راهي به سوي فردا

(گام هايي چند در شناخت «هدف») در کلاس رياضي، آقاي باقري، مشغول خواندن نمره هاي امتحاني هفته ي گذشته بود و همه با اضطراب و نگراني، منتظرشنيدن نمره ي خود بودند: احمدي11؛ حميدي 8 ؛ فاطمي 13؛ حسيني 18. آقاي باقري ، به محمد که کنار من نشسته بود نگاهي کرد و گفت : «آفرين حسيني ! خوب خونده بودي» . لحظه اي به محمد حسوديم شد و آرزو کردم کاش جاي او بودم و آقاي باقري ، موقع خواندن نمره ي من، به من هم توجه کرده ،
يکشنبه، 28 مهر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راهي به سوي فردا
راهي به سوي فردا
راهي به سوي فردا

(گام هايي چند در شناخت «هدف»)

در کلاس رياضي، آقاي باقري، مشغول خواندن نمره هاي امتحاني هفته ي گذشته بود و همه با اضطراب و نگراني، منتظرشنيدن نمره ي خود بودند:
احمدي11؛ حميدي 8 ؛ فاطمي 13؛ حسيني 18.
آقاي باقري ، به محمد که کنار من نشسته بود نگاهي کرد و گفت :
«آفرين حسيني ! خوب خونده بودي» . لحظه اي به محمد حسوديم شد و آرزو کردم کاش جاي او بودم و آقاي باقري ، موقع خواندن نمره ي من، به من هم توجه کرده ، در کلاس تشويقم مي کرد، که آقاي باقري گفت: «يوسفي»! بعد، مکثي کرد و با نگاه به من گفت: «آفرين! بسيار عالي بود . فقط تو بيست شدي . اگر همين طور درس بخواني ، در کنکور رتبه ي خوبي مي آوري ». بعد همه ي بچه ها با تحسين به من نگاه کردند و محمد زير لب گفت: «خوش به حالت ! چه جوري بيست شدي ؟» .
کم کم توي ذهنم مجسم کردم که نتايج کنکور ، اعلام شده و عکس من در صفحه ي اول روزنامه چاپ شده است و همه با احترام به من اشاره مي کنند و يا درباره ي موفقيتم از من راهنمايي مي خواهند و ... که ناگهان با شنيدن اسمم به خودم آمدم و به آقاي باقري نگاه کردم که مي گفت : «يوسفي 10 ؛ داوري 14 و...».
فقط يوسفي به اين دوگانگي مبتلا نيست ؛ بلکه همه کم وبيش بين واقعيت و رؤيا زندگي مي کنند و اصلاً آرزو و رؤيا جزئي جدا نشدني از زندگي است ؛ بدين سبب، زندگي هر انسان را بايد در دو بعد متفاوت، بررسي نمود : يکي زندگي در ذهن و رؤيا و ديگري زندگي واقعي و ملموس که غالباً اختلاف بين اين دو بسيار زياد است . در يک تقسيم بندي ، تفاوت افراد مختلف در اين است که برخي مي توانند به آرزوهايشان نزديک شده يا به آن برسند؛ اما بيشتر مردم نمي توانند ارتباطي ميان آرزو و واقعيت به وجود آورند بنابراين ، در آرزوي خود ، آن گونه که مي خواهند ، زندگي مي کنند؛ امّا در واقعيت، روزگار، هر طور که مي خواهد، زندگيشان را شکل مي دهد . تفاوت هاي اين چنيني موجب طرح شدن اين پرسش مي گردد که : آيا اساساً بين آرزو و واقعيت ارتباطي هست ؟ و يا مي توان ارتباطي برقرار کرد ؟ فراتر از اين ، آيا داشتن آرزو چيز مطلوبي است ؟ و يا نشانه ي کمبود و ناتواني در زندگي واقعي است و زندگي در آرزوها و خيالات ، راهي است براي گريز موقّت از واقعيتهاي ناخواسته ي زندگي است ؟

گام اول

براي پاسخ گفتن به چنين پرسش هايي، ابتدا يک قدم به عقب برمي گرديم تا ببينيم افرادي که توانسته اند در زندگي واقعي خود به نتايج مطلوب و موفقيت هاي چشمگيري دست يابند، آيا تنها در دنياي واقعي زندگي کرده اند و در ذهن خود را به روي آرزوها و رؤياهاي شيرين بسته اند يا خير؟ با بررسي زندگي چنين افرادي به روشني ديده مي شود انسان موفق، در خيال خود، قصري بسيار با شکوه تر از دنياي واقعي بناکرده اند و چه بسا درعمل ، زندگي خيالي بيشتري نيز نسبت به ديگر افراد داشته اند . بنابراين ، در گام نخست بايد بکوشيم آرزو را امري ناپسند و مضر براي زندگي به حساب نياوريم ؛ بلکه آرزوها را بشناسيم تا از انرژي انباشته در آنها بهره بگيرم .

گام دوم

در دومين گام بايد ببينم که آيا داشتن آرزوهاي بزرگ و رؤيايي، نقشي در زندگي واقعي دارد يا خير؟ در واقع، پاسخ پرسش اصلي بحث در جواب اين پرسش نهفته است ؛ زيرا داشتن آرزو يک نياز طبيعي و لازم براي يک زندگي در حال رشد و رو به تکامل است و کسي که فاقد آن باشد ، نمي تواند در زندگي واقعي خود به موفقيت مطلوبي دست يابد. در واقع، نکته ي اساسي در اين است که چگونه مي توان آرزوها را به سمت واقعيت سوق داد و راهي براي رسيدن به آن در دنياي خارج از ذهن و خيال يافت . در غير اين صورت، همان گونه که زندگي ، بدون داشتن آروز نمي تواند ثمرات مفيدي داشته باشد، زندگي کردن تنها در آرزو نيز عوارض خطرناکي از قبيل يأس و سرخوردگي در پي خواهد داشت که موضوع بحث ما نيست. ما به دنبال آنيم که بدانيم از چه راهي مي توان آرزو را به عنوان يکي از مهم ترين اهرم هاي موفقيت براي رسيدن به فرداي باشکوه به کار گرفت .
آرزو نيز مانند هر مفهومي از جنبه هاي مختلف و حتي مثبت و منفي برخوردار است . که در اين بحث مختصر تنها برآنيم که به جنبه ي مثبت و نقش آن در رسيدن به موفقيت بپردازيم . درتعريف ما داشتن آرزو و زندگي در رؤيا همان پرواز ذهن به آرمان هاي ايده آل و مطلوب در تمام ابعاد زندگي از جمله تحصيلي، شغلي، مالي ، معنوي ، اجتماعي، خانوادگي و... است و هر چه بيشتر و روشن تر در اين آرزوها سيرشود، نتايج بهتري به دست خواهد آمد . براي مثال در داستان ابتداي بحث ، يوسفي در حال و هواي دانش آموزان پشت کنکوري، در آرزوي به دست آوردن رتبه ي اول کنکور است و چنين آرزوهايي اگر چه رسيدن به آن دشوار است ، اما بسيار مفيد است .
اگرچه آرزوهاي بزرگ ، موجب ايجاد انگيزه و تحرک لازم براي رسيدن به موفقيت است ، اما تنها اوّلين پله در مسير موفقيت به حساب مي آيد و بايد از آن براي رفتن به پله هاي بعدي استفاده نمود. در غير اين صورت ، ماندن در اين مرحله ، در دراز مدت ، اثرات زيانباري را در پي خواهد داشت ؛ زيرا کسي که فقط آرزوي رسيدن به مراتب بالا باقي بماند ، بعد از مدتي در مي يابد که آنچه در ذهن دارد ، فقط يک رؤياي شيرين امّا پوچ بوده است. چنين فردي در آينده يا سرخورده و مأيوس مي شود و ديگر به توانايي هاي خود بي اعتماد مي گردد و حتي تلاشي جهت بهترشدن زندگي خود انجام نخواهد داد ويا مانند افراد دور از واقعيت ، تنها در رؤياي خود زندگي خواهد کرد.
بنابراين ، اگر چه داشتن آرزو، آن هم آرزوهاي بزرگ ، مفيد است، امّا بايد بتوان جايگاه آن را شناخت و از آن در مسير موفقيت استفاده نمود. در اين مسير، در گام دوم، بعد از شناخت آرزوها ، بايد با فرماندهي آنها براي زندگي واقعي خود اهدافي را برگزيد . در واقع، انتخاب اهداف ، برپايه ي آرزوها گامي بلند جهت رسيدن به موفقيت است ( به زودي شيوه ي عملي چنين کاري را بررسي خواهيم نمود).

آرزو وهدف

البته دراين جا بايد اشاره کرد که بسياري به اشتباه، اين دو مفهوم نزديک به هم را يکي فرض مي کنند و در واقع به آرزوهايي که در ذهن خود دارند، به چشم «هدف» نگاه مي کنند و چون هدفي با خصوصيات آرزو کمکي به آنها در جهت رسيدن به موفقيّت نخواهدکرد، به هر چه درباره ي اهميت و نقش هدف در موفقيت شنيده اند ، بي اعتماد خواهند شد ، در حالي که هدف آنها تنها يک آرزو بوده است و آرزو ، مقدمه اي براي انتخاب هدف است و گرچه بين آرزو و هدف ، اشتراکاتي وجود دارد ، اما اين دو از نظر کلّي به دو عالم مختلف تعلّق دارند؛ آرزو براي دنياي آرزوهاست در حالي که هدف براي دنياي واقعي است و در واقع ، انتخاب اهداف از روي آرزوها ، پلي است که مي توان بين اين دو جنبه ي زندگي بنا نمود و راهي است که بتوان آرزوهاي خودرا به واقعيت رساند .
بنابراين ، همانطور که گفته شد براي رسيدن به موفقيت مي بايد از دنياي آرزوها بيرون آمد و آرزوها را به صورت اهدافي واقعي و مشخص بيان نمود و در نهايت ، با ذهني سازي اهداف و هدف گذاري روي وظايف روزمره ، به آرزوي خود جامع عمل پوشاند، امّا لازمه ي، اينها شناخت صحيح از ويژگي اهداف و نحوه ي تنظيم آنهاست . براي اين منظور، ابتدا با ذکر نکاتي در باب اهميت اهداف و نقش آنها در موفقيت ،زمينه را براي انتخاب اهدافي صحيح و مؤثر مهيا مي کنيم .

اهميت اهداف

درنگاه به يک هواپيماي غول پيکر که در آسمان در حال پرواز است ، قطب نماي کوچک آن اصلاً به چشم نمي آيد ؛ امّا نقش بسيار حساسي براي يک پرواز سالم به عهده دارد و موجب حرکت هواپيما در مسير صحيح مي شود و درصورت انحرافات جزئي، به راحتي مسير جريان را نشان مي دهد . اهداف نيز در رسيدن به موفقيت ، از جهاتي شبيه قطب نما هستند؛ زيرا افزون بر اينکه مسير رسيدن به موفقيت را به درستي نشان مي دهند، در بسياري مواقع، در بررسي عوامل موفقيت به چشم نمي آيند، با آن که نقش بسيار کليدي و مهمي را به عهده دارند .
از سوي ديگر ، اهداف ، فلسفه ي زندگي را شکل مي دهند . اهداف، نياز طبيعي و غريزي براي ادامه ي حيات هستند که در صورت فقدان کامل آن ، انسان به ورطه ي خودکشي کشيده مي شود . از اين رو ، اکثرمردم به حداقلي از هدف، هر چند بسيار ناچيز و نادرست ، دست يافته اند و دليلي براي زنده بودن خود پيدا کرده اند؛ اما زندگي با اين اهداف ، چيزي بالاتر از زنده بودن برايشان به ارمغان نمي آورد و براي رسيدن به مراتب بالاتر، هيچ کمکي نخواهد کرد .

نقش هدف و هدف گذاري

نقش هدف در زندگي، بسيار بالاتر از اين است که آن را محدود به دانستن مقصد و داشتن نقشه در مسير زندگي بدانيم . اهداف، نه تنها نيازي طبيعي انسان اند و مسير موفقيت را نشان مي دهند، بلکه انرژي وسوخت لازم براي حرکت را نيز در اختيارمان مي گذارند و کمک مي کنند تا بتوانيم در مسير درست ، حرکت کنيم . افزون بر اينها ، انگيزه و ايماني که در پس انتخاب يک هدف صحيح وجود دارد ، موجب ساماندهي قواي دروني مي شود و در مواقع سختي و بروز مشکلات ، مانع دودلي و بازماندن در راه مي شود .
در تحقيقي (1) مشخص شده است که بيش از هفده درصد از مردم ، هدف گذراي نمي کنند . همچنين معلوم گشته که سي درصد از مردم، بي تفاوت اند و هيچ هدفي در زندگي ندارند وتنها زماني دست به کار مي شوند که کس ديگري به آنها بگويد چه کار کنند و حدود پنجاه درصد نيز واکنشي عمل مي کنند و به جاي اينکه ابتکارعمل را در دست بگيرند ، تنها به اتفاقات، واکنش نشان مي دهند. اين افراد به جاي اينکه خالق شرايط باشند، ساخته ي شرايط مي شوند . بيش از ده درصد ديگر نيز در رؤيا زندگي مي کنند . اهداف اين گروه، چنان نا مشخص و غير واقعي است که نمي توانند قدم هاي لازم را براي واقعيت بخشيدن به رؤياهاي خويش بردارند و در نتيجه ، تنها ده درصد باقي مانده، دست به عمل مي زنند و روي پاي خود مي ايستند و فرصت ها را مي سازند. اين افراد به جاي اين که در زندگي به بازي گرفته شوند، براي خود، نقشي مي سازند و به تغييرات نه به عنوان تهديد، بلکه به عنوان يک فرصت نگاه مي کنند . هر چندکه ميان همين گروه نيز هدف گذاري به صورت گاه گاهي وتصادفي انجام مي شود و تنها سه درصد افراد براي زندگي خود، هدف انتخاب مي کنند؛ اما موفق ترين افراد درعرصه هاي گوناگون از ميان همين بخش ناچيز برخاسته اند .
البته بايد توجه کنيدکه انتخاب هدف و حرکت به سمت آن ، بسيار بالاتر از رسيدن به خود هدف است ؛ زيرا اين کار از يک سو موجب عادت کردن به پيشرفت و حرکت کردن در مسير صحيح است و از سوي ديگر ، موجب بالا رفتن اعتماد به نفس و تقويت اراده و پشتکار و نظم در زندگي مي گردد و در نهايت نيز ممکن است بعد از رسيدن به هدف ، احساس کنيد که اين هدف،آن چنان هم که فکر مي کرديد ، مطلوب نبوده است ؛ اما همين اندازه پيشرفت هم در باطن خود ، راه ها و موقعيت هاي ديگر را براي شما به ارمغان خواهد آورد .

دلايل تعيين نکردن اهداف

حال که تعيين اهداف ، در رسيدن به موفقيت ، اين قدر اهميت دارد ، بايد عدم انتخاب هدف را خيانت به خود يا حماقت دانست ؛ زيرا خيانت از اين روست که انسان، دانسته ، گوهر غزيز عمر را به هدر دهد و حماقت از آن رو که عده اي براي پرکردن خلأ «هدف» در زندگي ، حاضرند چند برابر زحمت بکشند و نتيجه ي کمتري بگيرند، ولي دست به انتخاب هدف نزنند . امّا آيا واقعا بيشتر مردم يا خائن اند يا احمق؟ مسلماً چنين نيست . علّت اصلي اين که اکثر مردم از انتخاب هدف ، طفره مي روند، عدم آگاهي آنان نسبت به اين نياز اساسي و قدرت اسراسر آميز آن در زندگي است . البته اين عدم آگاهي به صورت هاي مختلفي بروز مي کند که در صورت شناخت و ريشه يابي آن ، مي توان به درمان آن اقدام نمود . در زير به اختصار به پاره اي از اين موارد اشاره مي کنيم .

1- نشناختن درست هدف

اولين و شايع ترين مانع ذهني براي انتخاب اهداف ، عدم شناخت صحيح هدف است . بسياري هدف را با آرزو اشتباه مي گيرند و تصور مي کنند همين که در ذهن خود مي خواهند و يا دوست دارند به چيزي دست يابند ، به معناي اين است که براي خود هدفي دارند. درصورتي که انتخاب هدف ، تنها پروراندن و دوست داشتن يک فکر در ذهن نيست ؛ بلکه يک فعاليت فکري و عملي است و حتماً بايد با رعايت شرايط و اصول آن بر روي کاغذ نوشته شود .
يکي از گرفتاري هاي اين طرز فکر غلط، اين است که آن قدر اهداف بدون شرايط صحيح براي خود در نظر مي گيريم که کم کم تعيين اهداف را در حدّ يک هوس ، تنزل مي دهيم و اين ذهنيت را در خود قوّت مي دهيم که دستيابي به اهداف، بسيار سخت و طاقت فرساست. براي مقابله با اين مشکل، ابتدا با دنبال کردن بحث و تغيير ديدگاه خود، اهداف صحيح و اصولي انتخاب کنيد و سپس با تعيين اهداف کوچک تر و تکرار آنها ، اين نيرو را در خود پرورش وبروز دهيد .

2- تفکر نادرست

اين عامل ، زماني بروز مي کند که به سبب عدم درک صحيح از زندگي و نحوه ي اداره ي آن اصلاً نيازي به انتخاب هدف ديده نشود . ريشه ي چنين تصوري به عدم درک صحيح از توانايي ها و استعدادهاي ذاتي انسان برمي گردد و معمولاً به چند شکل مطرح مي شود :
اولين و مخرب ترين نوع اين تفکر به جهل انسان نسبت به نقش هدف در زندگي باز مي گردد که با انکار هدف به عنوان يک نياز، ديدگاه پايين فکري فرد نسبت به زندگي نمايان مي شود . چنين افرادي نمي توانند منشأ اثر مثبتي باشند و معمولاً به جاي قبول مسئوليت اداره ي خود تنها به نسبت دادن مشکلات به عوامل خارجي مي پردازند . امام علي (ع) در اين مورد مي فرمايد : « بزرگ ترين جهل ناداني ، جهل انسان است نسبت به کار خود» . (2) دومين نوع بيان اين مشکل ، رضايت داشتن از عملکرد فعلي است که منجر به عدم نياز به انتخاب هدف مي شود . در اين خصوص بايد گفت که اصلاً بدون داشتن هدف، ملاکي براي ارزيابي در دست نيست و نمي توان درباره ي کميت و کيفيت استفاده از توانايي هاي خود قضاوت کرد.
بعضي ديگر بر اين باروند که با داشتن هدف و برنامه ديگر نمي توان از زندگي به درستي لذت برد و با محدوديت هاي زيادي روبه رو خواهند بود و لذت زندگي را در آزادي و بي قيدوبندي نسبت به زمان مي دانند. اين افراد ، اگر کمي فکر کنند، در مي يابند که براي زندگي کردن ، ناخواسته بايد محدوديت هايي را پذيرفت ؛ اما مي توان اين محدوديت ها را با اختيار و در جهت رسيدن به يک نقطه ي بالاتر انتخاب نمود و يا با سپردن خود به دست زمان ، منتظر ماند تا شرايط به اجبار، کارها را تحميل کند و تنها براي نجات از وضعيت به وجود آمده ، تن به کار داد .
نوع ديگر عدم نياز به هدف اين چنين است که بعضي فکر مي کنند چون با حداکثر تلاش خود کار مي کنند، ديگر نياز به انتخاب هدف ندارند . دلايل اين چنيني ، مانند داستان خلباني است که به مسافرانش اعلام مي کند؛ «رعد و برق، تمام سيستم هاي هواپيما را از کار انداخته است و هم اکنون هواپيما در توفان و در بين کوه ها سرگردان است ؛ امام يک خبر هم خوب هست و آن اين که ما با تمام سرعت به پيش مي رويم !»

3- ترس

کسي که در درون خود، ترس از شکست را بيشتر از ميل به موفقيت بپروراند، قدرت انتخاب هدف را از خود سلب مي کند ؛ زيرا هر چه برجذابيت هدفي افزوده شود، رسيدن به آن، نياز به تلاش و خطرپذيري بيشتري دارد . از اين رو، در انتخاب اهداف ، هميشه بايد به ميزان موفقيّتي که توقّع داريد، روحيه ي خطرپذيري (ريسک کردن ) داشته باشيد و جالب اين که در تمام موفقيت هاي دلپذير زندگي ، در پس همين عدم اطمينان ها نهفته است و گرنه رسيدن به هدفي که هيچ احتمال شکستي در آن نباشد، لذت چنداني نخواهد داشت .
البته منظور از ترس منتهي به عدم انتخاب هدف، تنها ترس از شکست نيست ؛ بلکه ترس به اشکال مختلفي مانند ترس از خجالت کشيدن ، ترس از عدم مقبوليت و حتي ترس از موفقيت، بروز مي کند که بايد در هر مورد باريشه يابي و درمان ، علت را برطرف کرد تا بتوان با اطمينان و اراده ي قوي ، اهداف نيروبخش را انتخاب نمود .

4- تنبلي

هيچ عاملي به اندازه ي سستي و راحت طلبي ، مانع تلاش در انتخاب هدف و رسيدن به هدف نيست . از اين رو امام علي (ع) مي فرمايد: « کسي که پيوسته تنبلي مي کند ، به آروزي خود نمي رسد». (3)
تنبلي درگام نخست ، مانع از انتخاب هدف و در مراحل بعدي، مانع از انجام شدن وظايف زندگي مي گردد. اين عادت ناپسند و متأسفانه شايع ، شعله هاي استعداد و نبوغ را خاموش کرده فرصتهاي زندگي را يکي پس از ديگري به يغما مي برد . يکي از راههاي مقابله با اين بيماري ، انتخاب درست اهداف است ؛ زيرا در اين صورت ، بهانه هاي تنبلي براي انجام ندادن وظايف از بين خواهد رفت.

5- تکرار مفاهيم

يکي ديگر از موانع انتخاب اهداف ، آفت «مفهوم تکراري» است . بدين معناي که وقتي واژه اي مانند «هدف» به علت اهميتش زياد شنيده شود ، ذهن با مانعي به نام «مفهوم تکراري» روبه رو خواهد بود و ديگر اين مفهوم ، برايش عادي و روزمره مي شود و بر اثر گفتگو و مطالعه نمي تواند اهميت و ضرورت خود را به درستي نشان دهد و از آن جايي که در هر کتاب و صحبتي که در مورد رويش درست زندگي و تحصيل پيش مي آيد، به انتخاب «اهداف» نيز اشاره مي شود، ذهن با ايجاد يک مانع ذهني ، ديگر آن گونه که بايد ، به اهميت اين مفهوم ، توجه نمي کند . براي برداشتن اين مانع با دقت و تأمل بيشتري مطالب را بخوانيد و با انديشيدن درباره ي مفهوم «هدف» ، درون خود، احساس نياز به آن را حس کنيد .
به ياري خدا ، پس از اين، باز هم درباره ي هدف براي شما خواهم نوشت .

پی نوشت:

(1): ر.ک : مديريت زمان ، ديويد لوئيس ، ترجمه :کامران روح شهباز ، تهران:ققنوس ،چاپ دوم ،1379 ،ص181.
(2) غرورالحکم ، ح 2936 .
(3) همان ، ح 7907.

منبع: نشريه حديث زندگي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط