شاعر: احمد مشجّرى «محبوب»
روا باشد كه گردد آسمان زير و زبر امشب
كه شد فرق على شير خدا شقّ القمر امشب
ز خون فرق حيدر دامن محراب گلگون شد
به خاك افتاد از بيداد، نخلى بارور امشب
شد از نيرنگ و تزوير رياكاران بد اختر
على در دامن محراب در خون غوطهور امشب
منادى اين ندا بين زمين و آسمان درداد
على زين دار فانى كرد آهنگ سفر امشب
چو شمشير عدو بر تارك حيدر فرود آمد
به جنّت دست ماتم زد به سر خيرالبشر امشب
فغان زاندم كه مولا را به سوى خانه آوردند
چو از احوال بابا گشت زينب باخبر امشب
كشيد از سر به آه و ناله آن دم معجر خود را
فغان سرداد كلثوم از مصيبت تا سحر امشب
به دور بسترش آزادگانش جمع گرديدند
پريشان بهر باب خويش هر يك نوحهگر امشب
مزن «محبوب» ديگر دم از اين ماتم كه در عالم
زدى از سوز دل آتش به جان خشك و تر امشب