن اسباط ده گانه بنى اسرائيل است كه در واقع قربانى توطئه يهوديان شدند.دومين مظلوميت تاريخى ايشان،ماجراى تبعيد بابل است. 3
در يكى دو قرن اخير،قضاياى پوگرومها در روسيه،دريفوس در فرانسه و هولوكاست در جنگ دوم جهانى بر سلسله مداوم اين داستانها افزوده شد.
در حقيقت يهوديان با توسل بر همين شيوه توانستند موجوديت يك پديده بىريشه در منطقه خاورميانه را-اسرائيل-تثبيت كنند.اعتراف جوليانو اوربانى وزير فرهنگ ايتاليا، روشن كننده منظور اين بحث است: ما اروپايىها براى گريز از عذاب وجدانى كه در برابر يهودستيزى در جنگ دوم جهانى حس كرديم،اقدام به جعل دولت اسرائيل نموديم. 1 يهوديان با تلفيق حربه مظلوم نمايى و ابزارى به نام مهاجرت براى موقعيتى بهتر،استراتژى اصولى يهوديت را پىريزى كردند و توانستند با توسل به همين روش در سراسر جهان پراكنده شوند.اين از دلايل مهم عدم تعلق يهوديان به يك سرزمين خاص است و جالب اين كه بدانيم هيچ قوميتى با جمعيت حداكثر 14 ميليونى خود در سراسر دنيا،به اين صورت پراكنده نشده است.در واقع با مرورى كوتاه بر محلهاى تمركز يهوديان در دنيا متوجه خواهيم شد كه اين قوم در هر جا كه برايش سودى در بر دارد،حاضر است.
با اين رويكرد،به نمونههاى تاريخى از جريانهاى يهودستيزى با دلايل سياسى آن مىپردازيم.تا فصل جديدى از بررسى ريشههاى يهودستيزى را به پيش ببريم.با اين تفاوت كه در اين فصل يهوديان خود بر تنوره يهودستيزى مىدمند و آتش آن را شعلهورتر مىكنند.
تفتيش عقايد (انكيزيسيون)
بدينسان از نوعدوستى آنان برخوردار شدند و در موطن جديد جايگاهى استوار يافتند.مهاجرت مارانوها 4 كه نامهاى مسيحى اسپانيائى و پرتغالى را بر خود داشتند، تا بدانجا بود كه در سده شانزدهم در بسيارى از سرزمينهاى اروپا،آسيا،آفريقا واژه پرتغالى با واژه يهودى،يكى تلقى مىشد.اين مهاجرتى ساده نبود.يهوديان مارانو، بهمراه خود نقدينگىهاى انبوه جابجا مىكردند و لذا كمى پس از استقرار در مأواى جديد به قدرتهاى درجه اول اقتصادى آن منطقه بدل مىشدند. 5
جالبتر اين كه«مهاجرت يك صد هزار نفرى فوق در يك دوره طولانى يك صد ساله صورت گرفت.» 1 و اين خلاف تصورى است كه از تفتيش عقايد به صورت تاريك،در ذهنها وجود دارد و آن را محدود به چند سال اول مىداند و از سوى ديگر در شمار قربانيان آن نيز گزافههايى گفته شده كه يهوديان در دايرة المعارف خود به نام جودائيكا،آخرين تعداد قربانيان را 31912 نفر 2 ذكر كردهاند. 3 از پيامدهاى ديگر انكيزيسيون در اين دوره،همانطور كه ذكر شد،نوكيشان غسل تعميد يافته يهودى بودند كه با نام و يا اصطلاح مارانو 4 معروف گشتند.«اين لفظ را گاه مأخوذ از عبارت بيست و دوم از باب شانزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتيان دانستهاند (كه مىگويد) : اگر كسى عيسى مسيح را دوست ندارد،آناتيما بادماراناتا همچنين اين لفظ ممكن است تعريفى از لفظ موريسكو 5 يا مور 6 باشد كه به عربهاى اسپانيا گفته مىشود.در هر حال مارانو به زبان اسپانيايى به معنى خوك است.» 7 كه البته بعضى از منابع يهودى در توضيح اين واژه اظهار مىدارند كه:«كليسا به اين گروه[از يهوديان كه اجبارا غسل تعميد را در قبال مرگ پذيرفته بودند]مارانو مىگفت كه به معناى ملعون است.» 8 [اين عده]نسل در نسل پنهانى،مراسم يهودى را هر چند مختصر انجام مىدادند.
مشهور است كه يك مارانو به بهانه داشتن زخم معده تمام سال در خانهاش نان فطير مىخورد تا بتواند هشت روز عيد پسح،فطير بخورد و مورد شك جاسوسان تفتيش عقايد،قرار نگيرد!مارانوها روزهاى كيپور در صحراها و كوهستانهاى خلوت جمع مىشدند تا بتوانند روزه بگيرند و به صداى شوفار 9 گوش بدهند.مارانوها اغلب از خانوادههاى بسيار ثروتمند بودند و به كسانى كه حاضر به تغيير مذهب نشده و در وضع خطرناكى مىزيستند،كمكهاى زيادى مىكردند.در خانه مانوراها،توراة و كتابهاى نيايش و عرفان يهود پنهانى نگهدارى مىشد. 1 اگر منابع مستند تاريخى،بر يك جابجايى بزرگ جمعيتى يهود در اين دوره،با چاشنى مظلوم نمايى،مهر تأييد بزنند و حتى يهوديان به ظاهر غسل تعميد يافته مارانو را نيز هم چنان، يهودى تصور كنيم كه در كسوتى جديد به ماجراجويىهاى طمع كارانه خود،مشغول هستند، اين سؤال مطرح مىشود كه انكيزيسيون براى چه و از سوى چه كسانى طراحى شد؟ عدهاى از محققين بر آن هستند كه جريان انكيزيسيون با اين مقدمه را معطوف به يك هدف مشخص ارزيابى نمايند كه همانا«ريشهكن ساختن اسلام در شبه جزيره ايبرى 2 »بوده است.براى تبيين استدلال چنين فرضى در ابتدا مىبايست به بررسى موارد ذيل پرداخت: 1-حكمرانان پايهگذار انكيزيسيون و پيوند ايشان با زرسالاران يهودى 2-گردانندگان انكيزيسيون 3-قربانيان انكيزيسيون. 3 1-پيوستگى منافع حكمرانان اسپانيا با زرمداران يهود لازمه بقاء حكومتهاى اسپانيايى در بسيارى از موارد بوده است.در سايه اين روابط هر دو طرف به اهداف خود نائل مىشدند.
حكمرانان پايههاى حكومتى خود را بر پول و مناسبات مالى يهوديان قرار داده،پشتوانهاى قوى از ثروت،به هنگام جنگ و روابط با دست كشورها ايجاد مىكردند و يهوديان نيز در خلال انباشت ثروت خود در ساير زمينهها نيز دست مىيافتند.به عنوان مثال بيش از صد سال پيش از آن كه تفتيش عقايد مسيحى برپا شود،يهوديان كاستيل با استفاده از نفوذ خود در دستگاه پىير اول، در سراسر مملكت عليه غير متعبدان خويش،دستگاه تفتيش عقايد به راه انداختند. 4 و حتى طبق اسناد بايگانى شده اسپانياى قرون سيزدهم و چهاردهم بسيارى از پادشاهان كاتوليك اسپانيا با فرمانهاى مفصل و متعدد خود،متضمن اجراى اكيد و دقيق احكام يهودى هم چون سبت بودند.در اين ميان هر جريمهاى كه به دستور دادگاه خاخامى به خاطر نقض دريافت مىگرديد،نه دهم آن به سلطان تعلق مىگرفت. 5 در خصوص اين بده و بستانهاى مالى مطالب فراوانى در تاريخ وجود دارد.ويل دورانت در اين مورد خاطرنشان مىسازد كه حتى هزينه ازدواج فرديناند و ايزابل با 20 هزار سكه طلايى كه يك يهودى به آنان قرض داد،تأمين شد. 1 محققين بر اين نكته تأكيد دارند كه«دربار ايزابل و فرديناند مأواى برجستهترين و ثروتمندترين زرسالاران يهودى سده پانزدهم بود؛هم آنان بودند كه طرح اشغال غرناطه را ريختند،به سرمايه گذارى هنگفت در آن دست زدند و سپس كريستف كلمب را به سوى قاره آمريكا گسيل داشتند و موجى نوين از غارت ماوراء بحار را بنيان نهادند.» 2 در كتاب تاريخ تفتيش عقايد نويسنده با اذعان به نفوذ بالاى يهوديان در دربار اسپانيا،صدور و اجراى فرمان تفتيش عقايد را بدون ذكر دليل به شرح ذيل ضرورى مىدانست: پادشاهان كاتوليك پس از پيروزى در نبرد گروناد[غرناطه]نفس راحتى كشيدند و بالاخره فرصت و امكان بركندن بنياد يهوديان را به دست آوردند.هر چند صرافان بزرگ يهودى مانند اسحاق آبرابانل و ابراهيم سينور،مشت مشت طلا از كيسه شخصى در وجه فرمانروايان اسپانيا سرازير ساخته بودند تا ايشان مخارج روزافزون يك جنگ فرساينده را تأمين كنند.هر چند خزانه اسپانيا به طور مداوم پول و اعتبار يهوديان را از آن خود مىكرد،ليكن اين مسئله مانعى در مورد تصويب و اجراى قانون نفى بلد سال 1492 به شمار نمىآمد. 3 اين ديدگاه يا غافل از روابط واقعى يهوديان با حكمرانان انكيزيسيون است و يا هدف اصلى انكيزيسيون را در نيافته و در نهايت با اطلاع از اين موارد،ذهن مخاطب خود را منحرف مىكند.
2-بنيانگذاران و گردانندگان انكيزيسيون و خط و ربط پيدا و پنهان آنان با يهوديان،از دومين دلايلى است كه جريان تفتيش عقايد را به زير سؤال مىبرد.
پاپ سيكستوس 4 چهارم،كسى كه فرمان تأسيس انكيزيسيون را صادر كرد،نيز ضد يهودى نبود.به عكس،به تعبير دايرة المعارف يهود،او پاپ عصر رنسانس بود و بيانگر دورانى كه روح رنسانس در رم پيروز شده بود.در اين زمان،برخلاف تصور رايج،رابطه پاپ و دستگاه كليسا با يهوديان بسيار دوستانه گزارش شده است؛تا بدان حد كه پاپ با يهوديان رابطه شخصى نزديك داشت.او يهوديان را در كتابخانه واتيكان و نيز به عنوان پزشك شخصى خويش به كار گرفت و حتى زمانيكه سخت بيمار شد پزشكان يهودى خون او را عوض كردند. 5
در منابع تاريخى همچنين آمده است كه طراح و نظريه پردازد و بنيانگذار فكرى انكيزيسيون كشيشى يهودى الاصل به نام آلفونسو اسپينا 1 بوده كه با تمركز فعاليت خود در شهر مسلمان نشين مادريد،اقدامات فراوانى عليه آنان را پايهريزى كرد. 2 گويى هدف انكيزيسيون تنها آزار و اخراج مسلمانان بوده است.
اگر به اين نكته نيز توجه داشته باشيم كه«توماس توركوئه مدا، 3 دادستان كل انكيزيسيون در سراسر اسپانيا (1494-1483) و ديه گو دزا 4 ،دادستان بعدى،هر دو يهودى الاصل بودهاند». 5 بيشتر به اهداف انكيزيسيون واقف خواهيم شد.
3-قربانيان انكيزيسيون:شايد با بررسى اين نكته كه چه كسانى در جريان انكيزيسيون بيش از همه ضربه خوردند و از اسپانيا اخراج شده و يا در آن كشتار شدند،به انگيزههاى اصلى در پيدايش اين جريان بيشتر آگاه شويم.
برخى از محققين بر آن هستند كه نبرد غرناطه و غروب دوران اسلام در جنوب اروپا،نقطه آغازى براى محو آثار اسلامى،در اين منطقه بوده است كه با برنامهاى تحت عنوان انكيزيسيون سازماندهى شده است.به طوريكه«محكمه تفتيش عقايد در سپتامبر 1480 در شهر اشبيليه (سويل) آغاز به كار كرد كه يك كانون مهم مسلمان نشين به شمار مىرفت.در سال 1486 آلفونسو دلاكاو الريا از خاندان يهودى لاوى و وزير مقتدر فرديناند،محكمه تفتيش عقايد (انكيزيسيون) را در بارسلونا برپا كرد.دايرة المعارف يهود پس از ذكر اين مطلب به طور مشروح درباره رابطه دوستانه او با يهوديان سخن مىگويد[...بدين معنا]كه او انكيزيسيون را براى پيگرد مسلمانان و مخالفين اليگارشى يهودى تشكيل داد.» 6 اين حقيقت زمانى عيانتر مىشود كه وضعيت مسلمانان پس از سقوط غرناطه وخيمتر شده زمينه تعدى روزافزون مسيحيان بر مسلمانان فراهم مىشود تا جايى كه آزار و شكنجه و تفتيش عقايد گروههاى ميليونى مسلمانان شروع شده تا نخستين دهه سده هفدهم ميلادى،حدود سه ميليون مسلمان آواره مىشوند. 7 در اين ميان مسلمانان تنها قربانيان انكيزيسيون نبودند،چرا كه يهوديان در اين مقطع زمانى فرصت آنرا يافتند كه با بعضى از فرقههايى كه از داخل يهوديت سر بر تافته بودند برخورد همسان با مسلمانان داشته باشند.اين عده قرائيون 1 و مرتدين بودند. 2 قرائيون به عنوان خطرى جديد از درون جامعه يهودى،سلطه اليگارشى زرسالار اسپانيا را مورد تهديد جدى قرار داد. 3 كه در واقع با مطرح كردن تفكرات جديد،بدنه بيمار و منحرف يهوديت زرپرست را به چالش كشيده بود.اين عده متفكرينى بودند كه از سده چهارم هجرى (دهم ميلادى) همراه با ادباى برجسته عربى نويس،در ميان قرائيون بوجود آمدند و به نيرويى مقتدر در ميان يهوديان بدل شدند كه به طور جدى يهوديت خاخامى را به معارضه مىطلبيد. 4 قرائيون و خطر آنها براى كليت جامعه يهودى با ويژگىهاى خاص آن دوران،ذهن خاخامها را تا آن حد متوجه خود كرده بود كه لزوم برخورد قاطعانه با آنها ضرورى تلقى شده بود.
به عنوان مثال بنا بر تفسير شولهان عاروخ،نجات يك غير يهودى در روز سبت در صورتى كه جامعه آنها بر يهوديان مسلط هستند،تنها به اين دليل مجاز است كه مانع از خصومت آنها عليه يهود شود.در حاليكه قرائيون به دليل قلت تعداد بر يهوديان مسلط نيستند،فلذا نجات جان آنان در روز سبت مجاز نيست و نمىتوان بخاطر نجات آنان حرمت روز سبت را نقض كرد. 5 شايد بتوان مرتدين از دين يهود را در راستاى فكر و انديشه قرائيون ارزيابى كرد.در واقع رهبران اين جريان هم چون آبنر برغشى 6 (1340-1270) 7 به صورت اصولى پايههاى يهوديت را از داخل يهوديت به لرزه در آورده بودند.
«[وى]يك طبيب يهودى ساكن شهر مسيحى نشين بورگس (برغش) ،پايتخت دولت كاستيل بود،در سده سيزدهم ميلادى بورگس پرجمعيتترين مركز يهودى نشين كاستيل شمالى به شمار مىرفت و در آن 120 تا 150 خانوار يهودى مىزيستند.
آبنر از جوانى به تشكيك در مبانى يهوديت پرداخت به مدت 25 سال با خاخامهاى يهودى كه مىكوشيدند ايمان او را بازگردانند دست و پنجه نرم كرد.تا سرانجام در سن 50 سالگى رسما مسيحى شد.او از آن پس تكاپويى سخت را عليه يهوديت آغاز كرد؛شاگردانى تربيت نمود و رسالههاى[رسالههايى]به زبان عبرى نوشت و در ميان يهوديان توزيع كرد.آبنر را در زمره نخستين مرتدان يهودى مىشمردند كه عقايد جديد و علل ارتداد خود را مدون و سامانمند كرد و به ديگران ارائه داد. 1 در واقع تشكيك در مبانى يهوديت با قرائيون و جريان مربوط به آن در داخل يهوديت آغاز شد و در بعضى از موارد به ارتداد قطعى،هم چون آبنر منتهى مىشد و در بعضى از موارد ديگر اين تشكيك در بطن يهوديت مهار شده و يا افرادى هم چون اسپينوزا را در خود متولد كرد.و در يك زمان هم عنان بن داود در فرقه قرائيون اين راه را ادامه داد و همگى زمينههايى براى پيدايش هاسكالا يا جنبش روشنفكرى يهودى شدند. 2
اسپينوزا
«اجدادش از اسپانيا رانده شدند و پدر و مادرش از پرتغال به هلند مهاجرت كردند.» 3 در واقع وى به يك نحو از نسل قربانيان انكيزيسيون در شبه جزيره ايبرى مىباشد كه بعدها علم طغيان عليه يهوديت خاخامى برافراشته است.در حقيقت نه مىتوان وى را جزء قرائيون به حساب آورد و نه مىتوان واژه مرتد را به وى اطلاق كرد.ولى رفتارى همگون با قرائيون و مرتدين دارد و باعث شده كه حتى عنوان يهودستيز را هم،يدك بكشد.البته يهوديان سعى در تطهير اين اطلاق به وى دارند.آنان معتقدند: نقد يهوديت و ديدگاههاى يهوديان نزد اغلب اين فيلسوفان به معناى آنتى سميتيسم نيست.نه اسپينوزا يهودستيز بود و نه بعدها هگل،كانت،فيخته،شلاير ماخر،هاينه، نيچه و ديگرانى كه ديدگاه خود را نسبت به تاريخ و آراء يهود بيان كردند. 4 در واقع يهوديان سعى دارند كه در نقادى يهوديت،يهود ستيزى را از بيان آراء فردى جدا كنند. 5 آنها همچنين بر اين اعتقاد هستند كه«اسپينوزا در مجموع نه با يهوديان مخالفت داشت و نه با مذهب يهود،مسئله او اقتدار كنيساى يهوديان و جزمهاى تحميلى از سوى آنان بود و زنگهاى خطرى شد تا يهوديان به خود آيند و از زمانه و پيشرفتهاى جبرى آن عقب نمانند». 1 يهوديان بدون اينكه به شرح و بسط عقايد اسپينوزا بپردازند،نه سعى دارند كه از او چهرهاى اسطورهاى از مخالفين يهودى و يهوديت بسازند و نه وى را از هر گونه خطايى كه كرده مبرا كنند.
اسپينوزا به دليل شخصيت علمى برجستهاش مايه افتخار است و به لحاظ عقايد انتقاديش مايه تزاحم،و آنچه تأمل افزون مىطلبد آن است كه چرا يهوديت با اين رويكرد با اين رويكرد دوگانه،جوابى براى انتقادهاى اسپينوزا مطرح نمىكند.چرا دليل مخالفت او با فلسفه وابسته به مذهب ابن ميمون 2 روشن نيست؟چرا يهوديان جوابى يا توجيهى در قبال نظر مخالف اسپينوزا در مورد برگزيدگى قوم يهود 3 ارائه نمىكنند؟گويى يهوديان اين انتقادات را قبول دارند و عليرغم رفتار اسپينوزا،با چشم پوشى و قصد و نيت خاص از آن مىگذرند.
«اسپينوزا مسيحى نشد.[...]ولى رفتارش هيچ گونه شباهتى با رفتار يهوديانى كه به مسيحيت گرويده بودند نداشت.» 4 او«به وحى معتقد بود و هم خرد و انديشه فلسفى.ولى پاسخ اين سوال را كه چرا در جامعه يهودى نماند؟بايد در تعارض طرز فكر او با طرز فكر اولياى معبد جست.با توجه به شرايطى كه اسپينوزا براى ماندنش در جامعه معبد پيشنهاد مىكرد،به او اجازه ماندن ندادند،بلكه به اتهام ناسزاگويى به خدا و موسى (گويا براى اينكه معتقد بود پنج كتاب 5 موسى[عليه السلام]در تورات از موسى[عليه السلام]نيست) و اعمال غير قابل تحملش (به احتمال قوى به سبب پيروى نكردن از قوانين مربوط به تشريفات دينى) سرزنشش كردند و دشنامش دادند.» 6 شايد اين رفتار باعث شده بود كه حتى وى نسبت به يهوديان اين اعتقاد را پيدا كند كه آنها داراى سرشت شيطانى هستند و حتى مختصات خوب يهوديان نيز ناشى از سرشت شيطانى آنان است.وى تأكيد مىكند كه وحدت يهوديان و حمايت آنان از يكديگر ناشى از نفرت آنان از همه مردم ديگر است و در نتيجه ساير مردم نيز از آنان نفرت دارند.حكومت آنان در فلسطين منقرض شد،زيرا خداوند نيز از آنان نفرت داشت. 7
سال 1656 جامعه يهودى به قدرى از شيوه زندگى اسپينوزا به خشم آمد كه ديگر نتوانست او را تحمل كند.وى را تكفير كردند و در ادامه«رئيس معبد كه مورتريا 1 نام داشت به شهردارى آمستردام نوشت كه عقايد اسپينوزا درباره كتاب مقدس با مذهب مسيحى نيز منافات دارد و با استناد بدين نكته خواستار تبعيد او از شهر گرديد و كليساى يكى از فرقههاى مسيحى نيز اين تقاضا را تاكيد كرد.«اسپينوزا»براى چند ماهى از آمستردام تبعيد شد به اوركرك رفت و در آنجا زير حمايت مقامات شهرى به سر برد.
اندكى پيش از خروجش از آمستردام،يهودى متعصبى قصد كشتنش را كرده بود و اسپينوزا با حضور ذهن و حركتى زيركانه از دست قاتل جان به در برده بود.» 2 و بنابر روايتى پس از حمله به وى در پلههاى كنيسه،ردايى را كه با خنجر پاره شده بود همچنان مىپوشيد. 3 اگر چه نمىتوان در بحث يهود ستيزى از عنوان اسپينوزا،بحثى به ميان آورد،ولى يهوديان از اين بابت با يك ظرافت برخورد مىكنند.آنها«مسئوليت تاريخى سوء استفاده آنتى سميتيسم را از اسپينوزا يكسره به دوش جامعه يهودى آمستردام،[به خاطر تكفيرش]مىاندازند.» 4 در حاليكه براى رد انديشه اسپينوزا،چارهاى به غير از آن برايشان تصور نمىشد.
جريان تفتيش عقايد در اسپانيا پيامدهاى ديگرى را نيز در پى داشت.مهمترين جريان كه همپاى با تجديد نظر در ديدگاههاى يهودى بوجود آمد،اعلام ظهور ماشيح توسط فردى به نام شبتاى زوى 5 بود كه عليرغم پذيرش آن توسط جامعه يهودى آثار سوئى بر كشورهايى نهاد كه يهوديان اسپانيا به آن مهاجرت كرده بودند.جريان شبتاى زوى كه در سن 22 سالگى وى شروع شد-در سال 1648-سالى كه در كتاب زوهر،سال ظهور مسيحا معرفى شده و سالى كه با پايان يافتن جنگهاى خونين سى ساله،عهدنامه وستفالى در آن منعقد شد 6 و از آن زمان به بعد شاهد برچيده شدن امپراطورى مسيحى و ظهور دولت ملت در عرصه روابط بين الملل هستيم.
در واقع با پايان يافتن جنگهاى سى ساله،ملت با ويژگىهاى نژادى،جايگزين امت با ويژگيهاى مذهبى شد.و اين فرصت براى يهوديتى كه بيشتر بر نژاد استوار بود تا مذهب،بسيار مغتنم بود.
امپراطورى عثمانى پذيراى بسيارى از اين يهوديان بود كه نهايتا بواسطه شيطنتهاى مالى و سياسى يهوديان حكم به پذيرش اسلام آنان،يا مرگ داده شد.و بسيارى از يهوديان،اسلام را و لو در ظاهر پذيرفتند.از اين زمان به بعد شاهد ظهور مسلمانان دروغين در امپراطورى عثمانى تحت عنوان«دونمه» 1 هستيم كه نقش بسزايى در تحولات آينده اين امپراطورى داشتند. 2 يهوديت با جريان انكيزيسيون هم موانع داخلى و خارجى خود را از ميان برداشت و هم با مهاجرتى كه متعاقب آن صورت گرفت،فصل جديدى از تحولات موجود در تاريخ اين قوم را ورق زد.چرا كه با مهاجرت يهوديان برخى«به فلسطين آمدند و همين امر موجب شد كه بار ديگر پارهاى از محافل يهودى خواب شيرين بازگشت به ارض موعود را ببينند.نخستين فريادى كه در اين راه بلند شد،از آن«داويد روبين»و شاگردش«سولومون مولوخ»بود كه در سال 1501 تا 1532 ميلادى كوشيدند يهوديان را براى مهاجرت به فلسطين متشكل كنند و از همين تاريخ، آئين يهودى،به صورت رابطهاى قومى در آمد كه يهوديان را از هر ملت و كشورى به سوى خود مىخواند.اين تحول،يكى از مقدمات ظهور صهيونيسم بود كه به زودى پرده از روى ماهيت شوونيستى خود برگرفت». 3 انكيزيسيون و مهاجرت يهوديان از شبه جزيره ايبرى و هم زمانى آن با سفر كريستف كلمب به آمريكا نقطه آغاز يك تحول اساسى است كه با بهانه تفتيش عقايد در اسپانيا شكل گرفت و نهايتا در قرن بيستم منجر به تمركز فعاليت سياسى و اقتصادى يهوديان در دو منطقه مهم از جهان شد.نيمى از جمعيت چهارده ميليونى يهود،در آمريكا مستقر شد و بخشى ديگر در منطقه مهم خاورميانه و اين گونه مهاجرت به شرق و غرب،اليگارشى يهود را در بسط سيطره اقتصادى خود به هدف نزديك كرد.
پوگرومها در روسيه
در پى اين وقايع آمارهاى ضد و نقيضى از تعداد كشته شدگان يهودى مطرح مىشود و متعاقب آن سياستهاى محدود كنندهاى عليه آنان اتخاذ مىگردد.«امپراطور اين كشور در سال 1882 ميلادى برنامههايى را تصويب مىكند كه به موجب آن،يهوديان از روستاهايى كه در آنجا صاحب زمين بودند،محروم شدند و آنها را در شهر و مراكز معينى محدود كردند.اين دگرگونى سبب شد،بسيارى از فعاليتهاى يهوديان در زمينه بازرگانى و صنعتى با مشكل مواجه شوند.» 2 محلههاى مورد نظر براى سكونت يهوديان همچون گتو در اروپا بود كهPaleناميده مىشد.
الكساندر سوم يهوديان را از مشاغل قضائى و حق رأى و انتخابات مجلس محلى محروم ساخت همچنين قانونى گذراند كه يهوديان را از اختيار نامهاى مسيحى منع مىكرد. 3 تاكنون با تمام تفاصيل مذكور كه در منابع تاريخى يافت مىشود،هرگز به اين سؤال جواب داده نشد كه بر چه اساسى و چه مدركى يهوديان عامل قتل و الكساندر دوم بودهاند؟و آيا اصلا پوگرومها آن حد و اندازهاى كه تبليغ كردهاند،كشته يهودى در بر داشته است؟ صرف نظر از موارد مذكور،پيامد مهم پوگرومها در روسيه كه بعدها در اوايل قرن و نيز هم زمان با جنگ اول در روسيه تكرار شد،مهاجرت يهود به سرزمينى بهتر بود كه اتفاقا به سفارش مؤكد بزرگانى از قوم يهود،هم چون ليليان بلوم صورت مىگرفت.يكى از اين سرزمينها فلسطين بود كه در آن زمان رقم مهاجرين به آن سه هزار نفر برآورد شده است. 4 سرزمين اصلى براى مهاجرت يهوديان در آن زمان،اروپاى غربى و به ويژه آمريكا بود.بر اساس آمارهاى موجود 5 بين سالهاى 1881 و آغاز جنگ اول جهانى در سال 1914 تقريبا دو ميليون نفر در ايالات متحده،بيش از سيصد و پنجاه هزار نفر در اروپاى غربى،دويست هزار نفر در بريتانيا و چهل هزار نفر در آفريقاى جنوبى و صد و پانزده هزار نفر در آرژانتين و صد هزار نفر در كانادا ساكن شدند.
سازماندهى اين مهاجرت با اين گستردگى و پراكندگى را سازمانهاى صهيونيستى«از جمله 372 مورد در روسيه،260 مورد در مجارستان و 3 مورد در فرانسه و 6 مورد در آمريكا» 1 بر عهده داشتند.در اين ميان مهاجرت به آمريكا از رونق خاصى برخوردار بود.
رهبران يهود متقاعد شدند كه بايد وسايل مهاجرت بآمريكا را فراهم كنند.لذا دست بكار تشكيلات مفصلى شدند،تا مهاجرين براحتى رهسپار آمريكا شوند[...]خوراك و مايحتاج مورد لزوم براى اشخاص مذهبى و متعصب از هر جهت فراهم گرديد خوراكيهاى«كاشر»[...]حلال مهيا و طومارهاى تورات را در لفافههاى ابريشمين ضد آب پيچيدند و كتابهاى دعا[...]مخصوص اين مسافرت چاپ گرديد و در دسترس مسافرين گذاشته شد. 2 گويى پوگرومها بايد اتفاق مىافتاد تا اين برنامهها محقق شود.
اين جابجايى وسيع جمعيتى يهوديان پيش از اين در تفتيش عقايد نيز صورت گرفت.در واقع شايد هيچ بهانهاى بهتر از آن يافت نمىشد كه يهوديان به بهانه محدوديتهاى عمده و كشتارهاى مشكوك،سرزمينى جديد،براى منافع و تكاپوهاى مالى خود فتح كنند.
در اواخر قرن نوزدهم،آمريكا زمينه بارور نمودن بيش از انتظار يهوديان را فراهم نمود و بدين وسيله يك چنين مهاجرت وسيعى صورت گرفت.آبا ابان صراحتا اذعان مىكند: يهودىهاى روسيه شروع به مهاجرت دسته جمعى كردند سالهاى 1882-1881 در تاريخ مهاجرت كليميهاى روسيه به كشورهاى آمريكا و بوجود آمدن مراكز وسيع يهودى نشين در نيمه غربى دنيا مشخص و معلوم است.عدهاى از اين مهاجرين نيز بطرف سرزمينهاى آباء و اجدادى[!]خود رو آورده،اساس كشور آينده اسرائيل را پايه گذارى كردند.عدهاى نيز بطرف غرب بانگلستان و متصرفات آن بخصوص آفريقاى جنوبى رفتند. 3 يهوديان همواره بدنبال تقويت اين نظر غالب هستند كه دشوارىهاى زندگى در روسيه، عامل اصلى مهاجرت آنان بوده است و شايد در آن زمان حربهاى بهتر از اين براى پوشش سودجويى خود در مناطق مساعد جهان،نيافتند.
نقشى كه شخصيتهاى برجسته يهودى در خلال پوگرومها و پس از آن در ضرورت حل مسئله يهود ايفا كردند،جاى بسى تأمل در پيدايى اين پديده در جامعه يهودى زده روسيه آن دوران داشت.
لئو پينسكر[...]،پزشك يهودى اهل اودسا در كتابش به نام«در راه آزادى خويش» 1 [به بهانه بروز اين وقايع]مسأله را اين گونه مطرح مىكند كه در هر جا يهوديان در اقليت هستند،فشارها و محدوديتهايى كه بر آنان اعمال مىشده است،در حد اعلى خود بوده است و اين مهم به ناچار آنان را وادار مىسازد،تا در پى ايجاد وطنى و سرزمينى از آن خويش باشند. 2 و يا در جاى ديگر به منظور حداكثر بهره گيرى از اين وقايع عنوان مىكند«تا زمانى كه يهوديان براى خود موطن ملى نداشته باشند،يهود-ستيزى پايان نخواهد يافت.» 3 بديهى است كه صهيونيسم با طرح اين چنينى از جريان يهودستيزى توانست در تشكيل پايههاى جمعيتى حكومت خود،مهاجرينى را از كانونهاى مهم تمركز يهوديان دنيا از جمله روسيه به سرزمين فلسطين رهسپار نمايد.
حتى اكنون هم پس از سالها از تأسيس رژيم صهيونيستى،جماعت يهوديان روسى تبار كه در اسرائيل حزبى به رهبرى ناتان شارنسكى 4 با نام اسرائيل با آليا 5 براى خود بنيان نهادهاند، همواره در حال افزايش هستند كه البته به تقويت مواضع آنان در اين رژيم كمك نموده است.
به عنوان مثال طى 6 ماهه اول سال 1999،تعداد 7933 يهودى روسيه،راهى اسرائيل شدهاند كه 116%افزايش را نسبت به زمان مشابه در سال گذشته آن،نشان مىدهد. 6 در واقع محققان اين افزايش مهاجرت از روسيه را كه تا پيش از انتفاضه الاقصى در حال اوجگيرى بود،ناشى از افزايش يهود ستيزى در روسيه مىدانستند.مؤيد اين مطالب گزارش آژانس يهود در 5 اوت 2001 مىباشد كه در آن يك گروه سازمان يافته در آمريكا كه كار خود را بر روى يهوديان اتحاد جماهير شوروى سابق متمركز كرده است،از نامه 98 تن از سناتورهاى ايالات متحده به ولاديمير پوتين،رئيس جمهور روسيه تقدير و ستايش كرد.اين نامه از افزايش يهود ستيزى در روسيه ابراز نگرانى كرده و همچنين به تعهد آمريكا مبنى بر رعايت حقوق اقليتها و آزادى مذهب به عنوان يك مسئله غير قابل انفكاك در روابط دو جانبه،بين آن كشور و روسيه،تأكيد نموده است.» 1 اين نظر زمانى قوت مىگيرد كه شعبههاى محلى حزب كمونيست در تظاهرات اخير خود در اعتراض به قانون ارضى جديد،پوسترهاى يهود ستيزى حمل كردند كه در آن جهودها به پول پرست بودن متهم شدهاند. 2 صرف نظر از اين سؤال كه آيا مىشود،در روسيه رهيده از كمونيزم و شيفته ليبراليسم باز هم يهود ستيزى وجود داشته باشد؟به اين نكته بايد توجه كرد كه روسيه از جمله كشورهايى است كه حضور طولانى مدت يهوديان در اين كشور نابسامانىهاى فراوانى را براى مردم فراهم نموده است و زمينه يك اقدام اساسى در بطن جامعه همچون آتشى زير خاكستر نهفته است.
قضيه دريفوس
جريان از آنجا آغاز شد كه يك سروان يهودى فرانسوى به نام آلفرد دريفوس كه در قسمت توپخانه ارتش خدمت مىكرد،در سال 1894 متهم به جاسوسى براى آلمان مىشود و محاكمه شده و محكوم به حبس ابد مىگردد.عدهاى از يهودىها به دفاع از دريفوس،اتهام جاسوسى او را رد مىكنند و كسانى بر خيانت دريفوس و ديگر يهودىها اصرار مىنمايند.اين قضيه،آشفتگى و بلواى سياسى بسيارى را در محافل حقوقى،روشنفكرى،نظامى و حكومتى فرانسه ايجاد مىكند كه نهايتا منجر به تبرئه دريفوس در سال 1906،يعنى 12 سال پس از شروع آن مىشود.
اين جريان،آثار عديدهاى بر جامعه سياسى فرانسه نهاد و منجر به تحولات مهمى در بدنه سياسى و نظامى اين كشور شد 4 كه پرداختن به جزئيات آن ما را از هدف اين مقال باز مىدارد.
آنچه مد نظر اين قلم است،بررسى پيامدهاى ناشى از اين قضيه به عنوان يك پديده يهود ستيزانه براى جنبش ملى يهود يا صهيونيسم است كه ما به عنوان دلايل سياسى از پيدايى يهود ستيزى بدنبال تحقيق در مورد آن هستيم.
واقعه دريفوس بنا بر عقيده بسيارى از متفكرين يهودى تنها از اين بابت بوجود آمد كه دريفوس يك يهودى بود. 1 در غير اينصورت دليلى وجود نداشت كه يك محاكمه براى يك جرم جاسوسى،با اين تبعات مواجه شود.اما در خصوص دريفوس،زمينهها و پيامدها متفاوت است و يا حداقل نتيجه آن بسيار قابل تأمل است.
صهيونيسم،با تمام زمينههاى از پيش فراهم شده،تنها سه سال از گذشت محاكمه اوليه دريفوس،نمود عينى در كنفرانس بال سوئيس مىيابد.و در اين ميان فردى به نام تئودر هرتصل، يك روزنامه نگار گمنام در اطريش 2 ،به رهبرى يك جريان مهم جهانى در سوئيس تبديل مىشود.اگر به ابعاد،اهميت و ويژگىهاى كنفرانس بال توجه كنيم،درخواهيم يافت كه قضيه دريفوس نه تنها نقطه آغاز يك برنامه هدفمند است،بلكه زنگ هشدارى به تمام دنيا براى اعلام يك فعاليت و جريان قديمى است كه بايد در 1897 علنى شود.اگر هفت سال پس از آن هرتصل در سال 1904 بميرد و يا در 1906،دريفوس تبرئه شود،تغييرى در اين پروسه طولانى ايجاد نمىكند.اينها عناصرى از يك برنامه هستند كه توسط طراحان اصلى آن در جريان است.
واقعه 12 ساله دريفوس كه هم زمانى معنى دارى با برپايى اولين كنگره صهيونيستها در بال سوئيس داشت،جرقهاى بود كه جنبش ملى يهود از بطن آن متولد شد و اگر تا پيش از اين، ضرورتهايى در باب تشكيل دولت يهود از سوى بزرگان يهودى مطرح مىشد،با وقوع جريان دريفوس،هرتصل انگيزه لازم براى علنى كردن اين خواست درونى را با توجه به فضاى ايجاد شده،پيدا كرد.وى در يكى از اظهاراتش قضيه دريفوس را عامل اصلى پيوستن خود به نهضت صهيونيست عنوان مىكند.در واقع وى به هنگام رويت اين واقعه (به اصطلاح) تكان دهنده،به عنوان خبرنگار يك روزنامه در پاريس به سر مىبرده است. 3 عدهاى معتقدند كه:قضيه دريفوس تأثير بسيار زيادى بر احساسات يهود ستيزانه نهاد و بر ضد روند ادغام يهوديان مؤثر بود و تئودر هرتصل كه پوشش خبرى محاكمه دريفوس را بر عهده داشت،اولين بار به فكر يافتن خانهاى براى يهوديان افتاد. 4 چرا كه هرتصل معتقد بود اولا يهوديان در سراسر جهان،در هر كشورى كه ساكن هستند،ملت واحدى را تشكيل مىدهند.
ثانيا آنها در هر زمان و مكانى مورد شكنجه و آزار بودهاند و ثالثا آنها قابل تشابه و يا تحليل در مللى كه در ميان آنها زندگى مىكنند،نيستند.و اين خود دليل مسلمى بر تمام احساسات ضد يهود و نژاد پرستانه است. 1 تئودر هرتصل در سال 1896،يعنى دو سال پس از محاكمه دريفوس،كتاب«دولت يهود» 2 را به نگارش در آورد.در مقدمه اين كتاب هرتصل اعلام كرد: كه انديشههاى او در اين كتاب،يعنى تأسيس دولت يهود،تازهگى ندارد.هيجانات و التهاباتى كه ناشى از انديشههاى ضد سامى مىباشد،ضرورت و فوريت برپايى چنين مهمى را در اسرع وقت در دستور كار قرار داده است. 3 وى در ادامه مىافزايد: واقعيت نشأت گرفته از ابزار قدرت،اين امر را به ثبوت رسانده است كه يهوديان هرگز نخواهند توانست در بطن ملل ديگر تحليل روند و با آنان يكسان و يكسو شوند.
يهوديان هر گاه به صورت جمعيتهايى هر چند نامحدود و حتى انبوه هم در كنار يكديگر جمع مىشدهاند،باز هم در معرض خطر و نابودى فيزيكى توسط ملل ديگر قرار مىگرفتهاند[...]هرتسل مىخواهد يهوديان خود،سرورى و سيادت حكومت خويش را در سرزمينى محدود و در چارچوبى كه نيازهاى مليشان را برآورده سازد برعهده گيرند. 4 علاوه بر پيامدهاى مشخص قضيه دريفوس در ايجاد صهيونيسم،اين جريان منجر به ايجاد يك مهاجرت جديد از اروپا نيز شد كه جمعيتى بالغ بر سه ميليون يهودى به سوى بريتانيا،كانادا، استراليا،آفريقاى جنوبى رهسپار شدند.در اين زمان،مهاجرت به آمريكا و فلسطين،باز هم در اولويت بود 5 كه خود حكايت از جريانى هدفمند مىكند.
قضيه دريفوس در فرانسه،تحولات سياسى ويژهاى را نيز عليه جمهورى خواهان به راه انداخت و افرادى همچون«ادوارد درومونت» 6 كه از اعضاى فعال محافظهكار بودند،براى جلب طرفدار بيشتر به جريان ضديهودى پيوستند.وى در كتاب خود تحت عنوان«فرانسه جهود» 1 كوشيده بود كه با دستمايههاى حقيقى از رفتار و اعتقادات يهوديان آنها را مسبب خرابى اوضاع اقتصادى و فساد اخلاقى در فرانسه معرفى كند.گر چه عده يهودىها نسبت به كل جمعيت فرانسه بيش از يك ربع يك درصد نبود.درومونت معتقد بود كه نصف ثروت فرانسه را همين عده معدود مالك شدهاند.پيشنهاد او اين بود كه از يهودىهاى فرانسه سلب مالكيت شود،چون معتقد بود كه همه ثروت كليمىها از راههاى نامشروع فراهم شده است.وى همچنين اظهار مىكرد كه يهودىها و فراماسونها با هم توطئهاى ترتيب دادهاند تا مسيحيت را ضايع و خراب كرده كنترل مردم را به دست گيرند.درومونت با چاپ 140 ميليون نسخه از اين كتاب (به زبانهاى گوناگون در سراسر جهان) شهرت خاصى در ميان مردم فرانسه به دست آورد. 2 صرف نظر از درستى يا نادرستى اظهارات درومونت بايد اعتراف كرد كه اين كتاب دستمايهاى شد تا فرانسويان سالها بعد با تمسك به آن رفتارى يهود ستيزانه در پيش گيرند كه نمونه بارز آن را مىتوان در حكومت ويشى 3 آشكارا مشاهده كرد؛آن هنگام كه با روى كار آمدن حزب نازى در آلمان اين جمله در افواه پخش شد:«آنچه را درومونت بمردم پيشنهاد كرد هيتلر انجامش داد.» 4 حكومت ويشى آخرين پايگاه مهم يهودستيزى در فرانسه بود كه البته در پيدايى و پيامدهاى رفتار يهود ستيزانه آن شباهتهاى ويژهاى با رفتار نازىها و تبليغات مربوط به آن وجود دارد.و حتى بعضى از محققين بر اين اعتقاد هستند كه«رژيم مارشال پتن 5 فراتر از احكام اشغالگران نازى،خود مبدع قوانين ضد يهودى بود كه در زمان خود سياست فراترى از[...] سختگيرىهاى رايش سوم محسوب مىشد.» 6 تا جايى كه مدعى هستند: [حكومت]ويشى قبل از صدور فرمانى از سوى آلمانها شروع به نشانه روى عليه يهوديان كرد.تنها دو ماه پس از متاركه جنگ،حكومت ويشى قانون مجازات حمله عليه گروههاى مذهبى و نژادى را ملغى اعلام كرد و در اكتبر 1940 اولين قانون
اختصاصى ضد يهودى به تصويب رسيد.در اين قانون يهوديان از احراز هر گونه شغل دولتى،موقعيتهاى تدريس،نيروهاى نظامى منع شدند،همچنين تعداد زيادى از يهوديان در مشاغل ديگر نيز دچار محدوديت شدند.اين قانون بر اساس تئورى نازىها،يهود را به عنوان بخشى از خاندان بزرگ يهود مىداند.اين بدين معناست كه يك شخص يهودى تبار كه والدينش به مذهب كاتوليك گرويده باشند و يا خودش كاتوليك شده باشد،هنوز به عنوان يك يهودى مطرح است.به معناى ديگر اين قانون يهوديان را به عنوان يكى از اعضاء نژاد ديگر به رسميت مىشناسد و نه از يك مذهب ديگر. 1 متعاقب تصويب چنين قانونى«در مارس 1941 حكومت ويشى يك سازمان ويژه دولتى را كه مربوط به امور يهوديان بود تأسيس كرد[...]و در ژانويه دستور داد كه تمام مايملك يهوديان [هم چون مشاغل]بايد به آريائىها تعلق گيرد و يا به غير يهوديان منتقل شود.» 2 در خصوص صحت و سقم آنچه به حكومت ويشى نسبت داده شده و مىشود يقينا اسناد متقن و محكم گوياى حقايق خواهد بود كه البته طرف پيروز در استفاده از آنها،مصلحت و نفع خود را در نظر مىگيرد.نكته قابل ذكر در اين ميان،آن است كه زمينه مساعد در فرانسه براى طرح اين مباحث،مورد سوء استفاده تبليغاتى يهوديان قرار گرفت و با تحريف وقايع از حكومت ويشى به رياست مارشال پتن تصويرى ارائه كرد كه خوشايند هيچ كس نيست.
پس از 50 سال از جنگ دوم جهانى،يهوديان و صهيونيستها موقعيتى در فرانسه دارند كه بعضا با تعدى نسبت به حقوق ديگران ايجاد شده است و تنفرى را ايجاد كرده است كه ما پيش از اين به عنوان دلايل عقيدتى و رفتارى يهود ستيزى بر شمرديم.شايد اين جمله بزرگ شده در مجله لوپوئن،منظور اين نوشتار را به گونهاى شفافتر،بيان كند كه آيا با اين اظهارات صريح باز مىتوان از عوامل حقيقى يهود ستيزى به سادگى گذشت و احساسات يهود ستيزانه را مهار نمود؟ «ما همه عامل موساد هستيم»؛«اين جمله از سوى كميته همكارى براى آزادى يهوديان متهم به جاسوسى در ايران به شكل ناشيانهاى برگزيده شده است.اين عنوان در حقيقت تقليد احمقانهاى است از شعار ما همه يهوديان آلمانى هستيم»كه به وسيله رهبر شورشهاى دانشجويى ماه مه 1968 ارائه شده بود. 3
حقيقت آن است كه«يهود ستيزى در فرانسه طى ده سال گذشته دچار تحول زيادى شده است.نفرت از يهوديان در ميان نسلهاى جوان بسيار محسوس است.مدارس ابتدايى و راهنمايى و دبيرستانها و دانشگاهها را به يكسان فرا گرفته است و به ويژه در حومه شهرهاى بزرگ در حال گسترش است.يهودى ستيزان امروز اغلب هنگام صحبت از يهوديان واژه يهودى را با معكوس كردن سجاها آن وارونه مىخوانند:فيوژ؛به جاى ژويف[كه در زبان فرانسه به معناى يهود است].
آنها خود را آنتى فيوژ مىخوانند.» 1 و به همين دليل«جمله از يهوديان خوشم نمىآيد،جملهاى است كه تمام يهوديان فرانسوى زير بيست و پنج سال،آنرا شنيدهاند.» 2 و اين مصداق واقعى از عملكرد يهود در فرانسه است كه حتى به عنوان يك مستمسك صهيونيستى مورد سوء استفاده نيز خواهد بود.
منبع: باشگاه مطالعاتي تحقيقاتي صهيونيسم